دوشنبه ۶ مهر ۱۳۸۳
انديشه
Front Page

نگاهي به انديشه هاي ويلهلم ديلتاي
هرمنوتيك و فهم تاريخي
بنيان زيبايي شناسي ديلتاي بر مبناي «تجربه زنده وتجربه در عمق » است حال آن كه در آراي هايدگر، الگو و استعاره زيبايي شناسي در كنار جنبه هاي بينايي و بودن در جهان قرار دارد
003417.jpg
دكتر مسعود يزدي
براي افراد بسياري، انديشه هاي ويلهلم ديلتاي (۱۹۱۱-۱۸۳۳ )، نقطه عطفي در تحول علوم انساني بوده است. از سويي ديگر، ديلتاي به شرح و گسترش هرمنوتيك پرداخت. ديلتاي براي نخستين بار اهميت تاريخ را در فهم هرمنوتيكي آن يادآور شد و از اين رهگذر به مفهوم «خودتاريخي» رسيد. از اين رو، امروزه ديلتاي را از جمله پايه گذاران اوليه هرمنوتيك مي دانند. نيز ديلتاي بود كه مفهوم تجربه را در جهان شعر و ادب گسترش داد.
مطلبي كه در پي مي آيد به شرح آراي ديلتاي در باب فهم، هرمنوتيك، تاريخ، موسيقي و جهان بيني مي پردازد با هم مي خوانيم:
براي بسياري ديلتاي، فيلسوف «حالات» است. اما جالب تر اين كه «حالات» در ديدگاه ديلتاي داراي بعدي موسيقايي است. اين دو تفسير از «حالات» و موسيقي ديلتاي را از رسته عقلگرايان جدا مي كند. در واقع «حالات» تا زمان ديلتاي چندان مورد توجه واقع نشد و جزء حيطه هاي نامكشوف در جهان علوم انساني بوده است. البته اين خصلت ديدگاه هرمنوتيكي است كه اين دو بعد (حالات و موسيقي) كشف ناشده در انسان را مورد توجه قرار مي دهد.
البته اين ديدگاه ديلتاي است كه، فهم و موسيقي را با يكديگر تركيب مي كند. پس از او هايدگر حالات و موسيقي را با يكديگر مرتبط مي داند.
اصل اين قضيه به رشد ديدگاه هرمنوتيكي در آلمان در اواخر قرن ۱۹ برمي گردد. در اينجا فهم، شكلي تازه به خود مي گيرد. «فهم» در دنياي علت و معلولي مكانيكي جايي ندارد و فقط جهان هرمنوتيك است كه فهم را در خود جاي مي دهد. فهم هرمنوتيكي از جهان به كساني چون «نوواليس»، «نيچه»، «شلاير ماخر» و «هولدرلين» برمي گردد، لذا مي توان ملاحظه كرد كه تا چه اندازه پايگاه و خاستگاه فهم، در حقيقت، فلسفي است، اين دنياي فلسفي در مقابل جهان علت و معلولي قرار مي گيرد و از اين رو نوع جديدي از انسان شناسي عنوان مي گردد. ديلتاي نيز در جايي اشاره مي كند كه موسيقي در واقع همان احساس بدون موضوع است. با اين تعريف، بسياري از حواس گمنام و ناشناخته انساني رنگ و بويي از موسيقي به خود مي گيرد، لذا هر نوع تفسيري از جهان انساني بايد، لزوماً ، بعدي موسيقايي داشته باشد.
اين امر نه فقط به كشف جهان خفته انساني، مرتبط بوده، بلكه در درك تاريخي نيز داراي سهمي است .در واقع تسلط كامل دنياي مكانيكي است كه دنياي انساني را تحت تأثير قرار مي دهد. لذا بنابر تفسير ديلتاي،  حيات انساني نيز نوعي جهان حالات و موسيقي است.
كشف اين بعد و پرورش آن در آراي ديلتاي مقدمه پيدايش تفكرات ديگري است كه از جمله مي توان از هوسرل نام برد. البته در انديشه هوسرل اشاره اي نسبت به موسيقي و حالات ديده نمي شود.
شايد مهم ترين اثرگذاري ديلتاي در مطالعات تاريخي باشد. تا قبل از او تاريخ در جنبه هاي شكل يافته و پايان يافته مورد بررسي قرار مي گرفت. حال آن كه ديلتاي در پي امكان چگونگي درك تاريخي است. ديدگاه هرمنوتيكي درصدد آن است كه تاريخ ايستا را تبديل به مجموعه زنده اي بكند و از آن طريق بتواند در بطن تاريخ جاي بگيرد.
پيش از پرداختن به آراي ديلتاي در باب فهم و هرمنوتيك بهتر است انديشه هاي وي را درباره «جهان بيني» بررسي كنيم. ديلتاي پيش از همه چيز فيلسوف تحليل گر جهان بيني ها است. مسأله اصلي او اين است كه «جهان بيني» چيست؟ و چگونه ممكن مي شود؟
تا قبل از ديلتاي، «جهان بيني» به صورت پديده اي از پيش داده شده و طبيعي نگريسته مي شد، حال آن كه اين ديلتاي بود كه به دنبال تحليل و نقد «جهان بيني» رفت. اين مسأله بدين معنا نيست كه «جهان بيني» در چارچوب آراي پوزيتيويستي واقع مي شود. بلكه در اينجا اين معنا وجود دارد، كه چگونه از دنياي طبيعي جهان بيني مي توان فراتر رفت و به جهان بيني خالص تري دست يافت.
براي ديلتاي «جهان بيني» بر مبناي جهان هستي استوار است و اين پوزيتيويسم است كه جهان بيني و جهان هستي را يكسان مي نمايد. از خصلت هاي جهان بيني يكي آن است كه خود را به شكل «طبيعي» و «عادي» جلوه گر مي سازد. شايد تنها «شعر» است كه از دنياي جهان بيني فراتر مي رود چرا كه به ريشه ها كه همان زندگي باشد، بازمي گردد. خصلت ديگر جهان بيني در اين است كه خود را كاملاً  عادي و ملموس بيان مي دارد. به عبارت ديگر براي بررسي هر نوع جهان بيني نقد تاريخ مورد نياز است و در اين نقد تاريخي است كه جهان بيني از دنياي شي ء شده جدا مي شود و بدين طريق امكان بررسي و نقد آن فراهم مي گردد. زماني كه جهان بيني مطرح مي شود؛ بايد دانست كه مؤثرترين روش ها، همان بازگشت به «تجربه آني زنده» است كه فراتر از شعر و متافيزيك قرار مي گيرد.
رشد علم داراي اين خصلت بوده است، كه دنياي تجربه را تحت تأثير قرار دهد و عملاً  آن را در جهان كسوف اشياء قرار دهد. حال آن كه تجربه آني و زنده، بالاتر و چند بعدي تر از متافيزيك اشياء است. اگر چه اين امر يك واقعيت است كه تجربه آني زنده در دنياي امروز مشكل به دست مي آيد.
به هر صورت يكي از عملكردها، دنياي تجربه زنده نقد سيستم ها و ايسم هايي است كه در دنياي معاصر وجود دارد. در واقع جهان انتزاعي علم و متافيزيك مي تواند تحت بررسي نقادانه ديدگاه تجربه واقع شود. اين بدين معني نيست كه در اينجا ديدگاه تجربي، همان ديدگاهي است كه در فلسفه انگليسي در مورد تجربه و تجربه گرايي وجود داشت. در فلسفه انگليسي تجربه و تجربه گرايي، آن مفهوم همه جانبه موجود در فلسفه ديلتاي را، دارا نيست. در اين فلسفه رسيدن به كل (از طريق تجربيات جزء) مورد نظر است.
حال آن كه در آراي ديلتاي جهان تجربه زنده، نوعي گزينش براي تجربه است كه در آن پديده هاي فوق تجربي و عيني به نقد كشانده مي شود. در فلسفه ديلتاي نكته اصلي همان دنياي زندگي است و معيار نهايي براي نقد عينيات است. در اينجا «تخيل دنياي تجربه» براي نقد عينيات به كار مي آيد. لذا مي توان مشاهده كرد كه چگونه «تخيل دنياي تجربه» نه تنها عينيات را به نقد مي كشد، بلكه جهان جديدي را به وجود مي آورد كه نشانگر ارتباط نزديك تر ميان تجربه و عينيات است، اما مي توان اين چنين نيز گفت كه دنياي شعر نقطه مقابل دنياي ابزاري است و آنچه كه به زبان جهان ابزاري در نمي آيد، مي تواند در شعر تجلي پيدا كند.
با رشد دنياي ابزاري، شعر و شاعري، بعدي نوين به خود مي گيرد كه تا قبل از آن وجود نداشت، در اينجا درك هرمنوتيكي معنايي جديد پيدا مي كند. دنياي ابزاري سعي دارد كه جهان معاني را مسطح كند و يك معناي كلي براي تمامي زندگي فرهنگي و اجتماعي بيابد. جهان شعر و متافيزيك از لابه لاي اين كوشش فرهنگ ابزاري براي تك بعدي كردن دنياي تجربه حاصل مي شود. موسيقي از اين نظر مهم است كه در لابه لاي فرهنگ ابزاري مقاومت كرده و جذب فرهنگ ابزاري نمي گردد و بدين سبب است كه موسيقي به عنوان «حس بدون موضوع»، تعريف شده است. با رشد فرهنگ ابزاري است كه دنياي احساس بدون موضوع، معنايي جديد مي يابد.
به نظر مي رسد كه دنياي «علوم فرهنگي» در نظر ديلتاي موضعي است كه در مقابل «علوم طبيعي» اتخاذ شده است. علوم فرهنگي داراي اين بعد است (با توجه به نظر نئوكانتي ها) كه به «يگانه» و «بي همتا» توجه دارد، «يگانه»  نيز در دنياي علوم طبيعي و يا پوزيتويسم جذب پذير نيست.
از سوي ديگر، توجه ديلتاي به «يگانه»، در مقابل تعميم تاريخي، قرار مي گيرد. «يگانه» در مقابل جهان شمول مي ايستد و مانع از آن مي شود كه قوانين تاريخي به عنوان قوانين جهان شمول عرضه شود.
در مورد سيستم فرهنگي نيز بايد گفت كه هيچ گونه قانوني در مورد آن به چشم نمي خورد. در اينجا فرد به تنهايي در درون سيستم مورد ملاحظه است و اينجاست كه دنياي درك هرمنوتيكي به دست مي آيد. درك هرمنوتيكي با دنياي چند گانه تجربه (و همچنين دنياي فردي) در ارتباط نسبتاً كاملي قرار دارد.
البته در اينجا بايد اشاره كرد كه «روح تاريخي» در دنياي ديلتاي متفاوت از روح تاريخي در فلسفه هگل است. روح تاريخي در هگل بيشتر يك كليت تاريخي است. حال آن كه روح تاريخي در آراي ديلتاي پديده اي است كه عميقاً با زندگي تاريخي مرتبط است. خصلت زندگي تاريخي اين است كه در داخل قاعده اي كلي قرار نمي گيرد. در اينجا زندگي پديده اي فراتر از قاعده و قانون است.
«تجربه زنده» و «فلسفه حيات» را مي توان بنياد و پيش درآمد پديدارشناسي هوسرل دانست. در اينجا، همچون پديدارشناسي، زندگي تئوريك، زندگي خالص و واقعي نيست و لذا بايد از تئوري، گذشت به دنياي تجربه زنده وارد شد. همين امر در مورد تاريخ نيز صدق مي كند. در اينجا كوشش نهايي متوجه اين نكته است كه روح تاريخي براي پژوهشگر احيا شود. لذا داده هاي تاريخي بايد در بطن روح تاريخي قرار گيرد. فلسفه حيات، يا به عبارت ديگر، روح تاريخي را نيز دربرمي گيرد و در هر بازسازي از فلسفه، روح تاريخي نيز احياء خواهد شد.از سوي ديگر، آنچه كه وجود دارد، نمي تواند به صورت تجربه كامل درآيد. از اين رو تجربه زنده در تحليل پديده هاي تاريخي دچار كمبود مي گردد.
بحث در مورد ديلتاي زماني كامل مي شود كه مكاني براي هايدگر نيز تصوير شود.
هايدگر بر اين باور است كه حيطه سنتي زيبايي شناسي وراي تجلي قرار مي گيرد. حال آن كه زيبايي شناسي مدرن فقط به صورت جزيي از پديده «بينايي» درآمده است. هستي نيز به اين صورت از «انكشاف»، گذشته و خود را به نمايش مي گذارد.
اصولاً هستي توسط زيبايي شناسي به انكشاف درمي آيد. تا قبل از وقوع پديده زيبايي شناسي، پديده ها در استتار به سر مي برده اند. فقط با وقوع پديده زيبايي شناسي است كه پرده از رخ پديده ها به كنار رفته و بدين ترتيب، پديده ها در جهان گشودگي قرار مي گيرند.
اگرچه زيبايي شناسي  هايدگري، شامل شعر نيز مي شود ولي اصل تئوري پردازي  هايدگر ناشي از دنياي «بينايي» هنري است كه معماري در رأس آن قرار مي گيرد. تفاوت اصلي ميان هايدگر و ديلتاي در اين است كه بنيان زيبايي شناسي ديلتاي بر مبناي «تجربه زنده» است حال آن كه در آراي هايدگر، الگو و استعاره زيبايي شناسي در كنار جنبه هاي بينايي قرار دارد. در انديشه ديلتاي تجربه زيبايي شناسانه يك «تجربه در عمق» است، حال آن كه در آراي هايدگر زيباشناسي اشياء، يكي از جنبه هاي «بودن در جهان» است. در بودن در جهان است كه جنبه هاي شيئي ظهور مي كند و از اين قبيل، بعدي جديد بر شيء اضافه مي گردد.
اصولاً «تجربه در عمق»، حاصل زيبايي شناسي ديلتاي است. در انديشه ديلتاي زيبايي شناسي پديده اي عميق و فرد گرايانه است. در صورتي كه در آراي هايدگر «بودن- با»، يكي از اشكال و صور «بودن - در جهان» است. به طوري كه، به عنوان مثال، در مورد تجربه  هايدگر از كفش هاي ماهيگير (اثر ون گوگ)، هم ماهيگير فرضي مطرح است و هم تماشاگر تابلو.
در صورتي كه، در مورد همين اثر نقاشي، «تجربه در درون» لزوماً فردگرايانه است و لذا «عمق» تجربه مطرح است و دنياي زيبايي شناسي بر مبناي عمق درون تماشاگر مطرح مي گردد. در اينجا بدين نكته مي توان پي برد كه در آراي ديلتاي، نوعي جهان هرمنوتيكي وجود دارد كه در نهايت به درون فرد مرتبط مي شود. اصولاً جهان مجموعه اي قابل تفسير است كه خطوط اصلي آن از درون فرد مي گذرد. از اين رو هر تفسيري بايد فردگرايانه باشد. در تفسير با لايه هاي متفاوت هستي مواجهيم؛ هر عمل تفسيري مي تواند پرده از قسمتي از جهان بردارد.
البته بايد اذعان داشت كه در آراي هايدگر نيز تجربه زيبايي شناسي در نهايت پديده اي فردي است و يكي از اشكال بودن در جهان است. «بودن در جهان» داراي صور و اشكال مختلفي است و هر تجربه زيبايي شناسانه، كوششي است جهت رخ بر تافتن از شيء و يا انسان.
003414.jpg
سرانجام نكته اي كه بايد ذكر شود، ديدگاه ديلتاي در باب «جهان بيني ها» است. «جهان بيني» چون يك دوربين عكاسي است كه جهان خارج، بايد از آن بگذرد. كساني چون كارل مانهايم و كارل ياسپرس تحت تأثير ديلتاي واقع شده اند و سعي بر آن داشته اند كه جهان بيني را با جامعه شناسي و روانشناسي درهم آميزند. از اين رو ديگر نمي توان گفت كه فرد داراي نگرش نسبت به جامعه و جهان است، بلكه بايد گفت كه فرد تحت تأثير جهان بيني به دنياي خارج مي نگرد و دنياي بدون صافي جهان بيني وجود ندارد.
عناصر تشكيل دهنده يك جهان بيني، همان عوامل فرهنگي است كه فرد در آن زندگي مي كند، لذا نمي توان گفت كه فرد تحت تأثير جهان بيني است، چرا كه جهان بيني سازنده بنيان هستي اوست و او بدون جهان بيني، معني و مفهومي ندارد. از همين جاست كه ديدگاه «طبيعت گرا» در مورد فرد به كنار مي رود و به جاي آن جامعه شناسي جهان بيني ها مطرح مي گردد. اهميت ديلتاي در اين است كه براي فهم جهان بيني ها از ديدگاه هرمنوتيكي استفاده مي كند و اين مسئله نيز در نهايت به فهم فردي منجر مي شود.
سالها بعد از ديلتاي، فهم و ادراك جهان بيني ها توسط روش هرمنوتيكي انجام مي شود و كساني چون هانس گئورگ گادامر به شيوه ادراك هرمنوتيكي، شكل تازه مي بخشند. از آنجايي كه جهان بيني پديده اي است كه در سطح فردي شكل مي يابد، لذا هر نوع بررسي جهان بيني لزوماً نياز به نقد جهان بيني دارد و اين نقد نيز طبعاً در سطح فردي صورت مي پذيرد.
اگرچه ماركسيسم مدعي اين امر است كه مفهوم ايدئولوژي جاي جهان بيني را گرفته و جهان بيني مفهومي نسخ شده است ولي بايد گفت كه جهان بيني مفهومي است وسيع تر از آنچه كه ايدئولوژي عرضه مي كند. جهان بيني مفهومي است كه دنياي فردي را تا سطح غيرمفهومي مي پوشاند، حال آن كه ايدئولوژي، علي الاصول يك سيستم مفهومي بوده و كلاً شامل جنبه   هاي عقل گرا مي شود.

|  آسيب هاي اجتماعي  |   انديشه  |   فرهنگ   |   ورزش  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |