سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
ماه، اسبان بي سوار را به چرا برده است
003435.jpg
سيدعبدالجواد موسوي
در ربع قرن اخير برخي از نهادها و ارگانها به نوعي عمل كرده اند كه به اين تلقي دامن زده است كه شعر دفاع مقدس نوعي از انواع ادبي يا بابي از ابواب شعر فارسي است. نگارنده اصولاً به چنين منظر و نگاهي اعتقاد ندارد.
*
البته انكار موضوعي به نام «شعر دفاع مقدس» يا به تعبيري درست تر اعتباري براي چنين عنواني قائل نشدن به معني آن نيست كه شعري خوب كه با موضوع دفاع مقدس سروده شده باشد، نمي توان سراغ گرفت. اتفاقاً اگر منصفانه به شعر ربع قرن اخير نظري بيندازيم، يكي از موضوعاتي كه خوب بدان پرداخته شده همين موضوع دفاع مقدس است، اما بحث بر سر اين است كه چنين موضوعي نمي تواند في نفسه آنقدر اصالت و اعتبار پيدا كند كه آن را به عنوان يك ارزش طرح كنيم.
منظور من از «ارزش» مفهومي اخلاقي و معنوي نيست. بدون شك همه آنان كه در مقابل آن اتفاق عظيم احساس مسئوليت كردند و همه عواطف و احساسات خود را با صدق و اخلاص به كار گرفتند تا در حماسه شكوه پايداري سهمي داشته باشند، در برابر حافظه تاريخي اين سرزمين ارج و قربي عظيم دارند؛ از سيمين بهبهاني تا علي معلم دامغاني و از علي باباچاهي تا قيصر امين پور؛ حتي رضا براهني كه خواست جنگ را به شكل ديگري ببيند و ما در آن سال ها نگاه او را نپسنديديم،اما به هر حال مهم اين است كه او نيز نتوانست بي تفاوت باشد؛ كه آن اتفاق وراي مرزبندي هاي سياسي و ايدئولوژيك بود و هر كس به قدر خردلي شرف و غيرت داشت نمي توانست ببيند و خاموش بماند. ولي با همه اين احوال بايد مراقب باشيم كه در موضوعات هنري و ادبي عواطف و احساسات را به كناري بگذاريم و آن را مبناي شناخت و تفسير و تأويل قرار ندهيم. شايد براي نسلي كه جنگ را با پوست و گوشت خود لمس كرده است و هنوز يادآوري آن سال هاي نه چندان دور، خانه وجودش را به لرزه در مي آورد و نام و ياد دوستان سفر كرده لحظه اي از حافظه اش پا بيرون نمي گذارد، چنين تفكيكي بي رحمانه باشد. اما بايد يادآور شد كه اين تفكيك نه تنها چيزي از آن ارزش ها نمي كاهد بلكه عرصه را براي كاسب كاراني كه در پس عنوان مقدس دفاع از ارزش ها و ترويج شعر دفاع مقدس، پنهان شده اند، تنگ خواهد كرد. آن كه زندگي نامه شهيدي را كه هيچ گاه نام او را هم نشنيده است مي خواند تا براساس آن منظومه اي بسرايد و در ازاي هر بيتي هزار تومان يا پانصد تومان دريافت كند هم به هنر و ادبيات اين سرزمين خيانت مي كند و هم ... بگذاريم و بگذريم.
برخي از دوستان به گونه اي از «شعر دفاع مقدس» سخن مي گويند كه گويي بابي از ابواب شعر فارسي است و همانگونه كه شعر حماسي و عارفانه و عاشقانه داريم شعري داريم با عنوان «دفاع مقدس».
تا همين چند سال پيش شب شعرهايي برگزار مي شد با عنوان «شعر انقلاب» و بازار اين شب شعرها به ويژه در ايام دهه فجر و در سال هاي اوليه انقلاب حسابي داغ بود اما اندك اندك به سردي گراييد. چرا كه شاعران نمي توانستند همه ساله درباره موضوعي واحد - البته بهتر است بگوييم اتفاقي تاريخي و نه موضوع - شعر بسرايند. اگر دست اندركاران آن شب شعرها سماجت به خرج مي دادند و كمي هم سركيسه را شل مي كردند،امروز علاوه بر شعر «دفاع مقدس»« شعر انقلاب ۵۷» را هم بايد به ابواب شعر فارسي اضافه مي كرديم.
آنچه به عنوان شعر ماندگار جاودانه فارسي در اذهان و كتابخانه ها جاي گرفته است، مفاهيم ازلي و ابدي هستند و نه موضوعاتي كه در يك مقطع از تاريخ اتفاق افتاده اند. مفاهيمي كه هر انساني در هر كجاي جهان كه باشد به آن مي انديشد و با آن سروكار دارد: عشق، مرگ، زندگي، وفا، تقدير، عهد و ... الخ. اگر هم گاه ثبت يك واقعه تاريخي در قالب شعر، مورد اقبال عمومي قرار گرفته است بايد توجه داشت كه آن واقعه ديگر يك واقعه صرف تاريخي نيست بلكه به يك مفهوم تبديل شده است. مفهومي كه در خاطره ازلي مردمان اين سرزمين خانه دارد. هشت سال جنگ براي ما كه در تقويم امروز به سر مي بريم واقعه بزرگي است اما آيا پنجاه سال ديگر نيز اين گونه خواهد بود؟ بي رحمانه است اما كمي واقع بين باشيم. از واقعه مشروطه و آن همه نزاع هاي خونين چند سال مي گذرد؟ از قيام پانزده خرداد چند سال مي گذرد؟ از آخرين روزهاي نهضت ۵۷ چند سال؟ از وقايع جنگل آمل، كردستان، ترورهاي خياباني و ... الخ چند سال؟ آيا آن وقايع، تاريخي و مهم نبودند؟ جنگ جهاني دوم، با همه گستردگي اش و تأثيرات عميقي كه بر تاريخ بسياري از ملت ها و سرزمين ها گذاشت امروز فقط يك واقعه تاريخي است كه هر از گاهي دستمايه اي مي شود براي فيلمسازان معاصر. هيچ يك از اين سخنان به معناي فروكاستن از عظمت آن واقعه مهم نيست. آن هم واقعه اي كه در نوع خود بي نظير بود و براي آناني كه از نزديك آن را تجربه كردند فراموش ناشدني. اما آيا هر واقعه مهمي بايد به شعر و ادبيات راه پيدا كند؟ از حمله بي رحمانه مغول به اين سرزمين و آن همه ويراني به بار آمده، در شعر شكوهمند فارسي چه مي توان يافت؟ جز اشاراتي گذرا و رندانه همانند:
«از اين سموم كه برطرف بوستان بگذشت
عجب كه بوي گلي هست و رنگ نسترني»
در ديوان «لسان غيب» چه چيز ديگري مي توان يافت؟ آيا اگر «شيخ اجل» و «خواجه شيراز» همه عمر خود را صرف منظوم ساختن حكايت حمله مغول به اين سرزمين مي كردند، برغناي فرهنگي اين سرزمين مي افزودند؟ بدون شك جنگ و حوادثي همانند آن، تأثير خود را بر آثار شاعران و نويسندگان خواهد گذاشت و هر كدام از آنها بسته به تعلق خاطري كه به آن حادثه دارند، در آثار خود آن حادثه را منعكس خواهند كرد. اما مشكل، درست از آن جايي آغاز مي شود كه عده اي كارمند كه توليد آثار هنري را چيزي شبيه توليد پيكان فرض مي كنند، متولي هنر و ادب مي شوند و مي خواهند با مديريت هدايتي و حمايتي، توليدات آثار ارزشي را افزايش دهند و فاجعه وقتي به اوج مي رسد كه مشتي آدم مستعد، براي تأمين معاش، مجبور مي شوند به فرمايشات كارمندان هنري گوش بسپارند و آن وقت است كه حالم از هر چه شعر و شاعري به هم مي خورد؛ با هر عنوان و اسمي كه مي خواهد باشد. آن كه لسان غيب بود، فرمود:
«در كوي ما شكسته دلي مي خرند و بس
بازار خودفروشي از آن سوي ديگر است»
شعر و شاعري وراي اين قيل و قال هاي كاسب كارانه است. هر چه قدر هم كه شبه منتقدين درباره اين عناوين من درآوردي قلم فرسايي كنند، راه به جايي نخواهند برد و اهل درد همچنان حال و روز خود را در آينه شعر كساني جستجو مي كنند كه به قولي با گفتن هر بيتي مويي سپيد مي كرده اند:
بيا و حال اهل درد بشنو
به لفظ اندك و معني بسيار
*
...و اما از ميان همه كساني كه در اين سال ها «شعري براي جنگ» سروده اند نام دو تن را بيش از ديگران عزيز مي دارم. نخستين آنها علي معلم دامغاني است با درك و دريافتي عميق از جنگ كه او را از همه هم قطارانش متمايز مي كند. اگر چه به ظاهر هيچ گاه شعري براي جنگ نسروده است اما اگر كمي دقيق بشوي مي بيني كه كمتر شعري را مي تواني از او سراغ بگيري كه بي ارتباط با جنگ باشد. در نگاه اسطوره اي علي معلم، جهان نطع نزاع خير و شر است و در چنين منظري آدمي همواره در حال مبارزه است. حتي اگر هيچ گاه جنگي در كار نباشد آدمي با نفس خود و مظاهر آن در حال ستيز است. پيوند اين نگاه اسطوره اي با نگاه انقلابي آرمان گرايانه شريعتي وار سبب شده است تا اغلب اشعار علي معلم رنگ و بوي اشعار جنگي داشته باشد. به اين چند بيت توجه كنيد:
هلا، ز پشت يلان هر چه هست اين هاييم
اگر گسسته اگر جمع، آخرين هاييم
گلي به دست بهاران نمانده غير از ما
كسي ز پشت سواران نمانده غير از ما
در اضطراب زمين كاملان سفر كردند
بر آب حادثه دريا دلان سفر كردند
قران شمس و قمر را قرينه ها رفتند
به بوي باد موافق سفينه ها رفتند
در ازدحام شب فتنه بانگ مردي نيست
به دست راه ز گردان رفته گردي نيست
فروشدند به جولان چو بر جبل رانديم
شكسته ما دو سه تن در شكاف شب مانديم
شدند و رجعتشان را مجال حيله نماند
به غير ما دو سه مجروح در قبيله نماند
ظاهراً همه نشانه ها دال بر اين است كه اين ابيات براي جنگ تحميلي سروده شده اند. اما جالب است بدانيد كه اين شعر قبل از انقلاب اسلامي سروده شده، اولين شعر از مجموعه «رجعت سرخ ستاره». چنين ماجرايي را به حساب تصادف و اتفاقات جالب نگذاريد. مي توانيد بقيه اشعار اين مجموعه را هم ببينيد. غالب اشعار سروده شده پيش از جنگ تحميلي را مي توانيد در هر مراسمي كه به «هشت سال دفاع مقدس» اختصاص دارد به عنوان شعر جنگ بخوانيد.
در نگاه علي معلم جنگ در شهريور ۱۳۵۹ آغاز نشده است و با پذيرش قطعنامه ۵۹۸ نيز پايان نپذيرفته است؛ البته وقوع جنگ تحميلي و آن حماسه ها و جان فشاني ها روحيه حماسي علي معلم را تقويت كرده و گاه او را برانگيخته تا شعري همانند شعري براي سنگ مزار احمد مصحفي بسرايد كه از زيباترين اشعار جنگ است:
خنك آن كه او تيغ جنباندا
مرا گرم زي قتلگه خواندا
به سنگين نهد پالهنگم به دوش
سبك برسرم تيغ كين راندا
زهي دشنه زن دست معشوق من
كه گر آستين بر بيفشاندا
همان از غبار شهيدان خويش
به هر ذره صد مهر تاباندا
شهيد وي ام خفته اين جايگاه
چو طفلي كه مامش بخسباندا
نماند احمد مصحفي گو ممان
اگر مصحف احمدي ماندا
و يا او را وامي دارد تا گاه در ميان اشعار حكمي خود گريزهاي زيبايي به موضوع جنگ و رزمندگان بزند.
اما آن ديگري كه سروده هاي او صراحتاً براي جنگ سروده شده اند و حتي مجموعه شعري را مستقلاً با موضوع جنگ به چاپ رسانده و با اين حال، همواره از نگاه منتقدان ادبي و متوليان محترم ادبيات دفاع مقدس پنهان مانده «مجيد نظافت» است. جالب اين كه حتي مرحوم سيد حسن حسيني در گزيده اي كه به شعر جنگ اختصاص داشت هيچ نامي از او به ميان نياورده در حالي كه نام بسياري از شاعران نوخاسته و بدون مجموعه را از قلم نينداخته است. من هنوز هم گمان مي كنم حجب و حياي ذاتي اين شاعر توانمند سبب شده است تا اين چنين مورد بي مهري قرار گيرد. حسن ختام اين يادداشت شتابزده را شعري از مجيد نظافت قرار مي دهم. [به نقل از «و ناگاه شعرهاي متبسم را باد مي برد...»]
و به ناگاه
زناني كه
ستاره هاي دنباله دار زاده بودند
در كهكشان هاي دور پراكنده شدند.
بي آنان
خاك ناسپاس را به توبره كشيدند
اينك تنها نيمسوزي از جنگ باقي است
و خاطره سوزان آن.
در چشمخانه مردگان.
*
ماه
اسبان بي سوار را به چرا برده است
آنها زميني سوخته را
سم مي كوبند
و رودخانه خونين را
پس مي زنند.
شيهه سوگوارشان را سواران ديروز
در كهكشان هاي دور مي شنوند...
و گريه مي بارد
اگر باد
باد ديوانه
فروبنشيند.
*
خاكسترهاي خيس
تكان مي خورند.
و به ناگهان
پرندگاني خرد
چهره خورشيد را مي پوشانند.

گوشه
پيشكش به تربت شهيد غريب، امير نادران
زهير توكلي
(۱)
با رگ و
بي ريشه
شاخساري از خون
هر كدام از ما
پاي نه در خاك، بر آن
مي رويم
درخت هايي از خون
كه بر خاك مي روند
و چون بكارندشان
خشك مي شوند
درخت هايي
كه مي كارندشان
چون خشك شده اند
خشك خواهند ماند
* * *
پنجره لبي ست
كه مي خندد
اما اگر بسته است
بارانداز آن رازهاست
كه آن سوي
در نفس خانه تاريك
شناورند
* * *
در خانه خاك چه مي گذرد
كه پنجره هاي خاك
لب به خون باز كرده اند
اين بهار
(۲)
در نزد
سرزده
درآمد
ما چون جنبنده اي محتوم باورش كرديم
[ محتوم، محتوم تر از جنبش لبي كه مي بوسد خوني كه مي جنبد از گلوله اي كه سر زده... ]
حركاتش خسته بود و آسوده
تو گويي خون در رگهايش سر رفته
كه خود را از سر باز كرده
كه رفته رفته بي سر آمده
پس گوشه اي
دراز به دراز
خواب نوشيدش
آن سان كه خاك تفته
مشتي خون خسته را
و خفت از آن دست كه مگر شب آرام بخش او
همين دم مي بايست سر مي رسيد
همين دم كه پلك هايمان
چون زخمي بر سرايش رگهايش
سرباز مي كرد
* * *
در گوش زمين مرده
چون واپسين واژه تلقين ...
پرده ها افتاد
و مرگ عادات خويش را از سر گرفت

شعر معاصر ايران
با شانه هاي بي كسي
تقديم به شهداي سقا و شهيد فرهاد سربندي
شب مي رسد، و مي روي از پشت خاكريز
يك آسمان تبسم مبهم بياوري
امشب براي زخم هزاران مسيح درد
بايد سبدسبد گل مريم بياوري
مجنون نمي شوي مگر اين لحظه ها كه باز
در چشم ليلي ات هوس پاك رفتن است
فرهاد مي شوي كه به لب ها طراوتي
شيرين تر از هميشه فراهم بياوري
اي بغضت از دعاي شب «امن يجيب»تر
اي خنده هات از نفس باغ، سيب تر
سقاي ياسها شده اي تا برايشان
در مشك هاي تشنه محرم بياوري
مي لرزد آسمان تنت حس كه مي كني
در آ ب تشنه حسرت دستي شناورست
پر مي كني دو چشم خودت را هم اين چنين
تا امشب آب را نكند كم بياوري
* * *
پرمي كني دو چشم خودت را و مشك را
در خيمه دست هاي صبور تو را كسي
با دست هاي منتظرش گريه مي كند
با شانه هاي بي كسي اش بي صدا كسي
جز نخل ها حضور كسي قدر نمي كشد
خاليست پشت تشنگي خيمه ها هنوز
مي ايستي، به خاك مي افتد نگاه آب
مي ايستي و پشت همين نخلها كسي
دلوا پس تو بود، تو را خيمه خيمه سوت
دلوا پس تو بود تو را نيز ه نيزه ديد
دلواپس تو بود تو را كوفه كوفه برد
تا دامن مدينه غريبانه تا كسي
در كوچه هاي غم بدود پابرهنه با
زخم  دري كه سوخته قلبي كه سوخته
با شوق مادري كه به جز آه، سالها
همراه نيست با نفسش پا به پا كسي
* * *
هفتاد بار چادر مشكي به سر كشيد
پا شد نشست، پاشد تا پشت در دويد
هفتاد سال منتظر توست تا براش
در چشمهات چشمه زمزم بياوري
اين كوچه سهم بال و پرتوست سالهاست
اين قاب عكس سهم دل مادري كه خواست
اين بار پاره پاره هاي دلش را كه مانده است
از خاك هاي خط مقدم بياوري
مريم مايلي زرين

ادبيات
اقتصاد
انديشه
زندگي
سياست
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |