بودن در كنار آقاي تجويدي زندگي من را متحول كرده است. ديدن چنين آدم بزرگي معني بزرگ بودن را به آدم مي فهماند
بعد از اسفند 1381 و برگشتن علي تجويدي از بيمارستان تا مدت ها او حاضر نبود كسي را ببيند، چراكه هميشه مرتب و منظم بوده است
علي تجويدي كه چراغ و آيينه و ساعت را دوست داشت، او كه سال هاي دراز صبح زود از خواب بيدار مي شد و با يك چراغ نفتي به زيرزمين خانه اش مي رفت تا بدون ايجاد زحمت براي بچه ها و بيدار كردن آنها ساز بنوازد، الان در هاله اي از نور احاطه شده
دلم براي خيلي ها تنگ شده
دوست دارم بيژن ترقي را ببينم
دوست دارم معيني كرمانشاهي را ببينم
از ديدن دوستان خوشحال مي شوم
چشم هام نمي بيند كه كتاب بخوانم
دغدغه ام ناراحتي بدني است.
يكي از قدرترين هنرمندان موسيقي ايران اگر فقط همين قدر حرف مي زند نه به خاطر اين است كه حواسش به حرف ها نيست كه خوب مي شنود و خوب مي بيند و شاگردهاي هميشگي و دوست هاي امروز و آن معدود از دلبستگاني به هنر آقاي تجويدي كه به سراغش مي آيند و چاره مي جويند را به درستي راهنمايي مي كند و مگر به جز درستي مي توان از علي تجويدي توقعي داشت؟
سم آن خيابان الان مولوي است و نام قديم را فقط كهنسال ها به ياد دارند و يك ملك قديمي اعياني بود و يك مرد جوان كه هنر سنتي خانوادگي مينياتور را افسون موسيقي از دستش ربود تا يكي از ماندگارترين صداهاي تاريخ موسيقي ايران را توليد كند و در همدلي همزمان با رقابت با كساني كه تا امروز چندان مشابهاني نداشته اند: ابوالحسن صبا و پرويز ياحقي كه رام نشدني ترين ساز در پنجه آنها نرم و اهلي بود والبته... هست.
۵ روز قبل آقاي تجويدي براي اولين بار بعد از مدت ها خواست آهنگي از كارهاي خودش را بشنود و شوكت خانم مي گويد: چهار مضراب خوبي هم بود. البته او ساز نمي زند و دلخور است كه تجويدي هم ديگر ساز نمي زند. من 8-37 سال است كه با صداي ساز از خواب بيدار شده ام، زندگي كرده ام، راه رفته ام، نشسته ام، حالا هم كه ديگر تجويدي ساز نمي زند، اذيت مي شوم. شوكت خانم دلخور است كه او ساز نمي زند، خيلي دلخور است و حق هم دارد.
آخر از آن خانه به بعد، آنها به ميدان شهدا رفتند تا ته يك كوچه خلوت، تاريك و آرام، در يك خانه دوست داشتني بين كارخانه برق و كارخانه مسلسل سازي، علي تجويدي ساعت ها به سازش سرگرم باشد و در عين حال امور زندگي را هم رتق و فتق كند. علي تجويدي فقط ساز نمي نواخت. او از مديران وزارت اقتصاد و دارايي اداره دارايي سابق بود و در عين حال تربيت بچه ها را هم برعهده داشت. هيچ وقت با صداي بلند با بچه ها صحبت نكرد. هيچ وقت به آنها دستور نداد و رفتارش شباهتي با پدرهاي ديگر نداشت. با شلوغ شدن اطراف ميدان شهداي فعلي، اطراف يكي از ده هاي قديم تهران - جايي شبيه ته شهر - چند خانه ساخته شد كه به مردم امكان زندگي در بيابان را معرفي كند. علي تجويدي آرامش مي خواست و مي خواهد و سكوت را پاس مي داشت و دوست دارد. او به جايي حوالي ميدان شيراز فعلي نقل مكان كرد: خوشا شيراز و وضع بي مثالش.
خانه علي تجويدي يك نوع نماد از اين آدم است و از نسلي كه گل هايي را پرورش داد، رنگارنگ و عطراعطر. آشيانه اي كه او و همسرش برگزيده بودند الان در هر طرف با ساختمان هايي چندين طبقه احاطه شده و درخت هاي گلابي و توت و گيلاس و انجير آنجا خشكيده اند. از وقتي تجويدي اين طور شده ديگر دل و دماغ رسيدن به گلخانه و باغچه را ندارم. فقط چند تا گياه توي حياط كاشته ايم كه كف حياط گل نباشد. خانه، كار يك دوره منحصر به فرد جامعه ايراني است. آن وقت هايي كه ساختن خانه هايي كه مثل خانه هاي خيابان ايران و سرچشمه و خيابان خورشيد بودند، با مصالح بهتر و دقت بيشتر در جزئيات در جاهاي ديگر رواج يافته بود. خانه هاي يك طبقه كه براي رفتن به پشت بام لازم بود از يك پلكان بالا رفت و اتاق ها بزرگ و ميهمانخانه همان اتاق پذيرايي بهترين محل خانه بود، چون آن كس كه از در مي آمد عزيز بود و ميهمان شمرده مي شد و دوست داشتن ميهمان يك فريضه ديني و امر بديهي بود. سقف براي بلندبالايي مثل علي تجويدي بايد بلند مي بود و فضا براي او باز.
الان آقاي تجويدي منظره حياط خانه اش را كه از دو طرف چپ و راست و به يمن چند طبقه ها از دست داده بود دارد به كلي مي بازد. در سمت جنوبي اين حياط در پايين كوچه دانشور يك ساختمان ديگر را دارند مي سازند و لابد علي تجويدي از اين كه ديگر خانه اش چندان آراسته نيست رنج مي برد. بعد از اسفند 1381 و برگشتن علي تجويدي از بيمارستان تا مدت ها او حاضر نبود كسي را ببيند، چراكه هميشه مرتب و منظم بوده است. تحمل نگاه آدم ها به ظاهر نه چندان مرتب فعلي اش را ندارد. لباس بيمارستان و صندلي چرخدار ويلچر وتخت بيمارستان و علي تجويدي. واژه هايي بودند كه او اميد داشت هيچ وقت نتوان با آنها جمله معني داري ساخت و براي رسيدن به اين خواست دروني بود كه علي تجويدي از خير بسياري از سرگرمي هاي متعارف هنرمندان و مردم عادي صرف نظر كرد و حتي سيگار نكشيد - البته ورزش هم نكرد و ادامه ترسش كه از كودكي پا گرفته بود و رجوع به پزشكان را با مشكل روبه رو مي كرد، كمك علي تجويدي شد تا خود را امروز در حال و روزي ببيند كه دارد و ديگر ميل زيادي به ديدن ملاقات كنندگان نداشته باشد. حالا خانه علي تجويدي ديگر چندان آراسته نيست و منظره تيرآهن ها از روبه رو، و سايه ساختمان ها از كنار همه چيز را عوض مي كند. اما او كسي را در كنار خودش دارد كه وسيله اي طراحي كرده تا بتوان تجويدي را به راحتي به داخل حياط برد تا هوا بخورد. او كه مي داند تجويدي از رابطه اش با آدم ها لذت مي برد به خبرگزاري ها خبر داد كه در آشيانه شان به روي همگان از ساعت 5 بعدازظهر به بعد باز است و يك تلفن تنها هزينه قبل از رفتن به منزل بزرگ موسيقي ايران. شوكت خانم خوب مي داند 60 سال و سه ماه همسري و ياوري، او را به مونس بي بديل موسيقي ايران بدل كرده است. آقاي تجويدي كه سال هاي دراز و گاه، روزي 10 ساعت ساز نواخته بود، آرشيوي از كارهايش فراهم نكرد. شوكت خانم اين كار را كرد و دو نفر از شاگردان علي تجويدي ياري اش كردند. الان هم عمده رسيدگي به اجراهاي بي ضابطه و گاه بي اجازه از كارهاي آقاي تجويدي به عهده شوكت خانم است.
آقاي محمدزاده كه قرار بود فقط براي چند روز پرستار استاد باشد و حالا سال هاست كه به خانه استاد مي آيد، كمك خانم تجويدي است. مي گويد: چهار شب در بيمارستان كار مي كنم و فقط دو شب در هفته به خانه مي روم. بودن در كنار آقاي تجويدي زندگي من را متحول كرده است. ديدن چنين آدم بزرگي معني بزرگ بودن را به آدم مي فهماند. آقاي تجويدي هميشه آقاي محمدزاده را با محبت يا آقاصدا مي كند يا انگار براي بار اول او را ديده باشد، به اسم كامل. البته آقاي تجويدي از آن بيمارهاي عادي هم نيست. به رغم كبر سن، او به خوبي مي داند داروهايي كه بايد روزها مصرف كند در قوطي هاي فيلم عكاسي سفيد است و داروهايي كه براي مصرف شبانه تجويز شده اند در قوطي هاي فيلم عكاسي مشكي است. سليقه اي كه در آرايش خانه مشهود بود و دقتي كه در گزينش واژه ها از سوي خانم شوكت صالحي نشان داده مي شد، اين گمان را تقويت مي كند كه چنين انتخاب متناسبي براي جعبه هاي داروها، كار شوكت خانم است؛ كسي كه از كودكي با ترس آموخته نشده بود و در صحت و سلامت تماشاگر فعاليت هاي آقاي تجويدي بود و ياور او در همه عرصه ها، گرچه خودش چنين ادعايي ندارد.
الان يك سال و هشت ماه است كه آقاي تجويدي اصلا از خانه بيرون نرفته است. يك دليل به دلخوري او از ناتواني در پوشيدن لباس رسمي برمي گردد.
آقاي محمدزاده مي گويد: نگفتيد كه مي خواهيد عكس بيندازيد وگرنه به استاد لباس رسمي مي پوشانديم. و اگر در اين گزارش اسم آقاي تجويدي بدون صفتي كه او ذكر كرد آمده است به حساب بي احترامي نگذاريد كه تجويدي براي مردم مي ساخت و براي مردم مي نواخت واسمش بدون صفت هاي دستمالي شده اي كه براي هر كس بي حساب و كتاب مصرف مي شود، بزرگ است. دليل ديگر كم تواني بدني آقاي تجويدي است كه از چند سال قبل باعث شد او ديگر نتواند اتومبيل كلاسيك نارنجي رنگي را كه در پاركينگ خانه جا خوش كرده است حركت بدهد و بعد، طي سال ها اين كم تواني هي بيشتر و بيشتر شد. ويلچر هم براي بلندبالاي موسيقي ايران برازنده نيست و كمتر پيش آمده كه اجازه بدهد او را از خانه بيرون ببرند و در همان معدود دفعاتي كه مي گذاشته، اصلا اجازه نداده كه او را به جايي دورتر از سر كوچه ببرند.
آقاي تجويدي براي بروبچه هاي مطبوعاتي ايران هم حوصله دارد و هم وقت و تقديرهاي خارجي برايش اهميت چنداني ندارد: شما چون ايراني هستيد حسابتان براي تجويدي فرق مي كند. و لابد حدس زده ايد كه همه نقل قول هاي اين گزارش به جز جمله اول آن از همسر آقاي تجويدي است، فردي كه به وقت اظهار نظر درباره دريافت هديه از همايش چهره هاي ماندگار مي گويد: چه فرقي مي كند. الان كه مي بينيد حالش خوب نيست. اصل موضوع براي ما حال اوست. و علي تجويدي كه چراغ و آيينه و ساعت را دوست داشت، او كه سال هاي دراز صبح زود از خواب بيدار مي شد و با يك چراغ نفتي به زيرزمين خانه اش مي رفت تا بدون ايجاد زحمت براي بچه ها و بيدار كردن آنها ساز بنوازد، الان در هاله اي از نور احاطه شده. حصيرهاي پنجره هاي اتاق ها پايين است و چراغ ها روشن. سه ساعت كه هر كدام از كشوري براي او رسيده است پيش چشمانش است ودر اتاق چند آيينه را مي شود ديد كه در كنار قاب عكس هاي نوه ها و آثار خطاطي اهدايي علاقه مندان در قفسه ها و در كنار كتاب ها و جعبه هاي فيلم عكاسي قرصها و داروها و دستورالعمل استفاده از آنها آويخته است. حالا كه در چهارمين دوره همايش چهره هاي ماندگار به سراغ استاد آمده اند، او را ياراي شركت حضوري در مراسم نيست؛ مراسمي كه گلستاني از بزرگان علم و فرهنگ و هنر كشور است، اما ساقه سرسبز مراسم در خانه، روي تخت بيمارستان در خانه زير نگاه دقيق شوكت خانم به آرامي خوابيده است و مي گويد: من ناراحتم.
زندگينامه
علي تجويدي به سال 1298 هجري شمسي در تهران خيابان ري متولد شد و از اوان كودكي زير نظر مستقيم پدرش هادي خان تجويدي كه خود هنرمندي بزرگ و از شاگردان ممتاز كمال الملك و اولين استاد مينياتور در ايران بود، پرورش يافت. چون پدر علاوه بر نقاشي و مينياتور با موسيقي هم آشنايي داشت و در نواختن تار هم تبحري داشت، كم كم فرزندش را با اين ساز آشنا ساخت. در سن 16 سالگي ويولن را ابتدا نزد آقاي سپهري آموخت و سپس مدت دو سال نزد حسين ياحقي به فراگرفتن رديف هاي موسيقي ايراني مشغول شد.
تجويدي پس از چندي به استاد ابوالحسن صبا معرفي شد و مدت 8 سال نزد ايشان به آموختن ويولن و سه تار همت گمارد و بنا به توصيه صبا براي تكميل تكنيك هاي نواختن ويولن و آشنايي با موسيقي غرب، چند سالي را نزد مليك آبراهيميان و بابگن تامبرازيان رفت چرا كه استاد معتقد بود براي استحكام انگشتان و آرشه بايد چند سالي نزد يك معلم اروپايي، متد گام هاي موسيقي غربي را بنوازد.
ايشان ضمن آموزش در خدمت استاد صبا، در كنار وي به تعليم شاگردان مي پرداخت و در كلاس آزاد موسيقي آن زمان در حقيقت سمت استاديار وي را به عهده داشت. پس از فوت صبا نيز در هنرستان عالي موسيقي ملي، كار تعليم ويولن شاگردان را به عهده داشت. استاد تجويدي به حق يكي از بزرگترين آهنگسازان معاصر اين سرزمين است كه شاهكارهاي بي شماري در پهنه هنر موسيقي از خود به يادگار بر جاي نهاده است آثاري كه نمايانگر استعداد شگرف و متعالي او در هنر آهنگسازي است كه ياد آن هيچ گاه از خاطر هنردوستان وشيفتگان عالم موسيقي اصيل ايراني بيرون نخواهد رفت.