اشاره: امسال دويستمين سالگرد درگذشت امانوئل كانت برپا مي شود. به همين مناسبت به بررسي زندگي و آثار كسي كه آخرين فيلسوف كلاسيك و نخستين فيلسوف مدرن است مي پردازيم . كانت تمام دوران زندگيش را در زادگاهش يعني شهر كونيكسبرگ گذراند. پس از تحصيل در الهيات، فلسفه و علوم و نه سال معلمي در خانه ها، در دانشگاه شهر زادگاهش به تدريس پرداخت. سه رساله «نقد عقل محض »، «نقد عقل عملي» و «نقد حكم»ازمهم ترين آثار فلسفي وي به شمار مي آيند.
منبع: لوپوئن
ترجمه: مريم شاهسون
امانوئل كانت در ساعت ۵ صبح يكشنبه ۲۲ آوريل ۱۷۲۴ در شهر كونيكسبرگ واقع در زاتلاگاس، ايالتي در جغرافياي قديم آلمان، به دنيا آمد. پدرش دكان نعل كوبي و يراق سازي داشت و اجدادش اسكاتلندي بودند. مادرش، آنا رگينا رويتا، ۱۱ فرزند داشت و در حالي كه امانوئل، چهارمين فرزندش، فقط ۱۳ سال داشت در سن ۴۰ سالگي از دنيا رفت. او تحصيلاتش را در كالج فردريكيانوم كه تحت تعاليم پيتيسم اداره مي شد به پايان رساند. پيتيسم ها يكي از فرقه هاي پيرولوتر بودند كه تقواي فردي و ايمان دروني را بر تعاليم خشك كليسا مقدم مي شماردند. كانت در ۱۶ سالگي وارد دانشگاه شد. اما خيلي زود به دليل مرگ پدرش مجبور شد بدون اخذ مدرك و طي درجات تحصيلي، دانشگاه را ترك كند. مدت ده سال با معلمي در خانه ها امرار معاش كرد. در سال ۱۷۵۵ يعني در ۳۱ سالگي با ارائه تزي درباره شناخت متافيزيك تدريس در دانشگاه را پذيرفت. او تا سال ۱۷۹۷ به تدريس موضوعات متفاوتي از جمله علوم طبيعي، اخترشناسي، هواشناسي و جغرافي پرداخت كه همزمان با دوران تأليف دائرة المعارف در قرون وسطي بود. اين همزماني در كيفيت رساله هاي كوچكي كه پايه سه نقد عظيم «نقد عقل محض»، «نقد عقل عملي» و «نقد حكم» قرار گرفتند به خوبي نمايان است. زندگي كاملاً خانه نشين و مجردي او با داستان ها و حكايت هاي بيروني و روشنگر آميخته است. اين مربي پرهيزگار و متفكر عنوان كرده است كه هنگام تدريس براي شاگردانش سرودهاي مذهبي هم مي خوانده است.
اما مهمترين رويدادي كه براي هميشه رشد و تكامل ذهني كانت را در جهت اصلي رهنمون كرد در سال ۱۷۶۲ با خواندن «قرارداد اجتماعي» و «اميل» ژان ژاك روسو اتفاق افتاد. شايد هيچ رويدادي در تاريخ عقايد غرب عجيب تر و مهمتر از پيوند معنوي بين نابغه ژنو و استاد ناشناس كونيكسبرگ نيست. روسو ۱۲ سال بزرگتر از كانت بود و هرگز اسم كانت را نشنيده بود. ولي كانت در اتاق كارش عكسي از روسو آويخته بود كه با درنظر گرفتن امكانات و شرايط مادي آن دوران نكته اي بسيار قابل توجه است. روسو چه چيزي براي كانت آورده بود؟ كشفي بسيار ساده به نام «وجدان اخلاقي» كه كانت را به مبتكر اخلاق تبديل كرد. همگي اين نداي معروف اميل را مي شناسيم: «وجدان. اين غريزه الهي، صداي جاوداني و آسماني، راهنمايي تضمين گر براي موجودي نادان و محدود ولي عاقل و آزاد، داوري خطاناپذير كه با تميز خوب از بدن انسان را به خداوند همانند مي كند و تمامي سرشت و نيكويي كارها را مي آفريند. اگر وجدان نبود من نيز چيزي در وجودم نمي يافتم كه مرا بر حيوان برتري بخشد و تنها حس دردي در وجودم بود كه زائيده انتقال از يك گمراهي به گمراهي ديگر بود، آن هم به ياري ذهني بي قاعده و عقلي بي اصل.» و همه «نقد عقل عملي» از اينجا نشأت مي گيرد.
كانت اخلاق را در فلسفه غرب ابداع كرد و اثبات آن امري مهم به نظر مي رسد. پرسشي كه هميشه مطرح بوده اين است كه «چگونه زندگيم را هدايت كنم؟» هر يك از دو منبع تمدن غرب به اين پرسش پاسخ داده بودند: منبع يهوديت- مسيحيت طبق فرامين تحريف شده خداوند پاسخ دادند و منبع يونان- لاتين طبق تعاليم حكمت. هر دو پاسخ دو ويژگي مشترك داشتند: نخست آنكه پاسخ يهود و مسيحيت به دليل تحريف متون آنها تنها بخشي از انسان ها را خطاب قرار مي داد و حكمت يوناني- لاتيني نيز فقط با انسان هاي فرهيخته معني و مفهوم مي يافت.
ويژگي ديگر آنها اين بود كه اين راه هاي حل مشكلات بسيار كاراست؛ زيرا كسي كه از دستورهاي خداوند اطاعت كند به بهشت مي رود و كسي كه نافرماني كند به جهنم مي رود. در مورد حكمت نيز كسي كه از آن پيروي كند به زندگي سعادتمند دست مي يابد و كسي كه از آن سرپيچي كند به سيه روزي مي رسد.
اما كانت تعريفي فراتر از اين براي اخلاق در فلسفه غرب ارائه مي دهد: غريزه الهي بدون درنظر گرفتن مليت و نژاد در تمامي انسانها مشترك است و غريزه اي كاملاً بي غرض است و سودجو نيست. طبق نظر كانت قانون اخلاقي براي كسي كه به آن احترام مي گذارد پاداشي ندارد و براي كسي كه حرمتي برا ي آن قائل نيست تنبيهي دربرندارد.
چنين اخلاقي چنان با روح ما آميخته است كه به سختي مي توان باور كرد كه قبل از كانت وجود نداشته است و با اين همه حقيقت است.
اغراق آميز نيست اگر اضافه شود كه كانت همچنين مبتكر زيبايي شناسي است. سومين نقد او يعني «نقد حكم» بي ترديد هنوز ناشناخته است و برخي مفسران به راحتي آن را ناديده گرفته اند. بي ترديد كانت هيچ گاه نه رماني خوانده بود و نه پا به موزه اي گذاشته بود. با وجود اين او با فراستي قابل تحسين تمامي پارادوكس هاي حكم زيباشناسانه را در حوزه شعر، نقاشي، موسيقي و... قاطعانه از هم جدا مي كند. بنابر تجزيه و تحليل كانت، زيبايي زماني براي ما پديدار مي شود كه از يك تناقض چهار بخشي نشأت گرفته باشد. در مرحله نخست، زيبايي يك لذت فيزيكي صادقانه است. ضمانت اجراي هر لذتي رضايت روانشناختي است، در صورتي كه شادي حاصل از گوش كردن به سمفوني موتسارت پاسخگوي هيچ نياز فيزيكي نيست، بلكه كليتي بي تصور است. يك اسكيمو نيز با وجود آنكه سمفوني موتسارت هيچ تصور تجريدي همچون علم فيزيك يا شيمي به او منتقل نمي كند، او را دوست دارد. سرانجام آنكه زيبايي از يك نياز ذهني و به عبارتي فرمولي متناقض نشأت مي گيرد، چون شما خواه ناخواه هيچ گاه يوهان اشتراوس را به موتسارت ترجيح نمي دهيد و هيچ توجيه منطقي هم براي اين كار نداريد. بنابراين زيبايي يك نهايت بي انتهاست، چون هر اثر هنري سازماني از بخش ها و قطعه ها از جمله واژه ها، نت ها، رنگ ها و... است كه خود به تنهايي كوچكترين فايده اي ندارند، «دستگاه هاي» موجود در موزه فرايبورگ اين پارادوكس را به نهايت مي رساند.
|
|
مهمترين رويدادي كه براي هميشه رشد و تكامل ذهني كانت را در جهت اصلي رهنمون كرد در سال ۱۷۶۲ با خواندن «قرارداد اجتماعي» و «اميل» ژان ژاك روسو اتفاق افتاد. شايد هيچ رويدادي در تاريخ عقايد غرب عجيب تر و مهمتر از پيوند معنوي بين نابغه ژنو و استاد ناشناس كونيكسبرگ نيست.
درواقع كانت جهانشمول است و كشفيات او در تمامي زمينه ها تأثير گذار بوده است از جمله در زمان. به عنوان مثال او متوجه شد كه يك مكان خالي هندسي قطعاً داراي معقوليت خاصي است ولي اين معقوليت به تصورات ذهن شبيه نيست. او اين مطلب را با مثالي جالب توضيح داد: اگر قرار مي بود كل جهان در دستكشي جا گيرد اين دستكش متعلق به دست راست بود يا چپ؟ و اين چيزي است كه عقل هرگز آن را نخواهد فهميد.
ما اين نامفهوم و نامعقول بودن مكان را در مسافرت هايي كه با اختلاف زماني همراه است به خوبي حس مي كنيم. «سفر دور دنيا در هشتاد روز» ژول ورن به گونه اي شگفت انگيز اين مطلب را به تصوير مي كشد. فيلاس فوگ شرط مي بندد كه دور دنيا را در هشتاد روز بپيمايد و روز شنبه ۲۲ دسامبر در ساعت ۲۰ در همان باشگاهي كه شرط بسته بود حاضر باشد. او اين سفر را به پايان مي برد و روز يكشنبه ۲۲ دسامبر به لندن مي رسد در حالي كه سفر خود را در هشتاد و يك روز به پايان رسانده بود و به اين ترتيب شرط را مي بازد. اما شاه كليد او را از اشتباه درمي آورد. او به خيابان مي رود. يكشنبه نيست، بلكه شنبه است! و شرط را مي برد. اين تناقض از كجا پديد آمده بود؟ فيلاس فوگ از غرب به شرق سفر كرده بود و به اين ترتيب ۲۴ ساعت جلوتر رفته بود. تناقض فعل مكاني اين مسافر نامعقول و نامفهوم است و اين همان دستكش معروف كانت است.