شنبه ۲ آبان ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۵۳۴
ستون ما
آقا ماشاءالله 
020799.jpg
اكبر هاشمي 
چند هفته پيش رفتيم مسافرت، مثلا خوش بگذرانيم، تا به مقصد برسيم، مسافرت كوفتمان شد؛ مهمان مامان را مي گويم، اولش فكر مي كرديم آگهي است. آخر فيلم هنوز اكران نشده بود، اما انتظار فايده اي نداشت، فيلم با بهترين كيفيت داشت نمايش داده مي شد. تمام مسافرت را به مامان، به سفره پر از خالي اش، به فقر و به صورت هايي كه با سيلي سرخ مي شدند فكر كرديم. تا اينكه چند هفته بعد هم فيلم مهمان مامان اكران شد، ديگر سينما نرفتيم. وقتي قرار مي شود جلوي تلويزيون بنشينيم و موقع صرف افطار يك مجموعه طنز تلويزيوني ببينيم و بخنديم، بايد به آقاماشاءالهي بخنديم كه از وقتي هم آمده مدام لقمه ها توي گلويمان گير مي كنند و در يك كلام، خانه بدوش اشك همه را درآورده است. اگر تا ديروز مردم به تكه كلام هاي خشايار مستوفي زير آسمان شهر مي خنديدند، امروز به زورزدن هاي ماشاءالله براي اينكه به دخترش بگويد پول ندارد تا شهريه دانشگاه را بدهد، به پيراهن عاريه اي و به گفته ماشاءالله به طبقه وسط جامعه نبايد خنديد، مي خندند.
شايد اين خنده هاي همراه با بغض و اشك هاي دم افطار نشان از نوعي همزادپنداري بين ما و مهمان مامان و آقاماشاءالله خانه بدوش و بچه هاي پاكدشت دارد. شايد؛ چه يا ما هم فقر را تجربه كرده ايم يا با آن دست به گريبان هستيم.

ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |