اگر سخت گير باشيد و تا سكانس پاياني همچنان منتظر بمانيد، به جايي مي رسيد كه كارگردان براي شما ضيافتي با شكوه ترتيب داده است
معصومه بيات
«كاوه كياني» يك لباس نظامي نو را از بقچه اش بيرون مي كشد و تن مي كند. وقتي از مقابل نگهباني مي گذرد سرباز به طعنه خطابش مي كند؛ عروسي يه؟(۱) و كياني برخنده او تشر مي زند و ساكتش مي كند تا بدين ترتيب زهر آن فضا- بهار و جواني و عشق- را بگيرد.
اين هنر كارگردان است كه به موقع بر احساسات احتمالي لگام مي زند و راه را بر هجوم آن مي بندد. شاهد مثال ديگر تماشاي گل يخ در هنگامه جنگ و گريز و جوانه زدن عشق دو دشمن مفروض است كه چيزي از سرماي برف فراگير آن زمستان ندارد. اين يعني قرار گرفتن در بيشترين فاصله ممكن با ابتذال.
و چگونه مي توان در فيلمي عاشقانه، چنين پيراسته از ورطه احساسات رهيد و با حساسيت تمام از ابتلا به احساسات نجات پيدا كرد و فراتر از آن به عشق دست يافت؟ و من بر اين باورم كه تمام فيلم هاي حميدنژاد آلوده به عشق و پالوده از آنچه معمول است، بوده است.
كريستيان بوبن مي گويد: «راه درست نويسندگي در رسيدن به لحني سرد و سوزنده است، نويسندگي خشن است، چرا كه عشق خشن است، چرا كه انديشه خشن است.» (۲)
نيز عقيده دارد: «مفهوم تنها در محتوا بروز پيدا نمي كند، بلكه به لحن هم بستگي دارد.» (۳)
و به همين دليل و دلايل ديگر است كه فيلم هاي حميدنژاد هميشه متفاوت از فيلم هاي ديگر است؛ آدم ها و مكان ها و روابط فيلم هاي او كاملاً قابل شناسايي از نظاير خود در فيلم هاي ديگر سينماي ايران هستند؛ تازه، قابل باور و متفاوت.
اين بار هم در اشك سرما از اولين سكانس با اين تازگي و تفاوت مواجهيم، با اين همه، اما، كمي طول مي كشد تا فيلم واقعي اين كارگردان آغاز شود و فيلم واقعي اين كارگردان يعني به نمايش گذاشتن معنويتي ناب و كلامي لبريز از عشق و تفكر و تأثير. به ياد بياوريد ستارگان خاك و عيسي را كه در ارتفاعات، عاشقانه با همرزمش هم آواز بود اما روي زمين، هر چه سعي كرد و دويد، نرسيد و قله دنيا و مادر را كه در جست وجوي بچه هاي گريزپايش مي گويد؛ «مادر دلش پيش بچه شه، بچه دلش به دشت و بيابونه» (۴)
پس در اشك سرما بايد كمي منتظر بماني. به نظر مي رسد كه اين انتظار طولاني ناشي از فرصت طولاني كارگردان است در فاصله ساختن دو فيلم، فرصتي كه اين سالها به او مي دهد تا فيلمنامه اش را با دقت و وسواس زياد بنويسد و بازنويسي كند و به چيدمان به شدت منطقي وقايع و موقعيت ها دست پيدا كند و طبيعي است جايي كه حكومت اصول منطقي درام از چنين قلمرو بلامنازعي برخوردار باشد فضا براي برخي چيزها كمي، كم بيايد. مي توان فصل طولاني اقامت قهرمانان فيلم را در غار به ياد آورد كه يك بيننده فيلم هاي آمريكايي خوب را كاملاً سر ذوق مي آورد و سرگرم مي سازد اما بيننده فيلم هاي حميدنژاد را ناراضي مي كند. شايد بزرگترين تفاوت اشك سرما با ديگر آثار اين كارگردان، همين جنبه تجاري آن باشد.
انتخاب پارسا پيروز فر هم لابد ناشي از توجه كارگردان به همين جنبه است. چرا كه با وجود گريم فوق العاده اي كه مي تواند از چهره اين بازيگر، سربازي آشنا و قابل باور، سختي كشيده و سرمازده بسازد، از بازي اش نمي توان كاملاً راضي بود. اين موضوع حتماً از نظر كارگردان دور نمانده. تأثير اين تقصير را مي توان آنجا ديد كه حتي ديالوگ هاي او هم گاه بسيار پيش افتاده است. از جمله؛ «چوپاني كه رمان مي خونه حتماً روح بلندي داره.»
اما گلشيفته فراهاني يك دختر كرد واقعي با لهجه اي شنيدني و خشونتي دوست داشتني است.
اگر سخت گير باشيد و تا سكانس پاياني همچنان منتظر بمانيد، به جايي مي رسيد كه كارگردان براي شما ضيافتي با شكوه ترتيب داده است. شما از ديدن شادماني عشاق و مسير مين هاي نشانگذاري شده به وجد مي آييد و هيجان زده مي گوييد: «اين فيلم يك رومئوژوليت ايراني است» و از دويدن دختر روي مين هاي آماده انفجار و مرگ هر دو و شنيدن آواي كردي هم لحن با انفجار، قانع مي شويد كه از اين سرنوشت محتوم هرگز گريزي نبود ولبريز از عشق و اشك سرما روي صندلي مي مانيد تا تيتراژ پاياني را هم ببينيد.
پي نوشت ها:
۱) نقل به مضمون
۲) از كتاب رفيق اعلي- كريستيان بوبن- ترجمه پيروز سيار
۳) نقل به مضمون، از همان كتاب
۴- نقل به مضمون، از فيلم قله دنيا