چهارشنبه ۴ آذر ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۵۶۴
فرمان از قيصر بيرون پريد
چاقو مي فروشند. اين نكته عجيبي نيست، از زمان شاه فشفشه ميرزا هم چاقو، فروشنده و خريدار داشته،  احتمالا. اما اين ماجرا هم اما دارد، چاقو مي فروشند و مي خرند با اشتياق 
024027.jpg
شهرام فرهنگي 
در جيب من چاقو تنها دسته خودش را مي برد. اين خيلي بعد از شبي بود كه فرمان در يك فيلم فرياد زد:قيصر، كجايي كه فرمونتو كشتن؟ بعد كشف نصرت رحماني بود. وقتي شاعر از چاقو بگويد، اين تيغه خشن جان مي گيرد، دسته خودش را مي برد و تنها خواب خون مي بيند. اين وسط- بين فرياد فرمان و چاقوي نصرت- چيزهاي ديگري هم بود. مثلا كشوي پدر كه هميشه پر از چاقو بود.
چاقوهايي كه هرگز از غلاف كه نه، حتي از كشو هم بيرون نيامدند. جمع كردن چاقو نوعي بيماري ساختن كلكسيون بود، براي پدر؛ چاقوها فقط قشنگ بودند، همين و بس.
نصرت، فرمان، كشو، خيابان و... چاقو . انگار اين همه چاقو ناگهان پشت پيشاني ات فرو رفته اند و مغز را خط خطي مي كنند؛ خيابان پر از چاقو شده. حالا فرمان از فيلم بيرون آمده و قيصر را فرياد مي زند و چاقوي نصرت هم ديگر خواب خون نمي بيند. چاقوهاي پدر؟ از كشو به جيب!
اين مقدمه براي يك گزارش عجيب است و غريب نيست. سر به زيري، البته مي گويند كه صفت خوبيست، اما شما باور نكنيد. مي دانيم كه اين جمله به جماعت سر به زير ايران بر مي خورد اما به بهانه درك اين گزارش هم كه شده، چشم هاي هميشه پايينتان را كمي از آسفالت پياده رو بكنيد و نگاهي به حاشيه هاي پياده رو بيندازيد؛ خيابان است و چاقو!
روزگار بد نيست
چاقو مي فروشند. اين نكته عجيبي نيست، از زمان شاه فشفشه ميرزا هم چاقو، فروشنده و خريدار داشته،  احتمالا. اما اين ماجرا هم اما دارد، چاقو مي فروشند و مي خرند با اشتياق.
اي، روزگار بد نيست. مي فروشم، روزي 5 تا۶ تا، شايد هم بيشتر.
ميدان هفت تير، ميان هياهوي جماعت. اين حرف ها را ببريد زير اولين پل عابر برقي تهران و بگذاريد در دهان پيرمردي كه چاقو مي فروشد.
يك ويترين چوبي، پر از چاقوهاي بزرگ و كوچك. روزگار پيرمرد؟ اي، بد نيست.
چند ماهي مي شود كه زير اين پل كاسبي مي كنم. مردم چاقو دوست دارند. پير و جوان هم ندارد. البته كار ما طوري نيست كه مشتري ثابت داشته باشيم. قبلا كه سيگار مي فروختم با مشتري ها دوست مي شدم و از زندگيشان هم مي گفتند اما يكبار سلام و عليك و خريد يك چاقو كه جز چانه زدن حرف ديگري ندارد. من هيچ وقت نمي پرسم كه چرا چاقو مي خرند.
پرسيدن هم ندارد. ماست را براي خوردن مي خرند، دارو را براي مداوا، چكش را براي كوبيدن و چاقو را... براي كندن پوست خيار، لابد!
چقدر خوب بود اگر اين آخري باورمان مي شد. اما كاردهاي ميوه خوري را جاي ديگري مي فرشند و 12تايي روي هم، باز هم شبيه تيغه چاقوهاي خياباني نمي شوند. ساده كه باشي، شعر زمزمه مي كني:... و كاردهايشان را جز از براي قسمت كردن بيرون نياورند. اما اين فقط شعر است و خيابان به شعر مي خندد.
خيابان شعر نمي خواند، اما روزنامه مي  خواند. شايد هم روزنامه خيابان مي خواند. گواه اين حقيقت صفحه هاي حوادث روزنامه ها. مي خوانيم، آب دهان قورت مي دهيم، فشارمان مي افتد و پا به خيابان مي گذاريم. تيتر صفحه حوادث، بساط پيرمرد، چند اسكناس سبز و... چاقو؛ حالا مي شود خبرها را با كمترين دغدغه خواند!
چاقو مي فروشند و خوب هم مي فروشند. بالاتر از ميدان هفت تير حرف هاي چاقو فروش شبيه حرف هاي همان پيرمرد است؛ روزگار، اي بد نيست. پايين تر اما همين هم نيست. البته خوبتر مي خرند، اما فروشنده ها اهل حرف زدن نيستند. بگويي براي چي چاقو مي فروشي، فكر مي كنند از فلان اداره آمدي كه نانشان را آجر كني؛ آنها صفحه هاي حوادث را مي خوانند و چاقو را مي فهمند؛ خوب مي فهمند!
روزگار خوب نيست
مولوي آدم را ياد شعر نمي اندازد، يعني حداقل اين كار ما نيست. تنها خود مولانا است كه بايد از چند قرن پيش به امروز بيايد و ميان چاقو و پرنده ها، رابطه اي با شعر پيدا كند. اما پيش از آنكه كسي پيدا شود و به اين رويا سر و شكل بدهد، به حقيقت باز مي گرديم و مي نويسيم: مولوي پايتخت چاقو است. با اين حال فروشنده ها نفس كش مي  خواهند كه برود جلو و بپرسد از كجا مي آوريد، براي چي مي فروشيد و از همه مهمتر چقدر مي فروشيد؟ پس بايد بساط ها را فراموش كرد و ميان مشتري هاي متنوع دنبال سوژه گشت. مثلا وقتي مردي ميانسال مقابل بساط مي ايستد، بدون چانه زدن، دو چاقو مي خرد و راه مي افتد؛ لحظه مورد نظر فرا رسيده.
يكي براي خودم، يكي هم براي پسرم. آقا حالا فكر نكنيد ما چاقوكش هستيم، نه بابا، فقط براي اطمينان است. من كارمند هستم و توي محل زندگي هم كسي تا حالا صدايم را نشنيده. محض اطمينان است، فقط همين. من كه از صبح تا شب دنبال كار هستم و خب به هر حال آخر شب خيابان ها خلوت است.
پسرم هم دانشجو است و بايد تا كرج برود. وضعيت جاده ها و كساني كه از شغل مسافركشي سوء استفاده مي كنند را هم كه مي دانيد. خلاصه اينكه بد نيست آدم براي اطمينان چاقو داشته باشد. البته من از اين كار خوشم نمي آيد، اما چاره چيست؟ تمام شد. حالا فرمان از فيلم بيرون آمده، چاقو تنها دسته خودش را نمي برد و كشوي پدر... بگذريم. خيابان روزنامه مي خواند و ما از روزنامه به خيابان مي رسيم!

بحران چاقو در مدارس انگليس
024024.jpg
رضا محدث - معضل بردن اسلحه به داخل مدارس توسط دانش آموزان، گويا تنها مشكل آمريكا نيست. دانش آموزان در انگلستان نيز از اين كارها مي كنند. البته دانش آموزان انگليس بيشتر عادت دارند چاقو به مدرسه ببرند و هراز گاهي هم از آن استفاده كنند.
حتما تا به حال دستگاه مستطيلي شكلي كه در فرودگاه ها وجود دارد و براي داخل شدن به ترمينال بايد از ميان آن عبور كنيد را ديده ايد. يكي از مقامات آموزش و پرورش انگليس اعلام كرد كه احتمال دارد براي جلوگيري از حمل چاقو و آوردن آن به داخل مدرسه توسط دانش آموزان، اين كشور از اين دستگاه دايكس ري مقابل در ورودي مدارس استفاده كند.
چارلز كلارك اعلام كرد كه اميدوار است هيچ وقت دست به انجام اين كار نزند، ولي در صورتي كه دانش آموزان دست از آوردن چاقو به مدارس بر ندارند براي جلوگيري از اين كار ناچار به انجام چنين كاري هستند. حوادث ناگوار زيادي به خاطر آوردن چاقو به مدرسه رخ داده است. كلارك اعلام كرد كه قضيه نصب دستگاه در مدارس هفته قبل مطرح شد و نيروهاي امنيتي و رئيس پليس انگلستان نيز از آن استقبال كردند. هدف ما وجود نداشتن اسلحه در مدارس است.
در حال حاضر افراد 14 ساله در انگلستان حق خريد چاقو را دارند و طرح جديد، آنها را از خريد چاقو منع مي كند تا مشكل مدارس به كلي حل شود.
در اين طرح تنها افرادي كه 18 سال آنها تمام شده حق خريد چاقو را خواهند داشت. با اجرايي شدن اين طرح، ديگر دانش آموزان قدرت خريد چاقو را نخواهند داشت.
در نوامبر سال 2003، نوجواني 14 ساله در يكي از مدارس انگليس لينكلن شايرا به دست همكلاسي خودش مورد اصابت چاقو قرار گرفت و درگذشت. انجمن معلمان انگليس نيز حمايت خودشان را از طرح اعلام كرده اند. آنها خواسته اند تا ورود چاقو يا هر گونه وسيله اي كه ممكن است حادثه اي را براي دانش آموزان ايجاد كند به حد صفر برسد و براي اين كار حمايت پليس اين كشور را خواستار شدند.
خدا را شكر كه در مدارس ايران از اين خبرها نيست. اين ديگر متعلق به اصل خبر نبود.

جعبه
سايه آفتاب
شبكه هاي مختلف تلويزيوني در طول اين هفته به مناسبت هفته بسيج، ويژه برنامه هايي را به منظور معرفي شخصيت و زندگي بسيجيان 8 سال دفاع مقدس به روي آنتن برده اند. از جمله اين برنامه ها لبخندهاي خاكي است كه در گروه بسيج توليد شده و خاطرات رزمندگان 8 سال دفاع مقدس را در قالب طنز از زبان خود اين افراد به نمايش مي گذارد. اين برنامه تا آخر اين هفته هر روز ساعت 18 از شبكه اول پخش مي شود. برنامه روايت حضور كه آن هم در گروه بسيج تهيه شده است، به معرفي پايگاه ها و نهادهاي بسيج در مناطق مختلف كشور مي پردازد. اين برنامه هم ساعت 30:17 از شبكه دوم پخش مي شود. ويژه  برنامه جانبازان هم كه به صورت مستند در شبكه تهران تهيه شده، به معرفي جانبازان نمونه و شاخص 8 سال دفاع مقدس كشور مي پردازد، امروز ساعت 12 از شبكه تهران پخش مي شود. عمليات هم نام برنامه ديگري است كه در خلال برنامه هاي شبكه اول هر روز پخش مي شود.
تكرار سريال مامورين پرونده هاي راكد ساعت 40:13 از شبكه سوم تكرار خواهد شد. تكرار پرستاران را هم مي توانيد ساعت 10:15 از شبكه اول مشاهده كنيد. سريال پليس دريايي سريال چهارشنبه شب هاي شبكه تهران است. اين سريال را ساعت 19 مي توانيد ببينيد. اولين قسمت از سريال سايه آفتاب را هم مي توانيد امشب ساعت 15:20 از شبكه 3 ببينيد.
اين سريال جاي خالي خانه اي در تاريكي را پرخواهد كرد. رسم شيدايي هم امشب ساعت۲۱ از شبكه دوم سيما پخش خواهد شد. آتش سرد هم نام سريال امشب شبكه اول سيماست، 10:22 زمان پخش آن است.
طلسم شدگان هم ساعت 23 پخش مي شود از شبكه تهران، البته تكرارش. امشب مسابقات ليگ قهرمانان اروپا هم انجام مي شود و به نظر مي رسد ديدار آيند هوون و آرسنال به طور زنده پخش شود.

فرهنگ
بررسي اشعار بزرگان و روحيه تفاهم 
اگر اهل شعر و شاعري هستيد، مي  توانيد عضو كانون ادبي فرهنگسراي تفكر بشويد. اين فرهنگسرا براي حمايت از شاعران جوان برنامه هاي مختلفي را مانند نقد شعرهاي سروده شده جوانان و نوجوانان، معرفي كتاب هاي ادبي و بررسي اشعار بزرگان انديشه و فرهنگ به ويژه حافظ و مولوي برگزار مي  كند. براي عضويت در اين كانون مي  توانيد به نشاني: خيابان آيت الله كاشاني، شهرزيبا، شهران، فرهنگسراي تفكر مراجعه كنيد يا براي اطلاعات بيشتر با شماره تلفن 4304979 تماس بگيريد.
خانه فرهنگ وليعصر هم براي بالا بردن روحيه تفاهم در خانواده ها مشاوره هاي تربيتي، خانوادگي و ازدواج را برگزار كرده است. اين برنامه پنج شنبه هر هفته از ساعت 8 تا 12 برگزار مي  شود. براي استفاده از اين مشاور ه ها بايد به نشاني: ميدان خراسان، انتهاي خيابان طيب، جنب مخابرات، پارك وليعصر برويد يا با شماره تلفن 3738008 تماس بگيريد. اما خانه فرهنگ شكوفه براي بهبود وضعيت روحي و تاثير آن بر وضعيت جسماني، مشاور ه حقوقي رايگان را با حضور مشاوران زبده برگزار كرده است اين مشاوره ها در زمينه هاي جرايم، ارث، ازدواج، طلاق و... است و براي كسب اطلاعات و تعيين وقت قبلي بايد با شماره تلفن  ۳۷۸۴۰۹۹ تماس بگيريد.

نمايشگاه
نقاشي هايي با تركيب مواد
اين روزها نگارخانه  شفق فرهنگسراي دانشجو ميزبان نقاشي هاي گندم دشتي است. اين 35 اثر در واقع به صورت تركيب مواد خلق شده اند. براي بازديد از اين نمايشگاه تا پنجم آذرماه مي  توانيد هر روز از ساعت 9 تا 13 و 14 تا 19 به نشاني: خيابان سيدجمال الدين اسد آبادي، خيابان 21، پارك شفق، نگارخانه شفق، فرهنگسراي دانشجو برويد يا براي اطلاعات بيشتر با شماره تلفن  8554016 تماس بگيريد. نمايشگاهي از آثار نقاشي سياه قلم غزال خليلي هم در نگارخانه گل برپا شده است.
خليلي كه حدود 8 سال است نقاشي مي  كند، تمام آثارش را با استفاده از زغال كشيده و در اين نمايشگاه 20 تاي آنها را به نمايش گذاشته است.
او در واقع تلاش مي  كند كارهايش را كه اكثر آنها چهره هستند با طراحي كه پايه نقاشي است مرتبط كند. اين نمايشگاه تا هفتم آذر در نگارخانه گل برپاست و براي ديدن آن مي  توانيد هر روز به نگارخانه گل در ميدان فاطمي، جنب مسجد نور، پلاك 60 ، طبقه اول مراجعه كنيد.

صحنه
امروز در دانشگاه هنر نان مي  پزند
امروز قرار است پيترشومان همزمان با اجراي نمايش كارگاهي تدفين ايده هاي فرسوده با گروهي از دانشجويان ايراني در محوطه باز دانشگاه هنر، نان تاريخي گروه خود را پخته و به تماشاگران بدهد. در حقيقت شومان به خاطر پخت اين نان تاريخي و قديمي همزمان با اجراهاي گروهش و ارتباط دادن نان با عروسك به شهرت جهاني رسيده است. نان او كه از آرد چاودار تهيه مي  شود قرار است با برپايي يك كوره آجرپزي پخته شود. در واقع اين نمايش در دنباله نمايش هاي هشتمين جشنواره تئاتر عروسكي دانشجويي اجرا مي  شود و به خاطر آن پيترشومان بعد از 34 سال به ايران آمده است. همچنين در هفته بزرگداشت چخوف، يعني از 24 تا 30 آذرماه، نمايش پيشخدمت در مجموعه تئاتر شهر روي صحنه مي  رود. اين نمايش نوشته اميد سهرابي و ساخته بهزاد مرتضوي است. در واقع در اين نمايش لحظاتي از دوم ژوئيه 1904، روزي كه چخوف مي  ميرد به نمايش درمي آيد. در اين نمايش غلامرضا طباطبايي هم به همراه كمال الدين شفيعي، افسانه ماهيان، اشكان خطيبي و رضا افشار بازي مي  كنند.

نت
روح باغ در سكوت ناگهاني 
روح باغ اثري از رضا درخشاني امروز به عنوان آخرين اثر اجرايي نمايشگاه باغ ايراني در ساعت 4 بعد از ظهر و در محل موزه هنرهاي معاصر تهران اجرا مي  شود. در حقيقت اين اثر تلفيقي از صداهايي است كه در باغ شنيده مي  شود. صوت هاي الكترونيك كه با سازهاي ديگر نواخته شده اند، روح باغ وفضاي باغي پر از اصوات دلنشين را حكايت مي  كند. صداي جريان آب، وزش باد در ميان شاخ و برگ درختان، نغمه پرندگان، هياهوي آدميان و سكوت ناگهاني و تركيبي از تمام اين آواها. اجراي زنده اين قطعه موسيقي نه تنها به صورت يك كنسرت، بلكه به عنوان هنر چيدماني است كه آوايي همراه با نقاشي و تصاوير باغ در مينياتور ايراني را به نمايش مي  گذارد. اما امروز علاوه بر اين اجرا، مي  توانيد ساعت 7 بعد از ظهر به فرهنگسراي هنر برويد و به اجراي رسيتال گروهي با عنوان كارگاه موسيقي تجربه به سرپرستي شرمين مهدي زاده گوش بدهيد. در اين برنامه آثاري از موسيقيدانان برجسته كلاسيك مانند بتهوون، شوپن، شوبرت، مندلسون، آلبنيز، كورساكف و... اجرا مي  شود.

هوا
شبي سرد
هنوز چند روزي از آغاز آخرين ماه پاييز نگذشته كه به نظر مي رسد باد زمستاني كم كم از راه مي رسد. امروز هوا از روز گذشته سردتر است و مطمئن باشيد امشب هم همين طور خواهد بود. از وضعيت جوي هم اگر مي خواهيد بدانيد، آن اطلاعاتي كه ما داريم حاكي از صاف بودن هواست با مقدار زيادي دود. دماي هواي امروز تهران در گرمترين ساعات 15 درجه خواهد بود و در سردترين ساعات هم، هوا تا 5 درجه سانتيگراد سرد خواهد شد. ما هم مثل شما تعجب كرديم.

ذهن زيبا
دنيا روياست و مغرور شدن به آن پشيماني.
حضرت علي ع
اگر خان لباس نو بپوشد، همه مي گويند مبارك است، اما اگر فقير بپوشد، مي گويند از كجا آورده اي؟
ضرب المثل چيني 
پول مثل كود است؛ تا پخش نشود، نتيجه صحيح نمي  دهد.
فرانسيس بيكن 

ورود
روزها
يك روز، روزها با هم دعوايشان شد. شنبه گفت اول هر كار منم، پس از همه بهترم. يكشنبه گفت كي حوصله اول هفته را دارد. دوشنبه گفت، من هم شبيه يكشنبه ام، شايد كمي هم بهتر. پس من خوبم. سه شنبه گفت: اين همه از خودتان تعريف نكنيد. همه مانده ايد اول و آخر صف، خوب منم؛ وسط هفته. پنج شنبه گفت عصر من است و آسايش دنيا، پس من خوبم. جمعه گفت اگر به اين است كه من آخرشم. و روزي گفت: همه خوبيد، جز من. صدا صداي چهارشنبه بود.

امروز
تفريح در كوچه پس كوچه ها
هواي تهران اين روزها خيلي بد نيست. ابرها با گريه هاي هرازگاهشان از خجالت سرب و منوكسيدكربن در آمده اند و البته باد هم همكاري به سزايي در اين روند داشته است.
براي ما تهراني هايي كه به هواي آلوده و سرطاني تهران عادت كرده ايم چنين هواي پاييزي و مطلوبي بهترين فرصت را به دستمان مي  دهد براي گشتن در شهر. شايد پيشنهاد امروز با تمام قواعد ترافيكي و محيط  زيستي آرماني مان همخوان نباشد، اما گاهي اوقات ترك عادت و شكستن قواعد هم لذتبخش است. اگر ماشينتان را روشن كنيد و يكي دو ساعت در شهر بگرديد چه مي  شود؟
لازم نيست كه وارد خيابان هاي اصلي و پرترافيك شهر شويد. به منطقه محل زندگيتان فكر كنيد و محله هاي ناشناخته اش. به كوچه هايي كه هيچگاه آنها را نديده ايد. زندگي در همين خيابان هاي پر ترافيك خلاصه نمي   شود. فكر كنيد كه چند سال است در يك محله زندگي مي كنيد و به تمام كوچه  پس كوچه هايش آشنا نيستيد. هيچ كس توقع ندارد كه هر شهروند تهراني همه تهران را بشناسد، ولي شناخت محل زندگي به طور دقيق توقع چنداني نيست. مطمئن باشيد در اين كوچه ها نه ترافيك وجود دارد و نه هياهوي شريان هاي اصلي شهر. بوي غذا، صداي كودكان و سلام عليك همسايه يعني زندگي ناب. اگر اين پيشنهاد را جدي گرفتيد و انجامش داديد حتما دفعه بعد براي چنين عملي به پاهايتان وابسته مي          شويد. ما چنين مي         كنيم؛ قدم زدن در محله لذتبخش است هر چند كه ما بار اول با يك آژانس گردش را آغاز كرديم.

ستون شما
بيمه 
يكي از همشهريان زنگ زد و گفت كه براي بيمه كردن مجدد خودروي شخصي به محل بيمه رفته، اين آقا گفت كه 3 سال است هيچ تصادفي نكرده و هيچكدام از كوپن هايش را استفاده نكرده است، ولي با تخفيفي مواجه نشده. اين آقا گفت: پس چرا مي گويند اگر تصادف نكنيد تخفيف مي دهيم.
- ما هم شنيده ايم كه اين طور است ولي گويا اين طور نيست. به هر حال فقط خواستيم حرف هاي اين آقا را بنويسيم.
مردي منتظر
گوشه اي از نامه دوستي منتظر را بخوانيد:
در ساعت 25:19 روز جمعه 15/8/83 به ايستگاه خيابان وليعصر، نرسيده به خيابان شهيد مطهري رسيدم، مقصدم ميدان علامه جعفري بود. چشمتان روز بد نبيند آنقدر ايستادم كه زير پايم علف سبز شد. ديدم در همان ايستگاه، چون مبدا خط خيابان شهيد مطهري - راه آهن نيز هست، به فاصله 10 دقيقه يك اتوبوس مي آيد و بعد از 5 يا 10 دقيقه به طرف راه آهن حركت مي كند. نتيجه گرفتم خط خيابان شهيد مطهري - ميدان علامه جعفري دچار مساله است، دردسرتان ندهم يك ساعت و 40 دقيقه ايستادم تا بالاخره چشمم به جمال حضرت راننده روشن شد.
- بايد به صبر اين آقا آفرين گفت. دوست عزيز بعد از آفرين به شما پيشنهاد مي كنيم بعد از اين با پاي پياده حركت كنيد. قطعا زودتر به مقصد خواهيد رسيد.
يك نكته
اگر خواننده ثابت ايرانشهر و البته ستون شما باشيد، حتما متوجه شده ايد كه چند روزي است حال و هواي اين ستون تغيير كرده. ما قادر به چاپ مطالب مفصل شما نيستيم، بنابراين لطف كنيد پيام هايتان را به صورت كوتاه و ترجيحا تلفني، در اختيار ايرانشهر بگذاريد تا در ستون شما قابل چاپ باشند. منتظر تماس هاي شما هستيم.

توضيح
بازگشت به مطلب مندرج در شماره 3539 مورخ 7/8/83 آن روزنامه، تحت عنوان جواز ساختمان جهت تنوير افكار عمومي به اطلاع مي رساند: برابر اعلام حوزه معاونت شهرسازي و معماري اين منطقه، مالك ملك مورد نظر بدون اخذ مجوز قانوني و بر خلاف ضوابط و مقررات جاري اقدام به توسعه بنا در ملك خود نموده كه پرونده با عنايت به وضعيت مالك و گزارش امور ايثارگران منطقه و بر اساس مصوبه شوراي محترم اسلامي شهر تهران به شماره: 614/414/160 مورخ 10/9/82 و اصلاحيه آن، با نظر مساعد در كميسيون تثبيت داخلي مطرح و با حداقل عوارض محاسبه و توسط مالك نسبت به تقسيط آن اقدام شده است.
روابط عمومي شهرداري منطقه 13

خروج
چهارشنبه عزيز
روزي گفت همه خوبند، جز من و ما در فكر فرو رفتيم. چهارشنبه صادق است. وسط آن همه روز مدعي، خودش را نگاه كرد و حرفش را زد. اما صداقت هم كه ويژگي كوچكي نيست. ما هم اگر صداقت را از چهارشنبه ياد بگيريم همه چيز درست مي شود.
صداقت ما يعني ورود به بازي روزها. اين اعتراف خطاب به چهارشنبه عزيز است: تو هم خوبي، مثل تمام روزها؛ بدي اگر باشد از ماست، چهارشنبه عزيز.

شاتر
024021.jpg
عكس:گلناز بهشتي
عكس نياز به شرح ندارد. تنها يك نكته، اين عكس را سر صبح باصدا ببينيد.

تهرانشهر
آرمانشهر
ايرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
درمانگاه
يك شهروند
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  درمانگاه  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |