دوشنبه ۷ دي ۱۳۸۳ - سال سيزدهم - شماره - ۳۵۹۴
وقتي اولين خودرو به تهران رسيد
اتومبيل در ميدان مشق از كار افتاد
نخستين اتومبيل در سال 1279 ه.ش 1900 ميلادي توسط يمين السلطنه وزير مختار ايران در پاريس به 16 هزار فرانك خريداري شد
026421.jpg
ماني راد
سرنخ ورود اولين اتومبيل به ايران را بايد در يك سفر خارجي جست وجو كرد. سرنخي كه دنبال كردنش خيلي زود ما را به عالمي مي برد مربوط به صد و اندي سال پيش. روزگاري كه در ايران خيابان هاي مناسب رانندگي با اتومبيل وجود نداشت. در واقع در آن روزگار رانندگي در خيابان هاي معدود شهر، پير اتومبيل را درمي آورد و برق آسا حكم اسقاط شدن ماشين را امضا مي كرد. راه هاي بين شهري نيز با چنين پس زمينه اي جاده نبودند. بايد به فكر نام ديگري براي  آنها بود. تنها استثنا شايد جاده تهران رشت انزلي بود كه به نظر مي رسيد تاب تحمل اتومبيل و راننده را داشت.
نه از تعميركار و مكانيك خبري بود، نه از پمپ بنزين، باقي تصاوير را خودتان در خيال مجسم كنيد. البته پيشتر مي شود نمونه ديگري نيز آورد تا در اين پرواز تخيل دچار سانحه نشويد. در همين حال و هوا بود كه جاده سازان روس و كارگران ايراني راه شوسه تهران، كرج، قزوين، رشت و انزلي را راه انداخته بودند تا عبورو مرور كالسكه و دليجان كم حادثه باشد. شايد به همين خاطر بود كه اتومبيل مظفرالدين شاه بعد از طي كردن مسافتي نه چندان طولاني به پت پت افتاد و در ميدان مشق از حركت باز ايستاد.
ورود اتومبيل به ايران
با دنبال كردن سرنخ ابتداي گزارش از يك كاخ سردر مي آوريم، كاخي سلطنتي در انگلستان . مظفرالدين شاه كه پس از پدر به سلطنت رسيده بود، تمايلات سير و سفر و سياحت را از پدر به غنيمت داشت. او در كاخ باكينگهام نشسته بود و به پالتوي خوش دوخت ادوارد هفتم چشم دوخته بود. پادشاه انگليس با ريش و سبيل و آن كلاه لبه برگشته در چشم شاه رژه مي رفت و مدام با بند ساعت نقره اش ور مي رفت. آن سيگار زمخت برگ هم لاي انگشت ها دود مي كرد و صحنه را دراماتيك كرده بود. مظفرالدين شاه نفهميد چه وقت از جا برخاست و به بازديد از دارايي هاي ادوارد هفتم مشغول شد، اما هر كس  آنجا بود مي ديد كه او با حيرت و تحسين اتومبيل سلطنتي از نوع رده هاي سوم و چهارم ساخته شده در اوايل قرن 20 را از نظر مي گذراند.
لاستيك هاي توپر، بدنه سرمه اي و براق، چراغ هاي درشت و سپهرهايي كه مثل آينه تصوير را منعكس مي كرد و آن كاپوت تاشو، دل مظفرالدين شاه را برده بود. ادوارد هفتم دوباره با بند ساعت و جيب جليقه اش ور رفت و او را دعوت كرد تا كنارش در اتومبيل بنشيند. به اشاره اي كوتاه يكي از ملازمان دويد و مقابل اتومبيل خم شد و هندل زد. سر و صداي موتور ماشين كه بلند شد ادوارد هفتم به مظفرالدين شاه رساند : محكم اين دسته مقابلتان را بچسبيد و از ماشين سواري لذت ببريد.
مظفرالدين شاه در طول مدت حظ بردنش به سفرنامه هاي حجيم پدرش فكر مي كرد و لابه لاي كلماتي نظير بادبزن برقي، قطار آهن، الكتريسته، دوش حمام، آسانسور و... مي گشت تا شايد نشاني از كالسكه بدون اسبي بيابد كه خودش روي پاي خودش حركت كند. جست وجوي او بي نتيجه نبود، دست كم اين سود را داشت كه سفرنامه او را با آنچه از پدرش مانده بود متفاوت كند. اين نظر اول بود؛ اتفاقي كه جرقه زد و ادامه پيدا كرد تا پاي اتومبيل به ايران باز شود. هر چند كه كسي به ازكار افتادن آن اتومبيل در ميدان مشق فكر نكرده بود.
بوق زدن در راه هاي تنگ دارالخلافه
بعد از ماشين  سواري، ماجراي ديگري پيش آمد. وقتي مظفرالدين شاه آن دو دستگاه اتومبيل را برانداز مي كرد كسي نمي دانست كه سال 1279 هجري شمسي كه مصادف بود با 1900 ميلادي، تاريخي است كه با ورود اولين خودرو به ايران پيوند مي خورد و ثبت مي شود. يك جفت چشم درشت با وسواس روي بدنه خوش آب و رنگ و برزنت سقف پوش و چرخ هاي ظريف و لاستيك هاي توپر دو دستگاه اتومبيل كه كمپاني فرانسوي رنو، آنها را برا ي ملاحظه و انتخاب آورده بود مي لغزيد. اختيار اين مركب نوبرانه و غريب در دست آن دايره چوبي سياه رنگي بود كه به آن رل يا فرمان مي گفتند. شاه با خود فكر مي كرد، چقدر سر و صدا داشت... چه بوق قشنگي... سر و صدايش به مراتب از شيهه اسب و عرعر الاغ بهتر و گوشنوازتر است... چه بوي رنگ و چرمي از آن مي آيد...
اين وسيله نقليه نه احتياج به كالسكه باشي، داشت نه به اسب هاي روسي قلچماق با تعفن فضولاتشان و هن و هني كه راه مي انداختند. ديگر نه درد سر كاه و يونجه و علوفه و خوراك وجود داشت نه به اصطبل و مهمتر نيازي بود. فقط سوخت و روغن؛ همين. تازه تندتر از اسب و قاطر مي تاخت. چنين بود كه شاه بنا به نوشته سربازرس پليس؛ گزائويه پائولي، ميهماندار و محافظ جانش، همه بازيچه ها و آلات و ادوات عجيبي را كه در طول اقامتش در پاريس مي ديد، مي پسنديد و مي خريد، در همان اولين نظر به اتومبيل ها دل بست. هرچه بود اتومبيل هم مانند ماشين دودي، تلگراف، بالن، مجسمه هاي مرمرين، پيانو و آلات جديد صنعتي و كلاه و كت و شلوار فرنگي نشانه تجدد خواهي به شمار مي رفت. شاه هوسباز ميل داشت سوار بر اين اتومبيل ها درخيابان هاي كج و كوله و تنگ دارالخلافه به سير و سياحت بپردازد و چشم ملت را از حيرت گشاد كند؛ به ويژه بوق اتومبيل و چراغ هاي آنكه وقتي روشن مي شد، مسافت زيادي را مثل روز روشن مي كرد، او را قلقلك مي داد. مظفرالدين شاه دل به دريا زد و قصد خريد كرد. طولي نكشيد كه در مقابل نگاه هاي حيرت زده مدير كمپاني، به اشاره اتابك امين السلطان، صدراعظم، دو راننده فرنگي استخدام شده، پشت فرمان نشستند و خودروها به تملك شاه ايران درآمد و ظرف 32 روز آنها را با قطار و كشتي به ايران فرستادند.
روايت دوم 
اما در باب ورود نخستين اتومبيل ها به ايران پاي روايت ديگري هم در ميان است. اگر روايت اول با واقعيت همخواني نداشته باشد، دست كم مي توان به صراحت گفت كه مظفرالدين شاه اولين كسي بود كه اتومبيل خريد و به ايران آورد. پس روايت دوم مي تواند چنين باشد: فرزند ناصرالدين شاه دو اتومبيل خريد و پس از ورود به ايران آنها را از طريق مسير باكو انزلي رشت به قزوين و عاقبت به تهران آورد.
اين روايت همچنين حاكي است كه نخستين اتومبيل در سال 1318 ه.ش 1900 ميلادي توسط يمين السلطنه وزير مختار ايران در پاريس به 16 هزار فرانك خريداري شد. رنگ اين خودرو آبي آسماني و تودوزي آن ماهوت فلفل نمكي بود. اين اتومبيل حدود يك سال پس از خريداري به ايران رسيد و يك راننده فرانسوي به نام فرناندوارنه كه مهندس مكانيك بود با حقوق ماهيانه 700 فرانك براي رانندگي با آن به استخدام درآمد.
كوريلن ميهماندار فرانسوي مظفرالدين شاه كه خاطرات سفر اول او را به فرانسه نوشت، ذيل وقايع يكي از روزهاي ماه اوت سال 1900 آورده است: در مراجعت از جنگل بولوني، دو دستگاه اتومبيل كه براي بردن به تهران سفارش داده بودند كنار در عمارت براي معاينه و بازديد حاضر بودند. در هر كدام دو نفر از پيشخدمت هاي مخصوص سوار بودند. به امر مبارك،مكانيسين ها اتومبيل ها را به راه انداختند و برخي حركات را امتحانا در حضور مبارك به جا آوردند و پس از انجام امتحانات سوارها و ملتزمان ركاب جابه جا شده، اتومبيل ها آهسته پهلوي كالسكه همايوني آمدند تا از نزديك معاينه شوند. چون از هر حيث اتومبيل ها مطابق ميل بودند و هيچ نوع عيب و نقصي در آنها ديده نشد، دستور خريد صادر شد و كالسكه به طرف عمارت سودرن به راه افتاد. اما هر دو اتومبيل پس از اينكه با كشتي به بندرانزلي انتقال يافتند هنگام طي طريق به سوي تهران با مشكلاتي روبه رو شدند.
حالا، در پايان مطلب مي توانيم به موانع و راه هاي صد و اندي سال پيش فكر كنيم و به ميدان مشق كه محل توقف و از كار افتادن نخستين اتومبيل بود.

ديروز - امروز
تجريش شكوهمند
026412.jpg
026409.jpg
تماشاي تصاوير و عكس هاي دوران كودكي يك پيرمرد 80 ساله بي ترديد با موجي نوستالژيك و حسرت بار همراه است. اغلب اين جمله از نهاد آدميزاد برمي آيد: آه ... چه زود گذشت ... انگار همين ديروز بود ...
واقعيت اين است كه همه چيز معروض زمان و زمانه است. عقربه هاي زمان چنان به شتاب مي گذرند كه با چشم بر هم زدني مي بينيم چهره جوان و ساده روز تولد و روزهاي پس از آن زير غبار زمان و تغييرات جبري روزگار چنان عوض شده و پوست انداخته كه تنها خطوط اصلي آن سيما مي تواند مخاطب را به هويت و پيشينه روزگار رفته هدايت كند. ميدان كهنسال تجريش نيز از اين قاعده مستثني نيست.
ميدان تجريش در سال هاي دور ميداني كوچك، خلوت و آرام بود كه حضور گاه به گاه و معدود عابران و وسايل نقليه ابتدايي با جمع و جوري آن مي خواند و آرامش مي آفريد. اما چهره امروز آن چه تغيير و تحملي را كه پشت سر نگذاشته است. به نظر مي رسد براي باز گفتن اين تغييرات، واژگان از نفس مي افتند و كلمات كاربرد رساي خود را از دست مي دهند، پس به تصوير پناه مي بريم.

بيرون از چارچوب
026415.jpg
پياده روي در پياده روهاي گذشته 
پيشكسوتان عرصه هنر و ادب پياده روهايي را به ياد مي آورند كه اگر هر غروب هم به آن پا مي گذاشتي دوست يا آشنايي را مي ديدي و محال بود كه تنها به اين پياده رو وارد شوي و تنها هم خارج شوي. لاله زار، اين خيابان از مراكزي بود كه روزي بزرگان ادب و هنر را هر عصر پذيرا مي شد و آنها با قدم زدن در آن آرامش و آسودگي خيال را به دست مي آوردند، اما امروز چه؟
فقط نسل هاي 65 دهه پيش به ياد مي  آورند كه لاله زار روزگاري محل تفريح و تفرج و گام زدن ها در غروب تابستان و بهار و پاييز تهران بود كه اينك به بورس كالاهاي برقي و الكتريكي تبديل شده است.قرار است اكنون بعد از گذشت چند دهه با همكاري دستگاه هاي متولي، خيابان لاله زار به محور تاريخي فرهنگي گذشته بازگردانده شود و مسير پياده روي و گام زدن هاي عصرانه دوباره احيا شود. برنامه هاي جديدي براي ساماندهي خيابان لاله زار، از جمله نخستين خيابان هاي تهران آغاز شده است و قرار است هويت تاريخي اين محدوده از تهران قديم با مرمت بناها و ساماندهي فضاهاي بصري و مسيرهاي پياده زنده شود.هويت فرهنگي خيابان لاله زار كه بسياري از بدنه هاي آن تاريخي است و همچنين به لحاظ قدمت طولاني جزو مهمترين كانون هاي خاطره انگيز تهران و مشهور در جهان به شمار مي رود، در اثر سلطه فعاليت واحدهاي تجاري به شدت مخدوش شده و سيماي اين خيابان از شكل حقيقي آن فاصله گرفته است. در حال حاضر تعدادي از بناهاي تاريخي لاله زار هنوز ايستايي و زيبايي خود را حفظ كرده اند و مي توانند در بازسازي هويت اين منطقه تاثيرگذار باشند. برخلاف برخي مناطق، مثل توپخانه كه بافت قديمي آنها كاملا از بين رفته و قابل بازسازي نيست، بافت قديمي لاله زار مي تواند دوباره احيا شود و اين امر به گفته كارشناسان هزينه زيادي هم نخواهد داشت. در صورت رسيدگي به خيابان لاله زار اين محل مي تواند به عنوان يكي از كانون هاي فرهنگي مهم و مناطق گردشگري احيا شود.
026418.jpg
بازار دوران شاه طهماسب 
بازار در گذشته موقعيتي ممتاز در شهرها داشت. امروزه حتي با كامپيوتر هم مي توان به خريد و فروش پرداخت يا با يك تلفن اجناس و اقلام زيادي را سفارش داد، اما زماني كه خبر از كامپيوتر و تلفن و شيوه هاي مدرن مبادله و خريد و فروش نبود، هر فرد براي خريد بايد به بازار مراجعه مي كرد و به همين جهت بازارها اهميت اقتصادي ويژه اي داشتند. تهران هم از چنين قاعده اي مستثني نبود.
بازار قوام يكي از قديمي ترين مراكز تجاري تهران قديم در هسته تاريخي پايتخت است كه هم اكنون نشانه هاي كمي از آن باقي مانده است. بازارچه قوام كه در ميدان وحدت اسلامي قرار دارد، از جمله تاريخي ترين مراكز شكل گيري محله ها و بافت تهران قديم است كه توسعه تهران و بافت تجاري و مسكوني حاشيه اي اين بازارچه، هويت تاريخي آن را به شدت دگرگون كرده است.اين بازار از مهمترين محدوده هاي تاريخي تهران به شمار مي رود كه در دوره شاه طهماسب يكي از مهمترين دروازه هاي تهران روبه روي آن باز مي شده است. گرچه اكنون از اين دروازه كه مردم آن را دروازه قزوين مي ناميدند اثري نمانده، اما با احياي سردر تاريخي بازار قوام مي توان بار ديگر هويت تاريخي اين محدوده از تهران را زنده كرد.سلطه واحدهاي تجاري بر بافت تاريخي تهران در محدوده ميدان وحدت اسلامي و بازارچه قوام نيز ادامه يافته و يكي از مهمترين مشكلات موجود در اين منطقه تبديل بناهاي تاريخي به واحدهاي خرد خدماتي و تجاري است به گفته مسوولان اداره ميراث فرهنگي، با وجود آنكه بخش هايي از بازار قوام و بدنه هاي آن در سالهاي گذشته از سوي اداره كل ميراث فرهنگي استان تهران مرمت شد، اما اين اقدامات نتوانسته است اهداف مورد نظر را برآورده سازد و به همين جهت طرح سامان دهي و ترميم بازارچه قوام تهيه شده و اميد است در آينده نزديك به اجرا درآيد.

صندوقچه
ضرب المثلي كه در لاله زار متولد شد
با همه بله، با ما هم بله؟
با همه آره، با ما هم آره؟ بي  ترديد اين جمله كوتاه و آهنگين براي تهراني ها ناآشنا نيست. شايد خيلي از ما اين ضرب المثل را به كار ببريم و گلايه وشكايتمان را با تلنگر همين جمله مفيد و مختصر بروز دهيم. شايد هم نظير بسياري از واژگان و تعابير نامانوس، به دليل بي  خبري از مفهوم درست جمله، آن را به زبان بياوريم و موجب خنده اطرافيان شويم. اما فارغ از اين مباحث، جست وجو به قصد يافتن روز تولد و چگونگي پيدايش يك اصطلاح متداول، جداي از دست يافتن به معني درست و دقيق آن اصطلاح، لطف ديگري هم دارد. دنبال كردن رشته اي كه ما را به سالهاي گذشته و دور مي  برد، مي  تواند حال و هواي روزگار سپري شده را دوباره زنده كند و نوع مناسبات انساني و وضع شهر و مردمش را در سالهاي دور بسازد و قابل فهم كند. با همه آره، با ما هم آره؟ ضرب المثلي است كه طي يك صبح تا شب در تهران مثل ريگ خرج مي  شود؛ در اين شكي نيست.
البته اگر بخواهيم نسخه اتو كشيده آن را بررسي كنيم به با همه بله، با ما هم بله؟ مي رسيم. جمله اي كه برادري اش با نسخه قبلي مثل روز روشن است و براي جست وجوي ما جمله اي سر راست تر به نظر مي    آيد. در واقع مي    شود گفت جست وجوي ما به قصد يافتن ريشه اين ضرب المثل از ابتداي همين نوشته آغاز شده است 
پله اول، جمله نخست همين نوشته است و دنبال كردن اصالت آن در ايستگاه دوم به با همه بله... رسيده است. پس ادامه مي  دهيم تا شاهد باشيد كه چگونه به لاله زار و تهران قديم مي  رسيم و با مرور يك نمايشنامه از پاريس سردر مي  آوريم و سرانجام در ايستگاه آخر، نقطه تولد ضرب المثل آرام آرام آشكار مي  شود و چهره ابتدايي آن جلوه مي  كند؛ چهره اي كه با جمله مصطلح امروزي اش زمين تا آسمان متفاوت است. پس بيراه نيست كه به سراغ زبان شناسان برويم.
بسياري از زبان شناسان معتقدند كه واژه ها از اصوات موجود در طبيعت نشات گرفته اند؛ براي همين عجيب نيست كه گاهي صداي يك حيوان به كلمه بدل شود.
با اين توضيح مي  شود گفت كه بع بع گوسفند در اين ضرب المثل به بله تبديل شده است. به زبان ديگربا همه بله... در اصل با همه بع با ما هم بع؟ بوده است؛ ضرب المثلي كه كمتر از يك قرن پيش با ترجمه نمايشنامه اي از مولير به زبان فارسي راه يافت.
اين نمايشنامه پيرياتلن نام داشت كه در فارسي با عنوان وكيل زبردست با قلم محمد ظهيرالديني و نصرالله احمدي كاشاني به فارسي ترجمه شده است. داستان اين نمايشنامه از اين قرار است كه تاجري تعدادي گوسفند مي  خرد و بعد از مدتي متوجه مي  شود كه گوسفندانش نه تنها زياد نمي  شوند، بلكه كمتر هم مي  شوند. چوپاني كه وظيفه نگهداري از گوسفندان را به عهده داشت در اعتراض به اين اتفاق گفت كه گوسفندان از بيماري مي  ميرند.
اين جواب به مذاق تاجر خوش نيامد. تصميم گرفت شبانه در گوشه اي از آغل به انتظار بنشيند و از ماجرا سر در بياورد. چنين كرد تا نيمه هاي شب چوپان با مرد قصاب به آغل آمد. چوپان يكي از گوسفندان پروار را كشت و به قصاب فروخت. مرد تاجر با رفتن قصاب از شدت عصبانيت چوپان را زير كتك گرفت و او را تهديد كرد كه از دستش شكايت مي  كند. چوپان شبانه به سمت پاريس رفت و در آنجا به وكيل زرنگي مراجعه كرد و از او خواست كه براي نجات از دست تاجر در دادگاه از او دفاع كند.
وكيل به چوپان گفت كه سر خود را با دستمال ببندد و هر چه از او پرسيدند به جاي پاسخ دادن بع بع كند. در روز دادگاه، وكيل در پاسخ به اين سوال كه چرا موكلش بع بع مي  كند، گفت: موكل بيچاره من در مقابل ضربات اين تاجر بي  رحم مشاعرش را از دست داده و به جاي حرف زدن صداي گوسفند دارد.
كلكي كه وكيل سوار كرده بود، جواب داد و دادگاه به ضرر تاجر راي داد. بيرون از دادگاه وقتي وكيل خواست كه از چوپان حق العمل خود را بگيرد چوپان بع بع كرد. قابل پيش بيني است كه وكيل از كوره در رفت و به چوپان گفت: با همه بع، با ما هم بع؟
به اين ترتيب اين ضرب المثل از تئاترهاي لاله زار به كوچه و بازار و ميان مردم آمد، دچار تغييرات زباني شد تا به شكل امروزي خود رسيد: با همه بله، با ما هم بله؟
ضرب المثل آورده است: وي عقيده دارد كه ضرب المثل امامزاده اي است كه با هم ساختيم نيز در همين معني به كار مي    رود.

گذر
جايي براي مارگيرها يا فوج قزاق 
ميدان مشق 
026424.jpg
تكه زميني نسبتا بزرگ در نزديكي ميدان توپخانه كه سالها هر روز صبح زير چكمه هاي قزاق ها قرار مي گرفت و با ضرب آهنگ نقاره چيان هيجان و طنين بيشتري مي يافت، سالها بعد، هنگاميكه باغي در آن شكل گرفت، محلي شد براي شعبده بازي شعبده بازان و نمايش مارگيرها و بساط عده اي مساله گو.
جايي در نزديكي ميدان توپخانه، هر روز صبح از ساعت 8 تا 10، شاهد حضور عده اي پياده نظام بود كه براي تمرين و مشق نظام به روش اروپائيان بود. پياده نظام با همان لباس هاي رسمي و كلاه هاي پشمي در ستون هاي منظم و با آهنگ هاي پرطنين هر روز در ميدان مشق قدم برمي داشتند و تمرين مي كردند.
كمي آنسوتر، قزاق ها كه در رديف چهار نفره بر مركب نشسته و فنون اسب سواري را فرا مي گرفتند، اما آنچه كه ديدني بود، هر روز عده اي بودند كه به سبب اشتباه و عدم وقت در گوشه اي از ميدان به باد چوب و فلك گرفته مي شدند تا تمرينات را جدي تر بگيرند.
در سر ميدان مشق، نقاره مي زدند و نقاره  زن ها، هر روز صبح و غروب صداي بلند طبل و نقاره را در فضاي ميدان مي پراكندند. تا سالها اين مراسم حفظ شد. حتي زمانيكه ديگر چكمه اي در ميدان رژه نمي رفت و سرباز يا قزاقي تمرين نظام نمي كرد.
اما پس از چندي اين ميدان تبديل به باغ وسيعي شد كه به آن باغ ملي مي گفتند. اين باغ محلي بود براي اجتماع مارگيرها، شعبده بازها، دراويش و قلندرها. هر روز به جاي سربازان، عده بي شماري از مردم از نقاط مختلف طهران در اين باغ گرد مي آمدند تا شاهد هنرنمايي و نمايش اين جماعت باشند. كسي نبود كه از اجتماع مساله گوها چيزي نداند يا حتي حضور مارگيرها با مارهاي كوتاه و بلند در اين باغ مي توانست هميشه عده اي را به باغ ملي بكشاند. سالها گذشت و باغ ملي به تدريج ارج و قربش را از دست داد. درست در اين هنگام بود ساختمان هايي در اين ميدان بزرگ ظاهر شد. در اوايل حكومت پهلوي اول، ساختمان هاي وزارت خارجه و شهرباني و اداره گمرك امانات پستي در اين ميدان ساخته شد و رفته رفته اين ميدان هم به بخشي از مراكز اداري شهر پيوست، نه ديگر خبري از صداي نقاره ها بود و نه صداي بم و خوش طنين بهلول شوخ رفتار. نه هر دم بيل متلك گو در اين باغ ديده مي شد و نه طنين و صداي چكمه هاي ميرزا احمد علي خان قزاق. ميدان مشق، خيلي زود، بسيار پيشتر از آنچه به ذهن خطور كند، در لا به لاي زمان و اين شهر رو به گسترش، فراموش شد و ديگر جز نامي از آن چيزي نماند.

طهرانشهر
آرمانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
|  آرمانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  طهرانشهر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |