گزارشي از برپايي
هم انديشي جامعه شناسي هنر در دانشگاه تربيت مدرس
هنر و جامعه
|
|
هم انديشي جامعه شناسي هنر شنبه گذشته در تالار اجتماعات استاد مطهري دانشگاه تربيت مدرس برگزار شد.
در اين هم انديشي كه توسط فرهنگستان هنر جمهوري اسلامي با همكاري دانشگاه تربيت مدرس برپا شد، دو محور اصلي مباني جامعه شناسي هنر و روند معاصر در جامعه شناسي هنر مورد بررسي قرار گرفت.
به گفته دكتر سيروس يگانه دبير علمي اين هم انديشي، هدف محور نخست بازنگري و به روز ساختن مفاهيم و تعاريف واقعيت در جامعه شناسي است، آن گونه كه جامعه شناسي هنر امروز به آن مي نگرد و حول سه محور انجام مي شود:
محور هنر و جامعه: مفاهيم قديم و جديد، بحث درباره نظريه هاي جامعه شناسي هنر در دهه هاي گذشته و زمان حال را شامل مي شود.
محور هنر و مدرنيزاسيون: هنر در جامعه پيش از مدرن و در جامعه مدرن، به بحث درباره موقعيت هنر در جامعه مدرن و جامعه پيش از مدرن و جامعه در حال گذار مي پردازد و محور تحليل جامعه شناختي مفهوم آوانگارد، نقش آوانگارد و مشخصات آن را به بحث مي گذارد.
دبير علمي هم انديشي جامعه شناسي هنر محور دوم را مشتمل بر شش محور از موضوعات مورد مطالعه در جامعه شناسي هنر معاصر ذكر مي كند. محور هنر و فرهنگ و جهاني شدن پديده مهم و فراگير جهاني سازي و نقش هنر و فرهنگ را در آن ميان به بحث مي گذارد.
محور سياست فرهنگي در قرن ۲۱ به نحوه سياست گذاري فرهنگي و هنري در شرايط جهاني سازي و در جهت تعامل و مقابله با آن مي پردازد.
محور هنرمندان: شغل، هويت و بازار، به تجزيه و تحليل موقعيت هنرمند در جامعه و خلق و عرضه آثار هنري اختصاص دارد. محور كاركرد اجتماعي موزه ها و گالري ها، نقش اين مؤسسات را در ترويج و عرصه آثار هنري در جامعه به بحث مي گذارد. محور نقش رسانه ها در ديناميسم هنري به بحث درباره نحوه كاركرد رسانه ها در عرصه و دريافت آثار هنري در سطح جامعه اختصاص داده شده است و محور ديناميسم اجتماعي دريافت هنر به تحليل مخاطبان هنر در خرده فرهنگ هاي قوميتي و اقشار و طبقات اجتماعي مي پردازد.
در اين هم انديشي يكي از مقالات ارائه شده مربوط به «تعريف هنر از ديدگاه جامعه شناسي» بود كه توسط دكتر اعظم راور راد ارائه شد. در اين مقاله،به يكي از مهمترين و اساسي ترين مشكلات در حوزه جامعه شناسي هنر يعني تعريف جامعه شناسانه هنر پرداخته شد. دكتر راور راد چنين بيان داشت كه تعداد كتاب ها و مقالات در تعريف هنر به طور كلي بسيار است، اگرچه اين تعاريف اكثراً بعد فلسفي داشته و در عمل كمكي به مطالعه جامعه شناسانه هنر نمي كنند. تعريف فلسفي هنر، بيشتر در حوزه نظريات و مفاهيم است. در حالي كه جامعه شناسي نيازمند تعريفي است كه بر اساس آن بتواند در عمل و به هنگام سعي در شناخت جامعه از طريق آثار هنري معاصر آن، هنر را از غير هنر باز شناسد.
دكتر محمد شكرايي نيز در مقاله خود با عنوان «مردم شناسي هنر» چنين اظهار داشت كه ضرورت داشتن نگاه سيستمي و همه جانبه به فرهنگ سبب پديد آمدن دانش هاي ميان رشته اي مثل جامعه شناسي هنر، مردم شناسي هنر و... شد. مشتركات و روابط متقابل از جمله در قلمرو پژوهش، روش تحقيق، شئونات مربوط و... از نگاه هر دو حوزه مربوط در قلمرو اين دانش هاي ميان رشته اي قرار مي گيرد. «مردم شناسي هنر» دانشي از اين گونه است كه در آن از يك سو هنر از چشم انداز مردم شناسي بررسي مي شود و از سوي ديگر، مكالمات مردم شناسي بر موضوعات هنري و جايگاه فرهنگي آنها متمركز مي گردد.
محمد كاركنان نصرآبادي نيز سخنران ديگر اين هم انديشي، مقاله اش را با عنوان «هنر، فرهنگ و جهاني شدن» ارائه نمود و در آن چنين اظهار داشت: انديشمندان مختلف در خصوص جهاني شدن نظرياتي مطرح كرده اند كه مي توان آنها را در سه نسل اول، دوم و سوم جاي داد كه در اين مقاله به نظريات جامعه شناسان و فرهنگ شناسان از جمله سن سيمون و آگوست كنت، ماكس وبر و كارل ماركس به عنوان نسل اول، كاركردگرايان آمريكايي مثل كر، دانليپ و مارسيسن، دانيل بل و... به عنوان نسل دوم و نظريات مك لوهان و آنتوني گيدنز و... به عنوان نسل سوم اشاره مي شود، در كل و در يك تعريف كلي جهاني شدن فرآيند فشردگي زمان و مكان است كه به واسطه آن مردم دنيا كم و بيش و به صورتي نسبتاً آگاهانه در جامعه جهاني واحد ادغام مي شوند.
«هنر و كيفيت زندگي كاري در جوامع صنعتي» عنوان مقاله ديگري بود كه در اين هم انديشي توسط دكتر مهرداد نوابخش ارائه شد. وي در بخشي از اين مقاله چنين بيان داشت: كيفيت زندگي كاري فرآيندي است كه به وسيله آن همه اعضاي سازمان از راه مجازي باز متناسبي كه براي اين مقصود ايجاد شده است، در تصميم هايي كه بر شغل شان به خصوص و بر محيط كارشان به طور كلي اثر مي گذارد، نوعي دخالت مي يابند. در نتيجه مشاركت و رضايت شغلي آنها از كار بيشتر مي شود و فشار عصبي ناشي از كار برايشان كاهش مي يابد. كار و نقش آن در كيفيت زندگي كاري يكي از خاستگاه هاي مهم توسعه سازماني(OD) است كه توسعه سازماني تركيب تكامل يافته اي از علم و هنر است كه هم زمينه تخصصي عملكرد اجتماعي و هم قلمرويي از بررسي و كاوش علمي را تشكيل مي دهد.
دكتر نوابخش همچنين در مقاله خود به ذكر تاريخچه كيفيت زندگي كاري پرداخت.
سنخ شناسي و بررسي توانمندي زنان فعال در عرصه موسيقي عنوان مقاله ديگري بود كه از سوي دكتر عبدالعلي لهسايي زاده و نازفر فرقاني ارائه شد. در بخشي از اين مقاله آمده است: بررسي اوليه فعاليت زنان در عرصه موسيقي نشان مي دهد كه سطح فعاليت زنان در اين حيطه اگر از مردان پيشرفته تر نباشد، كمتر هم نيست. امروزه تعداد بانوان هنرجو در بخش يادگيري موسيقي رو به افزايش است. در جامعه ما به موسيقي و زنان و گسترش فعاليت هاي اين دو با ديده ترديد نگريسته مي شود. بنابر اين لزوم انجام تحقيقات علمي براي گرفتن بهترين نتايج از اين فعاليت ها به چشم مي خورد.
در اين مقاله همچنين عنوان شد: يافته ها حاكي از آن است كه سطح تحصيلات بيش از نيمي از پاسخگويان و همچنين پدران آنها، ليسانس و بالاتر است. اكثر افراد نمونه ما مجرد و نيمي از آنها شاغلند. جمعيت نمونه ما با ميانگين سني ۲۶ سال به طور متوسط داراي ۱۱ سال سابقه كار است. اساتيد موسيقي اكثراً مرد هستند و پاسخ دهندگان اولين معيار خود را در انتخاب استاد مهارت وي دانسته اند. رسيدن به آرامش، حضور در اجتماع و سرگرمي از انگيزه زنان براي ورود به عرصه موسيقي ذكر شده است.
در پايان اين مقاله عنوان شد كه به نظر مي رسد بايد در انتظارات و برنامه ريزي هاي خود براي هنرجويان موسيقي، بافت اجتماعي و شرايط دقيق در بخش هنري سرمايه گذاري كرد و زمينه فعاليت زنان را مطابق با معيارها و ارزش هاي فرهنگي خود فراهم نمود.
دكتر ناصر فكوهي نيز در اين هم انديشي با موضوع «حوزه سياسي و بازار هنرهاي قومي- محلي »مقاله خود را ارائه كرد. وي در بخشي از اين مقاله اظهار داشت: ايران يكي از غني ترين پهنه هاي فرهنگي جهان را دارد، زيرا اقوام متعدد، زبان هاي گوناگون، اقليم هاي متفاوت و شيوه هاي زيستي بسيار مختلفي دارد كه توانسته اند نه تنها در طول يك تاريخ طولاني با يكديگر در سازش و آشتي زندگي كنند، بلكه دائماً به ايجاد تأليف هاي فرهنگي و اجتماعي دامن بزنند. بسياري از ايرانيان خود نيز به اين امر آگاهي داشته اند و از جمله خصوصيات آنها در اين بوده است كه در طول يك صد سال اخير كه از عمر تشكيل دولت ملي در كشور مي گذرد، هويت ملي را كمتر به مثابه هويتي در برابر يا در مخالفت با هويت هاي قومي و محلي تعريف كرده اند و حتي بر عكس بسياري از روشنفكران و نخبگان فكري جامعه ما هويت ملي را عمدتاً به مثابه تركيبي از هويت هاي محلي و قومي مختلف تعريف و درك نموده اند.
«موزه، فرهنگ و ابژه »عنوان ديگر مقاله اي بود كه توسط مهري بهار در هم انديشي جامعه شناسي هنر مطرح شد. وي در قسمتي از مقاله خود چنين گفت: ابژه ها نشاني از فرهنگ ديني و هويتي هر جامعه مي باشند كه با قرار گرفتن در موزه ها و گذر زمان، كاركرد فرهنگي و مذهبي خود را حفظ مي كنند. به لحاظ اين كه اين مقاله به جايگاه ابژه هاي مذهبي در موزه ها مي پردازد، سؤال اصلي به اين صورت قابل طرح است كه آيا موزه ها صرفاً محل نگهداري ابژه ها بدون توجه به فرهنگ آنها مي باشند يا اين كه موزه ها در عين حال كه محل مناسب و مطلوبي از نظر زماني، مكاني و فضايي براي ابژه ها هستند، امكاني براي حفظ فرهنگ ارزش هاي معطوف به آنها نيز مي باشند.
دكتر مسعود كوثري نيز با ارائه مقاله« ديناميسم اجتماعي دريافت هنر: درك آثار هنري در جامعه »در اين هم انديشي حضور داشت و مقاله خود را با اين جمله رولان بارت آغاز كرد:«وحدت يك متن در سرآغاز آن نيست بلكه در مقصد آن است. »اين سخن بارت به خوبي به بخشي از جامعه شناسي هنر كه به صورت سنتي مورد غفلت واقع شده است، اشاره مي كند و آن همانا ادراك آثار هنري توسط مخاطب است. به جرأت مي توان گفت كه بخش اندكي از آثار جامعه شناسي هنر به اين جنبه اختصاص يافته است.
به بيان ديگر، اثر هنري هنگام توليد، كامل نيست و تا توسط مخاطب(خواننده، بيننده و...) درك نشود، به يك اثر هنري تبديل نخواهد شد.از يك منظر، هيچ اثري خود به خود اثر هنري به حساب نمي آيد، مگر آن كه توسط مخاطب ادراك گردد. هنگامي كه بارت مي گويد«متن وحدت خود را تنها در مقصد (خواندن خواننده) باز مي يابد. »به روشني به اين نكته اشاره دارد.
|