پنجشنبه ۱۰ دي ۱۳۸۳
... و بوي چرم و اسب مرا بس
008346.jpg
محمدباقر كلاهي اهري
از جمله اتفاقات جالب روزگار، يكي اين كه در سايه ژورناليسم بيمار ادبي، شاعران بزرگي در شهرستان ها از نگاه شاعران، شعرخوانان و حتي منتقدان ادبي كه رسالتشان كشف استعدادهاست، پنهان مي مانند. شاعراني كه حتي پيشروتر از شاعران مطرح تهراني هستند. از اين جمله است كيوان قدرخواه در اصفهان، م. مؤيد در لاهيجان، علي هوشمند در بوشهر، رحمت حقي پور در رشت و محمدباقر كلاهي اهري در مشهد.
كلاهي، جزو معدود شاعران پس از شاملوست كه شعر آزاد را با امضاي شخصي مي سرايد. اكنون پس از چند دهه شاعري و انتشار دفترهايي چون «كاش» و «بر فراز چار عناصر» ، او را به حس نوستالژيك از گذشته «سنتي» ايران مي شناسيم. شعر او را بايد «دكلمه» كرد و در اين دكلمه آميزه اي از «لحن گفتار» و «طنين حماسي» را مراعات كرد.
اما شعرهايي كه امروز از او مي خوانيم؛ شعرهاي «مغول» را بايد شعرهايي در «ستايش بدويت» شمرد، همان دغدغه اي كه طبيعت گراياني چون سهراب سپهري را هم سرانجام به خود كشيد (ما هيچ، ما نگاه). اما شعر «هندوستان» به لحاظي دنباله محتوايي شعرهاي دفتر «كاش» است كه در آن تعداد زيادي شعر با عنوان شهرها و سرزمين ها هست، (ديالوگي كه ارباب سياست از آن دم مي زنند، در چنين شعرهايي، بين تمدن ها رقم مي خورد) اما به لحاظ «شكسته نويسي» ، اين تجربه يكي دو سال اخير كلاهي است كه در جست وجوي كشف «مردم شناسانه» شعر است.
مغول(۱)
بگذار سرم را چون سگ
در قفايت بسوزانم
وقتي كه از اينجا رفته اي
و كاروان به غباري مبدل مي گردد در افق
وشرابه ي زعفران مي چكد از كوه هايي بلند
كه در مقابل مغرب ها خيمه برافراشته اند اينك
در اين صحراي منزوي
چون قاتل ها از من گريخته اي محبوب من
چون كسي كه موي سر قربانيان خود را مي دزدد
و آن گه چون ماه مي گريزد
چون ماه پتياره همچون ماه كولي، همچون ماه دربه در
در پي ات مي آيم رهگير و نيم كشته
چون شتري گرسنه كه صحرايي سبز را از دور بوييده است
آنجا در آن بلندي هاي تخيل
در صحراي «تكله مكان»
مغول(۲)
من مغولم با موي زبراسبان
با تبار استخوان و موش و مرگ
با صحرا و گرگ برادرم
با گوسفند و قول «شمن »ها
و نياكاني كه بر اوجي بلند آنجا مكان مي گيرند
آنجا در مقابل «تنگري»
روح بلند آسمان، مرا مي پيمايد
و پيمانم را به خاطر مي آورد
من با خون دشمنان و سرگين اسب ها خوي مي گيرم
با شكار مناسب در فصل و جفت ربايي
با ترفند و ماديان
و بوي چرم و اسب مرا بس
و بوي ماهي در آبگير
و همين كه مثل زمين در كنارم خوابيده است
و مثل ماه بر او ظفر مي يابم من
با رويايي تكه تكه
همچون خواب اسب ها
مغول(۳)
به شكل موش مي آيم
و كله خود چرمينت را مي جوم
اي مرد قديمي
و كمربندت را مي ربايم
با ميخ نقره و بوي اسب
سرت را مي دزدم
و استخوانت را
چون بنشن در دهان خويش مي خايم
و خنده ات را در تاريكي گوش مي كنم
زان پس كه روحت به تمامي از آن من است
منم زني حسود
منم زني حسود از لجوج ترين ايلها
پنهانكار در دزدي
گريز پا در پيمان
و بي پروا در ميان شكاف كوه
آن كه مرا مي ربايد
شب در حنجره اش بوق مي زنم
با يك چاقوي  كند
مغول(۴)
به روح نياكانت سوگند
به فضله سگانت سوگند
به روح پنير كه مثل ماه مي تابد
بر بلنداي چادرها
بر تارك يورت
از شير ماديان و
ابروي بور
چه بهترست
از خاك وقتي شتر برآن بار برمي دارد
از يك شتر ديگر
و گرگاني كه مي لايند آنان هستند نياكان من
كه با گوزني ماده گشن مي گيرند آنجا
در كنار زيورهاي نقره
در خيال شب تاريك
در يك داستان
مغول(۵)
به ساحل لب هايت مي آيم
به درياي سرت
و بعد تو را مي ربايم مثل يك زمين بزرگ
بعداً در تو فرو مي روم
مثل كسي كه آسمان او را برگزيده است
سخت تر از زه كمان
سخت چون زمستان
چون تيري كه بد مي نشيند در استخوان سخت كوه
فرو مي روم
و زمان و مرگ مرا پير مي كند
به مثل يك خرس بزرگ
به ساحل لب هايت مي آيم
به درياي سرت
و در تو فرو مي روم
و درياي آسمان
مرا در رؤيا ربوده است
مغول(۶)
مرگ چه در چادر نمدي مرا بربايد
يا در پشت زين اسب
يا در دهن سگ بميرم
زمستان، مرا به يخ مبدل كند
يا سوزن نور مرا كور كند
در بلندي تابستان بعد
چه ماري خزنده در آستينم بخزد
يا سنگي بر من فرو بغلتد در يك مرغزار
آنگه اگر تو مرا بخواهي بازخواهم گشت
همچون درخت پيري كه باد او را سوزانيده است
و ريشه گياهي اش دوباره جوان برمي خيزد
از دل خاكسترها
و از دهن كوهستان بلند
هندوستان
در هندوستان آتش ها را نو مي كنند
ستاره ها را مي سوزن در هندوستان
در هندوستان به رودخانه ميگن برو
به جووني ميگن بيا
و الهه اي هست كه آدم را از اول متولد مي كنه
تو شعله اي نارنجي، در ته يك استكان


ميناهايي هستن كه حرف خوب ياد آدم مي دن
مي آن رو ميز چوبي كنار آدم مي شينن
از نرمه هاي نون و تيكه هاي پنير يه ذره اي مثلاً  ور مي دارن
اگه آدم باشي سلامشون ميگي
اگه غولم باشن يادت مي دن كه نگا كني به جنگل
و مثل كاغذ تابشي از كمر
و خط بيفتي به قدر وقت


منزلتي به ازاي چي ديگه؟:
اين جا راه و ستاره معلومه
كوه و ابر معلومه
الهه و حال خوش
اين جا صداي زنگ در سقف چوبي
سقف چوبي در كاسه سفالي
پير دانا در مردمك چشم يك بز
و يك بز كامل روي سفال كهنه
و ريشه روناس در فلك آبي
در يك نخ نازك، در يك نياز كهنه
روي اين دقيقه هايي كه تاب ورمي دارن
مثل شاخه هايي كه نيازها را اون جا به نظر مي آرن
نخ هاي آبي را اون جا گره مي  زنن


- اي الهه، اي اَم جمنا!
- اي الهه، اي اَم گنگ!
- اي الهه، اي ام من! كه مي سوزم؛ نگا
دارم مي افتم تو سرپاييني، ببين
دارم مي افتم تو قله خاكستر
اي اَم نفسم
اي اَم آخرين سلامم
اي اَم صداي ترقّيدن سرم
ببين سرم صدا كرد و صدايم سلام گفت
اي اَم من نيستم
يعني من هستم كه نيستم ديگه، اي الهه
اي اَم رودخونه وختي آرومه
اي اَم بنارس تو اين دونه سنجد


با كوچه هاي باريك
و اوراد قديمي
با پنجره هاي پوسيده
با پيرايي كه دشداشه نيلي مي بندن
دستار زعفروني دارن
با پيشوني هاي كوتاه
با پيشوني هاي بلند


اينام حمالن
بلندم مي كنن عين خاكستر
مير فستنم به آسمون
و از اون جا تلپي مي افتم تو آب
و اينم هندوستان منه تو آواز يك طوطي
و اينم منم كه عين طوطي سبزم، از بس بارون ها اومدن
باريدن عين ستاره
ريختن از اون بالا
اون جا كه دختري هست و آدامس بسته اي ميرفوشه تو پارك
و بعدم مي گه:
اي پيرمرد! 
الان تگرگ مي آد و تو هم دندون در مي آري، خوف مكن
مي گم:
اي الهه!
من از خوف تو پير هستم
از كودكي تو، مي ترسم
از رفتن تو حواسم پرت هست...
حالام كه مي گن اين نخ آبي را گره بزن؛
- اينم از اي
اينم از گره
اينم از خلاصي من، ها!!
- ها!... ها!... ها! ... خلاصي ديگه الانه
وختي مي گم «سه!» تو دستاتا بذار روي هم
چشما تا ببند و بشين رو اي موج آبي
وُ از بانگ بلدرچين نترسي
- تا بيدارت كنم تو بنارس
كنار يك موج خسته و يك رود پير
و مثل پروانه مي سوزي
و شعله اول را مي بيني
سر فلك يقين

خوانش شعر
همهمه بادها
008343.jpg
سيد علي ميرباذل
گهواره قديمي
به حركت درمي آيد
و چشمان كودك
چنگ مي زند ميوه ها را.
چك و چك قاشق ها و چنگال ها
بشقاب هاي چيني را به هراس مي اندازد
باران،
همهمه بادها را مي شويد
و ناودانها، غرش آسمان را
مي بلعند
* * *
مادربزرگ، خاطراتش را
از سر مي گيرد
كودك،
ميوه ها را خواب مي بيند
و غباري از سكوت
خانه را فرا مي گيرد.
م. شادخواست
در نخستين نگاه به اولين مصراع شعر «همهمه بادها» سروده م.شادخواست درمي يابيم كه آغاز شعر در انتزاع محض قرار دارد. مصراع اول:
گهواره قديمي
به حركت درمي آيد
معاني متعددي را به ذهن متبادر مي كند و به تعبيري، داراي تكثر معنايي است. مصراع دوم شعر:
چشمان كودك
چنگ مي زند ميوه ها را
نيز مصراع اول را از انتزاع خارج نمي كند. زيرا ماهيت كاربردي گهواره قديمي، عادي و طبيعي است. با خواندن مصراع بعد:
چك و چك قاشق ها و چنگال ها
بشقاب هاي چيني را به هراس مي اندازد
ذهن خواننده معطوف به وجه تشبيه گهواره قديمي مي شود و با تكانش عاطفي(چشمان كودك) و همزمان با فعال شدن ضمير ناخودآگاه؛ واژه  هاي «گهواره» و «حركت»، زمين و حركت آن را در ذهن تداعي مي كنند؛ يعني زمين لرزه اي در شرف وقوع است. با اين تعبير، مصراع اول علاوه بر مدخل شعر، زيربناي ساختار و مفاهيم شعر را تعيين مي كند.
با ظهور دو سطر:
چشمان كودك
چنگ مي زند ميوه ها را
مكان سوژه نيز در سايه روشن پيوند ارگانيك سه مصراع اول شعر مشخص مي شود. با اين حال، ايهامي بر وجه كاربردي مكان سايه افكنده است.دو سطر :
چك و چك قاشق ها و چنگال ها
بشقاب هاي چيني را...
به گونه اي واقعه را در اين مكان معين مي كند. قرار است در مكان مورد نظر، ضيافت يا جشني برگزار شود و كودك- به هر دليلي- از خوردن ميوه منع شده است. همزمان با حركت زمين و خيره شدن كودك به ميوه ها و حركت سوژه به مصاريع بعد، ذهن خواننده به لايه هاي پنهان ماجرا كشيده مي شود؛ يعني ذهن خواننده با درگير شدن با عناصر ديگر شعري، خصوصاً شكل و محتوا به ژرف ساخت شعر راه مي يابد.
با دو سطر «چك و چك قاشق ها و چنگال ها/ بشقاب هاي چيني را...» ساختار تصويري شعر پايه ريزي مي شود و شكل و محتوا به صورت هم گرا (در يك سطح) ظهور مي كنند.
نكته حائز اهميت اينكه شاعر علاوه بر وقوف بر وضع موجود، به هويت كاربردي اشيا نيز توجه نشان داده است. ماهيت كاربردي اشيا  از يك طرف و نفوذ در ذات اشيا و جان بخشيدن به آنها (Personification) از طرف ديگر، گوشه اي از جنبه زيبا شناختي تفصيلي كل شعر را مشخص مي سازد و با ظهور سطرهاي پاياني بند اول، زيباشناختي متكي بر تصاوير تناوبي خطي، موجي و پيوند ارگانيك بافت، سوژه، مفهوم و فرم در يك دايره واژگاني، هويت مستقل پيدا مي كند.
در دو مصراع پاياني بند اول:
باران، همهمه بادها را مي شويد
و ناودانها، غرش آسمان را مي بلعند.
بافت كلام از مكان معين خارج شده است و در يك نماي لانگ شات (دور) قرار مي گيرد. شايان ذكر است، نماي مزبور حتي با تصاوير و انگاره هاي انتزاعي، در ژرف ساخت متصل به ساختار و ساختمان شعر قرار دارد و همين انتزاع، زيبايي خاصي به بند اول شعر داده است. به تعبيري ديگر، لرزش زمين در بيرون مكان مورد نظر شاعر به صورت هاي ديگري جلوه مي كند. توفان شديد، باران سيل آسا، رعد و برق (كه همه اين رخدادها و جريان هاي طبيعي و مخرب مانند حركت زمين است) يعني شاعر تنها به لرزيدن زمين و عوارض جانبي آن اكتفا نكرده و از بيان ساير بلاياي طبيعي نيز در اين اثر هنري سود جسته است. مي توان گفت، شاعر تعمداً به اين كار دست زده است و بدين وسيله مي خواهد عمق فاجعه را به خواننده منتقل كند و در عين حال، سعي در آرام كردن وحشت مجهول ذهن وي دارد. شاعر ريزش و صداي باران را چنان با صلابت ترسيم مي كند كه همهمه بادها(توفان) و غرش آسمان (رعد و برق) در اين صدا محو مي شوند. با اين كار، شادخواست به خوبي توانسته است ذهن مخاطب را از عواطف سطحي (Atennet Effect) به چند سونگري نسبتاً عميق سوق دهد.
در بند نخست شعر، م.شادخواست با به كارگيري بجا و درست تصاوير خطي و موجي( كه شرح آن آمد) به تناسب مضمون و محتوا و فرم، توانسته ارتباط ارگانيك روساخت و ژرف ساخت اثر را برقرار سازد كه اين امر موجب استحكام هنري ساختار شعر شده است. همچنين در اين سروده، تناسب تصويرها و زيرتصويرها نقش بسيار مهمي ايفا مي كنند؛ حتي در جايي كه ساختار و دايره واژگاني اجازه دهد، شاعر از زيرتصويرها به عنوان تصاوير منفرد(داراي هويت مستقل) استفاده مي كند.
شروع بند اول و نيز كل بند دوم شعر روايي است؛ اما در پايان بند اول، شاعر از زيرتصويرهاي «باران، همهمه بادها را مي شويد/ و ناودانها، غرش آسمان را مي بلعند» براي تكميل تصاوير فوق به درستي بهره  مي گيرد؛  هر چند چنان كه گذشت، زيرتصويرهاي مذكور به تنهايي نيز داراي هويت مستقلي هستند و در صورت حذف به ساختار شعر لطمه اي وارد نمي شود. با اين حال، وقوف شادخواست بر تصاوير خطي و موجي موجب شده تا وي با استفاده از زيرتصويرها، قوام شعر را مستحكم تر كند.
ناگفته نماند، استفاده از تصاوير در حال محو(فيد اوت) در مصراع هاي «باران، همهمه بادها را...» و «ناودانها، غرش آسمان را...» و در كل، امتزاج اين تصاوير، دقيقاً مانند يك فيلم مستند است. با اين تفاوت كه اين امر با به كارگيري صحيح كلمات در دايره واژگاني و فرم متناسب با آن صورت مي گيرد.
بند دوم شعر با «مادربزرگ، خاطراتش را از سر مي گيرد.» شروع مي شود. بند مذكور با اينكه با بند اول داراي وحدت زمان و مكان نيست، اما در شكل اجرا و همگرايي محتوايي با آن پيوند خورده است. مفاهيم شكل گرفته در بند دوم، بار محتوايي كل شعر را بر دوش مي كشند. اگرچه بند اول شعر در نمادي از ابژكتيويسم (عيني گرايي) شكل مي گيرد و بند دوم در پردازش به نوعي سوبژكتيويسم (ذهني گرايي) را به ذهن تداعي مي كند؛ با اين وصف، فرايند كلي مفاهيم يكدست است. هر چند مي توان برداشت هاي متكثر و متوسعي از اين شعر داشت؛ اما در بند دوم، دو برداشت با توجه به شكل اجرا و همگرايي محتوايي نمود بيشتري دارد:
برداشت اول:
مادر بزرگ، خاطره اي از سالهاي دور دارد كه شباهت زيادي به حادثه اي دارد كه اينك وي در حين حادثه يا اندكي پس از پايانش، آن را مرور مي كند.سراينده با مصراع «از سر مي گيرد» مي خواهد نشان دهد كه بسياري از خاطره ها از ذهن مادربزرگ پاك شده است و براي به يادآوردن خاطره اي، بايد تمام خاطراتش را مرور كند. به عبارتي، با وقوع حادثه(زمين لرزه)، مادربزرگ خاطرات فراموش شده اش را بازيافت مي كند تا به حادثه مشابه رخداد فعلي در گذشته برسد.
مصراع هاي پاياني شعر، به نوعي، آرامش بعد از حادثه را ترسيم مي كنند. در مصراع هاي مزبور، شاهد تصويرپردازي بسيار ماهرانه شاعر هستيم. تصويرپردازي از كودك خيره شده به ميوه ها در هنگام وقوع حادثه در آغاز شعر، خواب كودك و ديدن ميوه ها (در خواب) در مصراع هاي پاياني، تصاويري بسيار زيبايي را پيش روي خوانندگان و شنوندگان مي گذارد. اين امر در صور خيال عمودي شعر، به استحكام ساختار اثر كمك شاياني كرده است. حركت در مصراع اول و سكوت و سكون در مصراع آخر:
و غباري از سكوت
خانه را فرا مي گيرد
به شعر هويت كاملي بخشيده است. و سرانجام با مشخص شدن مكان، شكل اجرا در بهترين وجه ممكن انجام مي پذيرد و اين شكل اجرا با Motif(جانمايه) اثر، همخواني دارد.
برداشت دوم:
مادربزرگ، كسي مي تواند باشد كه در حادثه زلزله(حركت گهواره قديمي) حضور داشته است و پس از گذشت سالها، به ياد آن مي افتد و خاطراتش را مرور مي كند. كودك نيز همان كودكي است كه به ميوه ها خيره شده است و خواب كودك در بند دوم شعر، تداعي مرگ كودك در حادثه زلزله گذشته است. به تعبيري، كودك در هنگام وقوع حادثه، زير آوار مانده و جان سپرده است. من حيث المجموع، شاعر از عهده دراماتيزه كردن مفاهيم به خوبي برآمده است. در مصراع «كودك، ميوه ها را خواب مي بيند» آرزوي كودك و حسرت داشتن ميوه و خوردن آن حتي در مرگ او نيز ادامه دارد. يعني كودك با آرزوي برآورده نشده زير خاك آرميده است.
در اين برداشت، شادخواست با ذهنيت شاعرانه و خلاق خود تعبيري بسيار زيبا از حسرت كودكانه ارائه مي دهد. تعبيري كه با چند تصوير خطي و موجي (خواب ديدن ميوه ها) شكل مي گيرد. با اين وصف، بند دوم شعر در برداشت دوم تأثيرگذارتر مي شود. تأثيرگذاري نوستالژيك (از نوع جدايي  ني از نيستان) كه با پاياني  زيبا و تعبيري عارفانه در مصراع «غباري از سكوت/ خانه را فرا مي گيرد»، شدت مي يابد.

تصحيح و پوزش
در گزارش شب شعر يلدا كه سه شنبه منتشر شد، شعري منتشرنشده از دكتر قيصر امين پور ، با يك اشتباه تايپي درج شده بود . از باب اهميت موضوع ، اين شعر مجدداً با اصلاح از پي مي آيد:
بفرماييد فردا زودتر فردا شود...
بفرماييد فروردين شود اسفندهاي ما
بگو تا گل شود گل، غنچه لبخندهاي ما
بفرماييد هر چيزي همان باشد كه مي خواهد
همان يعني نه مانند من و مانندهاي ما
بفرماييد تا اين بي چراتر كار عالم، عشق
رهايي يابد از چون و چرا و چندهاي ما
سر مويي اگر با عاشقان داري سر ياري
بيفشان زلف و مشكن حلقه پيوندهاي ما
به بالايت قسم سرو و صنوبر با تو مي بالند
بيا تا راست باشد عاقبت سوگندهاي ما
شب و روز از تو مي گويند و مي گويند، كاري كن
كه «مي بينم» بگيرد جاي «مي گويند» هاي ما
نمي دانم كجايي يا كه اي، آنقدر مي دانم
كه مي آيي كه بگشايي سراپا بندهاي ما
بفرماييد فردا زودتر فردا شود، امروز
همين حالا بيايد وعده آيند ه هاي ما

ادبيات
اجتماعي
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |