يكشنبه ۱۳ دي ۱۳۸۳
ادبيات
Front Page

جايگاه ادبيات معاصر فارسي در جهان
جهاني شدن با كدام امتياز؟
آيا فرهنگ بومي و زندگي بومي جاري در اين ديار گرفتار هنجارها و ناهنجاري هاي آرمان ها و ايده ها و ايسم هاي فرامرزي نشده و در بسياري از آثار مطرح به مرز استحاله و تحريف نرسيده است؟
008466.jpg
ابراهيم زاده گرجي
سالياني است در ايران درباره چگونگي «جهاني شدن» ادبيات معاصر فارسي گفته و نوشته مي شود. نگاهي به اين موضوع و حتي اصطلاح و تركيب «جهاني شدن» از زاويه و چشم انداز خاص شايد بي فايده نباشد.
«جهاني شدن» تب مسري است كه به سبب سرايت تدريجي آن، يك باره نيز به عرق نمي نشيند، نبايد هم منتظر بمانيم تب جهاني شدن به وضعيت گذشته برگردد.
البته افراد و گروه ها، تعريف و تعبير يكسان از «جهاني شدن» ندارند. جرياني نيز وجود دارد كه تعابير و تعاريف رايج از «جهاني شدن» را نمي پذيرد و از آن به «جهاني كردن» تأويل مي كند. به همين علت اين جريان، «طرح (پروژه) جهاني كردن» را در مقابل «جريان (پروسه) جهاني شدن» مي گذارد و نتيجه مي گيرد.
راه سرايت اين تب طبيعي نيست، موضوعي است و جريان هايي با هدف مشخص براي رسيدن به مقاصدي، ويروس تب «جهاني شدن» را پخش كرده و مي كنند و تعليل (علت يابي) نهايي آنان چنين مي شود كه طرح (پروژه) جهاني كردن، طرحي آمريكايي (غربي) است كه آمريكا براي بسط اقتدار اقتصادي و نظامي خود، جهت استقرار نظم جديد جهاني پي گيري مي كند تا از اين طريق نظام تك قطبي در قالب ليبرال دموكراسي بتواند به يكدست سازي فرهنگي هم بپردازد. براي يكدست سازي فرهنگي همه ابزارها از جمله فناوري هاي جديد ارتباطاتي مانند ماهواره و اينترنت را نيز به خدمت مي گيرد.
در بعد اقتصادي هم WTO جاده هدف هاي آمريكايي را تا به مقصد باز مي كند.
به يقين مقصود «جهاني شدن» ادبيات معاصر فارسي با اين الزامات نيست گرچه پيروان جدي دارد.
اما در ميان داد و هوار جهاني سازي، بحث چند صدايي، تكثرگرايي (پلوراليسم) به ويژه در عرصه فرهنگ مطرح است. ضرورت بقا و تكاپوي «فرهنگ ها» و «خرده فرهنگ ها» ، در همين حيطه جايگاه مي يابد.
جريان هاي حامي اين موضوع، به خرده فرهنگ ها و به طور عام به فرهنگ ها اهميتي ويژه مي دهند. با صراحت كامل جهاني شدن يك فرهنگ را برنمي تابند و به شدت عليه آن موضع مي گيرند. اما پيش روي ما در كنار واقعيت، «فراواقعيتي» هم خود را نشان مي دهد. «فراواقعيت» حوزه بحث چند صدايي و تكثرگرايي و لزوم بقاي فعال فرهنگ ها و خرده فرهنگ ها زياد نبودن طرفداران بالفعل اين جريان است، گرچه نگارنده اعتقاد به قواي بالقوه  اي دارد كه بسيارند و زمان لازم دارد تا آنان به نيروي فعال و پرتحرك تبديل شوند.
به ويژه كه صداي اين گروه در همهمه و هياهوي طرفداران واقعي و صوري و از سراجبار «جهاني شدن» و به تعبير مخالفان «جهاني كردن» به گوش كمتر كسي مي رسد زيرا تمام كرسي هاي تعريف و تبليغ به تقريب در اختيار اين طيف است.
حاميان جريان چند صدايي و طرفداران تعامل فرهنگ ها نيز رويكرد جهان گرايي دارند، با اين تفاوت كه به رأي آنان در گنبد دوار جهان فقط «سخن عشق» نمي ماند بلكه «سخنان عاشقان» ماندگارتر است.
اكنون با طرح اوليه اين موضوع مهم، بايد بين اين مباحث با «جهاني شدن ادبيات معاصر» پيوندي ايجاد كنيم كه در حقيقت اين ارتباط به صورت خودبه خود وجود دارد.
صورت كلي و اصلي پرسشي را كه سالهاست مطرح مي شود و زمينه طرح آراي مختلف را به وجود مي آورد، مي توان بدين شكل در ميان گذاشت:
«به نظر شما ادبيات معاصر فارسي در حد و اندازه جهاني شدن است؟» يا «چرا ادبيات معاصر فارسي جهاني نمي شود؟»
اين پرسش ها، «آري» يا «خير» را نمي جويند، به دنبال علت و علل مي گردند؛ اگر جهاني است چه ويژگي هايي دارد كه آن را جهاني كرده و اگر نيست دلايل آن كدام هاست؟
در ساليان اخيرپاسخ هاي متفاوتي به اين پرسش ها داده اند. در جمع بندي صورت پاسخ ها مي توان جواب حداكثري را از دل آنها در آورد: «نه! در حد و اندازه جهاني شدن نيست.» ،«هر اثري كه بومي است جهاني است.»،«آثاري با شاخصه هاي جهاني داريم.»
اما جواب هاي ديگري هم ثبت و ضبط شده اند: مگر چند ميليون نفر به زبان فارسي سخن مي گويند كه انتظار داشته باشيم ادبيات معاصر ما در جهان مطرح شود.
خط فارسي مانع بزرگي در راه جهاني شدن ادبيات ماست.
دانشگاه ها و استادان دانشگاه ها مقصرند، زيرا ادبيات معاصر در دانشگاه ها تدريس نمي شود.
مترجمان زبده و مسلط به زبان مبدأ (فارسي) و مقصد (انگليسي، فرانسه) نداريم. متأسفانه كمتر شده كه به پرسش هاي اصلي،  پاسخ هاي مشروح و مستدل و عيني داده شود، بلكه بسيار كلي، شتابناك و در قالب هدف هاي روزنامه نگارانه (ژورناليستي) گرفتار سرعت و با دقت كم جواب مي دهند. در حالي كه به ژرفكاوي محققانه نياز دارد.
حال مي توان جهاني شدن يا نشدن ادبيات معاصر فارسي را با عنايت به چهارچوب گفتمان مطرح روز تا حدي حلاجي كرد. البته مقصود «جهاني شدن» يا «جهاني كردن» در قالب پروسه و پروژه نيست كه محل مناقشه انگيزي است بلكه هدف بيشتر گفتمان مورد علاقه و توجه اهل ادب و هنر و فرهنگ است؛ بحث چند صدايي و تعامل فرهنگي.
در گفتمان حداقل حضور دو طرف الزامي است. بايد هر يك سخن قابل عرضه با نكته يا نكته هاي متفاوت با سخن ديگري يا با سر فصل هاي بكر در چنته براي جلب توجه داشته باشند.
از اصطلاح چند صدايي و تكثر فرهنگي نيز چنين بايد استنتاج كرد. آياادبيات معاصر فارسي (داستان و شعر به ويژه) صدايي از خويش دارد كه در ميان صداهاي ديگر به سبب مختصه هايي شناخته شود و طنين متفاوت آن گوش هايي را به خود جلب كند؟ آيا حامل بار فرهنگي متمايز و نو است تا ديگران به فهم آن احساس نياز كنند؟ آيا قالب و ساختار ويژه اي را رقم زده كه مخاطبان ناهمزبان مشتاق فراگيري آن باشند؟
نگارنده نمي تواند- نمي خواهد- در اين نوشتار پاسخي براي اين پرسش هاي اساسي و بنياني بياورد، زيرا هوشمندان مشتاق آگاهي درست و دست اول و مستقيم ،تاكنون آثار معاصر فارسي را مطالعه كرده اند و براي هريك از پرسش ها، پاسخ هايي يافته اند. اما نمي توان به اين نكته متفق همگان اشاره اي نكرد كه قالب و ساختار شعر و داستان (كوتاه و رمان) معاصر بومي نيست بلكه وارداتي و تقليدي است.
اول؛ در چنين وضعيتي نزد مبتكران و موجدان قالب و ساختار شعر و داستان معاصر، رجوع به كار مقلدان لزومي ندارد به ويژه كه اكثر آنان نتوانسته اند به ارتفاع اصالت نوع اصلي برسند.
دو ديگر؛ يا چيزي بر آنها بيافزايند و به طور كلي دگرگوني در جهت بهبود و بهينه سازي قالب و ساختار ايجاد كنند.
نكته روشني را براي فهم مطلب مي آورد: شاعران معاصر معروف به نوگرا، يكي از مهم ترين دلايل گريز خود را از شعر كهن فارسي تكرار قالب و مضمون مي دانند كه به اصطلاح اهل بخيه «نخ نما» شده بود.
حق هم دارند، زيرا اصالت شعر فارسي را بايد نزد شاعران قله نشين آن جست كه با حلاوت ويژه همراه است. مقلدان زير بوته هاي دامنه قله جاخوش كرده اند.
خوب! چرا نمي خواهيم بپذيريم كه مي توان همين حكم را براي موضوع مطرح نزد علاقه مندان به جهاني شدن ادبيات معاصر فارسي داد؟
سه ديگر؛ آيا ادبيات معاصر ما، در بطن خويش حامل بار فرهنگ بومي اصيل از يكسو و هزار توي زندگي مردم اين سرزمين است؟ آيا فرهنگ بومي و زندگي بومي جاري در اين ديار گرفتار هنجارها و ناهنجاري هاي آرمان ها و ايده ها و ايسم هاي فرامرزي نشده و در بسياري از آثار مطرح به مرز استحاله و تحريف نرسيده است؟ آيا بسياري از اين آثار گرفتار دغدغه هاي شخصي يا جريان خاصي نيستند؟چنين محتوايي به كار ديگران مي آيد كه از صاحب آثار حامل آن محتوا استقبال كنند؟
بلي! به كار افرادي به قصد اقدامي آكادميك مي آيد، يا نهاد و جريان مشخص جهت دريافت مسايل خاص. از همين زاويه بايد به برخي جوايز و دعوت ها (نه همه دعوت ها و جوايز) با ديده ترديد نگريست.
در اين جا بايد به نكته اي اشاره اي كرد و گذشت؛ آيا به ادبيات كهن فارسي با همين خط و زبان كه امروز بدان طعنه مي زنند و نامهرباني روا مي دارند، ديگران با ولع تمام رجوع نكردند؟ كردند. زيرا فرهنگ خاص را با محتوايي غني، قالبي جذاب و زباني شيرين با تمام زير و بم ها به همراه داشت و هم راوي زندگي هزار توي مردم اين ديار بود. همين ويژگي تازگي و طراوت و غنا، تحولي در ادبيات غرب به وجود آورد.
باز در حدود سه دهه اخير كه به نام انقلاب اسلامي رقم خورده آن چه نظر جهانيان را جلب كرده، حرف تازه است در قالب نوآيين، نه ادبيات و سياست مصطلح.
شايسته نيست بر نكته دومي هم انگشت نگذاشت؛ در بحث جهاني شدن يا جهاني نشدن ادبيات معاصر فارسي (با هر پاسخي همراه باشد) افراد «جهان ويژه» را اراده مي كنند. منظور اكثر آنان اين «جهان ويژه» حد و حدود دارد؛ اول سرزمين هاي مادري انگليسي زبان، بعد زبان فرانسه، آلماني و ديگران كه در جغرافياي سياسي از آن به (غرب اروپا و آمريكا) ياد مي شود.
متأسفانه در اين نگرش، گفتمان و چند صدايي محدود مي شود. جهان وسيع عرب زبان، اردوزبان و ترك زبان و به طور كلي آسيا و آفريقا (و آمريكاي لاتين) به عمد ديده نمي شود.
به نظر مي رسد اگر آماج دغدغه داران جهاني شدن، به ويژه سرزمين هاي عرب زبان، اردو زبان و ترك زبان باشد، موقعيت چشمگيرتر خواهد بود. زيرا در اين عرصه حداقل كساني وجود دارند كه مي خواهند بدانند در اصل تقليد كدام بهتر و قوي تر عمل كرده ايم و به سيل آفرينان «جهاني شدن» بدون بدعت و نوآوري پيوسته ايم.
از نظر اسناد تاريخي نيز همواره فرهنگ و تمدن و زبان فارسي بر ساكنان اين سرزمين ها تأثير عميق گذاشته است.
حرف هاي جزيي تر هم براي گفتن هست. اين زمان بگذار تا وقت ديگر.

نگاه

مرتضي كاخي:
عشق در ادبيات كهن و معاصر تفاوت ندارد
يك پژوهشگر معتقد است: معناي عشق از دورترين تاريخ تا امروز فرق نكرده است.مرتضي كاخي با اين پرسش كه توصيف ادبي عشق چيست؟ ادامه داد: به چه چيز مي گوييم عشق؟ به نوعي علاقه شديد انساني زنده به انسان زنده ديگر يا علاقه به يك غذا، فضا، گل و... عشق مي گوييم؟ در اينجا جوابي ندارم، زيرا شدت و ضعف اين تمايل را نمي دانم؛ اما عشق به معناي كلاسيك آن نه به معنايي كه در شعر كلاسيك فارسي است، از زمان هاي بسيار دور معنايش فرق نكرده و اگر تغييري ايجاد شده در شيوه  بياني و شيوه تظاهرات عشق است كه امروز و ديروز ممكن است فرق كند و من به اين عشق توجه دارم.وي گفت: اين عشق عبارتست از شيدايي محض و از خود بي خود شدن محض و بي حساب؛ به طوري كه شخص را از جايي كه هست كنده و به جايي ديگر مي برد.وي ادامه داد: مفهوم ادبيات معاصر يك مفهوم كلي است كه در ادبيات معاصر كساني را داريم كه هنوز مثل رودكي و فرخي قصيده يا غزل مي گويند؛ هرچند كه هم عصر ما هستند. بنابراين معاصر بودن مساله اي را حل نمي كند؛ مگر اين كه بگوييم شعر نو و مدرن. بين معاصر و گذشته بعضي از شاعران گذشته از دوران خود بسيار جلوتر بودند و بعضي ها مربوط به دوران خود.
كاخي متذكر شد: در شعر نو و مدرن در شيدايي محض بين اخوان ثالث، شاملو، فروغ و به خصوص نيما از يك طرف با رودكي تفاوتي نمي بينيم؛ هر دو آنها به زبان زمان خود شرح شيدايي خالص و محض خويش را مي گويند؛ اما بعضا در زبان آنها شيوه بيان فرق مي كند. وقتي شيوه بياني فرق مي كند، معنايش اين نيست كه مفهوم هم فرق كرده است. آنچه كه زمانش مي گذرد و ماندگار نيست، چيزهايي است كه به عنوان عشق تلقي مي شود و فراگير شده و اكثريت را به دنبال خود مي كشد كه اين موضوع با توصيف ادبي عشق تفاوت معنايي دارد.
باقي همه هياهوست
شعر تنها زماني شعر است كه از خاك عشق روييده باشد.
پونه ندايي- شاعر- تصريح كرد: ضرورت عشق هم مثل ضرورت شعر براي انسان امروز است. اين دو را جدا از هم نمي بينم؛ در شعري گفته ام: «... شاعر كسي است كه شعر را زندگي مي كند/ چه بنويسد/ چه ننويسد» به باور من، هنر عين زندگي و زندگي عين هنر و عشق، خميرمايه  هستي است.
وي افزود: مفاهيم ازلي چون عشق، ايثار و نوع دوستي، همواره در طول تاريخ بشر يكسان بوده و هست و به قولي، شيوه  بيان آن در قالب شعر، داستان، نقاشي، موسيقي و ... متفاوت است. به هر روي، انسان، يعني موجود اشرفي كه خالق هستي او را خلق كرده است، داراي همان قلب و همان احساسات اوليه بوده و هست، فقط طرز برداشتش از محيط پيرامون و آموزه هاي تاريخي تفاوت هايي دارد كه در اين مجال نمي توان به آنها پرداخت.ندايي ادامه داد:  به كارگيري يا بهره گيري از مفهوم عشق چه در بعد الهي و چه در بعد انساني آن، در شعر امروز بسيار كم رنگ و بي حضور شده است. شاعر امروز مرعوب مدرنيته است و در دامن اشياء درافتاده، به جاي حيرت عشق در حيرت مظاهر دنياي مدرن و نيمه مدرن قرار دارد.
ندايي مفهوم امروزي عشق را در شعر معاصر ايران در سه گروه شاعر قابل بررسي دانست و افزود: يك دسته شاعراني هستند كه هنوز مثل شاعران كلاسيك، برداشت هاي خود را از شعر بيان مي كنند و بدون در نظر گرفتن شرايط اجتماعي خويش، در دامن شعار مي غلتند. دسته ديگر، شاعراني كه به  نفي آ رمان و عشق مي پردازند و از هر سو مفاهيم اصلي را به چالش مي كشند و به مظاهر پست مدرنيسم مي پردازند و دسته ديگر شاعراني هستند كه با برداشت هاي كلاسيك از عشق و با مطالعه  عميق آثار ادبي كهن، از مفاهيم ازلي لذت مي برند و آن را به شيوهٍ مدرن و در قالب هاي نو و بسيار دروني در شعر خود مي آورند كه خودم با گروه سوم بيشتر موافقم.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |    اجتماعي  |   دانشجو  |   سياست  |   علم  |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |