كسي به جانباز احمدي و خانواده اش سر نمي زند
از بازي دراز تا حاشيه ملارد
جانبازي كه فقط به شماره جانبازي 299608-2201 نمره شد
|
|
سهيلا بيگلرخاني
پرچم ايران در دستانش در اهتزار است. بر قله ايستاده، مرد در عكس شباهت قريبي به كوهنوردان دارد. با اين تفاوت كه لباس خاكستري سبز نظامي جاي كاپشن هاي رنگارنگ كوهنوردي را گرفته.
زن با افتخار عكس را نشان مي دهد: اين كوه بازي دراز است. در آن عمليات هم شركت كرده بود. از سالهاي جنگ مي گويد. از آن سالها كه در روزهاي نخست ازدواج به همراه همسر به كردستان رفته.آن موقع آنجا امنيت نبود. من خيلي كوچك بودم. يادش مي آيد، روزي با همه سختي هاي جنگ، زندگيش رو به راه بود، غصه قسط هاي آخر ماه و اجاره خانه و جيب خالي شوهر را نداشت.
دزد نالوطي
جانبازي براي احمدي تنها ارمغاني كه داشته، سردردهاي شديد و عصبانيت هاي گاه و بيگاه بوده. پس از 7 سال كار و فعاليت در سپاه و 14 سال در وزارت صنايع، بيكار است؛ بدون مستمري بازنشستگي يا از كارافتادگي. از 5سال قبل كه بيكار شد تنها توانست با فروش لوازم خانه اش يك موتورسيكلت قسطي بخرد. موتورسيكلتي كه به مرحمت سارقان دوماه بيشتر به صاحبش وفا نكرد و او ماند و قسط هاي موتورسيكلت و خرج كمرشكن زندگي. در اين چند سال هركسي به او وعده اي داده است.
زن مي گويد: يكي به آقامون گفت، اگر 500هزار تومن بدهي، كارت را درست مي كنم تا بتواني از حق بيمه اي كه در اين سالها پرداختي، استفاده كني.... اما آقامون اعصاب پيگيري اداري را ندارد... چند بار كه او را اين ور و آن ور مي برند، اعصابش خرد مي شود.
آن موقع هم فقط شماره جانبازي مي گرفت. براي تعيين درصد نرفت... مي گفت: من براي رضاي خدا رفته ام...
معالم احمدي سال 1361 پس از مجروحيت شديد، مجروحيتي كه در نامه بنياد شهيد و امور جانبازان، مجروحيت اعصاب و روان و شيميايي و مورد اصابت قرار گرفتن تركش ناميده شده، ديگر به جبهه نرفت. 3سال پس از آن پدرش هم شهيد شد و با اين حساب دو عنوان را يدك مي كشد، فرزند شهيد و جانباز . با اين حال تاكنون حتي يك بار هم كسي براي بررسي وضعيت او و خانواده اش به خانه شان سر نزده.
جانباز احمدي بيكار است. اكنون خانواده احمدي ساكن خانه اي 50متري در يكي از مناطق حاشيه اي ملارد است؛ خانه اي كه با وسايل اهدايي از سوي مردم پر شده
فقط يك كار دايم
زن دلش نمي خواهد سفره دلش را باز كند، مي خندد؛ خنده اي كه از گريه تلخ تر است انگار. چند سال قبل وضعمان خوب بود، خانه نداشتيم، اما همه جور وسيله داشتيم.
خانواده احمدي ساكن خانه اي 50 متري در يكي از مناطق حاشيه اي ملارد است، خانه اي كه با وسايل اهدايي از سوي مردم پر شده؛ يك تلويزيون 14اينچ سياه و سفيد، يكي دو فرش رنگ و رخ رفته... يكي دو علاء الدين براي گرمايش و... با اين همه بايد اقساط ماهانه اش را هم بپردازد. اگر كمك هاي مردمي نباشد! هي وام گرفتيم و خورديم... وام ها با سودشان كلي پول شده. خانواده احمدي با كمك هاي مردم زندگي مي گذرانند. مرد با آنكه هنوز 45 سال از عمرش نمي گذرد، آنقدر شكسته شده كه توان كاركردن را نداشته باشد. كمر و پاي راستش تركش خورده، هر وقت هوا سرد مي شود، پا و كمرش درد مي گيرد، حتي مي لنگد.
خانواده احمدي با اين حال، چيزي نمي خواهند، به جز كار دايمي كه معيشت خانواده را تامين كند. چه دو پسر احمدي، حالا ديگر به سن نوجواني و جواني رسيده اند و هزينه هاي تحصيل و تربيت اين دو نيز به مخارج خانواده اضافه شده. قبلا دو نفر بوديم ... بچه ها كوچك بودند، اما حالا پسرهايم بزرگ شده اند... خرج دارند.شايد اگر حداقل پسر بزرگتر بتواند كاري پيدا كند، گو اينكه او هنوز مدرسه را تمام نكرده و پيش دانشگاهي را مي گذراند، اما چه دانشگاهي. بچه هايم فقط مي خواهند كار كنند. با اين وضعيت دلشان نمي خواهد به دانشگاه بروند. ما كه پول نداريم، بچه ها را به دانشگاه بفرستيم.
با آنكه احمدي هيچگاه براي پيگيري كارهايشان اقدام نكرده، اما مددكاران بنياد هم خدماتي را كه جانبازان اعصاب و روان به آن نياز دارند به او و خانوده اش ارايه نداده اند. شايد اصلا به غير از شماره اي كه در بنياد به آن نمره شده، هيچ كس در بنياد، چيزي ديگري از او نداند؛ از او كه خانواده ديگر به سردردهاي شديد و ناگهاني اش، تاول هاي گهگاه روي دست هايش، كمر درد و پا دردش و عصبانيت هاي ناگهاني و گاهي اخلاق عجيب و غريبش عادت كرده است.
|