نويسنده: حسين حسني بايگي
فلوطين (۲۷۰-۲۰۴ م) را بنيانگذار فلسفه نوافلاطوني گفته اند. او خود را ادامه دهنده سنت فلسفي يونان و مبدع طرحي نو در فلسفه افلاطون مي دانست. فلوطين فلسفه افلاطون را به حوزه هاي جديدي وارد كرد. در حالي كه تقريبا بيشتر انديشه هاي زمان وي سعي در ياري گرفتن از فلسفه افلاطون، در جهت اثبات حقانيت شان داشتند، فلوطين نخستين فيلسوفي بود كه فلسفه افلاطون را پاسخي فكري به پرسش سعادت انسان دانست. براي فلوطين، پاكي نفس از طريق عشق و جستجوي حكمت (فلسفه) حاصل مي شود و اين مسئله به نوبه خود به وحدت با واقعيت راستين منجر مي گردد. مطلبي كه از پي مي آيد به فلسفه هنر فلوطين مي پردازد و از اين ميان زيبايي و درك يا- به بيان فلوطين _ شهود زيبايي از ديدگاه وي را به بحث مي گذارد. با هم مي خوانيم.
به جهت نگرش عرفاني فلوطين به كل نظام واقعيت و به لحاظ رويكرد مثبت و خوشبينانه تفكر مابعدالطبيعي او در توصيف ساختار هستي، به وضوح شاهد هستيم كه وي نظام آفرينش را با توجه به صدور از مبدأ نيك و انتساب به مبدأ نخستيني كه خود اصل و مبدأ پديد آورنده زيبايي هاست، نيك و زيبا تلقي مي كند.
از طرف ديگر ساختار هستي در مابعدالطبيعه فلوطين واجد خصيصه سلسله مراتبي است. همچنين شر و زشتي با عدم يكي است؛ يعني زشتي و شر امري عدمي است كه از نقص و ضعف يك موجود انتزاع مي شود، اما در نقطه مقابل زشتي و عدم، زيبايي و هستي قرار دارند. بدين ترتيب همان طور كه زشتي و عدم همانندند، زيبايي و هستي نيز همانندند.
جمع و برآيند اين قضايا ما را به اين حقيقت رهنمون مي سازد كه سلسله مراتب هستي خود مي تواند در مقام سلسله مراتب تجليات زيبايي تلقي شده كه اصل و مبدأ آن همان اقنوم اول و نخستين است. در اين معني همه عالم عرصه ظهور و بستر تجلي مراتب متفاوت گوناگون زيبايي است.
بنابراين همان طور كه نظام واقعيت سلسله مراتبي از موجودات است، سلسله مراتبي از زيبايي ها نيز هست و درست همان طور كه در اين نظام، موجودات فروتر از مبادي يا موجودات بالاتر نشأت يافته اند، مراتب فروتر زيبايي نيز از مبدأ يا مبادي و مراتب بالاتر زيبايي تجلي يافته اند. بنابراين در نظام سلسله مراتبي فلسفه فلوطين و در سير نزولي آن، شاهد فرآيند نزولي زيبايي هستيم. در اين معني، مبدأ نخستين به لحاظ ديدگاه سلبي پلوتينوس، نه خود زيبايي بلكه وراء زيبايي و اصل و مبدأ پديد آورنده همه زيبايي ها لحاظ مي گردد. از اين ساحت فراتر از زيبايي ، عقل به عنوان مثال زيبايي و كمال زيبايي معقول تجلي مي يابد. بنابراين عقل با اين كه كمال زيبايي محسوب مي گردد زيبايي اش وامدار خير اعلي به عنوان سرچشمه همه زيبايي هاست. اما همچنان كه عقل، به عنوان مثال زيبايي از ذات يگانه صادر مي شود؛ نفس نيز زيبايي خود را از عقل كسب مي كند. از نفس است كه زيبايي هاي متنوع و متكثر در مراتب گوناگون متجلي مي گردد، زيرا نفس به هر چه نزديك شود تا آن حد كه آن شيء ظرفيت پذيرش زيبايي را داشته باشد، زيبايش مي سازد. از اين رو نفس اصل و مبدأ زيباسازي اعمال و رفتار نيك، آثار نيك، آثار زيبا، علوم و دانش ها و ... خواهد بود. حتي زيبايي موجودات مادي نيز از نفس و به واسطه نفس در عالم محسوس متجلي مي گردد، زيرا نفس در مقام اصل صورتبخش، با غلبه و استيلا بر ماده، به محسوسات شكل و هيئت داده و با اعطاي نور و جلاي خود، آنها را زيبا مي سازد.
اين چنين است كه زيبايي به هر دو جهان معقول و محسوس اشاعه مي يابد. به عبارت ديگر سيلان انتشار زيبايي نه تنها در جهان معقول و در ميان معقولات بلكه تا فروترين مرتبه از مراتب هستي در جهان محسوس متجلي و شكوفاست. از اين ديدگاه تمام عالم خلق مظهر تجلي و ظهور مبدأ زيبايي و عالم محسوس تجلي گاه زيبايي عالم معقول است.
سير معنوي فيلسوف در تعالي تدريجي از زيبايي هاي محسوس و متعاقباً ادراك گام به گام مراتب بالاتر زيبايي است تا اين كه وي به رؤيت زيبايي برين، يعني آن كه هميشه زيبا و از هر جهت زيباست نائل گردد. لذا رونده راه حقيقت و پوينده طريق معرفت بايد از زيبايي هاي اين جهاني و از زيبايي هاي عالم محسوس كه در واقع شبح و انعكاس زيبايي معقولند آغاز كند. سپس با طي طريق مراتب گوناگون و متنوع زيبايي به مثال زيبايي و زيبايي مطلق متصل گردد. فلوطين با اشاره به رساله «مهماني» افلاطون به تلخيص، عروج معنوي نفس را از طريق تعالي آن از سلسله مراتب گوناگون زيبايي اين چنين به تصوير مي كشد:
«بايد به نفس بياموزند كه نبايد تنها به يك تن دل ببندد بلكه بكوشد تا زيبايي را در همه تن هاي زيبا ببيند. آنگاه بايد او را بدين نكته متوجه سازند كه زيبايي در همه تن هاي زيبا يكي است و به كلي غير از يكايك تن هاست، و از جايي ديگر مي آيد و در چيزهاي ديگر جلوه اي بهتر و بيشتر دارد؛ مثلاً در روشهاي زندگي و يا در قوانين. بدين سان چشم عاشق براي ديدن زيبايي در چيزهاي بي جسم مانند هنرها و دانش ها و فضايل باز مي شود. در اين هنگام بايد او را بر آن دارند تا همه زيبايي ها را يك جا و به صورتي واحد ببيند و به او بياموزند كه چگونه و از چه راه مي توان به آن واحد رسيد. وقتي كه عاشق تا بدين پايه پيش رفت و به ديدن زيبايي فضايل توانا شد، بايد از فضايل به سوي عقل صعود كند و از عقل تا نيكي گامي بيش نيست.»
چون نقطه آغاز و مبدأ سفر معنوي فيلسوف درك زيبايي هاي اين جهاني و متجلي در عالم حس است، شايسته است تا با ماهيت زيبايي در جهان محسوس و مبدأ و اساس زيبايي در اشيايي كه آنها را زيبا مي ناميم، آشنا گرديم.
از ديدگاه فلوطين زيبايي در اشياء چيزي است كه نظر شخص نگرنده را معطوف به خود ساخته، موجب حظ و بهره ناظر شده و او را دلبسته خود مي سازد. وي حتي زيبايي را صفتي مي داند كه ناظر قبل از هر صفت ديگري در شيء نسبت به آن حساسيت نشان مي دهد. بدين معني ناظر قبل از آن كه درباره ساير صفات شيء حكم كند، به زيبايي يا زشتي شي ء حكم مي دهد. به نظر فلوطين ناظر در مواجهه با شيء زيبا، نسبت بدان احساس قرابت و همدلي مي كند و پيوندي سازگار با آن برقرار مي سازد و چون شيء زيبا را موافق طبع خود مي بيند، از ديدارش خرسند و خواهان دستيابي بدان است و برعكس هر جا شي ء زشتي را ديدار كند، نسبت بدان رغبت و تمايلي نمي يابد بلكه احساس بيگانگي و تنافر پيدا مي كند و از آن مي گريزد.
پرواضح است كه تمايل نسبت به شيء زيبا و تنافر نسبت به شيء زشت، امري است كه زيبايي و زشتي از لحاظ نفساني در روح و روان ناظر مي گذارند و خود زيبايي و زشتي واقعيات ديگري هستند. به عبارت ديگر حظ و بهره از شيء زيبا و يا احساس انزجار و تنفر از شيء زشت نمايانگر جنبه روانشناختي زيبايي و زشتي است؛ يعني آنچه كه به نفس ناظر بستگي دارد.
بنابراين خود زيبايي و به عبارت واضح تر اساس و مبدأ عيني آن، يعني حقيقت برون ذاتي كه باعث مي شود شيء را زيبا و ديگري را زشت تلقي كنيم واقعيت ديگري است. اين امر از آن روست كه در سنت افلاطوني، خوبي و زيبايي حقايق عيني و حتي مثالي اند و نه تنها به ذهن و يا نفس يك فرد وابسته نيستند؛ بلكه حقيقت و هويتشان از طرز تلقي هاي فردگرايانه فراتر است.
فلوطين خود اين مسأله را اين چنين مطرح مي سازد: آن اصلي كه حضورش در جسم مسبب زيبايي جسم مي شود چيست؟ آن چيست كه نظر شخص نگرنده را جلب مي كند و او را در بند خود گرفتار مي سازد و سبب مي شود كه شخص نگرنده از ديدنش لذت ببرد؟
پلوتينوس در كاوش براي يافتن پاسخ اين سؤال با عقيده معروف رواقيان درباره زيبايي مبني بر اين كه زيبايي يك شي ء همان تناسب ميان اجزا و تناسب اجزا با كل مي باشد مخالفت ورزيده و آن را ناقص تلقي مي كند.
به نظر فلوطين اين تفسير از زيبايي به معناي نفي زيبايي از اشياي بسيط و اختصاص دادن آن به اشياء مركب و واجد اجزاست، زيرا اگر زيبايي همان تناسب ميان اجزا و تناسب اجزا با كل باشد، تا يك شيء اجزاي متعددي نداشته باشد، تناسبي ميان آن برقرار نخواهد بود، لذا اشياء بسيط كه فاقد اجزا هستند، فاقد تناسب ميان اجزا و نهايتاً فاقد زيبايي اند. بدين ترتيب بايد اذعان كرد كه بسياري از اشياء بسيط مثل نور، صداها، رنگ ها و طلا و ... نمي توانند زيبا باشند. حال آن كه زيبايي آنها را به وضوح ادراك مي كنيم و از مواجهه با آنها دچار شور و شعف مي گرديم. حتي ادراك زيبايي در امور معنوي مثل فضايل اخلاقي و افعال نيك، خود مي تواند به معناي نفي تناسب به عنوان اساس و مبدأ زيبايي به طور كلي باشد، زيرا اين گونه امور نيز فاقد اجزا هستند. پلوتينوس براساس همين تفسير معتقد است كه زيبايي نمي تواند همان تناسب ميان اجزا و تناسب اجزا با كل باشد، بلكه بر مبدأ و اساس ديگري مبتني است. به اعتقاد او حتي زيبايي تناسب به مبدأ ديگري وابسته و از زيبايي ديگري سرچشمه مي گيرد. اين ديدگاه كه زيبايي همان تناسب يا وابسته به تناسب است. ديدگاه عادي فلسفه يوناني درباره زيبايي بود و پلوتينوس تلاش كرد تا نادرستي آن را ثابت كند. لذا فلوطين براي توصيف ماهيت زيبايي و مبناي آن در جست وجوي كشف بنياد ديگري برمي آيد و آن را در بهره ورزي اشيا از زيبايي مثال (عقل) معرفي مي كند و زيبايي را با مثال ناديدني و معقول يكي مي سازد. به نظر او اشيا زيبا هستند، چون به قدر ظرفيت وجودي خويش از مثال زيبايي و يا زيبايي معقول بهره مي برند و در زيبايي آن مشاركت دارند. فلوطين اين امر را رمز تشابه زيبايي محسوس به معقول دانسته و معتقد است كه همين بهره وري از زيبايي مثال است كه جهان محسوس را البته در مرتبتي نازل تر همانند عالم معقول زيبا مي سازد؛ به طوري كه اگر بهره وري محسوس از معقول نبود، اشياي محسوس فاقد زيبايي و جمال بودند. بنابراين بهره وري اشياي زيبا از مثال زيبايي در جهان معقول بدان معناست كه زيبايي اشياي جهان محسوس نه از خود بلكه از زيبايي برين و مثالي نشأت مي گيرد و به عبارت ديگر عاريتي است نه ذاتي.
همين كه زيبايي اجسام موقتي است و گذرا و يك جسم گاه زيباست و گاه نازيبا دليل بر آن است كه زيبايي اش ذاتي او نيست و جسم بودن او حقيقتي است غير از زيبا بودن او و بطور كلي دليلي بر آن است كه زيبايي اش از اصل و مبناي ديگري نشأت مي گيرد.
بدين ترتيب اجسام نه تنها زيبايي نازله اي را منعكس مي سازند بلكه همين زيبايي نازله هم از ذات آنها ظهور نمي يابد، بلكه عاريتي است و به اصل ديگري متكي است. لذا شيء محسوس مادامي كه از مبادي برين زيبايي بهره ور نگردد و از آن مبادي صورت خود را دريافت نكند، در حضيض زشتي و نازيبايي است. از همين رهگذر نيز حتي اشيايي كه در آنها صورت نتوانسته استيلا و غلبه خود را بر ماده حاكميت بخشد، زشت و نازيبا جلوه مي كنند. حظ و بهره اي هم كه نفس از اشياي زيبا مي برد بدان سبب است كه نفس ذاتاً به ساحت معقول تعلق دارد و در زندگي پيشين خود نمونه ها و اصل هاي برين زيبايي را درك كرده است و اينك با مواجه با اشيايي كه از اين اصل ها بهره ورند نسبت به آنها احساس قرابت و همدلي مي كند و شور و شعف خاصي در وجودش به جنبش در مي آيد.
به طور كلي هم از آن رو كه همه اشياي اين عالم نقش و پرتوي از عالم معقول مي باشند، هم بدان جهت كه نفس در زندگي قبلي، عالم معقول و اصل هاي برين اشياي اين جهان را رويت كرده و اينك در زندگي اين جهاني ياد و خاطره اي هر چند كم سو از مباني اشيا در عمق وجودش حك شده، مشاهده اشياي اين جهان، نفس خفته را بيدار و هوشيار ساخته و ديده جان را براي رؤيت مجدد اصل ها و مباني معقول اشيا شكوفا مي سازد. در اين ميان زيبايي اشيا صفتي است كه بيش از هر صفت ديگر نفس انسان را به ياد اصل ها و مثال هاي اشياي مي اندازد و قرابت او را با اصل هاي برين اشياي اين جهاني خاطر نشان مي سازد.
اين مطالب ما را ياد اين سخن افلاطون در «فايدروس» مي اندازد كه مي گويد: «كسي كه با ديدن زيبايي در اين جهان، زيبايي حقيقي را به ياد مي آورد، بال و پرش روييدن آغاز مي كند.»
ادامه دارد