عراق كه در پايان جنگ اول جهاني شكل گرفت ، با كودتاي قاسم، چهره عوض كرد . آنچه در پي مي خوانيد سر انجام قاسم و روي كار آمدن صدام را ترسيم مي كند . جنايتكاري كه اكنون فقط به زير نويس تاريخ پيوسته است . انسان ها شايد جانيان را فراموش كنند ولي تاريخ هرگز آنان را نمي بخشد . سردار نگون بخت خود خوانده قادسيه از زمره آنان است .
عباس لقماني
نيروهاي جامعه عرب چندي بعد جايگزين نيروهاي انگليسي شدند. برادران عرب اصلاً مايل نبودند كه قاسم كشورگشايي كند و قدرت بيشتري به دست آورد. دوري قاسم از ديگر كشورهاي عربي فرصتي براي حزب بعث فراهم آورد تا نقشه به قدرت رسيدن را ترسيم كند. ايدئولوژي حزب بعث كه ملغمه اي از ناسيوناليسم عربي و سوسياليسم بود، آنان را تحريك به كودتا مي كرد. حزب بعث و هوادارانش در ارتش، هدف به دست گرفتن قدرت را دنبال مي كردند. يكي از مهره هاي اين بازي عارف بود. عارف كه با قاسم در كودتا دخيل بود اكنون به يكي از مخالفان او تبديل شده بود. او كوتاه زماني بود كه بخشوده و از زندان آزاد شده بود.
در فوريه سال ۱۹۶۳ هنگامي كه نيروهاي ارتش عراق در شمال درگير جنگ با كردها بودند، كودتاي ديگري شكل گرفت و كودتاچيان چند پادگان نظامي را تصرف كردند و به سوي وزارت جنگ كه قاسم نيز آنجا بود راه افتادند. چهار هواپيماي جت جنگي وزارت جنگ را مورد حمله قرار دادند و ساختمان از سوي نظاميان شورشي نيز هدف قرار گرفت. از طريق راديو آنان انقلاب تازه اي را اعلام كردند ولي هزاران نفر به طرفداري از قاسم عازم وزارت جنگ شدند و از او خواستند اسلحه در اختيارشان قرار دهد. او كه به نيروهاي طرفدارش در ارتش تكيه داشت حاضر به مسلح كردن مردم نشد. او از قدرت خودش كاملاً اطمينان داشت و در حالي كه در شهر بغداد مردم با چوب و اسلحه سرد با كودتاچيان درگير بودند، نيروهاي بعثي با كمك خودروهاي زرهي به سركوب مردم پرداختند. گارد ملي حزب بعث به هيچ چيز رحم نكرد. جنگ هاي خياباني بيست و چهار ساعت به طول انجاميد و در پايان بعثيها وارد ساختمان وزارت جنگ شدند. قاسم تسليم شد و به استوديو تلويزيون بغداد آورده شد و در همان جا به حكم يك دادگاه صحرايي به خيانت متهم شد و يك ساعت پس از آن تيرباران شد. او در آخرين لحظات درخواست كرد كه با عارف ديدار كند زيرا اميدوار بود عارف جلوي اعدام او را بگيرد همان گونه كه او يك بار عارف را بخشيده بود. عارف ولي پيغام داد كه اين امر از عهده او خارج است. در سالن فرستنده تلويزيون يك گروه تيرباران قاسم را به گلوله بست و نخستين رئيس جمهوري عراق از صحنه گيتي محو شد.
براي ساكت كردن هر نوع مقاومتي شبها و روزهاي متوالي جسد تيرباران شده قاسم در تلويزيون نشان داده شد و يك سرباز محل اصابت گلوله ها به بدن او را به تماشاچيان نشان مي داد.
در پايان اين نمايش خونين كه هر كس آن را ديده است هرگز نمي تواند صحنه هاي آن را از خاطر بزدايد، سرباز سر روي سينه خم شده قاسم را بارها بلند مي كرد و به مردم نشان مي داد و به صورت جنازه قاسم آب دهان مي انداخت. سمير خليل يك نويسنده فراري عراقي در كتابي به نام «جمهوري وحشت» اين صحنه را به خوبي ترسيم كرده است و حكايت جمهوري تازه اي را بازگو مي كند كه با خونريزي نطفه آن نهاده شد.كساني كه پس از قاسم روي كار آمدند خونريزتر و جنايتكار تر از پيشينيان آنها بودند. دوست ديرين قاسم، عارف هم از زمره آنان بود.
صدام دوست صميمي عارف، جوان شرور وخودخواهي كه حالا فرصتي براي خودنمايي پيدا كرده بود در برابر تاريخ ركورد ديوانگي و وحشيگري در تاريخ را شكست نيز آماده بازگشت به عراق شد.
جنازه قاسم و يا آنچه از او باقيمانده بود به دجله انداخته شد. در دوران حكومت عارف و در همان اوايل به قدرت رسيدنش در ارتش، پليس و گارد ملي تمام كساني را كه به نوعي مي توانستند خطرساز باشند، كشت. ليستهايي تهيه شده بود كه از روي اسامي موجود در آن هر كس كه مي توانست در آينده نيز خطرساز باشد نابود مي شد. هرگز معلوم نشد كه چه تعداد عراقي در آن زمان به جوخه هاي اعدام سپرده شدند ولي صحبت از هزاران نفر است كه يا اعدام و يا در خيابانها آماج گلوله هاي بعثي هاي لجام گسيخته شدند.
جوان ۲۶ ساله اي كه از ترس به قاهره گريخته بود نيز به بغداد بازگشت و به اين اميد بود كه سهم خود در قدرت را نيز كسب كند. اين جوان ماجراجو كه هنگام حمله به قاسم مجروح شده بود با رابطه اي كه با عارف داشت هنگامي كه در فرودگاه بغداد از هواپيما پياده شد به آينده اي مي انديشيد كه سالها در مورد آن خيالپردازي كرده بود. او اميدوار بود كه با كمك حزب بعث سهم خود را در قدرت نيز به دست آورد.
ولي در اين زمان جايي براي او وجود نداشت و او به عنوان كارشناس امور كشاورزي در اداره مركزي كشاورزي عراق به كار گمارده شد.
صدام كه داعيه قدرت داشت پله پله با كمك حزب بعث خود را به مركز قدرت نزديكتر كرد و در سال ۱۹۷۵ به عنوان معاون شوراي انقلاب شخص پرقدرت عراق در الجزيره شاهد امضاي قرارداد با ايران بود، كه بهانه اي براي حمله سال ۱۹۸۰ به خاك ايران شد.
اين جوان ماجراجوي تكريتي كه در طول زندگي خود فقط مصر را ديده بود و تحت افكار افراطي ناسيوناليستي عرب قرار گرفته بود، هنگامي كه با حذف حسن البكر تمام قدرت را در عراق در خود خلاصه كرد راه را براي ماجراجويي هاي آتي گشوده يافت. او در شهريور ۱۳۵۹ حمله اي را به ايران آغاز كرد كه سرانجام با ماجراجوييها كه در پي آن نيز ادامه يافت به حيات سياسي او پايان داد. ماجراي صدام با دستگيري او توسط نيروهاي آمريكايي پايان يافت و او همانند سلف هاي خود بخت النصر و حمورابي به عنوان يكي از جنايتكارترين و منفورترين افراد گيتي به زباله دان تاريخ پيوست. عراق ولي هنوز در آتشي كه ماجراجوي تكريتي برافروخت مي سوزد و پايان ماجرا هنوز مشخص نيست. سرزميني كه با استفاده از منابع طبيعي و نيروهاي كارآمد مي توانست به كشوري نمونه و پيشرفته در منطقه تبديل شود هنوز نفرين شده مي نمايد و نفير گلوله ها و صداي انفجارها فرصت هر نوع سازندگي را از آن گرفته است. بخت النصر كه افتخاراتش را بر جاي گذاشتن سرزمين هاي سوخته در پي فتح سوارانش مي دانست اكنون از زادگاهش سرزمين سوخته اي بر جاي مانده است كه نفرين ابدي تاريخ را يدك مي كشد و مردي كه خود را سردار قادسيه مي ناميد حتي اين جرأت را نداشت كه با شليك گلوله اي به زندگي ننگين خود خاتمه دهد. انسانها شايد جانيان را فراموش كنند ولي تاريخ هرگز آنان را نمي بخشد.