چادرهايي كه امور آسيب هاي اجتماعي شهرداري برپا كرده است، مامن بي خانمان هاي تهران در اين شب هاي سرد است؛ جايي كه مي توان طعم چاي داغ، بخاري و پتوي گرم را چشيد
آزاده بهشتي
از شمال تهران كه به سمت جنوب مي رويم، برف شكل باران به خود مي گيرد، زمين خيس است و قطرات باران در اين سمت از شهر زير عبور و مرور كند و بي حوصله ماشين ها صداي بي رمقي دارد، يعني ته مانده باران. برف سفيدي خود را از دور به رخ شهر مي كشد.
باران ببارد يا برف هوا سرد است و رويين تن هم كه باشي جرات نمي كني با دمپايي از خانه بيرون بيايي. برفاب اول جوراب و بعد كف پايت را خيس مي كند. كف پايت را قلقلك مي دهد اما به مرور غيرقابل تحمل مي شود. حس مي كني كه بچه هاي لوس و سمجي سوزن به دست به جان كف پايت افتاده اند و همين حالاست كه از كوره در بروي و سرشان دادبكشي، اما به پايين كه نگاه مي كني خبري نيست؛ نه بچه اي ، نه سوزني. تنها انگشتان كبود پاي توست كه از بين سوراخ هاي دمپايي پلاستيكي بيرون زده است، كاش فقط همين باشد. معمولا خيابان هايي كه پاتوق دوره گردي توست چاله چوله زياد دارد، خيابان هاي پايين شهر را مي گويم. يك راننده هم ملاحظه رد شدن تو را بكند، دومي چنان با سرعت از روي چاله اي كه حالا پر آب است رد مي شود كه احساس مي كني مجاني دوش گرفته اي، اما از نوع آب سرد. حالا دقيقا شبيه سنگ تيپا خورده رنجوري شده اي كه از ناجوانمردي زمستان مي نالد. چه كاري از دستت ساخته است؟ نفرين كني؟ پشت سرش داد و هوار كني؟ آخر مگر اين كارها لباس هايت را خشك مي كند؟ مگر گرمت مي كند؟ پس دست از سرش بردار و به فكر گرم كردن خودت باش. گفتم فكر، درست مي گويي. در چنين وضعيتي درست كار نمي كند، اما اگر به دور و برت درست نگاه كني، بالاخره راهي براي فرار از اين سگ لرزه دندان خردكن پيدا مي كني. مغازه هاي دور و بر كارتن هاي خالي شان را بيرون گذاشته اند. چند تايي هنوز خشك اند. كمي آن طرف تر، از دريچه هاي زير در يك خشكشويي هواي گرم بيرون مي زند، آنقدر كه يك ساعته خشكت مي كند. اما... تا كي مي تواني به اين كارها ادامه دهي؟
كمتر از 15 روز نيست كه اين چادرها را كه هر كدام 80 تا 90 نفر گنجايش دارد، برپا كرده ايم. در كنار گرما و جاي خواب، شام مختصر و صبحانه اي هم به افراد مي دهيم
بي خانمان ها! جمع شويد
واژه هايي كه از تركيب يك لغت با لغت خانه ساخته مي شوند، زياد نيستند. تقريبا همه را شنيده ايد: مريضخانه، داروخانه، ديوانه خانه، تماشاخانه، زورخانه ، كارخانه ، قهوه خانه و... اما مطمئن هستم كه اين يكي را نشنيده ايد: گرمخانه.
هواي سرد زمستاني از پنجره نيمه باز ماشين به درون آن مي خزد، همين ديروز بود كه هواشناسي خبر سردشدن 12درجه اي هواي شهر را داده بود و هشدارهايي به تهراني ها كه به خاطر برف و باران شال و كلاه كنند.
داريم به گرمخانه مي رويم و در راه به اين فكر مي كنيم كه خودمان هم بعد از چشيدن طعم برف و باران به اين جاي گرم نياز داريم. دوستي گفته بود كه كارتن خواب نزديك خانه شان چند روز است كه پيدايش نيست. چند روز است كه زير ديوار مسجد پتوي نازكش را روي كارتن پهن نمي كند و زير پتويي ديگر مچاله نمي شود. شايد آنجا ببينيمش، اگر زنده باشد.
دروازه غار، ساعت۳۰:19
شهر تازه چادر سياه شب را به سر كشيده است. باران بند آمده و سوز مي آيد. جنب وجوش تنها در عبور و مرور ماشين ها به چشم مي آيد. گاه و بي گاه رهگذري زير باران تند و ريز شب پيدا و گم مي شود. از ميدان دروازه غار كه به خيابان اصلي با همين نام مي پيچيم، سكوت و تنهايي بيشتر خودنمايي مي كند. پشت پارك هرندي روشنايي كم سويي به چشم مي آيد و لابه لاي دو ساختمان ، چادر برزنتي كه پرتو نور آن به سختي ديده مي شود. قبل از نزديك شدن به چادر، تجمع۱۰ ، 12 نفري چند مرد را زير باراني كه حالا شديدتر شده است، نمي شود ناديده گرفت؛ آدم هاي به صف شده زير باران انتظار ورود به چادر برزنتي را مي كشند.
خبرها خيلي زود پخش مي شود به خصوص اگر در اجتماع كوچكي به نام محله زندگي كني و مهمتر اينكه در يكي از محله هاي جنوب تهران ساكن باشي. به همين خاطر خيلي زود دهان به دهان مي چرخد: انتهاي پارك هرندي چادري برپا شده و تخته هايي كنار هم چيده شده و جاي گرم و نرمي براي گذراندن شب هاي طولاني و سرد زمستان مهيا. چشم هاي به صف شده بدرقه مان مي كند. از نگاه هاي سنگينشان رها مي شويم و خود را جلوي در ورودي چادر مي بينيم. چادر برزنتي و خيس شده از باران را كه حالا سنگين تر از وزن واقعي خودش است، كنار مي زنيم. گرماي مطبوع تنها بخاري چادر به استقبالمان مي آيد. پا كه به درون چادر مي گذاريم، پايمان در چاله اي كه از باران پر شده است فرو مي رود. به خودمان كه مي آييم روي يكي از چند تختخوابي نشسته ايم كه شب ها كارگران خسته و مردهاي از كار برگشته، روي آن خستگي از تن به در مي كنند.
به بخاري نفتي وسط چادر مي چسبيم و لذت بودن در آن فضاي گرم به ما هم منتقل مي شود.
كمالي، مسوول 3 گرمخانه اي است كه در 3 نقطه از جنوب شهر تهران براي اسكان افراد در شب، فراهم شده است. لابه لاي تختخواب ها و نزديك بخاري نفتي، يك صندلي و يك ميز كوچك كه مملو از برگ و چند خودكار است، نشسته است.
|
|
با شور وحرارت توضيحاتي را در مورد وضعيت گرمخانه ها مي دهد: كمتر از 15 روز نيست كه اين چادرها را كه هر كدام 80 تا 90 نفر گنجايش دارد، برپا كرده ايم. امكاناتمان محدود است اما با اين وجود فضاي ايجاد شده مورد استقبال قرار گرفته است. تجهيزات گرمايي چادرها به اندازه توان و امكانات است و در كنار گرما و جاي خواب، شام مختصر و صبحانه اي هم به افراد مي دهيم. وقتي مي گويد افراد ياد پادگان مي افتيم و او ادامه مي دهد: ساعت ورود 8 شب و ساعت خروج از چادر 8 صبح فردا است. با شروع فصل زمستان و سرد شدن هوا، به صلاحديد امور آسيب هاي اجتماعي شهرداري تهران، گرمخانه هرندي، المهديعج و بعثت راه اندازي شد. بد نيست بدانيم علاوه بر اين 3 چادر مركزي، انجمن پرسپوليس كه حوالي خيابان شوش دفتري دارد، به فعاليت هاي جانبي رسيدگي به آسيب هاي اجتماعي كمك مي كند. گشت هاي شبانه شهرداري با كمك نيروي انتظامي و 110 در مسيرهاي مشخص شده در جنوب تهران حركت كرده و افرادي را كه بدون سرپناه رها شده اند، به اين مراكز هدايت مي كنند. كمالي بر فعاليت هاي مددكاران اين مراكز تاكيد بسيار دارد و پيش از آن مي گويد كه چادرهاي اين 3 منطقه تنها محلي براي اسكان و خواب شبانه است. افراد مراجعه كننده نيز افرادي هستند كه از سلامت جسمي برخوردارند. در توضيحات خود مرتبا از مركزي در اسلامشهر ياد مي كند. مراجعه كنندگاني كه از مشكلات ويژه اي برخوردار هستند به هيچ عنوان در اين 3 مركز اسكان داده نمي شوند. اين افراد يا به نيروي انتظامي ارجاع داده مي شوند يا براي مداوا و استفاده از كادر درماني پزشكي به مركز اسلامشهر منتقل مي شوند. حتي افرادي هم كه در اين گرمخانه ها به سر مي برند، از كمك هاي مددجويان بهره مند هستند، به همين خاطر دو نفر از مددجويان اين سازمان در طول شب علاوه بر حفظ نظم محل با صحبت و درددل با مراجعان به حل سطحي و مقطعي مشكلات آنها مي پردازند. در عين حال فرم هايي تهيه شده است كه 25 بند دارد تا شرايط اجتماعي و خانوادگي اين افراد را شناسايي كند و در جهت بهبود اين شرايط اقدامات لازم صورت گيرد. توضيحاتي كه كمالي مي دهد علاوه بر انتقال اهداف و فعاليت هاي امور آسيب هاي اجتماعي شهرداري تهران، حاكي از منحصر به فرد بودن اين اقدام در سطح كشوري است. تعداد اين چادرها به مرور زمان در حال افزايش هستند، هرچند تنها دو ماه تا پايان زمستان بيشتر نمانده است اما كمالي از احتمال راه اندازي اين نوع چادرهاي گرمخانه اي در شهرري، نزديكي مرقد امام ره و شرق تهران تا اوايل بهمن ماه خبر مي دهد.
ما كارتن خواب نيستيم
حسين پدرشناس، غضنفر كريمي، علي اكبر ناصرزاده و ... پشت سر هم رديف شده اند. صف عريض و طويلي نيست. معلوم نيست فضاي سنگين و رسمي چادر باعث سكوت و صف منظم متقاضيان خوابيدن در چادر شده يا سرما زبان آنها را بند آورده است. هرچه هست اين سكوت صداي تق تق دندان هايي را كه از سرما به هم مي خورند به راحتي به گوشمان مي رساند. صدايي كه در هياهوي زندگي شهرنشيني گم شده است. سركه پايين مي اندازيم، پاچه هاي خيس شده شلوار و كفش هاي سوراخ را مي بينيم. بالا كه نگاه مي كنيم قطره اي باران از لاي درز چادر به چشممان مي چكد. نگاه مي چرخانيم، اسم هايشان را وارد ليست كرده اند و در تخت هايي كه براي بيشترشان آشنا است، يله داده اند.
خستگي كار روزانه خيلي زود پلك هاي بعضي از آنها را سنگين مي كند. طاق باز مي خوابند. دست ها را روي سينه گره كرده و ما بين همهمه و گپ و گفت وگو هاي ديگران خوابشان مي برد. هنوز شام نداده اند.
چهاردهم اسفند 82 ازدواج كردم. ديپلم ادبيات دارم، مدرك كامپيوتر هم گرفته ام. همين 6 ماه قبل هم طلاق گرفتيم، كار نيست، من كارتن خواب نيستم. جوان است، با سر و وضعي مرتب بقچه اي زير بغل زده و در حالي كه باران را از سر و صورت مي تكاند، مي گويد: سياهي لشكرم، با روزي 3 هزار تومان خرج خودم را هم نمي توانم بدهم چه برسد به زن. طلاق گرفتيم، همين 6 ماه پيش. نزديكي گرمخانه هرندي با ميدان تختي يك اتفاق ساده است اما همين اتفاق ساده باعث شده تا ساكنان شبانه آن سياهي لشكرهاي فيلم هايي باشند كه در شهرك سينمايي مي سازند. داوود ميرباقري، كارگردان مختارنامه شايد نداند تعدادي از سياهي لشكرانش در اينجا مي خوابند.
مختارنامه، مريم مقدس، امام عليع و ... مكانيك بودم اما ورشكسته شدم. حالا هم سياهي لشكر فيلم هاي سينمايي هستم، اكثر اينها كه مي بينيد كارشان همين است، روزي 3 هزار تومان مي گيريم. قبل از اينكه بيايم اينجا روزي 2 هزار تومان خرج خوراك و محل خوابمان مي شد. تابستان ها در پارك مي خوابيده، پيرمرد 65 ساله اي كه خيلي پيرتر از سن واقعي خودش است و زمستان ها....
ميني بوس سياهي لشكرها از ميدان تختي حركت مي كند و آنها از حالا تا 6 صبح وقت دارند تا در فضاي نمور و گرم چادر خستگي ساعت ها كار را از تن به در كنند.
از در كه داخل مي شود، برق قطره هاي باران كه روي سرش نشسته زير نور اندك چادر مي درخشد. گوشه اي مي نشيند و زير لب چيزي مي گويد كه به گوش نمي رسد. تخت ها پر شده اند و لذت از دست رفته خوابيدن در يك جاي گرم و نرم در چشم هايش موج مي زند.
پيش از اين بود كه در خبرها شنيديم 3 گرمخانه شهرداري در طول 9 روز - از زمان راه اندازي در 7/10/83 تا 16/10/83 - پذيراي 792 نفر ميهمان شبانه بوده اند.
محمدرضا فردين، مدير امور آسيب هاي اجتماعي شهرداري تهران، مراجعه كنندگان به اين چادرها را به هيچ عنوان كارتن خواب يا خيابان خواب نمي داند و معتقد است اينها افرادي هستند كه بنا به دلايلي همچون سفر و جست وجوي كار فصلي ناچار هستند شب ها در تهران اقامت كنند.
زنان كارتن خواب كجا هستند؟
كارتن خواب زن؟ چيزي به آن معنايي كه كارتن خواب در جامعه تعريف شده است از اين جنس نداريم. اين اولين جمله اي است كه كمالي در مقابل سوالمان كه از محل اسكان زنان كارتن خواب مي پرسيم، مي دهد. به نظر مي رسد گشت هاي شبانه اين سازمان در جنوب شهر تهران تنها به تعداد محدودي زن كارتن خواب آن هم در طول هفته برخورد كرده اند و كمالي به راحتي به اين نتيجه مي رسد كه تعداد اين قشر بسيار محدود است: زناني هم كه با آنها برخورد كرديم، دستفروش ها و دوره گردهاي اطراف حرم شاه عبدالعظيم هستند كه شب را در كنار بساط خود مي خوابند. با اين وجود اين افراد هم فراموش نشده اند و پس از شناسايي به مركز بهزيستي وحدت منتقل مي شوند.
ميانگين سني افرادي هم كه در 3 گرمخانه شهرداري اسكان پيدا مي كنند بالاي 20 سال است و در صورتي كه گشت هاي شبانه سازمان شهرداري، با افراد زير 20 سال مواجه شوند، آنها را به مركز بهزيستي احسان منتقل مي كنند.
اما آنچه كه نبايد از خاطر برد امنيتي است كه بايد در اين چادرها ايجاد كرد. كمالي از رايزني هاي اين سازمان با نيروي انتظامي براي ارتباط مستمر در جهت حفظ امنيت مي گويد: برنامه تفتيش افرادي كه وارد چادرها مي شوند در دستور كار است تا از رخ دادن اتفاقات احتمالي جلوگيري كنيم. هرچند افرادي كه در اين چادرها مي خوابند كارگران بي جا و مكان هستند اما به هر حال احتياط شرط عقل است.
زمستان سالهاي قبل ملايمتر بود، امسال سردتر شده است. حرف ها پشت سر ما مي ماند. از گرماي چادر كه فاصله مي گيريم، باران قطع شده است. مردي از دور دوان دوان خود را به چادر مي رساند.
يكي از مددجويان به دنبال ما مي آيد و از كمالي مي خواهد تا در مورد ساعت ورود مراجعان فكري بكند. او يكي از سياهي لشكرهاي سريال است، اما اين بار در نقش واقعي خودش ظاهر شده است: بي خانمان ها.