دوشنبه ۲۸ دي ۱۳۸۳
گفت و گو با مارتين اسكورسيزي
شيوه اي كاملاً متفاوت
009141.jpg
همه مي گويند امسال سال مارتين اسكورسيزي فيلمساز كهنه كار و معترض سينماست كه اسكار بهترين كارگردان سال را براي درام اجتماعي اش «هوانورد» بگيرد. او طي سه دهه فعاليت پر ثمر هنري فيلمهاي با ارزشي مثل «آليس ديگر اينجا زندگي نمي كند» ، «راننده تاكسي» ، «پايين شهر» ، «گاو خشمگين» ، «بروبچه هاي خوب» و «دار و دسته هاي نيويوركي» را كارگرداني كرده است. براي تعدادي از فيلمهايش نامزد دريافت جايزه اسكار هم شده است، ولي تا به امروز هيچ وقت موفق به دريافت اين جايزه نشده است.
هفته قبل دولت فرانسه نشان لژيون افتخار خود (بالاترين نشان هنري اين كشور اروپايي) را به اسكورسيزي هديه كرد. فيلمهاي اين فيلمساز هميشه جزو آثار محبوب منتقدين اروپايي بوده است. اسكورسيزي سينما را فقط از دريچه سرگرمي و تفريح نگاه نمي كند و براي آن وظيفه اي مهم تر قائل است. به اعتقاد اين فيلمساز، فيلمهاي سينمايي مي توانند (و بايد) انعكاسي از واقعيت هاي جامعه باشند و مشكلات و مسائل روز را مطرح كنند. فيلمهايي كه اين فيلمساز طي اين سالها ساخته، همگي از اين قاعده تبعيت كرده اند.
اسكورسيزي در فيلم جديد خود «هوانورد» گوشه اي از واقعيت هاي هاليوود در دهه بيست و سي ميلادي را به تصوير مي كشد و تماشاچي خود را با دنياي پر زرق و برق و فريبكارانه آن دوران آشنا مي كند. ظاهراً قصه زندگي هاوارد هيوز ميلياردر معروف كه به سينما و هوانوردي عشق مي ورزيد، آنقدر براي اسكورسيزي جذاب بوده كه فيلمي سينمايي را بر اساس آن كارگرداني كند. اين گفت وگو به مناسبت نمايش فيلم«هوانورد»در سينماهاي جهان با اسكورسيزي انجام شده است.
* آيا هيچ توازني بين وسوسه ها و خواستهاي هاوارد هيوز و وسوسه ها و خواسته هاي خودتان مي بينيد؟
- در طول سالهاي گذشته هميشه مي خواستم اين فيلم را بسازم. اما بسياري از دوستان و همكارانم مرا از اين كار منع مي كردند و مي گفتند وارد اين وادي نشو. هيوز عاشق هوانوردي بود و نگرش وي به فيلمسازي و ايده هايش را در اين ارتباط دوست دارم. به نوعي مي توان او را يكي از شورشي هاي هاليوود قلمداد كرد. البته به نظر من «صورت زخمي» هاوارد هاوكس بهتر از «فرشته هاي جهنم» اوست. اما «فرشته هاي جهنم» هنوز هم يك فيلم بزرگ تجربي است. اين نكته را بويژه با مشاهده نسخه دوباره سازي شده آن مي توان متوجه شد.
من در يك جامعه آمريكايي ايتاليايي تبار بزرگ شدم. در چنين جامعه هايي هميشه آدمها در حال آمد و رفت به خانه هستند و هيچ وقت خانه خالي از مهمان نيست، بچه ها زير دست و پا وول مي خورند و همه جا هستند و هر چيزي در يك گوشه اي افتاده است.
009144.jpg
طبيعي است كه در چنين شرايطي وقتي من روي پاي خودم مي ايستم و فعاليت فيلمسازي را شروع مي كنم، اين روحيه و حال و هوا را حفظ مي كنم. من هميشه دوست داشته ام كه در كنار آدمها باشم و دور و برم شلوغ باشد. قصه زندگي هاوارد هيوز هم خيلي شبيه اين ماجرا است. يادم مي آيد در دهه هفتاد در باشگاه فيلم همراه با برايان دي پالما، استيون اسپيلبرگ، پل شرايدر و جان ميليوس درباره فيلمهاي قديمي و آدمهايي مثل هيوز صحبت مي كرديم. اما با گذشت زمان من هم تغيير كرده ام. سعي كردم اين تغييرات را به نحوي در دل قصه فيلم بگنجانم.
* وقتي به سراغ فيلمهايي مي رويد كه به نوعي شرح حال آدمهاي واقعي هستند، از روشهاي ويژه و يكساني استفاده مي كنيد يا اينكه هر يك را به روشي متفاوت تعريف مي كنيد؟
- براي هر آدم متفاوتي بايد يك شيوه كاملاً متفاوت را در پيش گرفت. در نوع نزديك شدن من به قصه زندگي هاوارد هيوز، بايد بگويم جان لاگن نويسنده كمك خيلي زيادي كرد. روي اين نكته تأكيد ويژه اي مي كنم، زيرا فيلمنامه او فوق العاده بود. وقتي فيلمنامه را خواندم ۱۸۰ صفحه بود. اين يعني اينكه فيلم ما يك كار چهار ساعته مي شد. يكي از دلايلي كه دوباره بعد از سالها به سراغ يك كار شرح حال گونه رفتم، همين فيلمنامه بود.
هنگام ساخت، گاو خشمگين، وضعيت فرق مي كرد. من و رابرت دنيرو و نويسنده فيلمنامه به سراغ زندگي جيك مشت زن رفتيم و درباره همه چيز زندگي او تحقيق و كنكاش كرديم. از پل شرايدر براي نگارش فيلمنامه دعوت كردم. او نويسنده اي منظم است و بلافاصله به وسط قصه و ماجرا رفت، يعني قلب قصه: آنچه كه آن مرد مي خواست و آنچه كه نتوانست به دست بياورد. نام فيلم هم به نوعي همين نكته را تداعي مي كرد. براي «برو بچه هاي خوب» هم به كلي راه ديگري را رفتيم.
قصه زندگي هيوز از اين نظر برايم جالب بود كه او در كنار همه چيزهايي كه درباره اش نوشته و گفته شده بود، به شدت آدمي مرموز و پر رمز و راز بود. وارن بيتي و استيون اسپيلبرگ براي چند سال تلاش داشتند كه فيلمي درباره او بسازند. از همين رو وقتي كه مي خواستم كار اين فيلم را شروع كنم از خودم پرسيدم: از كجا مي خواهي شروع كني و در كجا مي خواهي آن را تمام كني؟
نمي دانستم كه از كجا مي خواهم شروع كنم تا اينكه فيلمنامه لاگن را خواندم. تازه از كار فيلمبرداري «دار و دسته هاي نيويوركي» فارغ شده بودم. لئونارد و دي كاپريو درگير آن فيلمنامه شده بود و من از كار با وي در «دار و دسته هاي نيويوركي» كاملاً راضي و خشنود بودم. هيجان توليد فيلم را او در دلم انداخت. خودم به آن نزديك نشده بودم، زيرا كار خيلي مشكلي بود. به هرحال، «فرشتگان جهنم» هيوز از جمله فيلمهاي مورد علاقه من است. ما وارد كل زندگي هيوز نشديم و فقط يك دوره از زندگي اش را مرور كرديم. بخشي از ماجرهاي فيلم هم ساختگي و غير واقعي است.
* چه عاملي باعث شد فكر كنيد ليوناردو دي كاپريو بهترين گزينه و انتخاب براي ايفاي نقش هاوارد هيوز است؟
- او شيفته اين پروژه بود. خودم هم مي دانستم كه بازي در نقش چنين كاراكتري خيلي سخت است. اما او بسيار مصمم و با اراده بود. وي حقيقتاً و با تمام وجودش مي خواست كه اين نقش را بازي  كند. حقيقت امر را بگويم، وقتي به عكسهاي جواني هيوز نگاه مي كردم، ديدم كه چقدر شبيه دي كاپريو است. با اين حال هيوز شخصيت ويژه اي داشت. او توانايي تغيير هر چيزي را داشت. دي كاپريو بايد مي توانست اين حالات مختلف و متفاوت را به نمايش بگذارد. او زحمت زيادي كشيد و توانست اين شخصيت را درآورد.
* از بابت الهام بخشي و تأثيرگذاري خود بر يك نسل از فيلمسازان چه احساسي داريد و در حال حاضر چه انتظاري از خودتان داريد؟
- پرسش خوبي است. در دهه هشتاد، به گونه ديگري فكر مي كردم و احساسم اين بود كه بايد فيلمهايم را دوباره بسازم. چند فيلم كم خرج ساختم تا به «رنگ پول» رسيدم، در آن زمان توانستم چند قصه اي را كه مي خواهم، به فيلم برگردانم. در دهه نود اوضاع تغيير كرد. در آن دوران خيلي ها به من مي گفتند: دهه هفتاد، دهه خيلي خوبي بود. مي شنيدم كه خيلي از فيلمسازان جوان تحت  تأثير «پايين شهر» قرار گرفته اند. اگر اينطور باشد، برايم افتخار خيلي بزرگي است. اين مسأله مرا خوشحال مي كند. امروز هم مي خواهم مثل گذشته فيلمهايي را كه دوست دارم بسازم و از آن سبكي استفاده كنم كه احساس مي كنم متناسب با قصه ام است، هنوز هم مهمترين نكته برايم در هنگام فيلمسازي، قصه است.
* سالهاست كه گفته مي شود مي خواهيد فيلمي درباره دين مارتين بسازيد. آيا هنوز هم به اين مسأله فكر مي كنيد؟
- خير. صحبت ساخت اين فيلم بود. بارها هم صحبت آن شد. خودم را كشتم كه فيلمنامه اش را با همكاري يكي از دوستان بنويسم. اما نشد. تلاش زيادي براي ساخته شدن اين فيلم كردم. بعضي وقتها احساس مي كنيد در صحنه نبرد هستيد و براي ساخت فيلم خود داريد مي جنگيد. آن زمانها تهيه كننده مي خواست اين فيلم ساخته شود، فيلمنامه اي هم با همكاري پل شرايدر و ايروين وينكلر نوشتيم. اما گذشت زمان اوضاع را تغيير داد. بعد از مدتي ديدم ديگر كسي علاقه اي به توليد و ساخت اين فيلم ندارد. من هم منصرف شدم.
ترجمه: كيكاوس زياري

نگاهي به فيلم «هوانورد»
روايت يك واقعيت تلخ!
009138.jpg
راجرابرت
«هوانورد» تازه ترين فيلم مارتين اسكورسيزي تماشاگران خود را به سالهاي بيست  و سي ميلادي و روزهاي سخت، پرهيجان و جنجالي هاليوود مي برد. اين فيلم هم مثل چند كار قبلي فيلمساز (همچون «گاو خشمگين» و «برو بچه هاي خوب» ) يك اثر شرح حال گونه است كه براساس قصه زندگي يك شخصيت وا قعي ساخته شده است. اين بار توجه اسكورسيزي معترض و جنجالي به سمت  هاواردهيوز چهره  پر سر و صداي عالم سينما و هوانوردي است، كه نقش آن را در فيلم، لئوناردو دي كاپريو بازي مي كند. كيت بلانشت و كيت بكينل هم در فيلم نقش دو بازيگر مطرح كلاسيك يعني كا ترين هپبورن و اوا گاردنر را به عهده د ارند. ديگر بازيگران فيلم عبارتند از: آلك بالدوين، جان سي ريلي، آلن آلوا، يان هولم، جودلا و دني هيوستن.
فيلمنامه فيلم هاوارد هيوز جوان را در حال كارگرداني فيلم مورد علاقه مارتين اسكورسيزي «فرشتگان جهنم» نشان مي دهد. هيوز آن قدر شيفته هوانوردي بود كه مدتها صبر كرد تا شرايط خوب و درست ، براي فيلمبرداري سكانس هاي فيلمش فراهم شود. قصه فيلم در سال ۱۹۴۶ تمام مي شود، يعني زماني كه هيوز هنوز جوان و فعال بود.
قصه فيلم كل زندگي  هاوارد هيوز را در برنمي گيرد، بلكه برعكس ترجيح مي دهد فقط بخشي از آن را به تصوير بكشد.
اين بخش مربوط به سالهاي اوليه زندگي او مي شود، يعني از اوايل دهه سي كه فيلم «فرشتگان جهنم» را كارگرداني مي كند تا سال ۱۹۴۷ كه تست پروازي مشهور و رسوايي برانگيز خود را (درسن ۴۲ سالگي) انجام مي دهد. قصه فيلم در اين ارتباط است كه چگونه هيوز جوان و ماجراجو از يك آدم معمولي، تبديل به يكي از چهره هاي مطرح زمان خود شد. او پسر يك كاشف تگزاسي بود كه پس از مرگ، ثروت خود را برايش بجا گذاشت. هيوز به سرعت را هي لس آنجلس مي شود تا در تهيه و توليد فيلمهاي سينمايي سرمايه گذاري كند. در همين دوران است كه او چند فيلم مهم خود را تهيه و كارگرداني مي كند، فيلملهايي كه اكنون لقب آثار كلاسيك سينما را گرفته اند.
اما علاقه هيوز فقط به سينما محدود نمي شد، او دلباخته هوانوردي و پرواز هم بود. اين علاقه ا و را به سمت خلق يك هواپيماي تازه مي اندازد كه در اولين پرواز خود، فرود خيلي بدي داشت و سقوط آن باعث يك جنجال رسانه اي شد. هيوز در ديگر رشته هاي اقتصادي هم سرمايه گذار ي و فعاليت كرد،  اما او را بيشتر از هر چيز به دليل فعاليتهاي سينمايي اش مي شناسند.
هاوارد هيوز در دو دهه آخر عمر از انظار عمومي فاصله گرفت و خودش را پنهان كرد. او پس از خريدن يك باشگاه در لا س وگاس، راهي يك هتل در بورلي هيلز شد. او كه يكي از بزرگترين ثروتمندان جهان بود خود ش را در يك اتاق كوچك حبس كرد و با اين كار ثا بت كرد كه ثروت همه چيز را براي آدمي به ارمغان نمي آ ورد .در يك كلا م مي توان گفت سفر طولاني او عاقبت به تنهايي و انزوا ختم شد. اسكورسيزي علي رغم شكوه و جلال صحنه هاي عظيم و پرزرق و برق فيلمش، تلاش مي كند اين تنهايي و انزواي دروني را به تصوير بكشد. اسكورسيزي نشان مي دهد كه او چگونه به ثروت رسيد، فيلم ساخت، هواپيما خريد و تيتر اول روزنامه ها شد. شايد اگر او در سقوط يكي از پروازهايش كشته مي شد، تبديل به يك حماسه هم مي شد. اما تقدير در اين رابطه با او همكاري نكرد!
مارتين اسكورسيزي تعمدا سالهاي طلايي فعاليت هيوز را انتخاب كرده است. براي تماشاگري كه با پايان كار اين آدم آشنايي دارد، ديدن آن روزهاي طلايي حكم يك واقعيت تلخ را دارد. در تمام صحنه هاي فيلم مي توان سايه سياهي آينده زندگي اين مرد را ا حساس كرد. با اين حال فيلم فقط درباره هاوارد هيوز نيست. قصه فيلم هاليوود و آ مريكاي آن دوران را هم در پس زمينه خود به تصوير مي كشد . نقد خود و انتقاد از كارهاي خويشتن هميشه كار مشكلي بوده است. اما اسكورسيزي با «دار و دسته هاي نيويوركي» نشان داد كه توانايي انتقاد از گذشته ها را دارد. البته اين بار موضوع پيش روي او هاليوود و سينماي كلاسيك است. پس طبيعي است كه او كمي نسبت به قضيه مهربان با شد.
فيلم در دو سطح حركت مي كند و دو قصه مجزا و سرگرم كننده را همزمان با هم تعريف مي كند. يك بخش قصه در اين ارتباط است كه اوضاع براي هيوز روبه راه است و همه چيز مطابق ميل او حركت مي كند و بخش ديگر قصه در اين باره بحث مي كند كه همه چيز غلط و نادرست پيش مي رود. از اين نظر فيلم همان را هي را مي رود كه كارهاي قبلي اسكورسيزي مثل «سلطان كمدي» ، «گاو خشمگين» ، «بر و بچه هاي خوب» و حتي «كازينو» رفته اند.با نگاهي به فيلم به راحتي مي توان متوجه شد كه اسكورسيزي دلبستگي خاصي به هاليوود آن دوران دارد. در بسياري از صحنه هاي فيلم مي توان اين حس را احساس كرد. صنعت سينماي آمريكا و هاليوود از دهه پنجاه به بعد، هيچ وقت نتوانست به دوران طلايي ما قبل خود برگردد. از اين رو نگاه فيلمسازان امروزي به آن دوران، نگاهي توأم با دريغ و حسرت و نوستالژي است.بازيگران فيلم همه خوب انتخاب شده اند و بازيهاي خوب و متيني هم ارائه مي دهند . جلوه هاي ويژه اگر در يك فيلم خوب و درست به كار گرفته نشوند، نتيجه معكوسي به بار مي آورند. اما اسكورسيزي خيلي خوب مي داند كه از اين هنر تكنيكي چگونه در فيلم خود استفاده كند. براي مثال مي توا ن از فرود سقوط گونه هواپيماي هيوز بر فراز بورلي هيلز ياد كرد.

سينما
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
علم
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  سينما  |  علم  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |