مسئله جدايي و فقدان در خانواده
|
|
بهروز دهدار
اجزاي خانواده متعادل با سه ضلع پدر، مادر و فرزندان تعريف مي شود. ازطرفي پديده فقدان (مرگ و جدايي) و در نتيجه به هم خوردن توازن و تعادل خانواده پديده اي غيرقابل پيش بيني و غيرقابل انكار است. واكنش به چنين پديده هايي در ميان افراد مختلف يكسان نبوده و اضطراب و افسردگي، كناره گيري از ارتباط با سايرين، بيخوابي و پريشاني و موارد اين چنيني ازجمله اين واكنش ها است.
آنچه مسلم است اين است كه مرد يا زني كه شريك خود را از دست مي دهد، نوعي خلأ عاطفي احساس مي كند كه قبلا شريك وي آن را به عهده داشته است. طبيعي است كه برآورده نشدن نيازهاي عاطفي اين فرد در درازمدت اثر منفي بر ساختار شخصيتي و زندگي روزمره اش به جا خواهد گذاشت. اثرات زيانبار زندگي پس از فقدان بر زن و مرد كاملا محرز است كه اين اثرات زيانبار به فرزندان نيز منتقل شده و در اكثر موارد خصوصا زماني كه فقدان والدين ناشي از طلاق بوده، وضعيت بدتر خواهد شد و چه بسا فرزندان اينگونه خانواده ها از جهات رفتاري و اخلاقي دچار مشكلات حادتري شده و به انواع بزهكاري هاي اجتماعي نيز روي مي آورند.
آنچه كه در جامعه ما به وضوح ديده مي شود، عدم تمايل بسياري از اين افراد براي سروسامان دادن به زندگي شان است. البته عدم تمايل به ازدواج در پديده فقدان (مرگ و طلاق) مي تواند با يكديگر متفاوت باشد ولي ازجمله دلايل و توجيهات فرد براي عدم ازدواج مجدد مي تواند:
- عدم گسست رابطه عاطفي با فرد از دست رفته.
- نقش و مسئوليتي كه در برابر فرزندان براي خود احساس مي كند.
- نگاه منفي اطرافيان و جامعه بر ازدواج هاي مجدد خصوصا در پديده طلاق.
بسياري از اين افراد پس از فقدان هيچ فرد ديگري را شايسته و جايگزين نمي بينند و حتي درمورد فكركردن به مساله ازدواج مجدد دچار احساس گناه نيز مي شوند. بايد به اين نكته توجه كرد كه تعهد در حيطه زناشويي، دوران زندگي مشترك را شامل مي شود و حق طبيعي فرد است كه پس از بروز پديده فقدان (مرگ يا طلاق) نيازهاي عاطفي و احساسي خود كه انكارناپذيرند را با ازدواج مجدد فراهم آورد.
عامل ديگري كه باعث عدم تمايل به ازدواج مجدد در ميان اين افراد مي شود، حضور فرزندان و مسئوليتي است كه فرد در مقابل آنها در خود احساس مي كند. زنان سعي مي كنند كه نقش پدر از دست رفته را در خانه ايفا كنند و بالعكس، درحالي كه واقعيت چيز ديگري است و هيچ گاه هيچ كدام از والدين نمي توانند دقيق و صحيح و بجا جايگزين مناسبي براي فقدان باشند. فرزند پسر در دوراني از رشد نياز دارد كه از پدر خود الگو گرفته و با او همانندسازي كند، به طوري كه به مرور رفتارهاي مردانه در وجودش آشكار شود و بالعكس اين مساله درمورد دختران نيز صادق است.
در نتيجه اگر زن و مرد همسر از دست داده، دغدغه تربيت فرزندان را هم داشته باشند و آينده سلامت روحي و رواني فرزندان برايشان اهميت دارد، تنها راه منطقي ازدواج مجدد است كه اين امر نيز تابع شرايط هر فرد بوده و حتما مي بايستي با احتياط لازم و شناخت كافي از وضعيت موجود صورت گيرد كه البته اين امر نتيجه واحدي براي همه افرادي كه دچار پديده فقدان مي شود، نخواهد داشت.
نوع نگاهي كه جامعه به پديده هاي مرگ و طلاق و ازدواج مجدد دارد نيز از عوامل بسيار مهم عدم تمايل ايشان براي اقدام به تشكيل زندگي مجدد است، خصوصا اگر اين پديده ناشي از طلاق باشد، آن هنگام نگرش منفي جامعه در مورد زنان مطلقه بيشتر حاكم است. به عبارت ديگر به چنين افرادي برچسب سازش ناپذيري، عدم احساس مسئوليت، و... نيز زده مي شود و طبيعي است با چنين نگرشي ازدواج مجدد براي اين گونه افراد عمل مناسبي نخواهد بود و متاسفانه نيازهاي فردي و واقعي در اين گونه موارد فداي سنت ها و نگرش هاي غلط جامعه خواهد شد.
قدر مسلم اين است كه هيچ كس محكوم به ادامه زندگي بدون تفاهم و عاري از خوشبختي نيست و ادامه زندگي پر از تنش و آشوب نه تنها مفيد نبوده بلكه اثرات زيانبار روحي بر فرزندان نيز خواهد داشت. در چنين مواقعي طلاق و جدايي به عنوان آخرين راه و زماني كه كارد به استخوان مي رسد، امري ضروري و حتي جايز شمرده شده است.
و خداوند نيز فرموده: ما من حلال ابغض الي الله من الطلاق.
علي رغم اين كه مي توان حس كرد كه طلاق و مرگ آثار نابجايي از خود بجا مي گذارد، مي توان با تفكر و انديشه صحيح تصميمي مناسب اتخاذ كرد و راه را براي فرداها و خوشبخت زيستن در آينده هموار كرد.
|