«درياي درون» كه با نام اسپانيايي اش «مار آدنترو» هم شهرت دارد، تازه ترين فيلم آلخاندرو آمنابار فيلمساز سرشناس اسپانيايي است. اين فيلم كه فيلمنامه اش را خود فيلمساز با همكاري ماتيو گيل نوشته، براساس يك ماجراي واقعي ساخته شده است. تماشاگران سينما اولين بار اين فيلم را سپتامبر گذشته در جشنواره بين المللي فيلم ونيز ديدند. منتقدين و تماشاگران حرفه اي سينما به شدت اين فيلم را پسنديدند.
داوران جشنواره ونيز جايزه بزرگ هيأت داوران اين جشنواره را به فيلم اهدا كردند و خاوير باردم بازيگر نقش اصلي آن نيز جايزه بهترين بازيگر مرد جشنواره را به خود اختصاص داد. اين موفقيت كمي بعد در مراسم جوايز فليكس (اسكار اروپايي) هم تكرار شد. دو هفته قبل هم مراسم جوايز گلدن گلاب (كره طلايي) اين فيلم را به عنوان بهترين فيلم خارجي سال انتخاب كرد. همزمان با اين موفقيت، جشنواره بين المللي فيلم بانكوك هم جايزه بزرگ خود را به اين فيلم داد و آن را به عنوان بهترين فيلم جشنواره معرفي كرد. باردم يك بار ديگر موفق شد جايزه بهترين بازيگر سال را از اين جشنواره دريافت كند. فيلم همچنين نامزد دريافت اسكار بهترين فيلم خارجي سال هم شده است.
در اين فيلم ۱۲۵ دقيقه اي خاوير باردم نقش اصلي را بازي مي كند، يعني نقش رامون سامپدرو. ديگر بازيگران فيلم عبارتند از: بلن روئدو (در نقش جوليا)، لولا دوئناس (روزا)، مابل ريوه را (مانوئلا)، سلسو بوگالو (خوزه)، كلارا سگورا (جين) و خوآن دالمائو (يواگين).
فيلم براساس قصه واقعي زندگي رامون سامپدرو ساخته شده است. او مردي است كه سي سال مبارزه و تلاش كرد تا بتواند اين حق را به دست بياورد كه به زندگي خود خاتمه بدهد. رامون بر اثر يك سانحه اتومبيل فلج و زمين گير شد. او كه نمي توانست اين وضعيت دردناك را تحمل كند (و نمي خواست وبال گردن اطرافيان خود باشد) تصميم مي گيرد خود را از بين ببرد. اما قوانين و عرف جامعه چنين كاري را محكوم كرده و مانع از عملي شدن اين اقدام مي شوند. قصه فيلم خاطرات زندگي رامون را مرور مي كند و سعي دارد مكاشفه اي صادقانه در اين ارتباط داشته باشد.
فيلم در طول بازگويي قصه، بر روي دو نفر از نزديكان رامون تأكيد مي كند و نوع برخورد وي با آنها را مورد بررسي قرار مي دهد. نفر اول جوليا يك وكيل زبردست دعاوي است كه از تصميم رامون جانبداري مي كند و با پذيرش وكالت وي، پرونده اش را در دست مي گيرد، و نفر دوم روزا يك زن محلي است كه بر عكس جوليا، مي خواهد رامون را متقاعد كند كه از تصميم خود برگردد. وي عقيده دارد كه آدمي تا جان در بدن دارد بايد زندگي كند و مشكلات متعدد نبايد دليلي براي نااميدي و افسردگي آدم ها بشوند.اين دو نفر در مواجهه با رامون با يك سري واقعيت ها و بينشهاي جديد روبه رو مي شوند و به واسطه او باورهايي پيدا مي كنند كه تا قبل از اين غيرممكن مي دانستند. به همين صورت، اين دو نيز مي توانند بر رامون و تفكرات وي تأثير بگذارند. علي رغم ميل رامون به مرگ، او به تمام آدم هاي دور و بر خود عشق به زندگي را آموخت و معني تازه اي از زندگي و زيستن را به آنها ياد داد. اگر چه او كاملاً فلج بود و قدرت حركت نداشت، اما از توانايي عجيبي براي حركت دادن ديگران برخوردار بود. مي توان گفت او عامل تحرك و دگرگوني بسياري از آدم هاي محيط خود بود.
در سن ۲۶ سالگي، رامون سامپدرو معني و مفهوم غم و قصه را درك كرد. او از روي خرك استخر به داخل آب پريد و زماني كه به عمق آب رسيد، فاجعه را احساس كرد. شكستگي اعضاي بدنش، وي را كاملاً فلج كرد. در طول بيست و نه سال بعد از اين فاجعه، او در يك برزخ زندگي كرد. با آن كه او تا گردن فلج بود، ولي هنوز مي توانست حرف بزند و فكر كند. او از اين دو نعمت هم نهايت استفاده را كرد. وي يك جنگ تمام عيار تك نفره را آغاز كرد، نبردي كه طي آن مي خواست حق مرگ را به دست بياورد: حق اين كه بتواند به زندگي خود خاتمه بدهد.
|
|
او در يك خطابه تأثيرگذار چنين نوشت: «من احساس مي كنم كه زندگي يك حق است نه يك اجبار. اما مجبورم بگويم كه من مجبور شده ام تا اين وضعيت دردآور را تحمل كنم. آيا اين عدالت است؟!» وي سرباز خستگي ناپذير اين نبرد بود. اما از آنجا كه يك نيروي متحد و پرقدرت عليه او بود (رهبران كليسا، فعالين سياسي محافظه كار، تصور عمومي جامعه و حتي برادرش) چنين به نظر مي رسيد كه مبارزه او بي فايده است. از آنجا كه او نمي توانست كاري انجام دهد، نيازمند كمك ديگران بود. وي در دامي افتاده بود كه نمي دانست براي رهايي از آن بايد چه كند.
اواخر دهه نود پرونده رامون سر از دادگاه عالي كشور درآورد. اين مسأله او را به صورت يكي از چهره هاي مشهور ملي در آورد. حتي آوازه قصه زندگي او به خارج از مرزهاي اسپانيا هم رسيد. يكي از شبكه هاي تلويزيوني آمريكايي، فيلم بلندي هم در رابطه با او تهيه كرد. اما اين مسأله مربوطه به زماني بعد از مرگ اوست. او قبل از مرگش نامه سرگشاده اي براي حقوقدانان، سياستمداران و رهبران مذهبي كليساي اسپانيا فرستاد. اين نامه بازتاب وسيعي در رسانه ها و در بين مردم داشت. حالا اين قصه پردرد و تأثيرگذار به صورت يك فيلم سينمايي اسپانيايي در آمده كه به جرأت مي توان آن را يكي از بهترين فيلم هاي سال ۲۰۰۴ صنعت سينما معرفي كرد.
اگرچه آلخاندرو آمنابار هنوز نتوانسته به محبوبيت ديگر فيلمساز هم ولايتي اش پدرو آلمودوار برسد، اما همين تعداد اندك فيلمي كه ساخته (تسيس، چشم هايت را باز كن و ديگران) حكايت از آن مي كند كه بايد او را جدي گرفت . وي فيلمساز مستعد و خوش فكري است كه بايد كارهايش را زير نظر داشت و پيگيري كرد. او با فيلم تازه اش «درياي درون» از سبك كار دلهره آور و تعليق گونه قبلي خود فاصله مي گيرد و تلاش مي كند تا با موضوعي عميق تر سروكار داشته و به روح و قلب آدمي نزديك شود. آمنابار بعد از شنيدن قصه زندگي رامون متقاعد شد كه اين قصه بايد تبديل به فيلم شود و خود او هم كارگردانش باشد. همين مسأله باعث شد تا او به هاليوود و موقعيت هاي خوب آن پشت كند (موفقيت فيلم «ديگران» او با بازي نيكول كيدمن، وي را تبديل به يكي از فيلمسازان محبوب و پرخواستار هاليوود و صنعت سينماي آمريكا كرد) و به ريشه هاي اصلي خويش در سينماي اسپانيا برگردد.
«درياي درون» بسيار دور از آن سينماي شعارگونه اي است كه يك بيمار نقش اصلي آن را به عهده دارد. اگر هاليوود مي خواست چنين موضوعي را تبديل به فيلم كند (كه معمولاً چنين اتفاقي در عمل رخ نمي دهد، زيرا اين نوع قصه ها پول ساز نيستند.) يك كار ملودرام سطحي عرضه مي كرد كه مي خواهد به زور اشكي به چشم تماشاچي بياورد. اما براي اين فيلم چنين اتفاقي نمي افتد.يكي از نكات خوب و قابل اعتناي فيلم اين است كه با وجود بهره گيري از يك قصه واقعي، فيلمساز تغييراتي در متن اصلي ايجاد كرده تا فيلم حال و هوايي سينمايي داشته باشد و كتاب گونه نباشد. به همين ترتيب پايان فيلم هم واقعي است و هم ساختگي، تماشاچي هنگام تماشاي فيلم چنان با رامون هم ذات پنداري مي كند كه خودش تبديل به رامون مي شود.