دوشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۳
گفت وگو با آلخاندرو آمنابار، كارگردان «درياي درون»
چشم انداز مرگ از دريچه زندگي
009603.jpg
آلخاندرو آمنابار نامي سرشناس در سينماي بين المللي است. شهرت و محبوبيت او تنها به سرزمين مادري اش اسپانيا محدود نمي شود. زماني كه او شش سال قبل اولين فيلم خود «تسيس» را كارگرداني مي كرد، كمتر كسي تصور چنين موفقيت عظيمي را براي او داشت. درام دلهره آور و آينده نگرانه وي «چشمهايت را باز كن» با درخشش در جشنواره فيلمهاي مستقل ساندنس، او را به دوستداران جدي سينما در سطح بين المللي معرفي كرد. اين فيلم به قدري مورد توجه اهالي سينما قرار گرفت كه تام كروز امتياز برگردان سينمايي آمريكايي آن  را خريداري كرد. كارگرداني نسخه آمريكايي را (كه «آسمان نيلي» نام داشت) كامرون كرو به عهده گرفت.
تام كروز كه متوجه قدرت فيلمسازي آمنابار شده بود، از وي دعوت كرد فيلمي در آمريكا بسازد. اين فيلمساز درام دلهره آور «ديگران» را با بازي نيكول كيدمن كارگرداني كرد كه موفقيت تجاري و هنري خيلي زيادي كسب كرد. (اين فيلم سه سال قبل در ايران هم به نمايش درآمد.) «درياي درون» تازه ترين فيلم اين فيلمساز است كه خاوير باردم سوپراستار سينماي اسپانيا نقش اصلي آن  را بازي مي كند. باردم ۳۴ ساله براي اين فيلم (كه جوايز متعددي را برايش به ارمغان آورد و تحسين بسياري را برانگيخت) قبول كرد گريم سنگيني بر روي چهره اش بنشيند كه وي را بيست و پنج سال پيرتر نشان دهد.
در شرايطي كه گروه هاي مختلف اجتماعي ديدگاه هاي متفاوتي پيرامون فيلم از خود نشان داده اند، آمنابار مي  گويد قصه زندگي رومان سامپدرو آنچنان تأثير قاطعي بر وي گذاشت كه تصميم گرفت فيلم او را بسازد. او مي گويد: «كتاب شرح حال و خاطرات سامپدرو را چند سال پيش خواندم. نمي دانستم مي توانم آن  را به صورت فيلم دربياورم يا خير. آخر مضمون اين كتاب درباره مرگ بود، حداقل اين كه او خودش و احساساتش را اين گونه در كتاب بيان كرده بود. اما هر چه كه بود، چنان تأثير بزرگي بر من داشت كه با خودم گفتم حتماً بايد اين قصه را به فيلم برگردانم.»
اما در عين حال آمنابار ديدگاه ويژه خودش را درباره سامپدرو و كتابش دارد: «فيلم من درباره انساني است كه هدفش يك سفر است. او سفري اوديسه وار در درون خود و محيط پيرامونش دارد. به همين ترتيب فيلم چشم انداز مرگ را از دريچه زندگي نشان مي دهد. اين نمايش از يك جنبه كاملاً روشن و شفاف، بسيار طبيعي و مثل زندگي روزمره است.»
آمنابار تلاش دارد تا فيلمش را توضيح دهد. اما چنين به نظر مي رسد كه مضمون فيلم پيچيده تر از آن است كه بتوان به راحتي آن  را توضيح داد. او با لبخند مي گويد: «ما درباره يك سفر دروني صحبت مي كنيم. اين سفر ادامه دار است تا اين كه يك روز به يك نقطه خاص مي رسد. شما نمي دانيد اين نقطه چيست، اما يك علامت و نشان دريافت كرده ايد. تا آن لحظه همه چيز برابر بوده است. اما حالا وضعيت تغيير كرده است. رومن اصرار داشت كه مرگ براي او حكم زندگي را دارد. اين پايان راه و جاده است.»
اما آمنابار موضوع را از منظر ديگري هم نگاه مي كند. براي او، فيلم همچنين روش متفاوتي از نزديك شدن به مضمون مرگ را به نمايش مي گذارد. به گفته او: «اگر قبل از اين با يك نوع ترس با مرگ سر و كار داشتيم، اين بار از موضوع درام، خوش بيني و احساس است كه با آن طرف مي شويم.»
شايد براي فيلمساز جوان سي و دو ساله اي مثل آمنابار هنوز كمي زود باشد كه چنين مضامين سخت و پيچيده اي را براي كار انتخاب كند. او كه سال ۱۹۷۲ در شهر سانتياگوي شيلي به دنيا آمد، مي گويد اولين خاطره اش از سينما، تماشاي فيلم «پينوكيو» ي والت ديزني بود. زماني كه خانواده اش به اسپانيا كوچ كردند، او دو ساله بود و عملاً به مدت يك سال تمام با اطرافيان خود صحبت نكرد.
اگرچه دوران كودكي او با خواندن قصه هاي مصور و كميك استريپ ها طي شد، اما تا سن ده سالگي حداقل دو فيلم بسيار ترسناك تاريخ سينما يعني «بيگانه» و
the howling را تماشا كرد. همين فيلمها بودند كه او را علاقه مند به سينما و فن كارگرداني كردند. او كه هيچ وقت علاقه اي به ورزش نداشت، كتاب را بهترين دوست خود مي دانست.
منتقدين سينمايي در اسپانيا عقيده دارند فيلمهاي آمنابار به گونه اي تماشاچي را درگير خود مي كنند كه نه منتقدين مي توانند نسبت به آنها بي تفاوت باشند و نه تماشاگران معمولي. اين فيلمها به هر حال واكنشي را در دل تماشاگر خود ايجاد مي كنند. جديد ترين كار سينمايي او هم از اين قاعده جدا نيست. آمنابار مي گويد: «نظر منتقدين را نمي دانم، اما خودم فكر مي كنم اين فيلم زيبا، عريان و هوشمندانه است و قصه اش به خوبي تعريف شده است. همه تلاشم اين بود كه فيلم را از صميم قلب بسازم. البته بخش بسيار مهمي از كار مربوط به كتاب سامپدرو و نوع خاص روايت اوست. وي توانايي ادبي بالايي داشت.»
آمنابار هنوز در اسپانيا زندگي مي كند و در مقابل هاليوود و شيوه كار آن مقاومت مي كند: «اين شيوه كار كردن را دوست ندارم. ما در اروپا به گونه ديگري تربيت شده و كار مي كنيم. نمي خواهم بگويم آن شيوه كار خوب است يا بد. ولي هر كس براساس آنچه كه آموخته عمل مي كند. آموخته هاي ما از هم متفاوت است. هنگام كار بر روي«ديگران »گفتم كه مي خواهم آزادي عمل داشته باشم و آن كاري را كه دوست دارم انجام دهم. آنها هم قبول كردند و در طول كار آنچه را كه مي خواستم در اختيارم گذاشتند. ولي هميشه طوري رفتار مي كردند كه انگار مي خواستند بگويند« ببين، ما داريم به تو لطف مي كنيم.»حقيقت امر اين است كه آن« لطفي» كه آنها داشتند به من مي كردند، جزو حقوق طبيعي من در اروپا است! و مصيبت اينجا بود كه من نمي توانستم اين موضوع را به آنها تفهيم كنم.»
آمنابار مي گويد كه مي خواهد در اسپانيا بماند و آن فيلمهايي را بسازد كه خودش دوست دارد. او استقلال كاري خودش را با زرق و برق هاليوود عوض نمي كند. اين در حالي است كه «ديگران» او كه با هزينه اي اندك تهيه شده بود، در نمايش عمومي خود در آمريكا بيش از صد ميليون دلار فروش كرد و حتي موج تازه اي از فيلمسازي را در اين كشور به راه انداخت.اين فيلمساز هنوز طرح تازه اي را براي ساخت يك فيلم جديد ندارد و اوقات بيكاري را (كه اين روزها زياد است) به خواندن كتاب و تماشاي فيلم مي گذراند. او مي گويد: «مي خواهم سفر كنم و مكان هاي ناشناخته را ببينم. مي خواهم بدانم دنيا چه شكلي است و چه كار مي كند. كتاب مي خوانم و فيلم تماشا مي كنم. اين بزرگترين خواست و نياز من در زندگي است. احساس مي كنم سفر كردن، كتاب خواندن و فيلم ديدن از آدم يك فيلمساز بهتر مي سازد و من همه تلاشم اين است كه فيلمساز بهتري باشم.»

نگاهي به فيلم «درياي درون»
واقع گرايي ستودني
نوشته: جيمز براردينلي ‎/ ترجمه: كيكاووس زياري
009606.jpg
«درياي درون» كه با نام اسپانيايي اش «مار آدنترو» هم شهرت دارد، تازه ترين فيلم آلخاندرو آمنابار فيلمساز سرشناس اسپانيايي است. اين فيلم كه فيلمنامه اش را خود فيلمساز با همكاري ماتيو گيل نوشته، براساس يك ماجراي واقعي ساخته شده است. تماشاگران سينما اولين بار اين فيلم را سپتامبر گذشته در جشنواره بين المللي فيلم ونيز ديدند. منتقدين و تماشاگران حرفه اي سينما به شدت اين فيلم را پسنديدند.
داوران جشنواره ونيز جايزه بزرگ هيأت داوران اين جشنواره را به فيلم اهدا كردند و خاوير باردم بازيگر نقش اصلي آن نيز جايزه بهترين بازيگر مرد جشنواره را به خود اختصاص داد. اين موفقيت كمي بعد در مراسم جوايز فليكس (اسكار اروپايي) هم تكرار شد. دو هفته قبل هم مراسم جوايز گلدن گلاب (كره طلايي) اين فيلم را به عنوان بهترين فيلم خارجي سال انتخاب كرد. همزمان با اين موفقيت، جشنواره بين المللي فيلم بانكوك هم جايزه بزرگ خود را به اين فيلم داد و آن را به عنوان بهترين فيلم جشنواره معرفي كرد. باردم يك بار ديگر موفق شد جايزه بهترين بازيگر سال را از اين جشنواره دريافت كند. فيلم همچنين نامزد دريافت اسكار بهترين فيلم خارجي سال هم شده است.
در اين فيلم ۱۲۵ دقيقه اي خاوير باردم نقش اصلي را بازي مي كند، يعني نقش رامون سامپدرو. ديگر بازيگران فيلم عبارتند از: بلن روئدو (در نقش جوليا)، لولا دوئناس (روزا)، مابل ريوه را (مانوئلا)، سلسو بوگالو (خوزه)، كلارا سگورا (جين) و خوآن دالمائو (يواگين).
فيلم براساس قصه واقعي زندگي رامون سامپدرو ساخته شده است. او مردي است كه سي سال مبارزه و تلاش كرد تا بتواند اين حق را به دست بياورد كه به زندگي خود خاتمه بدهد. رامون بر اثر يك سانحه اتومبيل فلج و زمين گير شد. او كه نمي توانست اين وضعيت دردناك را تحمل كند (و نمي خواست وبال گردن اطرافيان خود باشد) تصميم مي گيرد خود را از بين ببرد. اما قوانين و عرف جامعه چنين كاري را محكوم كرده و مانع از عملي شدن اين اقدام مي شوند. قصه فيلم خاطرات زندگي رامون را مرور مي كند و سعي دارد مكاشفه اي صادقانه در اين ارتباط داشته باشد.
فيلم در طول بازگويي قصه، بر روي دو نفر از نزديكان رامون تأكيد مي كند و نوع برخورد وي با آنها را مورد بررسي قرار مي دهد. نفر اول جوليا يك وكيل زبردست دعاوي است كه از تصميم رامون جانبداري مي كند و با پذيرش وكالت وي، پرونده اش را در دست مي گيرد، و نفر دوم روزا يك زن محلي است كه بر عكس جوليا، مي خواهد رامون را متقاعد كند كه از تصميم خود برگردد. وي عقيده دارد كه آدمي تا جان در بدن دارد بايد زندگي كند و مشكلات متعدد نبايد دليلي براي نااميدي و افسردگي آدم ها بشوند.اين دو نفر در مواجهه با رامون با يك سري واقعيت ها و بينشهاي جديد روبه رو مي شوند و به واسطه او باورهايي پيدا مي كنند كه تا قبل از اين غيرممكن مي دانستند. به همين صورت، اين دو نيز مي توانند بر رامون و تفكرات وي تأثير بگذارند. علي رغم ميل رامون به مرگ، او به تمام آدم هاي دور و بر خود عشق به زندگي را آموخت و معني تازه اي از زندگي و زيستن را به آنها ياد داد. اگر چه او كاملاً فلج بود و قدرت حركت نداشت، اما از توانايي عجيبي براي حركت دادن ديگران برخوردار بود. مي توان گفت او عامل تحرك و دگرگوني بسياري از آدم هاي محيط خود بود.
در سن ۲۶ سالگي، رامون سامپدرو معني و مفهوم غم و قصه را درك كرد. او از روي خرك استخر به داخل آب پريد و زماني كه به عمق آب رسيد، فاجعه را احساس كرد. شكستگي اعضاي بدنش، وي را كاملاً فلج كرد. در طول بيست و نه سال بعد از اين فاجعه، او در يك برزخ زندگي كرد. با آن كه او تا گردن فلج بود، ولي هنوز مي توانست حرف بزند و فكر كند. او از اين دو نعمت هم نهايت استفاده را كرد. وي يك جنگ تمام عيار تك نفره را آغاز كرد، نبردي كه طي آن مي خواست حق مرگ را به دست بياورد: حق اين كه بتواند به زندگي خود خاتمه بدهد.
009600.jpg
او در يك خطابه تأثيرگذار چنين نوشت: «من احساس مي كنم كه زندگي يك حق است نه يك اجبار. اما مجبورم بگويم كه من مجبور شده ام تا اين وضعيت دردآور را تحمل كنم. آيا اين عدالت است؟!» وي سرباز خستگي ناپذير اين نبرد بود. اما از آنجا كه يك نيروي متحد و پرقدرت عليه او بود (رهبران كليسا، فعالين سياسي محافظه كار، تصور عمومي جامعه و حتي برادرش) چنين به نظر مي رسيد كه مبارزه او بي فايده است. از آنجا كه او نمي توانست كاري انجام دهد، نيازمند كمك ديگران بود. وي در دامي افتاده بود كه نمي دانست براي رهايي از آن بايد چه كند.
اواخر دهه نود پرونده رامون سر از دادگاه عالي كشور درآورد. اين مسأله او را به صورت يكي از چهره هاي مشهور ملي در آورد. حتي آوازه قصه زندگي او به خارج از مرزهاي اسپانيا هم رسيد. يكي از شبكه هاي تلويزيوني آمريكايي، فيلم بلندي هم در رابطه با او تهيه كرد. اما اين مسأله مربوطه به زماني بعد از مرگ اوست. او قبل از مرگش نامه سرگشاده اي براي حقوقدانان، سياستمداران و رهبران مذهبي كليساي اسپانيا فرستاد. اين نامه بازتاب وسيعي در رسانه ها و در بين مردم داشت. حالا اين قصه پردرد و تأثيرگذار به صورت يك فيلم سينمايي اسپانيايي در آمده كه به جرأت مي توان آن را يكي از بهترين فيلم هاي سال ۲۰۰۴ صنعت سينما معرفي كرد.
اگرچه آلخاندرو آمنابار هنوز نتوانسته به محبوبيت ديگر فيلمساز هم ولايتي اش پدرو آلمودوار برسد، اما همين تعداد اندك فيلمي كه ساخته (تسيس، چشم هايت را باز كن و ديگران) حكايت از آن مي كند كه بايد او را جدي گرفت . وي فيلمساز مستعد و خوش فكري است كه بايد كارهايش را زير نظر داشت و پيگيري كرد. او با فيلم تازه اش «درياي درون» از سبك كار دلهره آور و تعليق گونه قبلي خود فاصله مي گيرد و تلاش مي كند تا با موضوعي عميق تر سروكار داشته و به روح و قلب آدمي نزديك شود. آمنابار بعد از شنيدن قصه زندگي رامون متقاعد شد كه اين قصه بايد تبديل به فيلم شود و خود او هم كارگردانش باشد. همين مسأله باعث شد تا او به هاليوود و موقعيت هاي خوب آن پشت كند (موفقيت فيلم «ديگران» او با بازي نيكول كيدمن، وي را تبديل به يكي از فيلمسازان محبوب و پرخواستار هاليوود و صنعت سينماي آمريكا كرد) و به ريشه هاي اصلي خويش در سينماي اسپانيا برگردد.
«درياي درون» بسيار دور از آن سينماي شعارگونه اي است كه يك بيمار نقش اصلي آن را به عهده دارد. اگر هاليوود مي خواست چنين موضوعي را تبديل به فيلم كند (كه معمولاً چنين اتفاقي در عمل رخ نمي دهد، زيرا اين نوع قصه ها پول ساز نيستند.) يك كار ملودرام سطحي عرضه مي كرد كه مي خواهد به زور اشكي به چشم تماشاچي بياورد. اما براي اين فيلم چنين اتفاقي نمي افتد.يكي از نكات خوب و قابل اعتناي فيلم اين است كه با وجود بهره گيري از يك قصه واقعي، فيلمساز تغييراتي در متن اصلي ايجاد كرده تا فيلم حال و هوايي سينمايي داشته باشد و كتاب گونه نباشد. به همين ترتيب پايان فيلم هم واقعي است و هم ساختگي، تماشاچي هنگام تماشاي فيلم چنان با رامون هم ذات پنداري مي كند كه خودش تبديل به رامون مي شود.

سينما
اجتماعي
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
|   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  سينما  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |