دوشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۳
استانداردهاي زندگي و فرهنگ ما
009594.jpg
ابراهيم اصلاني
۱۳ دانش آموز دختر و پسر در برابر چشمان مردمي كه به كمك آمده بودند، سوختند و جان باختند. مدت هاست كه به روي دادن حوادثي اين چنين و حتي حوادثي بزرگتر عادت كرده ايم و البته تحليل ها، يافتن مقصران،  پيام هاي بزرگان، دستورها و توبيخ ها و ساير پيامدهاي هر ماجرا هم، برايمان داستاني تكراري شده است.
آيا تا كنون توجه كرده ايد كه در بيشتر مدارس، جلوي پنجره ها نرده هاي آهني كار گذاشته اند؟ آيا در حادثه روستاي سفيلان هم، دقت كرديد پنجره هاي كلاس كه مي توانستند راه هاي خروج اضطراري باشند، با نرده هاي آهني مسدود شده بودند؟ دليل استفاده از اين نرده هاي آهني چيست؟ خيلي ساده است، اولين دليل آن است كه موقع بازي بچه ها و در زنگ ورزش ها با اصابت توپ به پنجره، شيشه ها نشكنند و دومين دليل هم به مسائل حفاظتي مربوط است. اما چرا فضاي مدارس آن قدر كوچك است كه بچه ها مجبورند در كنار كلاس هايي كه درس دارند، ورزش كنند؟ چرا بايد وضعيتي پيش آيد كه براي پيشگيري از يك خطر، خطرات ديگري را به وجود آوريم؟ اين سئوال ها را مي توان ادامه داد و به نتايج ديگري هم رسيد.
مشكل اصلي و حداقل يك مشكل اصلي زندگي ما، نبود و يا نقص استانداردهاي زندگي است. نه فقط در مدارس، بلكه شايد در همه ابعاد زندگي جاري ما، استانداردهاي مشخصي وجود ندارد. تأسف بارتر آن كه، گاهي ما به اين كه اين قدر بي خيال و بي ضابطه زندگي مي كنيم، به خود مي باليم. حتي استانداردشكني جزو اصول زندگي بسياري از ما مردم ايران است. از لوله هاي گاز منزلمان انشعاب هاي مختلفي مي گيريم و به زرنگي و خلاقيت مان افتخار مي كنيم، به جاي پيچ قسمت مهمي از ماشين، ميخي يا وسيله اي را سرهم بندي كرده و فكر مي كنيم، خيلي هنر كرده ايم. براي گرفتن مجوز فعاليتي، همه ظواهر را جوري مرتب مي كنيم كه از فيلتر نظارت و بازرسي بگذريم و بعد همه چيز را به حال خود رها مي كنيم.
«استانداردهاي زندگي» ما وضعيتي اسفناك دارند و در بسياري از موارد حتي استانداردي نداريم. استاندارد را چنين تعريف مي كنند: «آنچه راهنماي كيفيت يك عمل است و سطحي را كه بايد رسيد، نشان مي د هد.»
به ابعاد مختلف زندگي جاري و استانداردهايي كه بايد موجود باشد، توجه كنيد. ما مدت هاست كه ياد گرفته ايم فقط استانداردها را بشكنيم، و فرقي هم نمي كند كه اين استانداردها به چه سطحي از زندگي ... مربوط باشند. ما استانداردشكن هاي خوبي هستيم.
* زماني ما طبقه متوسط داشتيم و اين طبقه الگو و تعريف خاصي داشت. طبقه متوسط به طور عمده از قشر تحصيلكرده و كارمند بودند كه علاوه بر تأمين زندگي روزمره، توانايي پس انداز ماهيانه مختصري هم داشتند. در حال حاضر، چيزي به نام طبقه متوسط وجود ندارد. با هر ملاكي كه بخواهيم چنين طبقه اي را تعريف كنيم، دچار مشكل خواهيم شد. كارمندان، تحصيلكرده ها، بازاري هاي بادرآمد مطلوب و سايرين هر كدام به دلايلي در اين طبقه قرار نمي گيرند.
* شركت هاي خودروسازي، ماشيني توليد مي كنند كه استاندارد سوار شدن آن ۴ نفر است، اما ما ۶ نفر و حتي اگر بتوانيم تعداد بيشتري را هم سوار مي كنيم. به تازگي راهنمايي و رانندگي سعي دارد كه مانع سوار شدن دو نفر در صندلي كنار راننده شود كه توفيق كاملي هم به دست نياورده است.
* در اموري هم كه حتي بسيار حساس تلقي مي شود، استانداردها معني خود را از دست داده اند. ماگاهي هواپيمايي داريم كه استفاده از آنها براي فيلم هاي طنز و يا براي خنده و تفريح بد نيست، اما اين هواپيماها به طور رسمي مورد استفاده قرار مي گيرند. مدتي است كه موقع سوار شدن به هواپيما، اسامي افراد هم كنترل نمي شود و حتي يك مرد مي تواند با بليت يك زن سوار هواپيما بشود و كسي هم اهميتي به عواقب موضوع نمي دهد.
* خودروهاي فرسوده نمونه اي روشن از ناديده گرفتن و نداشتن استاندارد است. جاروجنجالي كه در حال حاضر براي اين مسئله ايجاد شده،  شرم آور و عجيب است. چرا اصلاً چنين مشكلي به وجود آمده است؟ شايد ما از معدود كشورهايي هستيم كه استاندارد مشخصي براي اين موضوع نداريم.
* در همه جاي دنيا مرسوم است كه بايد بين تعداد خودروها و گنجايش خيابان ها تناسبي موجود باشد و اين هم براي خود استانداردي دارد. ما كه از همه برتريم و همه چيز را از همه بهتر مي دانيم،  هيچ تناسبي را رعايت نمي كنيم و بعد به دنبال راه حل هاي مشكل ترافيك مي گرديم! شايد بي استاندارد بودن هم خود نوعي استاندارد باشد!
* زلزله طبس،  زلزله شمال،  زلزله بم با همه آثار و عواقب مربوط تمام شد، اما ما هنوز در تعريف استاندارد و مقاوم سازي ساختمان ها درمانده ايم.
* در بيمارستان ها و مراكز بهداشتي هم، استاندارد آن چيزي است كه خود بخواهند. البته شايد در اينجا به لحاظ حساسيت موضوع، اندكي دقت فراتر رود، ولي در نهايت، استانداردها، ويژه خودما هستند. اگر با هيچ سيستم بين المللي هم تطابقي نداشته باشند، ملالي نيست، با ما سازگار باشند كافي است!
* استاندارد بهره مندي از بهداشت و خدمات درماني هم داستاني مشابه دارد. اينجا حداقل شرط زنده ماندن ،داشتن پول است. البته پول شرط لازم است ولي كافي نيست. جالب است كه بهره مندي از امكانات بهداشتي و درماني مناسب در اين كشور، نياز به پارتي هم دارد.
* شما كمتر كوچه و گذري را پيدا مي كنيد كه پياده روهايي هم سطح و يكنواخت داشته باشد. هركسي هر جور دلش مي خواهد، مقابل منزلش را درست مي كند و در واقع هر كس استاندارد خود را دارد.
* در تصادفات جاده اي كه آمار آن روز به روز فزوني مي يابد، بي توجهي به استانداردهاي رايج جهاني نقش مهمي دارد.
* استانداردهاي ما در صنايع و توليدات آن نيز جالب توجه است. كارخانه، ماشين را با هزار و يك عيب بيرون مي دهد و نه فقط براي يك بار و دوبار، بلكه هزاران بار اين داستان تكرار مي شود، اما هيچ اتفاقي هم براي آن كارخانه نمي افتد. هر سال اعلام مي شود كه فلان ماشين ها استاندارد هاي سوخت و محيط زيست را رعايت نكرده اند، اما در سال بعد توليد آنها ادامه پيدا مي كند.
* استانداردهاي فضاهاي آموزشي كشور ما هم بسيار عجيب است. در حالي كه در ساخت و ساز فضاهاي آموزشي _ اعم از مدرسه و دانشگاه _ بايد تناسبي بين مساحت زيربنا و فضاي سبز رعايت شود، اولاً ما هنوز مدرسه كم داريم و ثانياً هر چه در يك فضاي محدود ساختمان بيشتري بسازيم، فكر مي كنيم هنر كرده ايم. همين دانشگاه تهران را در نظر بگيريد. طي دو دهه اخير آن قدر ساختمان سازي كرده اند، كه ديگر فضاي خالي باقي نمانده است. بيمارستان امام خميني (ره) تهران،  ديگر جايي براي نفس كشيدن ندارد. آيا سازندگان اوليه اين مراكز به عقلشان نمي رسيد كه اين همه ساختمان بسازند؟ آيا چون كمبود فضا داريم، بايد هر جايي را كه دستمان رسيد تبديل به ساختمان كنيم؟
در مورد مدارس هم اين مشكل به صورت وسيع تري وجود دارد. استاندارد فضاي باز - از فضاي سبز صرف نظر مي كنيم _ براي هر دانش آموز چقدر است؟ ما در تأمين فضاي آموزشي مشكل داريم، اما از استانداردها هم غافل مانده ايم. مشكل سروصداي بچه ها در زنگ ورزش و مزاحمت آنها براي كلاسهاي مجاور حياط مدرسه، چندين و چند سال است كه وجود دارد اما همه آنها را تحمل كرده اند. در بيشتر مدارس، پنجره هاي كلاس هاي طبقه همكف و حتي طبقه هاي بالاتر، حفاظ هاي فلزي دارند. فقط به اين دليل كه توپ بچه ها در زنگ ورزش شيشه ها را نشكند _ و يا مانعي براي سرقت باشد _ اما كسي توجه نمي كند كه وجود اين ميله ها، كلاس ها را شبيه زندان مي كند و از طرف ديگر، راه هاي خروج اضطراري را از بين مي برد. اگر زلزله اي بيايد و يا در مدرسه آتش سوزي روي دهد، همه به طرف راهروها و راه پله ها هجوم مي آورند و آن وقت معلوم است كه چه اتفاقي مي افتد. باور كنيد بسياري از مدارس ما با شانس و اقبال اداره مي شوند.
* استانداردهاي آموزشي ما هم وضع بهتري ندارند. هنوز هم بسياري از مسائل آموزشي مدارس ما مانند ارزشيابي و نمره دادن،  تدريس، كتاب، تعداد دانش آموز، انضباط، كتابخانه، بهداشت مدرسه و غيره هيچ استاندارد مشخصي ندارد.
* استانداردهاي شغلي جامعه ما هم مختل شده است. معلمي در همه جاي دنيا ،استانداردهاي خاصي دارد و البته ارزش خاصي، اما در كشور ما نظام به كارگيري تربيت معلم از ضعيف ترين امور است. پليس، مهماندار هواپيما، راننده تاكسي، كارمند بانك،  قاضي، و ... هركدام استانداردهاي خاصي بايد داشته باشند، اما چه كسي به اين حرف ها اهميت مي دهد؟
* جايگاه افراد در جامعه هم بايد تابع استانداردهايي باشد. استاد پيري مي گفت در همه كشورهاي اروپايي، وقتي مي خواستيم سوار هواپيما بشويم، اول من و همسرم را - به دليل كهولت سني _ سوار مي كردند و بعد به بقيه اجازه سوار شدن مي دادند. ما كه نديده ايم،  ولي آنهايي كه رفته اند مي گويند در بسياري از كشورها ارائه كارت معلمي، امتيازهاي خاصي را به همراه مي آورد.
استاد ديگري مي گفت در خصوص مسائل حقوق بشر كودكان دعوت شده بودم. در دانشگاهي در كشور مصر سخنراني كردم. يكي از حضار كه خانمي بود گفت كه شما درباره كودكان سخن گفتيد، كمي هم درباره كار زنان ايراني بگوييد. گفتم: كدام زن ايراني؟ ما طيف هاي مختلفي از زن هاي ايراني داريم. زن كرد، زن لر، زن ترك، زن فارس، زن تحصيلكرده، زن بي سواد، زن خانه دار و خلاصه برعكس آنچه شما تصور مي كنيد، ما حد متوسطي نداريم كه بخواهيم زن ايراني را با آن تعريف كنيم.
در مورد خانواده ايراني هم چنين است. خانواده ايراني استاندارد مشخصي براي زندگي ندارد. در بيشتر جاهاي دنيا، الگوي مشخصي از يك خانواده متوسط وجود دارد كه مي توان آن را با استانداردهايي تعريف كرد. اما ما در ايران نه خانواده حد وسط داريم و نه استانداردهاي مربوط به آن. در خانواده هاي يك قوميت و حتي دايره بحث را محدودتر كنيم؛ در خانواده هاي يك محله، شايد هيچ دو خانواده اي شبيه هم نباشند. هر خانواده به شيوه خود زندگي مي كند و استانداردهاي خود را دارد!
* نظم هم استاندارد دارد، آزادي هم استاندارد دارد و بالاخره براي هر چيز مي توان يك راهنماي كيفيت مشخص كرد.
***
استانداردهاي زندگي ما چيست و كجا تعيين شده است؟ ما استانداردها را شكسته ايم و به جاي آن استاندارد جديد هم جايگزين نكرده ايم. ما بسيار به اين استاندارد شكني ها افتخار كرده ايم و آن را نشانه جسارت، خلاقيت، آزادگي و بي خيالي دانسته ايم. نه فقط حادثه روستاي سفيلان، بلكه بسياري و شايد همه بلاهاي ديگري كه بر سرمان آمده اند و خواهند آمد، از حوادث جاده اي گرفته تا زلزله بم، از غرق شدن دانش آموزان در استخر پارك شهر تا حادثه قطار نيشابور و همه و همه، ناشي از اين هستند كه استانداردهاي مشخصي نداريم و اصلاً اهميتي به استانداردها نمي دهيم.
پرونده حادثه روستاي سفيلان، به احتمال زياد با خريدن تعدادي كپسول اطفاي حريق براي تعدادي از مدارس و يا چند اقدام مشابه ديگر بسته خواهد شد تا حادثه اي ديگر و كشته هاي ديگر.
دو اصل در همه كشورهاي پيشرفته به شدت رعايت مي شود:
۱- تعيين و تقويت استانداردها
۲- نظارت و كنترل دقيق بر اعمال استانداردها
و ما در هر دو مشكل داريم. در موارد زيادي استانداردي نداريم يا استانداردهاي موجود را ضايع كرده ايم،  يا به حداقل هاي ممكن رضايت داده ايم و يا استانداردها را نمي شناسيم.
نظارت و كنترل بر استانداردها هم به طور معمول با سهل انگاري، اهمال كاري و بي مسئوليتي همراه است و براي همين تا زماني كه اتفاقي نيفتاده _ و البته نه هر اتفاقي _ و بلايي بر سر مردم نيامده، كسي به چيزي اهميت نمي دهد.
غرق شدن، سوختن، زيرآوار ماندن، سقوط كردن، در تصادف كشته شدن و حوادث ديگر براي دانش آموزان چندان مهم نيست، مهم اين است كه همه چيز روند عادي و روزمره خود را طي كند، حتي اگر همه هميشه زير سايه مرگ و خطر باشند!
باور كنيد انسان موجود با ارزشي است، حيات يك نعمت است، زندگي تك تك انسان ها ارزش دارد. موضعي و موقتي و دلبخواهي رفتار كردن با سرنوشت  انسان ها، نشان دهنده يك نكته است: «انسان ها ارزشي ندارند.» زندگي انسان ها را اين گونه به بازي نگيريد. پيام، دستور، مقصريابي و غيره مشكلي را حل نمي كند،  به فكر استانداردها باشيد،  نه فقط استانداردهاي ايمني، بلكه استانداردهاي زندگي. به راستي استاندارد آدم بودن چيست؟ مثل آدم زندگي كردن چه استانداردهايي دارد؟ و آيا اصلاً همه آدم ها، آدمند؟!

يادبود هفتمين روز درگذشت مهندس علاقه مندان
متعهد به دگرگوني و تغييرات
منصور ملكي
بزرگ بود
و از اهالي امروز بود
و با تمام افق هاي باز نسبت داشت
مهندس جعفر علاقه مندان درگذشت، يعني اگر نه كل، اما بخشي قابل اهميت از فرهنگ و آموزش از جامعه اي كه سخت به فرهنگ و آ موزش نياز دارد،مرد. آن هم بخشي از فرهنگ و آموزش كه در گذر زمان سخت نيازمند به تغيير و تحول بود.
من آن زنده ياد را به جز دو سه باري از نزديك و همكلامي در حد چند جمله اي رد و بدل كردن نديدم، اما حضور او را در كلاس هاي درس، در كتاب هاي درسي و در كل آموزش و پرورش كه گه گاه لنگي مي زد، به عيان مي ديدم.
صاحب اين قلم چهل سال است كه به شوق، گرد و غبار گچ  كلاس را تنفس كرده ام و شاهد آمدن و رفتن مسئولاني در وزارت آ موزش و پرورش بوده ام و شاهد تغييراتي در كتاب هاي درسي و برنامه ها و نظام هاي درسي، و به ياد دارم (و بيش از اين در اين باره نوشته بودم) كه مهندس جعفر علاقه مندان پيشنهاد داد كتاب هاي درسي را «چند  تاليفي» كنند، و معلمان را در تاليف كتابهاي درسي مشاركت دهند .
اگر از كلام سپهري درباره آن «پريشادخت شعر فارسي» در آ غاز كمك گرفتم، از آن روست كه مهندس «از اهالي امروز بود، و با تمام افق هاي باز نسبت داشت» و بي شك به خاطر علايق و دلبستگي به تغييرات و دگرگوني ها توجه داشت، و شك ندارم كه بسيار در محظور بود و به سياست  هاي حاكم و از پيش تعيين شده به اجبار تن مي داد، اما قصورها و كمبودها در حيطه كاريش را به گردن ديگري نمي انداخت. چندين و چند بار كه شلاق قلم به دست گرفتم و غلط ها و ندانم كاري ها و بي سليقگي هاي مؤلفان كتاب هاي درسي را به ضربه اي كوبيدم، او در همان دو سه باري كه ديدمش تحسينم كرد و به همكارانش در دفتر تاليف كتاب هاي درسي سپرد تا به انتقادات و ايرادهايم توجه كنند.
چنان شنودم كه يكي از دلايل استيضاح وزير آموزش و پرورش، تقاضاهايي بود براي عزل مهندس (چرا؟) و چنان شنودم (شفاهي) كه آقاي حداد عادل، رياست محترم مجلس شوراي اسلامي، اين حرف و شايعه ها را تكذيب كرده و به احترام از مهندس ياد كرده است.
حالا ديگر مهندس جعفر علاقه مندان «رفت تا لب هيچ و پشت حوصله نورها دراز كشيد و هيچ فكر نكرد كه ما ميان پريشاني تلفظ درها براي خوردن يك سيب چه قدر تنها مانديم». مهندس رفت، يادش خواهد ماند. ميزش هم مانده است، دعا كنيم كه كسي پشت آن بنشيند كه به انديشه هاي مهندس نزديك باشد، كه آرزومند تغييرات و دگرگونگي هايي در زمينه آموزش و پرورش باشد. همچو او صبور باشد. همچو او صميمي و همچو او مسئول و متعهد.
از خبر درگذشت او يكه خوردم (زود بود، زود بود)، سپس افسرده شدم و سپس خود را در كار معلمي تنها يافتم، بي يار و ياور. آري:
ستاره ها نهفتم در آسمان ابري
دلم گرفته  اي دوست هواي گريه با من

فرهنگ
اجتماعي
انديشه
سياست
سينما
ورزش
|   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  سينما  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |