نويسنده در نخستين بخش مطلب حاضر به تعاريف متعارف و مختلف امنيت پرداخت و سپس به رويكرد هاي غيرمتعارف از امنيت اشاره كرد. آنگاه در بخش ديگري از مقاله با برشمردن ابعاد امنيت (تهديد و فرصت) به تشريح هركدام از آنها پرداخت. واپسين بخش اين مقاله را كه اختصاص به تبيين ابعاد گوناگون قدرت و درنهايت نسبت امنيت با قدرت دارد، پي مي گيريم:
موسي شعبانپور پيچا
قدرت
۱- مفهوم قدرت
مفهوم قدرت، ويژگي ها و شاخص هاي آن در علم سياست و روابط بين الملل مورد بررسي فراوان قرار گرفته است. از قدرت تعاريف متعددي ارائه شده است.ماكس وبر قدرت را امكان تحميل اراده فرد بر رفتار جمعي ديگران مي داند. «جان گالبرايت» بر اين تعريف اشكالاتي را وارد ساخت:موضوع قدرت به اين سادگي نيست و آن چه اهميت بيشتري دارد، طريق تحميل به ديگران و چگونگي كسب رضايت آنهاست (گالبرايت دو ماهنامه ارغنون، شماره ،۳۴ ص ۶۵).
روابط سياسي با قدرت پيوند ناگسستني دارد و قدرت فقط يكي از جنبه هاي زندگي است و بيشتر به عنوان ابزار آن مطرح است تا بنيان آن. «فرو كاستن سياست به قدرت، مانند فروكاستن اقتصاد به پول است» (نقيب زاده، ص ۲۷). از سوي ديگر؛ دامنه قدرت بسيار وسيع و مبهم است. هر قدرت، سياسي نيست؛ به اصطلاح قبا و جامه قدرت بسيار گشاد است. اين نگرش سياست شناسي را از نهاد گرايي و محدوده تنگ دولت رهايي مي بخشد؛ اما در عوض، سياست را به نبرد براي قدرت فرومي كاهد. بنابراين قدرت در شرايط فعلي ابعاد بسيار وسيعي يافته است و قدرت به معناي واقعي با ابعاد وسيع، همانا مترادف با توسعه يافتگي كامل است: يعني كشوري كه داراي توسعه يافتگي است و دسترسي به قدرت كامل دارد و سنجش ميزان قدرت كشورها در درجه توسعه يافتگي كشورها نهفته است. محدود كردن قدرت هاي قوي به مسائل نظامي، همان محدود كردن توسعه به «رشد اقتصادي» مي ماند. بايد در تشخيص دادن قدرت كشورها، از يك سو؛ آن را در ابعاد مختلف نگريست و ثانياً؛ عوامل تأثيرگذار بر ميزان قدرت ها را بررسي نمود.
«آلن بيرو» قدرت عاليه را قدرت سياسي مي داند كه از آن دولت است و بايد ديگر قدرت ها را مطيع خود سازد. در نظر او، زماني كه قدرت هايي در يك جامعه پذيرفته، مقبول و يا به رسميت شناخته شوند، صورت نهايي مي يابند. قدرت هاي اصلي نهادي در نظر وي، عبارتنداز: قدرت نظامي، قدرت ديني، قدرت سنديكايي، قدرت اقتصادي، قدرت احزاب و... (بيرو، ،۱۳۷۰ ص ۲۸۶).
۲- ابعاد و معيارهاي قدرت
قدرت ها را در سطوح مختلف مي توان جاي داد؛ قدرت بزرگ (ابرقدرت)، قدرت بزرگ (متوسط روبه بالا)، قدرت متوسط، قدرت متوسط روبه پايين (قدرت كوچك)، و ريز قدرت.قدرت را مي توان در ابعاد و با ابزارهاي مختلف طبقه بندي كرد؛ قدرت نظامي- دفاعي، سياسي، اقتصادي- فني، ارتباطي- فرهنگي.
۳- پيشينه موضوع قدرت
موضوعات و مسائل مربوط به قدرت و ويژگي هاي آن، محدود و منحصر به دوران جديد و عصر مدرنيته نيست بلكه انديشمندان در دوران قديم نيز آن را مورد بحث قرار دادند.
۱- ۳- قدرت از نظر هابز
«هابز» به جوهره علم سياست يعني «قدرت» مي انديشيد و دغدغه ديرين و جدي ترين نياز بشر يعني «امنيت» را داشت. به عقيده هابز، قدرت هنگامي اثربخش و مفيد است كه در محدوده اي جمع شود و مانند قدرت دولت، مركب بيشتر آدميان باشد و اين آدميان آن را به صورت توافقي در دستان شخص حقيقي يا حقوقي واحدي قرار دهند و دولت يا شخصي كه اين اختيارات به او واگذار شده، حق كاربرد آن اختيار در موارد دلخواه را داشته باشد. (نصري، اطلاعات سياسي- اقتصادي، ش ۱۷۷-،۱۷۸ ص ۲۷)
به عقيده هابز، قدرت آدمي عبارت از وسايلي است كه براي دستيابي به امر مطلوبي در آينده، در اختيار دارد. هابز در كتاب لوياتان، اشتياق آدمي براي كسب قدرت را هميشگي مي داند و علت آرزوي مداوم و سيري ناپذيري براي كسب قدرت را نه كسب لذت و شادي افزونتر كه تضمين قدرت فعلي مي داند. وي اشكال قدرت را در ثروت، آوازه قدرت و پيروزي مي داند. به نظر هابز، حرص براي قدرت و ترس از مرگ و آز و نياز، علت اصلي گرايش به قدرت است، اما وي به سياق هميشگي خود، به معرفي ريشه هاي عيني ميل به قدرت هم مبادرت مي كند. هابز از عامل رقابت به ثروت، شأن و افتخار و حكمراني و قدرت هاي ديگر به عنوان ريشه قدرت طلبي نام مي برد (نصري، اطلاعات سياسي- اقتصادي، ش ۱۷۷- ،۱۷۸ ص ۲۸).
قدرت به مفهومي كه در دنياي امروز مطرح است تنها به مفهوم قدرت نظامي، قدرت پليسي و قدرت اطلاعاتي نيست. بالاتر از همه اينها، دستيابي كشور به فناوري هاي پيشرفته و رشد و توسعه است
۲- ۳- ابن خلدون و قدرت هاي قوي و ضعيف
متفكر، فيلسوف و عالم علم عمران (علم اجتماع) «ابن خلدون» در كتاب خود به نام مقدمه، به پيدايش، ويژگي ها و اضمحلال دولت ها و قدرت هاي قوي و ضعيف پرداخته است. ابن خلدون، ظهور، ترقي و سقوط دولت ها را در پنج مرحله بيان مي كند:
مرحله نخست؛ دوران پيروزي يعني نيل به هدف و چيرگي و استيلا يافتن بر كشور است و به هيچ روي در برابر ايشان فرمانرواي مطلق نيست؛ زيرا اين امر بر مقتضاي عصبيتي است كه به وسيله آن پيروزي و غلبه روي داده و عصبيت مزبور در اين مرحله هنوز در ميان آنان پايدار است.مرحله دوم؛ دوران خودكامگي و تسلط يافتن بر قبيله خويش و مهار كردن آنان از دست درازي به مشاركت در امر كشورداري است و خدايگان دولت، به برگزيدگان رجال و گرفتن موالي و دست پروردگان، همت مي گمارد و بر عده اين گروه مي افزايد، تا ميدان را بر اهل عصبيت و عشيره خويش، آنان كه در نسب وي هم سهم و در بهره برداري از ملك، شريك و انبازي وي مي باشند، تنگ كند. مرحله سوم؛ دوران آسودگي و آرامش خدايگان دولت، براي برخورداري و به دست آوردن ثمرات پادشاهي است، نتايجي كه طبايع بشر بدان ها دلبسته و آرزومند است. مرحله چهارم، دوران خرسندي و مسالمت جويي است و رئيس دولت به آنچه گذشتگان وي پايه گذاري كرده اند قانع مي شود و با پادشاهان همانند خويش مسالمت جويي در پيش مي گيرد. مرحله پنجم؛ دوران اسراف و تبذير است و رئيس دولت آنچه را كه پيشينيان او گرد آورده اند، در راه شهوت راني ها و لذايذ نفساني تلف مي كند. در اين مرحله طبيعت فرسودگي و پيري به دولت راه مي يابد و بيماري مزمني كه كمتر مي تواند خود را از آن برهاند و با آن وضع درمان ناپذير مي شود بر آن استيلاء مي يابد تا آن كه سرانجام منقرض مي شود.
مراحل پنج گانه ابن خلدون در ظهور و ترقي و سقوط دولت ها را قرن ها پس از ابن خلدون در نظريات غربي مي توان مشاهده كرد.(وثوقي و نيك خلق، ،۱۳۷۳ ص ۷۴).
در نظر ابن خلدون، دولت قوي دولتي است كه اولاً خودكامه باشد و ثانياً بتواند هر نوع اختلال در درون نظام را به سادگي از بين ببرد. وي ويژگي هاي دولت قوي را اين گونه برمي شمارد:
۱-عصبيت بالا داشتن ۲- روحيه خودجوش ۳- خروش و جهان گيري و غلبه ۴- قدرت و خشونت ۵- حميت جمعي و دفاع مشترك ۶- دارا بودن تعداد زيادي كارگر ۷- زيادي جمعيت ۸- وسعت قلمرو خاك ۹- رفاه و توانگري ۱۰- رابطه متقابل بين دولت و مردم ۱۱- كسب آداب و رسوم [حكومت داري] از دول قديم ۱۲- قدرت مندي دولت ها در باج و خراج ستاني ۱۳- قابليت تمدن سازي ۱۴- بخشش و... (برگرفته از آزاد ارمكي، ،۱۳۷۶ ص ۳۱۷-۳۲۰)
ابن خلدون كاركردهاي دولت قوي را در «استمرار طول دوره حاكميت، بر پايي يادگارها و بناهاي بزرگ، و تسلط دولت بر قبائل ديگر مي داند. دولت قوي را مي توان در مرحله اول و دوم سير دولت ها مشاهده نمود.» (قلي زاده، ۱۳۸۱)
ابن خلدون در ادامه، ساختار دولت هاي ضعيف را در مرحله سوم و چهارم عمر دولت بررسي مي كند. از نظر وي، دولت ضعيف دولتي است كه انسجام كافي درون نظام اداري آن وجود ندارد و تعارض هاي دروني و بيروني بسياري شكل مي گيرد و دولت مركزي امكانات لازم را در مقابله با مشكلات ندارد. به همين ترتيب وي ويژگي هاي دولت را اين چنين برمي شمرد:
عدم عصبيت و روح يادگيري با كمي حدود و ثغور؛ وجود تعارضات فراوان؛ دارا نبودن نيروي نظامي قوي. (آزاد ارمكي، ،۱۳۷۶ ص ۳۲۲)
ابن خلدون عوامل ايجاد دولت ضعيف را در تقليد و شيفتگي به ديگران، تن آسايي و راحت طلبي، ارتباط ناسالم بين دولت و مردم و... مي داند. در نظر او پيامدهاي دولت ضعيف عبارتند از:
افزون تر شدن تعرض هاي درون نظام، هرج و مرج در جامعه به خاطر خارج شدن فعاليت هاي اقتصادي از روال عادي، رعايت نكردن قانون از سوي دولتمردان، فزوني نااميدي، از بين رفتن تعادل بين هزينه و درآمد دولت، تقسيم شدن جامعه و دولت به بخش هاي اجرايي بسيار و سپس پديدار شدن بحران هاي سياسي و اجتماعي. (آزاد ارمكي، ،۱۳۷۶ ص ۳۲۳)
رويكرد غيرمتعارف از قدرت: مطالبي از اين دست كه از پيشينيان براي ما به يادگار مانده، فراوان و گسترده است. با اين حال بايد اضافه كرد كمتر انديشمند قديم مثل ابن خلدون سراغ داريم كه به طور دقيق و گسترده، چنين موضوعاتي را مورد مطالعه و بررسي قرار دهد. نظريات ابن خلدون در اين مورد نسبت به پيشينيان خود، كامل تر به نظر مي رسد. اما اگر بخواهيم آن را به عنوان يك متن معاصر جامعه شناختي مورد ارزيابي قرار دهيم دو ايراد اساسي دارد: اولاً متغيرهاي سياسي- نظامي و اجتماعي كه مطرح مي كند، تمام متغيرها را دربرنمي گيرد لذا كامل نيستند و ثانياً ابن خلدون ضعف دولت ها را فقط به لحاظ دروني بودن مورد بررسي قرار داده است. در صورتي كه عوامل تأثيرگذار بر قدرت هاي ضعيف و قوي اولاً داراي ابعاد سياسي- نظامي و اجتماعي است و همين طور به ابعاد روان شناختي حاكمان و مطيعان (ساير مردم) و نيز عوامل بروني و شرايط سياسي، اجتماعي و اقتصاد جهاني نيز بر قدرت دولت ها بسيار مؤثر است. چه بسا در برهه هايي از تاريخ، تأثير عوامل بروني حتي بيشتر از عوامل دروني باشد. في المثل نقش آمريكا در بحران سازي هاي خاورميانه (افغانستان، عراق و...) شاهد آن بوديم.
رابطه امنيت و قدرت
مي توان بين قدرت و امنيت ارتباط مستقيم و لاينفكي را يافت؛ بدين معني كه هر كشوري كه داراي قدرت بيشتري باشد از امنيت فراوان تر نيز برخوردار است و بالعكس. اما اين كه كدام علت است و كدام معلول، در اين جا موضوعي درخور بحث نيست. از يك سو، ابزار قدرت چند جانبه شده و لذا ساختار قدرت را بايد با معيارهاي متفاوت سنجيد. ثانياً ماهيت امنيت متنوع و متفاوت شده است.
دولتي كه قدرت ندارد نمي تواند امنيت را تأمين كند. قدرت به مفهومي كه در دنياي امروز مطرح است به مفهوم تنها قدرت نظامي، قدرت پليسي و قدرت اطلاعاتي نيست. بالاتر از همه اينها، دستيابي كشور به فناوري هاي پيشرفته و رشد و توسعه است. دستيابي به فناوري، تعالي، خلاقيت، رشد فضايل انساني و دستيابي به انواع كمالات، جز در سايه امنيت امكان پذير نيست. از همه مهم تر، ايجاد، حفظ و تداوم امنيت موجب اعتماد عموم مردم به اقتدار ملي و قدرت خواهد شد. (دكتر روحاني، ص ،۱۰ راهبرد، ش ۲۰).