گفت وگو: علي عظيمي نژادان
سيد جمال الدين اسد آبادي (۱۸۹۷-۱۸۳۹م) از پيشروان مبارزات ضد استعماري و ضد استبدادي بخصوص در ايران بوده است. او از مهمترين افراد و از جمله پيشتازان پروژه اتحاد اسلام در قرن ۱۹ م محسوب مي شد. به همين دليل بارها به كشورهاي مختلف بخصوص جوامع گوناگون اسلامي اعم از هندوستان، مصر، ايران، عثماني و... سفر كرد و در شكوفايي نهضت هاي استقلال طلبانه و ضد استعماري و ضد استبدادي قدمهاي بزرگي برداشت. به طوري كه علاوه بر تأثيري كه در حركت مشروطه خواهي در ايران گذاشت، بنابه گفته بسياري از محققين و مورخين گسترش نهضت ضد استعماري و حس وطن پرستي در قرن۱۹ ميلادي در مصر به رهبري او و شاگردانش آغاز شد. نويسندگان امروزي عرب از هر حزب و دسته اي او را يكي از پايه گذاران اصلي جنبش عرب در راه يگانگي و استقلال مي دانند و حتي گفته مي شود كه در تركيه (عثماني سابق) فكر مشروطه خواهي و ترقي خواهي خاصه در مباني آموزش و پرورش با ذكر مكرر نام او همراه است. به انگيزه سالگرد شهادت سيد جمال الدين اسدآبادي به سراغ حجت الاسلام والمسلمين عبدالمجيد معاديخواه رفتيم و با وي در باب آرا و ديدگاههاي سياسي و اجتماعي وي به گفت وگونشستيم .اين گفت وگو را مي خوانيد
* مي دانيم كه پيرامون شخصيت كلي سيد جمال الدين صحبت ها و سخنان بسيار متفاوتي مانند بسياري از شخصيت هاي ديگر گفته شده است. برخي او را فردي داراي دغدغه ديني قوي مي دانند كه همواره در راه اتحاد مسلمين قدم برمي داشته و داراي وجوه ضداستبدادي و ضد استعماري قوي بوده و عده اي هم برعكس او را فردي فرصت طلب و حتي وابسته به جمعيت هاي ماسوني قلمداد مي كنند كه هيچگاه نه هويت ملي اش را درست ابراز كرده و نه هويت مذهبي اش را. نظر شمادر اين باره چيست؟
- البته من ترجيح مي دهم كه قبل از آن كه نظرم را پيرامون شخصيت جمال الدين اسدآبادي ابراز كنم به يك كاستي در نظام دانشگاهي خودمان خصوصاً در رشته تاريخ اشاره نمايم.
يكي از مشكلات ما اين است كه در كشور ما تاريخ پژوهي به طور جدي وجود ندارد و البته اين نكته اي است كه اگر پذيرفته شود هيچكس نمي تواند نسبت به آن بي تفاوت باشد و يكي از پيامدهاي بزرگ اين امر اين است كه وقتي دانشجويان تاريخ ما به مرحله اي مي رسند كه بايد پايان نامه بنويسند در اكثر موارد محصول كارشان فاقد ارزش و اعتبار مي باشد و البته اين تجربه اي است كه خود من در برخورد با برخي از اين دانشجويان و با ملاحظه پايان نامه هايشان داشته ام. لذا بر اين عقيده ام كه اگر بتوانيم اين مشكل را حل نماييم، نتيجه اين خواهد شد كه هر يك از اين پايان نامه ها مي توانند ارزش يك كتاب را داشته باشند و البته با كمال تأسف بايد گفت كه كساني هم كه به عنوان متولي رشته تاريخ در دانشگاه هاي ما مشغول به كار هستند متأسفانه به اين قضيه چندان توجهي ندارند و نسبت به آن بي تفاوت هستند.
البته يكي از كارهاي اساسي و مهمي كه ما در شالوده ريزي يك تحول در تاريخ پژوهي بايد صورت دهيم اين است كه براي نقد شخصيت هاي تاريخي بايد دانشي مستقل را پي بريزيم. متأسفانه ما دانشي به اين نام را در ايران نمي شناسيم. البته من در سطح مطالعات ناچيزي هم كه در سيستم آموزشي نظام هاي غربي داشته ام، نشانه اي از وجود چنين دانشي در غرب هم نديدم؛ يعني با چنين قرينه اي مي توانم ادعا كنم كه در سطح دنيا هم چنين پديده اي وجود ندارد و يكي از كارهايي كه ما بايد تا به حال انجام مي داديم و نداديم همين تأسيس دانشي اختصاصي براي نقد و بررسي شخصيت هاست. به همين دليل ما در برخورد با شخصيت هاي تاريخي يا دچار گزافه گويي مي شويم يا دچار ستم. به عبارت بهتر، برخورد ما يا دچار غلوگويي است يا ظلم و ستم و سيد جمال الدين اسد آبادي هم از جمله شخصيت هايي است كه هم درباره اش غلو شده و هم نسبت به او ظلم گرديده است؛ يعني چيزهايي درباره اش نوشته شده اما هنوز هم يك تحقيق فراخور شخصيت او كه بتوان گفت پاسخگوي بسياري از مسائل خود او و زمانه اش باشد، نگاشته نشده است. هر چند يك سري كارهاي با ارزشي پيرامون او انجام شده است.
|
|
* مي توانيد در اينجا به برخي از بهترين پژوهش هايي كه پيرامون سيد جمال الدين نگاشته شده اشاره اي كنيد؟
- بهتر است كه ما به اين وادي وارد نشويم تا احتمالاً دلخوري هايي پيش نيايد، ولي من به عنوان مثال مي توانم به كارهاي آقايان صدر واثقي و سيد هادي خسروشاهي اشاره كنم كه به نظر من در اين مورد آثار با ارزشي را نگاشته اند؛ اما در اينجا خوبست با جرأت به اين نكته اشاره كنم كه كساني كه در اين زمينه و زمينه هاي ديگر دست به قلم مي زنند اين امكان را ندارند كه كارهاي انجام شده سابق را در اختيار داشته باشند. مثلاً طبق برآوردي كه دانشكده علوم انساني مشهد صورت داده چيزي در حدود ۲۰۰ مقاله مهم پيرامون سيد جمال الدين اسدآبادي در ايران نوشته شده است و مسلم است كه كسي كه مي خواهد پيرامون شخصيت فكري، سياسي و اجتماعي او تحقيق كند اگر حداقل اين پرونده علمي را در دست داشته باشد خيلي بهتر و دقيق تر مي تواند به كار تحقيق بپردازد و در دام تكرار يا اطلاعات نادرست نيفتد، ولي متأسفانه امروز يك تاريخ پژوه اگر بخواهد چنين پرونده علمي را فراهم نمايد، تقريباً امري شبيه به محال است. در حالي كه اگر همين چند مؤسسه پژوهشي تاريخ كه در كشور ما به فعاليت مشغولند اين امكان را داشتند كه همكاري بسيار نزديكي با هم مي داشتند اين امكان براي يك پژوهشگر تاريخ به راحتي فراهم مي آمد كه با در اختيار داشتن اين پرونده علمي و بانك اطلاعاتي تحقيق خود را شروع كند.
اما در يك برآورد كلي مجموعه فعاليت هاي سيد جمال الدين اسدآبادي را مي توان در چند محور زير خلاصه كرد: اولين محور، مربوط به فعاليت ها و مبارزات ضد استعماري او مي شود. به جرأت مي توان گفت كه سيد، از پايه گذاران بيداري جهان اسلام در مبارزات ضد استعماري بوده است. محور ديگر فعاليت هاي او به مبارزات ضد استبدادي وي مربوط مي شود و او در عين اين كه در برخي برهه هاي تاريخي و بعضي موارد شخصيتي مسالمت جو به نظر مي رسد، با شخصيت هاي مختلف دنيا و ايران وارد گفت وگو مي شد، با آنها نشست و برخاست مي كرد (مثلاً مهمان ناصرالدين شاه قاجار) و كلاً با بسياري از رجال مهم دنيا در مصر، هندوستان، سودان و ... وارد گفت گو و مذاكره مي شد و حتي برايش مهم نيست كه با شخصي مانند چرچيل هم وارد گفت وگو گردد وتا جايي كه گفته مي شود در مجلس ختم مظفرالدين شاه قاجار در مسجد سيد عزيزالله تهران شركت مي كند و سخنراني مي كند، اما مي بينيم كه همين شخصيت تا آنجا در مبارزات ضد استبدادي به پيش رفته است كه بنا به نوشته هاي زيادي، ميرزا رضا كرماني كه ناصرالدين شاه را به قتل رساند، با زمينه سازي وي اين كار را صورت داد. كلاً سخنراني ها، نطق ها و نوشته هايي كه وي عليه استبداد دارد بسيار فراوان است.
در عين حال مجموعه ديگري از نوشته ها نشان مي دهد كه سيد جمال الدين يك اصلاح طلب حتي به مفهوم امروزي كلمه بوده است و بحث اين كه اصلاً جرقه مشروطه خواهي در ايران با كارهاي او ميسر شده است فراوان نوشته شده است. او در عين حال از اولين افرادي بوده كه در عرصه مطبوعات حضور پيدا كرده است كه به نظر من اين قضيه، بسيار حائز اهميت بوده است و حتي امروزه ما روحانيوني كه در عرصه مطبوعات فعال باشند و روزنامه اي را اداره كنند كمتر سراغ داريم. روزنامه «عروه الوثقي» او بسيار معروف است ولي در همان زمان از روزنامه «مرآت الشرق» كه در مصر منتشر مي كرد كمتر سخن به ميان مي آيد. بنابر اين سيد جمال الدين علاوه بر يك مبارز ضد استبدادي و ضد استعمار در عين حال يك شخصيت مطبوعاتي هم محسوب مي شده است.
سيد در عين اين كه انتقادهاي مهم و جدي اي بر نظام هاي استبدادي و سلطنتي دارد، حتي اصرار بر دگرگون شدن و اصلاح آنها دارد. علاوه بر آن منتقد روحانيت نيز مي باشد و انتقاد اصلي وي بر روحانيت زمانه اش بر اين اساس است كه آنها آن طور كه بايد و شايد براي بيداري مردم نقش شان را ايفا نمي كنند و گاهي هم اين انتقادها حالت تند به خود مي گيرد. البته او فردي است كه به شدت خواهان اين است كه اين نهاد، اصلاح گردد و از ظرفيت آن استفاده بهينه شود و اين موضوع معروف است كه اساساً شروع كار براي گرفتن فتوا از ميرزاي شيرازي از طريق سيد جمال الدين اسدآبادي بود و موارد ديگري كه نشان مي دهد كه وي تلاش وافري نمود تا روحانيون را با مسائلي كه مربوط به زمانشان است آشنا كند. در كارنامه او از اين گونه تلاش ها فراوان ديده مي شود.
از موارد مهم ديگر تلاش وافر وي براي شناسايي مشكل بي سوادي است. او اهتمام و كوشش بسياري مي كند تا توجه همگان را به اثرات نبود سواد در ميان مردم جلب نمايد. عمل مهم او در اين زمينه زماني بيشتر آشكار مي شود كه توجه نماييم در آن زمان نه تنها هيچ دانشگاهي در ايران موجود نبود بلكه حتي مدرسه اي به صورت مدرنش در كشورمان وجود نداشت.
او همچنين ، فردي بود كه در آن زمان به موضوع بناهاي باستاني اهميت مي داد؛ يعني در كارنامه او به عنوان مثال ذكر شده است كه انتقاد بسيار تندي از «ظل السلطان» (حاكم اصفهان) مي نمايد. به اين دليل كه آن گونه كه بايد به بناهاي باستاني اصفهان توجه نمي كرده است. پس كسي كه چنين كارنامه درخشان و قطوري دارد كه هر بخشي از آن مي ارزد كه درباره اش كتاب مستقلي نوشته شود، به نظر من هر كس كه بخواهد با توجه به يك برگ از پرونده وي اظهار نظر كند معلوم مي شود كه چه ستم بزرگي در حق وي مي كند.
البته اگر كارنامه سيد جمال هم مورد نقد قرار گيرد مواردي از اين رفتار، سياست ها، ديدگاه ها و سليقه هاي او هست كه مي توان آنها را نپسنديد و مورد چالش قرارداد، مثلاً فرض نماييد كه زماني او راه اصلاح جهان اسلام را در اين مي دانست كه سران حكومت را تحت تأثير قرار بدهد و از ناحيه سران حكومت براي اصلاح جامعه تصميمي گرفته شود. خيلي روشن است كه او از اين كار نتيجه اي نگرفت و خود او هم در نهايت متوجه شد كه اين راه، غلط است. البته بعدها در جريان كلنجار هايش با ناصرالدين شاه و در نهايت تبعيد شدن او و تلاش براي بي آبرو كردن وي و... انرژي اش را براي اصلاح سلاطين از جمله ناصرالدين شاه از دست داد. بنابر اين اگر از همان اول بر روي مردم عادي تكيه مي كرد، كارش را به پيش مي برد. يا فرض كنيد برخي عضويت او را در تشكيلات فراماسونري جزو خطاهاي سيد جمال به حساب مي آورند و البته با ديد امروزي اين قضيه محل اشكال است. ولي بايد توجه شود كه در آن زمان اين تشكيلات هنوز آنچنان بد نام نبود و بسياري از نخبگان كشورهاي جهان به خصوص جهان اسلام مدتي عضو اين تشكيلات بوده اند و اصلاً عضويت در اين جمعيت و تشكيلات در ابتدا خيلي افتخارآميز محسوب مي شده است. بسياري از نخبگان با اين ديد وارد اين تشكيلات مي شدند كه بتوانند منشأ اثري شوند. پس هم مي توان با يك نگاه مثبت به اين قضيه نگاه كرد و هم با يك نگاه منفي، يعني از يك طرف ما با آدمي تشنه دگرگوني در جهان اسلام سروكار داريم كه هر احتمالي را براي تغيير دادن اين وضع جدي گرفته است و بر هيچ راهي، چشم فرو نمي بسته است، ولي از يك طرف هم كساني كه مي خواهند فقط به يك برگ از پرونده او كه همان عضويت در تشكيلات فراماسونري است استناد كنند، مي توانند از اين طريق چهره او را سياه جلوه دهند و از ديگر وجوه مثبت وي چشم پوشي نمايند. اما به نظر من اگر كسي به مجموعه مقالات مهمي كه پيرامون سيد نوشته شده مراجعه نمايد متوجه مي شود كه سيد نه تنها از قله هاي بزرگ جهان اسلام است،بلكه از شخصيت هاي مهم اصلاح طلب دنيا هم محسوب مي شود.
|
|
انتقاد اصلي سيد جمال بر روحانيت زمانه اش بر اين اساس است كه آنها آن طور كه بايد و شايد براي بيداري مردم نقش شان را ايفا نمي كنند و گاهي هم اين انتقادها حالت تند به خود مي گيرد
بسياري از نوشته ها حاكي از اين است كه جرقه مشروطه خواهي توسط سيدجمال الدين زده شد ، يعني آن بيداري اي كه او ايجاد كرد، نهايتاً به جنبش مشروطه طلبي منجر شد
* البته توضيحات شما هم بيشتر مؤيد اين نكته بود كه سيد در درجه نخست فردي اهل عمل و داراي فعاليت هاي عظيم اجتماعي _ سياسي بوده تا فردي اهل نظر. امروزه در ايران جريان نوانديشي يا نوگرايي ديني را در ادامه حركت سيدجمال به حساب مي آورند و به گونه اي او را پدر جريان نوانديشي ديني مي دانند ، ولي فكر مي كنم با مطالعه كلي آثار مختلف سيدجمال الدين چه مقالات جماليه و چه مطالب منتشر شده در روزنامه عروه الوثقي و ... به اين نتيجه مي رسيم كه سيد بيش از آنكه درصدد ايجاد تفكر نوين در عرصه دين باشد، بيشتر فردي مبارز و سياسي است كه البته براي پيشبرد كارش برخي مواقع از اسلام هم مدد مي گيرد.
بنابراين نمي توان گفت كه سيد حركت نويني در عرصه تفكر ديني مانند آنچه امثال اقبال لاهوري، عبده و شريعتي صورت دادند انجام داده است، نظر شما چيست؟
- به نظر من بيدارگري، خود عملي كارستان است، يعني در شرايطي كه جهان اسلام در يكي از چهارراه هاي سرنوشت قرار گرفته باشد در اين صورت اگر حركت درستي انجام بشود منجر به ايجاد راهي مي شود كه آن مجد و عظمت گذشته جهان اسلام احياء شود و اگر حركت نادرستي صورت گيرد، ممكن است كه آسيب جدي اي به پيكره دنياي اسلام وارد شود كه تا مدت ها سربلند نكند. انساني كه در آن شرايط نگاهش به اين امر معطوف شود كه بايد مسلمان ها را متوجه كرد كه در كجاي تاريخ قرار دارند، چنين شخصيتي تمام انرژي، نيرو و امكاناتش را در اين موضوع صرف مي كند كه يك نوع بيداري را به وجود آورد. حالا ما از چنين فردي چه انتظاري مي توانيم داشته باشيم. آيا انتظار داريم كه به كتابخانه اي برود و بنشيند و يكي از مسائل مهم فكري را حل و فصل نمايد؟
اگر چنين انتظاري داشته باشيم، به نظر من انتظاري غلط است، چون آن راهي را كه او انتخاب كرده راهي است كه يك پايش در مصر و پاي ديگرش در عربستان يا تركيه و ... است. يعني تمام عمر اين شخصيت صرف انواع و اقسام تلاش هايي بود كه منجر به بيداري جهان اسلام شود. يك نمونه از كارهاي مهم سيدجمال الدين تحولي است كه در اشخاصي مانند شيخ محمد عبده بوجود آورد. مگر چنين كاري، امر ناچيز و بي اهميتي است. ببينيد امروزه در دنيا غير از ايران نهج البلاغه به بركت محمد عبده شناخته شده است. يعني حتي با وجود اين همه امكانات، منابع و... هنوز كسي نتوانسته است در شرح و تفسير و پاورقي نويسي نهج البلاغه يك قدم جلوتر از محمد عبده بردارد. همين امر به همراه تأثيري كه سيدجمال بر رشيد رضا و يا تشكيل جنبش اخوان المسلمين گذارده، نشان مي دهد كه حركت سيد، چقدر تأثيرگذار بوده است.
چنانكه پيشتر گفتم بسياري از نوشته ها حاكي از اين است كه جرقه مشروطه خواهي توسط سيدجمال الدين زده شد ، يعني آن بيداري اي كه او ايجاد كرد، نهايتاً به جنبش مشروطه طلبي منجر شد. ممكن است كه ما امروزه به مشروطه رسيدن را در مقابل آرمان بالاتري خيلي پررنگ نبينيم اما به هر حال بايد توجه داشت كه اگر مشروطه نبود، انقلاب اسلامي هم بوجود نمي آمد. اگر ما به انقلاب اسلامي خودمان هم از اين ديد بنگريم، سهم سيدجمال الدين باز هم پررنگ خواهد شد.
پس سيدجمال الدين اسدآبادي مجموعاً خودش را وقف بيداري جهان اسلام كرد. در شرايطي كه همزمان با حركت او، دو گونه حركت نادرست وجود داشت : يك دسته مانند ملكم خان و مانند او بودند كه درصدد بودند كه از اين فرصت استفاده كنند كه به كلي فاتحه دين و همه چيز خوانده بشود و مردم به قول تقي زاده: «از فرق سر تا نوك پا فرنگي شوند.» و همه چيز را ببوسند و بروند كنار.
* البته عده اي از محققين چون حامد الگار از بسياري از جهات سيدجمال و ملكم خان را در يك رده فكري _ سياسي به حساب مي آورند، چون ملكم خان هم خصوصاً در مقالاتي كه در روزنامه قانون نگاشته به گونه اي درصدد توجيه شرعي و اسلامي مفاهيم نوين مانند قانون گرايي بوده است و خواهان تلفيق مفاهيم سنتي دين با مفاهيم غربي بوده است. همچنين او هم هيچ وقت هويت مذهبي خويش را ابراز نمي كرد؟
- نه، به نظر من اين خيلي نگاه ساده انگارانه و سطحي است كه كسي بگويد پروژه ملكم مانند سيدجمال است و به نظر من كسي كه چنين بگويد اصلا آثار ملكم و سيد جمال را نخوانده است. با كمي دقت مشخص مي شود كه ملكم در صدد فرنگي شدن ايران آن هم با نگاهي به منافع غربي ها و انگليس بوده است. البته او با زرنگي متوجه جو مذهبي مردم ايران شده بود و سعي مي كرد كه يك اسلام هم چاشني سخنانش بكند وگرنه خط او همان خط فرنگي شدن كامل مردم بود.
* به هر حال فكر نمي كنم نيت افراد خيلي مهم باشد. درست است كه خيلي ها ملكم را فردي فرصت طلب مي دانند كه هدفش همان غربي كردن كامل جامعه ايران بوده است، ولي در عمل وي همواره تأكيد بر اين داشت كه هر چه غربي ها امروزه دارند، اعم از قانون، تكنولوژي و. .. در اسلام موجود بوده است، ولي آنها استفاده كردند و ما مسلمين از ذخيره گرانبهاي خود استفاده اي نبرديم.
- خير، او حتي نيم نگاهي هم به اسلام نداشت .فقط در تنگناي ضرورت سعي مي كرد كه كلاهي هم سر ديگران بگذارد و بگويد كه من نسبت به اسلام هم وفادارم.
پس در برابر خط فكري سيدجمال ما از يك طرف خط امثال ملكم و تقي زاده را داشتيم كه شعار غربي شدن كامل ايران را سر مي دادند و خط ديگر هم خط كساني بود كه همه چيز را انكار مي كردند و راه حفظ اسلام را در اين مي دانستند كه بر تمام مظاهر فكري و عملي مدرنيته چشم بپوشيم. از نظر اين افراد حتي تلويزيون، راديو، بلندگو، حضور زن در اجتماع و حتي قاشق و چنگال هم حرام محسوب مي شد.
اما خط فكري سيد درست خط تعادل محسوب مي شود، يعني سيد به دنبال خط فكري اي بود كه متعاقب آن ما زمان خودمان را درك كنيم و تحولات دنيا را بشناسيم و در عين حال با وفاداري به اسلام، سعي نماييم قرائت درستي از اسلام داشته باشيم يعني اسلام واقعي اي كه با مشاركت مردم در سرنوشت خودشان و با آزادي مردم مخالف نباشد و تلاش وافر سيد و پيروان او اين بود كه به معرفي آن اسلامي دست زنند كه جوابگوي نيازهاي انسان امروز باشد.
ادامه دارد