گفت وگو: نوشا سينايي
اشاره: نوروز رسم و آييني به درازاي تاريخ است. اسطوره شناسان و باستانشناسان ردپاي نوروز را _ اگر چه به نام هايي ديگر و نزد ملت هايي كهن تر _ تا سپيده دمان تاريخ بشر پي كاوي كرده اند. بر اين اساس نوروز چونان يك جشن بهاري حكايتگر هماهنگي و همگاهي انسان با بيداري طبيعت و نوزايي هستي است. نوروز را ملت هاي پيش از ايرانيان نيز جشن مي گرفته اند و بعدها ايرانيان ميراث بر اقوام و ملت هاي گذشته گرديدند. از اين رو نوروز با هر زمانه اي دمساز شد و شايد همين نو به نو شدن، راز ماندگاري نوروز باشد. نوروز با مسلمان شدن ايرانيان، در پرتو دولت قرآن و معارف اسلامي وجهه اي دگرگونه يافت و از غناي عرفاني بالايي برخوردار شد. مطلبي كه از پي مي آيد گفت و گويي است با دكتر حكمت الله ملاصالحي باستانشناس و استاد دانشگاه تهران در باب بن مايه هاي معنوي اين آيين ديرپا. با هم مي خوانيم:
در يك نگاه كلان جشن ها چه در جوامع باستاني و چه جديد مبين آهنگ تغييرات مختلف هستند .جشن ها در جوامع گوناگون چه اهدافي را دنبال مي كرده اند به عبارت ديگر فلسفه وجودي آنها چه بوده است؟
- هستي شناسي، كيهان شناسي، نظام معرفتي و ذائقه زيباشناختي بشر عهد باستان عميقاً آييني، اسطوره اي يا متافيزيكي بنياد پذيرفته و خميره و سرشتي قدسي داشته و رگ و پيوندش با تجربه امر قدسي و الوهي در تنيده است.
كيهان شناسي آييني، منظر و معرفت اسطوره اي، بنيادي نمادين و تمثيلي نيز دارد. به همين دليل هر جا و در هر دوره و در قلمرو و جغرافياي هر فرهنگ و مدنيتي كه تجربه، معرفت و منظر انسان را از هستي، كيهان و يا اصولاً آفرينش، آييني، اسطوره اي و قدسي تر يافته ايم، رويش و رشد و شكوفايي و بالندگي و پرمايگي و غناي صور نمادين و همچنين درخشش و ظهور و تابندگي تمثيل هاي اسطوره اي را زنده تر زيسته و تجربه كرده و فهميده ايم. مفهوم نماد يا رمز و تمثيل و موارد مشابه بسيار ديگر از اين دست ساخته و پرداخته ذهنيت و انديشه مفهومي و نظر به مراحل جديدتر تاريخ و فرهنگ آدمي است. بشر عهد باستان با رمزها و تمثيل هايش مي زيسته و تجربه اي از صورت هاي نمادين و تمثيلي، گرانبار از احساس، عاطفه، انديشه و ذوق و ذائقه شهودي زنده است. سمبل ها و صورت هاي تمثيلي در خم و خيز فرهنگ و زندگي و حيات فردي و اجتماعي بشر عهد باستان، زنده احساس و تجربه مي شود. شكاف و گسست يا دوپارگي بين صورت و معنا، دال و مدلول، صورتهاي نمادين و معنا و محتواي تمثيل ها در مراحل بعد و به ويژه جديدتر پس از رشد مرحله به مرحله انديشه نظري و مفهومي اتفاق افتاده است. سهم فرزندان «پرومته» فرهنگ و انديشه عهد باستان هلني را در ظهور تفكر و تعقل مفهومي و نظري نمي بايست ناديده گرفت.
جشن ها نيز آداب و عادات و اعمال و مراسم و مناسك آييني اند و مقدس؛ به فرهنگ و زندگي بشر عهد باستان جهت، هدف، آهنگ، انسجام، استحكام، اقتدار معنوي، مشروعيت، حقانيت، مرجعيت، حجيت، حيثيت حضور و معنا مي دهند. آنها اغلب سرشتي كيهان شناختي داشته و بر مبناي الگوها و سرمشق هاي ازلي و رويدادهايي كه در آغاز ازل يا (in illo tempor, ab orgine) به تعبير الياده اتفاق افتاده اند؛ و چون در آغاز و ازل اتفاق افتاده اند با امر الوهي، قدسي و متعالي در مي پيچند، شأني قدسي، الوهي، معنوي و متافيزيكي دارند، سرمشق اند و الگو. جشن ها و رفتارها و كنش هاي آييني عهد باستان نيز نوعي فراخواني و تحقق بخشيدن فراخواندن سرمشق ها و رويدادهاي ازلي يا به تعبير درست تر نشئه روحاني حضور انسان در ساحت ملكوتي اش است.
*اين بازگشت به «بند هشن» ، بن آفرينش يا نقطه صفرآفرينش حاوي چه معنايي بوده است؟
- مسئله مشروعيت، مرجعيت، حقانيت و حجيت معنادار و حقيقت حضور انسان در جهان و جايگاه او در قلمرو آفرينش و همچنين نسبت او با «آرخه» يعني منشأ، بن، سرچشمه، سرآغاز و بدايت و نهايت رويدادها براي بشر هميشه نقش تعيين كننده و اهميت بنيادين يا «آنتولوژيك» داشته است.
امري اتفاقي نيست كه واژه «كولت» (Cult)با نيايش و پرستش در زبان لاتين هم معناي آيين از آن افاده مي شده و هم كشتن و برزگري. مفهوم «كالچر» يعني فرهنگ نيز از همين بن واژه لاتيني تبار سربركشيده است.جشن ها ضرباهنگ فرهنگ ها را با آفرينش و حضور و خصوصاً درجه و دامنه مؤانست، مراقبت و مراودت معنوي و همچنين معاشرت و ديالوگ عميقاً باطني، روحاني و صميمانه بشر عهد باستان را با طبيعت به منصه ظهور نهاده و آشكار مي كرده اند. جشن ها، آيين ها، اساساً مراسم و مناسك آييني در تطهير، تلطيف، تخليه، تجليه، تصفيه و پالايش غرايز بنيادين آدمي و روش و منش فرهنگ پذيري و سهم موثر داشته اند. اساساً احساس اجتماعي بودن و جمعيت را مديون جشن هاييم. مثنوي مطول فلسفه وجودي جشن ها در جوامع عهد باستان چيزي نيست كه بتوان با اين يا آن پرسش و پاسخ كوتاه و مقاله و بحث و مناظره دامن زد و به پايانش برد.
* به نظر مي رسد از اين چشم انداز مي توان به جنبه هاي تطبيقي جشن هاي باستاني راه برد. چه بن مايه هاي مشتركي مي توان براي آنها برشمرد؟
- هر اندازه به لايه هاي كهن تر فرهنگ ها، تجربه و تقدير تاريخي ديرينه تر انسان ها، سنت ها، جامعه ها، مدنيت ها و معنويت ها نزديك تر شويم، و هر آنچه از لايه هاي دروني تر و آشيانه هاي بكر و باطني و ملكوتي تر روح آدمي سربركشيده و افق گشوده است، عناصر و ميراث مشترك بشري خود را در آن زنده و تابنده تر زيسته و تجربه كرده و يافته ايم. به سخن مولانا:
يك گهر بوديم همچون آفتاب
بي گره بوديم وصافي همچو آب
چون به كثرت آمد آن نور سره
شد عدد آن سايه هاي كنگره
مسئله شباهت ها، قرابت ها، خويشاوندي و عناصر مشترك ميان جوامع و فرهنگ هاي عهد باستان و همچنين كنش ها و رفتارها و تجربه هاي معنوي و حيات آييني اين جوامع هم مورد عنايت و التفات حوزه هاي اسطوره شناسي تطبيقي بوده و هم مورخان اديان خاصه حوزه مطالعه تطبيقي مذاهب و هم آنكه توجه باستان شناسان را در دوره جديد به طور جدي به خود جلب كرده است. آييني بودن اين جوامع ،تجربه امر مقدس، معرفت، منظر و كيهان شناختي اسطوره اي خود از عناصر مشترك و سنت هاي مشابه و رفتارها و كنش هاي آييني خويشاوند چنين جوامعي است.
جشن ها، آيين هاي آفرينش و مراسم نوروزي را مي توان كم و بيش سنت و ميراث مشترك همه جوامع عهد باستان، خصوصاً حوزه فرهنگ ها و ملت ها و مدنيت هاي مديترانه شرقي از منطقه اژه و هلني و لاتيني _ رومي گرفته تا آن سوي دره سند و شبه قاره هند و آسياي ميانه و... دانست. نياز به احيا، باززايي، مسئله رستاخيز، آييني زيستن و آييني كردن زمان و برانداختن و انحلال آييني آن، بازگشت به عصمت و بي گناهي ازلي، الگويي و سرمشقي بودن كنش ها و رفتارهاي جشن ها و مناسك و عزايم، فراخواندن ارواح طيبه و بيرون راندن ارواح خبيثه، عبور از مرگ و يا اساساً غلبه بر مرگ و نيروهاي اهريمني و جلب رضايت امر الوهي و ايزدان و فرشتگان باروري و حاصلخيزي، مسئله تطهير، تبرك و اطمينان به نظم طبيعت و تضمين تداوم و استمرار نظم كيهاني و موارد بسيار ديگر از اين دست، همه از عناصر مشترك جشنها و آيين هاي جوامع عهد باستان، اعم از جشن هاي آفرينش و طبيعت و همچنين قصه طوفان و فراق و دلتنگي عصر طلايي و بهشت گمشده را به صور مختلف در رفتارها و كنش ها و منش هاي آييني همه جوامع عهد باستان مي توان لايه نگاري و رديابي و تبارشناسي و باستان كاوي كرد. البته اين ها همه مظاهر، مصاديق و صور بيروني كنش هاي روحي و معنوي انسان عهد باستان است. چه كسي مي داند در زيرلايه هاي نهان تر و زيستگاه هاي دروني تر روح او چه اتفاقات معنوي و عميقاً باطني و الوهي به وقوع مي پيوسته است؟!
|
|
فروغ وحيانيت قرآن و كلام الهي هر جا كه مي تابيد و هر آنچه با روح كلام، حقيقت، سنت و معنويت آن همسو و خويشاوند بود نه تنها منسوخ نمي شد، كه در دولت حقيقت، سنت، شريعت و طريقت قرآن و اسلام حياتي معنوي، باطني و روحاني تر نيز مي پذيرفت وغني و پرمايه تر نيز مي شد. امر اتفاقي نيست كه نوروز در ظل دولت قرآن آن چنان عرفاني، شهودي، عميق، باطني و تابنده فهميده و زيسته مي شود كه مشابهش را در هيچ يك از دوره هاي فرهنگ و مدنيت شاهانه پيش از اسلامي نمي شناسيم.
*بنابراين آيا مي توان نوروز را جشني معنوي همانند و همراستاي عيد فطر و قربان قلمداد كرد؟
- نوروز هرچند يك جشن و رسم و سنت برآمده از ديانت و شريعت و معنويت و مدنيت اسلام و قرآن نبوده و ظاهراً نمي توان آن را در زمره اعياد رسمي اسلامي كه به مصابه يك فريضه به آنها عمل مي شود جاي داد؛ لكن با روح اسلام، سنت، مدنيت، معنويت و وحيانيت قرآن همسويي و خويشاوندي عميق دارد. نوروز آييني است پاك، سنتي اصيل، ميراثي غني و پرمايه از روح نجابت و شرافتمندانگي و برآمده از معنويت و مدنيتي اصيل و گشن. نوروز آيين طبيعت است و سنت و ميراث عشق و مؤانست و مراودت باطني و عميقاً روحاني انسان با طبيعت، خدا و رستاخيز و حشر بهاري گياهان و جانوران كه همه از منظر وحيانيت قرآن تسبيح خدا مي گويند و در هر بهار به تعبير مولانا دست ندبه و نيايش به سوي مبدأ خود و ذات باريتعالي مي گشايند.
در كيهان شناختي منظر و معرفت آييني بشر عهد باستان زايندگي و آفرينندگي يا زايش و آفرينش به هم در مي تنند. هر دو اغلب به يك معنا آمده اند. در زبان هلني واژه «تخنه» يا هنر و «آرشيتكت» يا معماري هر دو از ريشه هايي سربرمي كشند كه با زايندگي و زايش ارتباط تنگ دارند. اساساً در جوامع عهد باستان زايش، رويش، رشد، باليدن و شكوفا شدن و به بار نشستن عالم گياهي و جانوري و انساني صور و مظاهر متفاوت آفرينش الهي هستي را به تماشا مي نهند. همه آيين هاي فصلي، خاصه جشن هاي نوروزي و بهاري به طريقي با آيين ها و اسطوره هاي آفرينش، مسئله مرگ، معاد يا رستاخيز و حشر مردگان ربط وثيق داشته اند. فروغ وحيانيت قرآن و كلام الهي هر جا كه مي تابيد و هر آنچه با روح كلام، حقيقت، سنت و معنويت آن همسو و خويشاوند بود نه تنها منسوخ نمي شد، كه در دولت حقيقت، سنت، شريعت و طريقت قرآن و اسلام حياتي معنوي، باطني و روحاني تر نيز مي پذيرفت و غني و پرمايه تر نيز مي شد. امر اتفاقي نيست كه نوروز در ظل دولت قرآن آن چنان عرفاني، شهودي، عميق، باطني و تابنده فهميده و زيسته مي شود كه مشابهش را در هيچ يك از دوره هاي فرهنگ و مدنيت شاهانه پيش از اسلامي نمي شناسيم.
*حتي تعبيرهاي عرفاني كه در باب نوروز آمده، خود مؤيد همين نكته است.
- همين طور است. سروده هاي عرفاني و درك باطني متصوفه و عارفان مسلمان و همچنين دعاها و ندبه ها و نيايش هايي كه اهل ذوق و ايمان در شأن نوروز در دولت قرآن به ويژه مسلمانان مومن آفريده اند همه مويد شأن معنوي و منزلت روحاني جشن نوروز در عهد اسلامي در ظل دولت قرآن اند. احترامي كه قرآن براي طبيعت و حيات طيبه طبيعي قائل بوده و آفرينش را آيت خداوند و هستي را مظهر و تجلي گاه و تماشاخانه اسماء الحسناي الهي مي داند نمي توانست با آييني اين چنين پاك، جشني اين چنين شريف، نجيب و طبيعت دوست احساس خويشاوندي، مؤانست و همدلي نكند.نوروز سنت و ميراث معنوي عهد و عصري است كه در آن آفرينش با انسان سخن مي گفته است. رشته هاي اتصال معنوي و حلقه هاي پيوند باطني انسان با طبيعت خدا و امر مقدس، متعالي و الوهي آن گونه كه در دوره جديد گسيخته نبوده است. ميان حيات معنوي و روحاني انسان با مبدأ خويش فاصله و فراق نيفتاده بود. انسان در آن دوران زيبايي هاي الهي هستي را از درون مي زيسته و در هر بهار براي استمرار، تداوم و شكوه نظم الهي هستي و شكر گزاردن و سپاس گفتن نعمات و بركات آن دست مي افشانده و پاي مي كوفته و به ندبه و نيايش
مي نشسته و هديه و فديه به معبد خداوندگار نذر و نثار و پيشكش مي كرده است. نه زيبايي كشف دوره جديد است و نه انسان آن گونه كه متفكران دوره جديد بر آن تأكيد ورزيده اند، بالعكس در دوره جديد هم زيبايي و هم انسان به طرز تأسف بار مورد غفلت و انكار قرار گرفته است. در منظر وحياني اسلام بين انسان و طبيعت رشته هاي اتصال معنوي و حلقه هاي پيوند روحاني ناگسستني وجود دارد. تصادفي نيست كه اسلام بيش از هر تمدني با طبيعت سوزي، خداستيزي و بشرگريزي دوره جديد سر ستيز داشته و رنج برده است. چنان كه متصوفه و متفكران مسلمان اغلب در آثار خود تأكيد كرده اند آفرينش از منظر وحياني اسلام تجلي الهي است. اساساً هر تجلي وجودي تجلي الهي است. هر تجلي الهي تجلي به حسن است، يعني تجلي اسماء الحسناي الهي و هر تجلي به حسن تجلي مقدس است. لذا به تعبير آن مرشد فرزانه حضرت امام رحمه الله عليه عالم محضر خداست. در محضر خدا نمي بايست گناه كرد و آفرينش پاك الهي را به گناه آشفت و آلود. متأسفانه در عصري زندگي مي كنيم كه بيش از هر دوره اي آتشناك، طبيعت سوز و نوروزگريز ره مي سپارد. بين آن وحدت ارگانيك و ضرباهنگ معنوي روح انسان و فرهنگ و مدنيت او با طبيعت و آفرينش در دوره جديد گسست هاي تأسف بار به وقوع پيوسته است. نوروز ميراث معنوي روزگاري است كه ضرباهنگ ميان طبيعت و تاريخ از وحدت ارگانيك باطني و بنيادين برخوردار بوده است. در آيين اسلام انسان امانتدار هستي و خليفه خداست، نه يكه تاز آن.
*اين همسو شدن با طبيعت و ضربان هستي كه در نوروز تجلي مي يابد، به آدمي قدرت ژرف روحي و رواني مي بخشد. آيا مي توانيد به برخي جنبه هاي روانشناختي نوروز هم اشاره كنيد؟
- همه حركات و سكنات بشري ما ابعاد و اضلاع روانشناختي داشته و از لايه هاي دروني تر حيات روحي ما سربرمي كشد. آيين ها آينه رفتارها، كردارها، كنش ها و حركات و سكنات روحي ما هستند. به همين مفهوم آيين توجه كنيد ! همزادي و خويشاوندي آن را با مفهوم آينه درمي يابيد. آينه داري در گذشته خود نوعي آيين بوده است. آيين هاي فصلي و جشن ها و عزايم مربوط به طبيعت عميقاً با روحيات، روانشناسي و رفتار انسان تا پيش از ظهور شرايط جديد تاريخي و سيطره عقلانيت و مدنيت ملتهب و آتشناك مدرنيته بر تاريخ جهاني ارتباط تنگ داشتند. انساني كه در آغوش طبيعت مي زيسته و با آن مأنوس بوده همان احساسي را در پاييز نداشته كه در بهار. همين طور احساس او از زمستان با احساسي كه از فصل تابستان داشته عميقاً متفاوت بوده است. انسان جوامع سنتي و فرهنگ هاي عهد باستان حشر و رستاخيز بهاري را همگام با ضرباهنگ طبيعت و به شكوفه نشستن درختان و گل كردن گياهان و غلغل چشمه ها و باريدن ابرها و جاري شدن جوي ها و رودها با همه هستي و حياتش مي زيسته و احساس مي كرده است. فراموش نكنيم كه زيرلايه هاي دروني تر وجود آدمي هميشه مرطوب است و غني از سفره هاي زلال و منابع آب هاي تحت الارضي، به تعبير قرآن: «جنات تجري من تحتها الانهار» . هر اندازه خود را مأنوس تر با طبيعت يافته و زندگي خود را با ضرباهنگ طبيعت هماهنگ تر كرده ايم، نوروز را زنده تر زيسته و حشر و رستاخيز بهاري را در روح خود عميق تر تجربه كرده ايم.
*در آغاز گفت وگو به نمادها و تمثيل هاي اسطوره اي مندرج در جشنها كه در واقع واسط بيان امر قدسي هستند، اشاره شد. آيا مي توان به براين اساس به نمادشناسي نوروز مبادرت جست و آن را تحليل كرد؟
- همه جشن ها، آيين ها، مناسك و شعائر باستاني پرمايه و غني از صور نمادين و تمثيلي اند. چنانكه پيشتر نيز گفته ايم، نسبت و تجربه آييني علي الاطلاق بنياد و بياني نمادين دارد. اصولاً هر آنچه از آشيانه ها، زيستگاه ها و لايه هاي دروني تر روح سربرمي كشد خميره و سرشتي نمادين داشته و با رمزها و تمثيل ها و صورت ها و عناصر نمادين بيان شده است. روياهاي ما نيز چنين اند. تعبير و تعريف ارنست كاسيرر از انسان به عنوان موجودي كه سمبل پرداز است، بخشي از حقيقت انسان بودن ما را شكار مي كند.
جشن هاي نوروزي اعم از هلني و لاتيني، پارسي و سومري، عبراني و بابلي، آشوري و مصري، فنيقي و فريژي و آسياي صغيري نيز چنين اند. فراموش نكنيم كه به لحاظ باستان شناختي و انسان شناختي، فرهنگ ها همه بنيادي نمادين داشته و فرهنگ اساساً كنشي است نمادين و آنچه عالم انساني و تاريخ و فرهنگ او را از طبيعت متمايز مي كند، همين قوه، قابليت، ظرفيت و توانايي و نمادپردازي ذهن و انديشه، روان و رفتار و يا به طور كلي روح آدمي است. جشن هاي نوروزي ايرانيان نيز عليرغم آنكه در دوره جديد سخت سايش و فرسايش پذيرفته و با رانش ها و ريزشهاي بسيار مواجه بوده و شماري از پيكره عناصر نمادين خود را از كف داده اند، مع الوصف برخي از صور نمادين كهن خود را كه به لحاظ قدمت و اصالت تا هزاره هاي پيش از تاريخ فرهنگ و آيين جوامع ساكنان كهن تر ايران زمين به عقب برمي گردد همچنان حفظ كرده اند. البته تجربه هاي معنوي بشر و هر آنچه از زيرلايه هاي باطني تر وجود يا آشيانه هاي بكر روح تراويده از چنبره زمان عبور كرده و به دليل نسبت، تجربه و رابطه اي كه با ابديت و امر جاودانگي داشته جنبه هاي فراتاريخي خود را پاس داشته و حفظ كرده است.
* پيرامون سه نماد آب، ماهي و سبزه كه حضوري چشمگير و مكرر در جشن نوروز دارند، چه نظري داريد؟
- آب، ماهي، سبزه ظاهراً صورت هاي نمادين طبيعي و عناصر برگرفته از طبيعتند. طرح ها، نقش ها و صور آنها را به تكرار در آثار و شواهد به جاي مانده و مكشوف از جوامع عصر نوسنگي، خصوصاً جام هاي سفالين اين دوره مي توان مشاهده كرد؛ لكن بايد توجه داشت كه صورت ها، شكل ها و ريخت هاي نمادين هميشه به آسان و به صراحت لايه هاي دروني تر معنايي خود را بر معرفت و منظر مفهومي و نظري ما آشكار نمي كند. عناصر، مواد و مصالح بيروني آنها نيز دستخوش تطور مي شوند. اين تطورپذيري و تغيير را گاه در صورت و ريخت نمادها شاهد بوده ايم، گاه نيز در ساخت و معنا و محتواي تمثيل ها، اما معناهاي گوهرين همچنان در آشيانه ها و زيستگاه ها و زيرلايه هاي دروني تر روح ثابت و پايدار مانده اند. اين معاني گوهرين را فراوان در سروده ها و تجربه هاي عرفاني متصوفه و شاعران و عارفان مسلمان مي توان يافت. معاني گوهرين نمادها هسته اند و نطفه بارور و زاينده و هميشه و پرمايه و غني از قوه و قابليت زايندگي و آفرينندگي. به همين نماد آب و ماهي توجه كنيد. آب يك نماد چندمعنايي، جهان شمول، اصيل، هزارتو با ابعاد و اضلاع عميقاً حياتي و وجودي است. نقش بسيار تعيين كننده نيز در شكل گيري، استمرار، تداوم و بقاي فرهنگ ها و جامعه ها و جمعيت ها در هر جا و هر جغرافيايي كه استقرار يافته و شكل پذيرفته اند داشته است. تصادفي نيست كه نام شمار بسياري از روستاهاي ايران با آب و آبادي در تنيده است. آب رمز زندگي، مايه حيات ازلي، منبع و سرچشمه باروري و حاصلخيزي است؛ كه حيات از آن مي تراود و استمرار مي يابد. آب نمادي از اقيانوس هستي ازلي و وحدت آغازين است. ماهي در آب رمزي از وحدت ازلي انسان در اقيانوس هستي و آفرينش الهي است. نمادي از حيات ازلي روح را در اقيانوس هستي بيان مي كند. آب و ماهي در قصه مجمع البحرين در قرآن بي ارتباط با چنين معناي عميقي نيست. سبزه خاصه گندم، دانه و نطفه باروري و زايندگي است. نماد آسماني آن سنبله آسماني و كهكشان است. كهكشان تجمع سنبله ها و خوشه هاي گندم است. به لحاظ لفظي و لغوي كهكشان همان (كاه كشان) است. گندم نمادي از جنين و رحم زاينده است. پر و غني از شير پاك و رزق مطهر آسماني و مائده بهشتي است. دانه نورس گندم در خوشه و سنبله كهكشان و كيهان و آسمان پر از شير است. شير پاك و حيات بخش ترين آب حيات و مايع زندگاني و رزق الهي است. همين صورت هاي آييني و اسطوره اي را فراوان در شعر پارسي و تجربيات عرفاني متصوفه و شاعران مسلمان مي توان يافت. خاصه مثنوي شريف گرانبار از چنين مفاهيمي است.
نوروز سنت و ميراث انسان، فرهنگ و مدنيت روزگاري است عميقاً معنوي و آييني. نمادهاي نوروزي از چشمه هاي زلال مدنيت و معنويتي تراويده اند غني و سرشار از نشاط هاي روحاني و بهره ور و بارور از حظ و حلاوت معنوي. خاطره هاي ازلي، ادوار و اعصاري را در جان ما تداعي مي كند كه انسان با آفرينش سخن مي گفته و با طبيعت احساس همدلي مي كرده و روحش با آهنگ آفرينش همساز و هماهنگ بوده است. عالم جديد با آن نشاط هاي معنوي بيگانه است. نو شدن نوروز و نشاط آفرينش را در هر بهار احساس نمي كند. محشر و معاد را در آيينه رستاخيز طبيعت و محشر رويش گياهان و زايش جانوران و بارش ابرها و غلغل چشمه ها و جاري رودها نمي بيند و نمي شنود و نمي زيد و نمي فهمد و نمي پذيرد. سخن آخر آنكه براي انسان ماندن و انساني زيستن و انساني مردن نياز به صدها ميليارد اختر و ماه و مهر و كهكشان و ابركهكشان نيست. يك ستاره براي نيايش خدا، براي خوب بودن و خوب ماندن و خوب مردن بشر بسنده است؛ به شرط آنكه شايسته و برازنده اش باشيم. از مشتي خاك و غبار كيهاني نيز مي توان برخاست و به معراج و ملكوت رفت. نوروز را آنگونه پاس بداريم و جشن بگيريم كه اهل حكمت و بصيرت و معرفت جشن گرفته و پاس داشته اند. آنگونه آن را بسراييم كه شاعران و عارفان ايراني و پارسي گوي مسلمان سروده اند. حافظ را ببينيد:
«تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
كه غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد»
«ز مرغ صبح ندانم كه سوسن آزاد
چه گوش كرد كه با ده زبان خموش آمد»