سه شنبه ۱۶ فروردين ۱۳۸۴ - سال سيزدهم - شماره - ۳۶۶۶
يوسف بهبود چايچي، كلكسيونر، جهانگرد و مجموعه دار
پاپ را در خانه اش ديدم
031749.jpg
آقاي يوسف چايچي پشت سر پاپ قرار دارد.
مهراد قوام
پيش از ورود، منتظرمان بود و از پشت پنجره نام روزنامه را پرسيد و در را باز كرد. از در خانه كه وارد شديم، انگار به موزه اي متشكل از اشياي مختلف از كشورهاي گوناگون پا گذاشته ايم؛ عكس ها و تابلوها و فرش هاي آويخته اجازه نمي دادند ديوار را ببينيم. او يوسف بهبود چايچي است كه حدود 83 سال سن دارد و جالب اينكه مجرد است و ازدواج نكرده. سالني كه ما را به آن راهنمايي كرد، انباشتي از اشياي عتيقه و قديمي از سرزمين هاي متفاوت بود. جابه جا بوفه هاي پر از مجسمه و ظروف و اشيا كنار هم رج شده بود و بالا ي سرشان، عكس هاي قديمي زياد. در يكي از اين تصويرها، 82 سال پيش يوسف كوچك به همراه پدر آذري و مادر شمالي اش لبخند مي زنند. روايت اين قاب ها با رفتگان و تصوير خدمتكار چندين ساله اش به انتها مي رسد.
هنوز روي صندلي هاي راحتي مستقر نشده بوديم كه گفتن از سفرهايش را آغاز كرد. 8 سفر به مكه رفته ام و 10 بار كربلا . يك سفر هم راس الحسين رفتم؛ جايي در قاهره كه مي گويند سر مبارك امام حسين (ع) را آنجا دفن كرده اند. هر سال هم يك بار به مشهد مي روم و گوسفندي براي امام رضا قرباني مي كنم.
به رغم سن و سالش هنوز جوان نشان مي دهد و پرانر ژي. بسياري از كشورهاي دنيا را ديده است؛ آمريكا، چين، انگلستان، حبشه و خيلي سرزمين هاي ديگر را. دليل سفرهايش رفتن و ديدن دنيا بوده كه در نهايت به جمع آوري كلكسيون ارزنده تمبرش ختم شده است.
متولد باكو، بزرگ شده اميريه
يوسف بهبود چايچي، در شهر باكو به دنيا آمده است حوالي سال .1301 پدرش تاجر بود و مدام شهرها را با سفر و تجارت به هم مي دوخت. پاي صحبتش نشستيم و خالي از لطف نيست، پاسخ هايش را با زبان خودش بخوانيم.
از كي به تهران آمديد و اين شهر را به ياد داريد؟
سال 1307 از رشت به تهران آمديم. من در باكو متولد شدم. پدرم براي تجارت به اين شهر رفته بود. پس از تولدم و بهبود مادر به رشت كه محل اسكان خانواده بود، بازگشتيم. 6 ساله بودم كه به تهران آمدم. در محله اميريه، پل امير بهادر ساكن شديم. حدود 40 سال ساكن آنجا بوديم، خانه مان روبه روي مدرسه دخترانه خسرو خاور بود.
چطور به جمع آوري تمبر علا قه مند شديد؟
علا قه من به تمبر به خاطر تنوع آن بود. از 17 سالگي هر روز تعدادي تمبر مي خريدم، پدرم روزي 3 تومان به من پول مي داد. تمبرهاي روز را دانه اي 15 ريال مي خريدم و هر 10 عدد باطل شده را 30 شاهي مي فروختند. همان روزها آموختم ايران جزو 25 كشور پيشرو دنيا در صنعت چاپ تمبر بوده و نخستين بار كليشه ساخت تمبر را در سال 1867 ميلا دي از فرانسه به ايران آورده اند. نقاشي آن را بار ، نقاش فرانسوي انجام داده است. آن موقع نمي دانستم كه اين مجموعه به كلكسيون تبديل خواهد شد. سال 1339 هجري شمسي بود كه دكتر دادخواه تمبر را زنده كرد. او از دنيا اطلا عات جديد و جذابي كسب كرد و مشوق من در گردآوري كلكسيونم شد. سال 1977 كلكسيونم را در نمايشگاه هاي بين المللي شركت دادم.
چه جوايزي بابت اين كلكسيون ارزشمند كسب كرده ايد؟
نزديك به 80 مدال بر ديوارهاي خانه دارم؛ 60 مدال مربوط به مجموعه خودم است و 20 تاي ديگر مربوط به كميسر كه در واقع واسطه كلكسيونر و نمايشگاه هاست. اين افراد خودشان مجموعه را براي نمايش مي برند و مدال ها را مي آورند.
رقابت در كلكسيونرها چگونه است؟ بر چه اساسي امتيازبندي مي شود؟
كلكسيون داراي چند وجهه است؛ قديمي تر بودنش، تاريخچه پست، مهرهاي مخصوص پست، هوايي بودن تمبرها و سو ژه اي بودنشان. همچنين ماكسي فيلي كه كارت هاي ويژه كلكسيونرهاست. تمبرها را روي كارت هاي جداگانه چاپ مي كنند و داشتن اين كارت ها امتيار به حساب مي آيد. من در 4 بخش از مسابقات شركت مي كنم؛ مجموعه تمبرهاي قديمي، تاريخچه پستي، هوايي و ماكسي فيلي.
031752.jpg
ملا قات كنندگان پاپ زياد بودند و تمام ملا قاتمان بيش از چند دقيقه به طول نينجاميد. او در بند مراسم تشريفاتي نبود. خيلي ساده و راحت با مردم ملا قات مي  كرد
دستاورد سفرهايتان علا وه بر تمبرها چه چيزهاي ديگري بوده است؟
از سالها پيش عضو انجمن تمبرشناسان انگلستان هستم. پدر ملكه اين كشور هم عضو اين انجمن بوده است. سالا نه مبلغ 70 پوند بابت عضويت مي پردازم. انگليسي ها كه از مجموعه من خوششان آمده، مرا شهروند خودشان ناميدند و برايم نامه و مجوزي به همين مضمون فرستاده اند. يعني براي رفتن به آنجا مشكل رواديد نخواهم داشت، ولي من ساكن تهرانم؛ ايرانيم و مسلمان.
ملا قات با پاپ نيز دستاورد ديگر سفرم بود. اداره پست ايتاليا با پست پاپ متفاوت است. سال 1885 براي برگزاري نمايشگاه بين المللي به رم در ايتاليا رفتم. اداره پست پاپ از ما دعوت كرد. پاپ خواستار ملا قات با ما شده بود. ما هم به واتيكان رفتيم و او را در منزلش ملا قات كرديم.
ابتداي ورود به محل زندگي پاپ چه ويژگي هايي نظرتان را جلب كرد؟
محل استقرار منزل وي جاي جالبي بود. خانه او سمت راست ميدان بزرگ و سنگفرش واتيكان قرار داشت. روزهاي يكشنبه پاپ از پنجره منزلش كه روي ميدان باز مي  شد، براي مردم خطابه مي  گفت. به منزلش رفتيم. سالن بزرگ و مجللي، محلي براي ديدار پاپ و ميهمانانش بود.
براي ورود به منزل وي تشريفات خاصي وجود داشت؟
خير. او هم يك روحاني بود كه از درگذشتش متاسف شدم. خاطره ديدار با يك رهبر مذهبي غير از مذهب خودم برايم جالب بود. هنگام ديدار ما به صف ايستاده بوديم و دست پاپ را فشرديم.
گروه شما چند نفر بود؟
ملا قات كنندگان پاپ زياد بودند و تمام ملا قاتمان بيش از چند دقيقه به طول نينجاميد. او ظاهرا در بند مراسم تشريفاتي نبود. خيلي ساده و راحت با مردم ملا قات مي  كرد.
از بين كشورهايي كه ديده ايد، كدام مناطق به نظرتان جذاب و جالب توجه بوده است؟
جزاير قناري اسپانيا و ريودوژانيرو پايتخت برزيل بهترين مناطقي بوده كه ديده ام. اسپانيا كشور زيبا و جذابي است. ولي ريودوژانيرو مركز موسيقي و رقص هاي محلي و بومي بود. از اين رو برايم بسيار جالب توجه بود. ولي با اين همه ميهمان نوازترين مردم دنيا، ايراني هستند. در خارج از اين سرزمين كسي شما را به صرف شام دعوت نمي  كند.به جاي منزل آشنايان در هتل اقامت مي  گزينيد و كرايه تاكسي و پول واكس كفشتان را خودتان مي  پردازيد. آنها ميهمان را صرفا براي ساعاتي و ديداري خاص مي  شناسند.
در حال حاضر شغل شما چيست؟
هيچ وقت نخواستم كار دولتي داشته باشم. شغلم آزاد است.
درآمد و ارتزاق شما چگونه است؟
خرده سرمايه اي در فرانسه و انگلستان دارم. به علا وه حدود 35 سال پيش اين قطعه زمين را (اشاره به ملك مسكوني اش در محله عباس آباد) خريدم و سه طبقه فوقاني را اجاره داده ام. از همين ها عوايد زندگي ام تامين مي  شود.
با توجه به تجردتان، چه فكري براي آينده اين مجموعه ارزشمند كرده ايد؟
طي سال هاي زياد، بيش از نيم قرن، مجموعه تمبرها و اشياي قديمي را گرد آوري كرده ام. در وصيتنامه تنظيمي ملك را به وزارت بهداري بخشيده ام. قصد داشتم منزل خودم را به موزه تبديل كنم ولي هنوز نتوانسته ام در اين باره تصميم قطعي بگيرم.

ما را به اتاق هاي ديگر مي  برد و مدال ها و تابلوهايش را معرفي مي  كند. مدال طلا ي روسيه، ايتاليا، انگلستان، فرانسه و بلژيك تا مدال هايي از چين و هند و آمريكا هر كدام در قابي روي لوح سپاس قرار دارد. زبان هاي مختلف به همراه ترجمه انگليسي متون لوايح تقدير. عكسي كه كنار پاپ ايستاده را نشان مي  دهد و مي  گويد او انساني قابل احترام بود. هر چه باشد او رئيس يك مذهب در دنياست.
در حيني كه مدال هايش را نزديك مي  آورد تا از نزديك لمس كنيم، مي  گويد: متاسفانه در ايران كلكسيونر نداريم. بيشتر تمبرفروش هستند. در اين بين دولت بايد از چنين مجموعه داراني حمايت و در اين راستا نمايشگاه برگزار كند.

انواع سكه هاي قديمي و كهنه كه قرن ها خاك خورده را جمع كرده است. قلمدان هاي چوبي و چرمي با طرح ها و نقاشي هاي زيبا يا منقش با منبت و معرق را كنار هم در بوفه اي چيده است. مي  گويد: متاسفانه در موزه امام رضا (ع) هم اينقدر قلمدان قديمي و سالم نداريم. دوات  دان هاي فلزي با اشكال گوناگون پايين قلمدان ها چيده شده و مهرهايي از كشورهاي مختلف آفريقايي نيز در بوفه چيده است. تصوير امام خميني (ره) روي يكي از ظروف چسبيده بر تن ديوار را نشان مي  دهد و مي  گويد: اين چاپ فرانسه است.زمان انقلا ب اسلا مي و از اين بابت داراي ارزش و اعتبار خاصي است. تسبيح دانه درشتي با مهره هاي رنگي و بزرگ را جزئي از ابزار موبدان زرتشتي معرفي مي  كند. ترمه روميزي با چاپ كشمير را روي ميز چوبي بيضي انداخته و به لوستر آويخته از سقف اشاره مي  كند. اين لوستر از كشور هندوستان آمده، دست ساز است و بيش از يك قرن قدمت دارد.
در بوفه اي ديگر عروسك هاي مختلف با لباس هاي گوناگون كنار هم ايستاده اند. هر كدام از آنها لباس ويژه و متفاوتي دارد كه هر يك نماد لباس ملي آن كشور است.
فرشي بر ديوار آويخته كه ابريشم بافت كردستان است و تابلوي نقاشي كه از حبشه با خود آورده است. از دربار پادشاه حبشه در آديس آبابا خاطره مي  گويد: در قصر پادشاه اتيوپي، يك شير بدون لگام آزادانه مي  چرخيد. شيرهاي ديگري بودند در قفس ها كه غرش هاي زيبا و مهيجي داشتند. به او ياد آوري مي  كنيم تاكسيدرمي شده اين شير در موزه دار آباد خاك مي  خورد. ابرويي بالا  مي  اندازد و مي  گويد بالا خره روزي همه...!

ماجراي دنبالهدار و غمانگيز قند و شكر در تهران
تلخ مثل قند
031755.jpg
قند و شكر چه قصه اي داشت كه توانست تا مدتي مديد، تن و بدن برخي از آدم هاي صاحبنام وخوشپوش را تلخ كند و تبديل شود به سريالي دنباله دار و پرحاشيه. آيا همه چيز را بايد براساس ظاهر ديد و شناخت و به قضاوت نشست. شايد حكايت قند و شكر در تهران روزگار گذشته به اين سادگي ها نباشد
قيمت قند و شكر تنزل كرد. هيچ كس نمي تواند تصور كند پشت اين جمله كوتاه خبري چه غوغايي مي تواند خفته باشد مگر اينكه در آن روزهاي پرهياهو و تب آلود، پايتخت جمع وجور ايران را ديده باشد. صحبت از شهري است كه قريب به 60سال پيش آسمانش آبي بود و زمينش سفت و كوچه هايش باريك و مرامش ساده. آن روزها اگرچه شبيه به همين روزهايي بود كه پي درپي مي گذرند و مي روند، اما در بطن و درون خود اتفاقات رنگارنگي داشت. از غريبترين و مخوفترين جنايت ها مي شد در آن شهر خط و خبر گرفت در حالي كه در جايي ديگر از پايتخت جماعتي به عادي ترين شكل ممكن روز و روزگار مي گذراندند. در آن سالهاي دور دست خيلي چيزها با امروز فرق مي كرد و بسياري قضايا نيز بر منوال همين امروز مي گذشت. در اين حال و هوا بود كه يك روز خبر كشف داروي سرطان چنگ به فكر و ذكر مردم تهران مي انداخت و يك روز كابوس اصغرقاتل خواب مردم را آشفته مي كرد. پس در خلا ل همان روزها بود كه جمله اول اين گزارش خيلي آرام و بي سروصدا تبديل شد به تيتر درشت جرايد پايتخت و كام خيلي ها را تلخ كرد. اما ماجراي اين تلخكامي چه بود؟ قند و شكر چه قصه اي داشت كه توانست تا مدتي مديد، تن و بدن برخي از آدم هاي صاحبنام وخوشپوش را تلخ كند و تبديل شود به سريالي دنباله دار و پرحاشيه. آيا همه چيز را بايد براساس ظاهر ديد و شناخت و به قضاوت نشست. شايد حكايت قند و شكر در تهران روزگار گذشته به اين سادگي ها نباشد. اگر بخواهيم براساس ظواهر قضاوت كنيم دستكم يك چيز روشن است. رنگ ورودي قند و شكر چيزي نبود كه امروز هست. رنگ شكر زرد بود و قيمتش روز به روز بالا  مي رفت. كافه ها و شيريني فروشي ها با همين بهانه خون مردم را به شيشه مي كردند و هيچ كس به هيچكس نبود. پس بايد به فكر چاره مي بودند. اين شد كه ماجرا جدي شد و سر و صدا كرد و در شهر پيچيد.
كشتي هاي غول آساي انگليسي با بار شكر
مي شود گفت بخش رسمي قضيه برمي گردد به روزي از روزهاي آخرين ماه سال 1326، يك شنبه معمولي مثل باقي روزها. با اين تفاوت كه اينبار وزارت دارايي وضع موجود را بحراني اعلا م كرد و تصميم گرفت اعلا ميه صادر كند. اعلا ميه مي توانست سندي محسوب شودكه نشان دهنده قيمت ثابت اين كالا  باشد و متخلفان را به صلا به بكشد. آخر قند و شكر سفيد كه آب جوي نبود به دست هر كسي برسد. وضع عمومي زندگي مردم هم مهر تاييد اين ادعاست. براي دست و پا كردن نيم كيلو شكر سفيد پيچ وخم هاي زيادي بايد پشت سرگذاشته مي شد. توي كوچه و خيابان هر كس در اين باره حرفي مي زد، مي شد تصويري از بندرگاه هاي جنوبي ايران را ديد و بوي شرجي و سوز و بريز كشتي هاي غول آساي انگليسي را شنيد كه پهلو مي گرفتند و در تمام طول مدتي كه لنگر مي انداختند، قند و شكر تخليه مي كردند. اما گويا كام مردم با اين بارها شيرين نمي شد كه اگر مي شد نيازي به اعلا ميه رسمي وزارت دارايي نبود و تيتر درشت و سياه جرايد كه هول به دل جماعت منتظر مي انداخت. چنين بود كه تهران وارد مذاكره شد و قرار داد بست تا خريد شكر، از سنگيني آن هول كم كند: در تعقيب اقداماتي كه از طرف وزارت دارايي براي تامين شكر مورد مصرف به عمل آمد و قرارداد خريد و تحويل 43هزار تن شكر از دولت انگلستان منعقد شده بود، اخيرا قرارداد ديگري براي خريد 40هزار تن شكر منعقد شده و مشغول تهيه مقدمات تحويل آن هستند.
باوجود حضور كشتي هاي انگليسي و برنامه منظم تخليه شكر، قيمت شكر همراه با كيفيت آن در نوسان بود و نوسان در اين عرصه باب ميل هيچكس نبود.پس اعلا ميه وزارتي تبديل شد به يكي از برگه اي تاريخ اجتماعي تهران: از روز شنبه اول اسفندماه 1326 نرخ فروش قند و شكر سفيد چنان كه وزارت دارايي به هم ميهنان گرامي وعده داده بود تنزل فاحشي خواهد كرد كه موجبات رفاه و آسايش مردم و پايين آمدن هزينه زندگي فراهم شود. در تمام نقاط ايران شكر سفيد از قرار يك كيلو 21ريال به مردم فروخته خواهد شد. ضمنا بهاي قند و شكر زرد و چاي نيز قريبا به اطلا ع مي رسد. وزارت دارايي انتظار دارد شيريني فروشي ها و كافه ها و قهوه خانه ها و سايرين، نرخ شيريني و چاي و ... را به ميزان كافي پايين آوردند و تعدي ننمايند كه موجبات ارزاني هزينه زندگي فراهم شود.
اما بلواي قند با اين اعلا ميه ها فروكش نكرد. قصه غريب قند و شكر با سماجت ادامه پيدا كرد و از خط پايان ماه ها و سال ها گذشت تا كار به جاهاي باريك تري كشيده شود. در اين بخش ماجرا بود كه پاي آدم هاي صاحب نام و اسم و رسمدار به ميان كشيده شد و نام آنها در رديف دستگيرشدگان و بازداشتيها در جرايد منتشرشد.
ماموران شهرباني متهم مي كنند
توقع نداشته باشيد بنويسيم زندگي شيرين مي شود؛ هرچند كه مي خواهيم از شكر بنويسيم. وقتي شكر حكم كيميا پيدا ميكند بايد توي هفت سوراخ پنهانش كرد. وقتي هم چيزي به اين وضع دچار شد بي ترديد بايد منتظر بگير و ببند و كارهاي غيرقانوني و زيرزميني بود. پس چندان عجيب نيست كه يك روز صبح - صبحي باراني مربوط به 60سال پيش- مردم تهران از خواب برخاستند و شستشان خبردار شد كه معاون وزارت دارايي و مديرعامل شركت قند و شكر از پشت ميله هاي زندان سردرآورده اند. حكم حكم دادستاني ديوان كيفر بود و ردخور نداشت. حالا  خبرها داغ بود و سينه به سينه مي رفت و مي چرخيد. 4 هزار كيسه شكر توسط ماموران شهرباني كشف شده بود و همه چيز در كمال آشفتگي حركت مي كرد. خبر مثل بمب تركيد. بارديگر توزيع اين متاع ناياب به شركت عطار و سقط فروش تهران واگذار شد، راه چاره ظاهرا چنين بود. اما براي محكم كاري اين بار نخست وزير و وزير دارايي بعد از ساعت ها مشورت ترجيح دادند اعلا ميه ديگري را به كمك هم از نو صادر كنند. همه چيز با تعاريف بحران همخواني داشت، پاي خيليها و خيلي جاها به ميان آمده بود: گاه مي گويند زمينه شكركمياب است و اين موضوع سبب پيدايش بازار سياه شده و گاه گفته مي شود در حمل و نقل شكرهاي دولتي از بنادر قصور مي ورزند، گاه تقصير را متوجه گمركات و گاه متوجه راهآهن مي دانند. برخي مي گويند محتكرين و سرمايه داران اين وضع را به وجود آورده اند و گاه دستگاه هاي دولت را مسبب اين پيش آمد مي دانند... نقل مردم كوچه و بازار با اين جملا ت شكل مي گرفت. در واقع شكر حالا  به جان همه افتاده بود و در صدر خبرهاي مربوط به پايتخت مي نشست. مردم خيلي زود نام مديرعامل شركت قند و شكر را به عنوان يكي از متخلفان اصلي اين ماجرا به يكديگر مي گفتند و همه مي دانستند كه او براي جلوگيري از تباني و زد و بند در بازداشتگاه قديمي كاخ وزارت دادگستري بازداشت است تا پرونده اش به دست وزير دادگستري برسد و تكليف مشخص شود. همچنين در مورد شكرهاي توقيف شده در بازار و دكان ها، هياتي 4 نفره مسوول شد تا اگر شكرها دولتي تشخيص داده شد ضبط شود و صاحب آن كه قطعا از موجودي دولت به وسيله ماموارن دولت خريد كرده، تعقيب و دستگير شود. اگر هم شكرها غيردولتي تشخيص داده شود و مشمول قانون منع احتكار باشد با اين تخلف نيز با سختگيري تمام برخورد خواهد شد.
با اين وصف مي شود گفت اين حبه قندي كه حالا  كنار استكان چاي شماست مي تواند براي خودش سابقه و گذشته اي داشته باشد. اگر درست نگاه كنيد شايد در تركيب آن تصويري از تهران سال هاي دور دست را بشود ديد و بي دليل آه كشيد.

سيد هميشه خندان
031758.jpg
سيدخندان امروزه يكي از مناطق معروف پايتخت است. پلي بزرگ و سيماني بزرگراه رسالت از روي آن مي گذرد و يكي از مناطق كليدي شهر محسوب مي شود. اما كمتر كسي دليل نامگذاري اين منطقه را مي داند. به عبارتي آنقدر ما در گيرو دار زندگي سرگرم و پر مشغله ايم كه سيدخندان تنها مي تواند مسير عبورمان باشد يا نقطه پايان يك مسافرت شهري، اما دليل اين نامگذاري چيست؟! در روزهاي بسيار دور، زماني كه طهران هنوز شهري كوچك بود و ناصرالدين شاه تصميم به گسترش اين شهر نگرفته بود و حصارهاي شاه طهماسبي برگرداگرد شهر تنيده شده بود، شميران شهري مستقل و جدا از تهران در دامنه كوه هاي البرز هر از گاهي عدهاي را به خود مي كشاند.
در مسير راه طهران به شميران، محل استراحتي قرار داشت كه جوي آبي بر زمين جاري بود و درخت هاي فراواني در اطراف آن قرار گرفته بود در اين منطقه، مردي باشال سبز بسته به كمر و خانه اي كوچك با قيافهاي هميشه خندان، زندگي ميكرد كه مسافران طهران شميران معمولا  در كنار او استراحت ميكردند و از آب و طعام بهره اي ميبردند. اين مرد سالها در اين قسمت به تنهايي زندگي مي كرد و بسياري از مردم از پذيرايي او استفاده ميكردند. كسي نام اين پيرمرد را نميدانست. به تدريج به اين پيرمرد خوش برخورد كه هميشه پذيراي مسافران طهران شميران بود، لقب سيدخندان دادند و هر مسافري در مسير راهش سري هم به او مي زد. سالها گذشت و حتي بعد از مرگ او همچنان نامش بر زبان ها جاري بود. به لطف حضور او بود كه اين منطقه سيد خندان نام گرفت و تا به امروز هم مردم اين منطقه را به همين نام مي شناسند.

طهرانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
محيط زيست
شهر آرا
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  طهرانشهر  |  محيط زيست  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |