چهارشنبه ۷ ارديبهشت ۱۳۸۴ - - ۳۶۸۳
ايرانشهر
Front Page

خالق اذان جاودانه در اتاق 704بيمارستان مدائن
گَل حراي قارداش اوليرم
000609.jpg
عكس ها: ساتيار
چهره اش را كه نگاه مي كني و آن اندام تكيده و نحيف را ،باورت نمي  شود كه پيرمرد خالق آن اذان سحر آميز باشد. گرچه ديگر آن صدا را ندارد، اما راز مانايي اذان هنوز با اوست، در چشم هايش. نگاه كنيد، خورشيد دارد غروب مي كند.
اكبر هاشمي
موذن زاده اردبيلي در بيمارستان بستري است.
همين جمله كافي است تا ذهن تو را به هم بريزد. مخصوصا كه آذري زبان باشي و بداني كه او كيست و مي داني.
هنوز موقع اذان مغرب نشده، با ساتيار امامي راهي بيمارستان مدائن مي شويم.
كولر را روشن مي كند و دستي صندلي را مي كشد و تخت مي خوابد، توي ماشين. بي آنكه بداند در دل كنار دستي اش آشوبي است، حق هم دارد كه نگران مرد اردبيلي نباشد. آخر او بچه مازن است.
شاخ  سي واخ  سي، شاخ  سي واخ  سي. دسته هاي عزاداري دارند مي آيند. آرام و با طمانينه، زنجير مي زنند و پيرمردها جلو دسته سينه. از طبل و سنج هم خبري نيست.
اكبريم گلگوزلرين قرباني اولا م اكبريم.
همه محرم هاي بچه گي ام پر است از آواهاي موذن زاده ها و آن اذان سحرآميز و دوست داشتني كه پس از گذشت چند دهه مثل ربناي شجريان جاودانه شد. براي مازندراني كه كنار دستم به صندلي لم داده تعريف مي كنم كه سال 76 توي كنگره شهريار، با سليم موذن زاده اردبيلي عكس يادگاري گرفتم. سالهاست كه آن عكس را پدر قاب كرده و هر كسي كه مي آيد نشانش مي دهد و با افتخار مي گويد كه پسرش با سليم موذن زاده اردبيلي كنار هم ايستاده اند، توي يك عكس. كامپيوتر مي گويد: N
مرد مي گويد: كسي به اين نام اينجا بستري نيست. وقتي با تاكيد مي پرسيم مطمئنيد؟! دوباره چك مي كند.
فكر مي كنم اشتباه شده چون صبح هم عده اي آمدند. به آنها هم گفتم قبلا  اينجا بوده اما فكر مي كنم برده باشند بيمارستان مصطفي خميني.
از بيمارستان مي زنيم بيرون و هنوز نرفته، كلي پشت سر هاشم اكبرياني غيبت مي كنيم، آخر منبع خبر او بوده. چند قدمي دور نشده برمي گردم. موقع رفتن به بيمارستان وقتي با نگهبان سلا م و عليك كرديم، به نظرم آمد نگهبان لهجه آذري داشت. از او مي پرسم موذن زاده اردبيلي اينجا بستري است؟
مي گويد: بله، با قاطعيت.
گفته بود كه من صداي ملكوتي مي شنوم، ببينيد اين صدا از كجا مي آيد. آنها همه خانه ها را گشته بودند تا اينكه صاحب خانه ما گفته بود شيخ عبدالكريم اردبيلي اينجا آمده و اوست كه اذان گفته است
طبقه هفتم، اتاق .704 پسر حاجي به داخل اتاق راهنمايي مان مي كند. يك نفر با لباسي سر تا سرسفيد و محاسني سفيد روي تخت خوابيده، آرام و بي صدا، با چشماني بسته شبيه سليم است، اما نيست. مي خواهم چيزي بپرسم، نمي پرسم. بالا ي سرش روي وايت برد كوچك نوشته 84/1/24 رحيم موذن.
اشتباه آمده ايم. يعني خبر اشتباه بوده، اين مرد برادر بزرگتر سليم است نه خودش. سعي مي  كنيم ماجرا را جمع و جور كنيم و برگرديم. براي آنكه جعفر، پسر بزرگ حاج رحيم ناراحت نشود مي پرسيم حاج آقا هم مثل اخويشان مداحي مي كردند؟
مي گويد: مردم بيشتر سليم را به مداحي مي شناسند، اما پدرم را به آن اذان معروف.
با تعجب مي پرسيم و تاكيد مي كنيم اذان معروف را ايشان گفته اند؟ اين بار او باتعجب مي گويد: بله.
حتي وقتي برگشتيم روزنامه و گفتيم كه به عيادت چه كسي رفته بوديم، اميد پارسانژاد مات و مبهوت گفت: ولي اون اول انقلا ب مرد.
رحيم، نعيم، سليم، محمود و داوود پنج پسر عالم بزرگ شيخ كريم بودند؛ پسراني كه به غير از محمود كه پيشه نظامي گري را انتخاب كرد همگي مداح اهل بيت شدند و حالا  چند دهه است كه صداهاي آنها بخشي از هويت آذري زبان ها را تشكيل مي دهد؛ هويت مذهبي آنها را.
سال 1329 بود كه حاج شيخ كريم به رحمت خدا رفت. رحيم 25 سال بيشتر نداشت و در مسجد امام اذان مي گفت. جعفر، فرزند ارشد حاج رحيم مي گويد: آن موقع مسجدها بلندگو نداشتند و پدرم بدون بلندگو مي رفتند و اذان مي گفتند، صداي رسايي داشت. پدر كه مرد، از رحيم خواسته شد به مسجد ارك رفته و جاي پدر را پر كند. اي كاش حاج رحيم مي توانست خودش داستان اذان معروفش را باز هم براي ما تعريف كند، مثل گذشته.
صبح و ظهر و عصر و شب در مسجد و اماكن مذهبي هر روز اذان مي خوانديم،  تا اينكه يك شب كه پدرم در خيابان ايران اردبيل ساكن شد. او عادت داشت هر كجا كه ميهماني هم برود صبح پشت بام رفته و اذان بگويد، صبح آن روزي كه پدرم اذان گفت: امام جمعه اردبيل گفته بود كه من يك صداي ملكوتي مي شنوم، ببينيد اين صدا از كجا مي آيد. آنها همه خانه ها را گشته بودند تا اينكه صاحب خانه ما گفته بود شيخ عبدالكريم اردبيلي اينجا آمده و اوست كه اذان گفته است. ما را خواستند و آوردند در مسجد و در داخل مسجد به ما دو تا اتاق دادند. مرحوم پدرم سال 1322 براي نخستين بار اذان را در راديو گفت و همين طور تا 1326 كه برنامه سحري را به صورت زنده اجرا مي كرد. در سال 1329سكته كرد و من قبول كردم جاي او اذان بگويم تا الا ن كه با اين سن و سال هنوز مشغولم.
جعفر تاكيد مي كند: موقع ظهر كه مي خواستند از راديو اذان پخش كنند، پدر توي مسجد ارك اذان مي گفت و از راديو پخش مي شد.
از همان زمان بود كه فاميل پدرم هم تغيير كرد. فاميل پدرم موذن است اما وقتي شيخ كريم مي ميرد و پدرم به جايش اذان مي گويد، مجريان راديو ايران، زاده اردبيلي را به فاميل پدرم اضافه مي كنند تا به خوانندگان بگويند او پسر شيخ  كريم است.
تكان مي خورد، انگار مي خواهد چيزي بگويد. سرش را جلو مي برد، جلو دهان پدر و بعد ليوان آب پرتقال را به لب هاي خشكيده پيرمرد نزديك مي كند.
يك روز پدرم از من پرسيد: مي داني چرا مردم اين اذان مرا دوست دارند؟ چون وقتي اذان را مي گفتم روزه بودم.
حاج رحيم مي خواهد چيزي بگويد. نزديك مي رويم براي شنيدن صدايش. بايد گوشت را تا نزديك لب هايش ببري. آرام و بريده بريده: هر روز تلفن مي زنند و مي گويند كه اين اذان خيلي زيبا گفته شده است، مي دانيد چرا؟ من جوابتان را مي دهم براي اينكه باطن (اشاره به قلب) خوشگل است، براي اينكه اين اذان را با دهن روزه پر كردم تا قربه الي الله باشد. اين يك كار مادي نبود، بلكه معنوي بود. حاج رحيم به سختي ادامه مي دهد. واعظ تهراني در جايي گفته بود اذان همه قبول باشد، اذان است، اما اين اذان موذن زاده آدم را وادار مي كند كه به مسجد بيايد.من اذانم را در 5 دقيقه و در دستگاه بيات گفتم. اكثر اذان ها 10دقيقه كمتر نيست.
حاجي گمان مي كند مي گويم برايم اذان بگو. به آرامي اذان را در گوشم نجوا مي كند. به همان زيبايي اما بي صدا، شايد اين اولين و آخرين باري باشد كه اذان حاج رحيم را از زبان خودش مي شنويم
جعفر مي گويد: اذان گفتن در خانواده ما موروثي است. 150 سال است كه خانواده ما اذان مي گويند. حتي زماني كه در اردبيل آن موقع ها شناسنامه مي دادند به تناسب شغل و حرفه نام خانوادگي انتخاب مي كردند. به پدربزرگم هم گفته بودند تو چيكاره اي؟ گفته بود موذن. گفته بودند نام خانوادگي شما موذن است.
حاج رحيم آب گلويش را فرو مي دهد: پارسال در عرفات هم خواندم، با لباس احرام. دوست دارم امثال من زياد باشند. از دبي هم دعوت كردند، گفتم حال ندارم. آقاي ... مجري تلويزيون گفت ضرر كردي، قرار بود يك ماشين بدهند به شما. مي خندد، آرام و به پنجره اتاق خيره مي شود؛ به نوري كه به داخل اتاق تابيده.
پدرم بابت اذاني كه خوانده يك ريال از كسي پول نگرفته. همه عمرش را قرآن خوانده و مطالعه كرده است. الا ن در آمريكا، آلمان و اكثر كشورهاي اسلا مي اذان پدرم را پخش مي كنند. انگار حاج رحيم باز هم مي خواهد چيزي بگويد. دوباره نزديك مي شويم، اما آنقدر صدايش آرام و كلمات بريده است كه متوجه نمي شويم. جعفر سعي مي كند كلمات را به هم بچسباند: شجريان گفته رحيم در 5 دقيقه دستگاه بيات را گفته است.
پدرم و سليم عمويم، دستگاه موسيقي را كاملا  مي دانند. بيات ترك و ماهور را بلدند و سه گاه را. پدر در مكتب حاج ابراهيم طلبگي مي كردند و قرآن ميخواندند.
جعفر از دوران نوجواني اش مي گويد: پدر خروس ها را نشان مي داده و مي گفته: خروس خانه ما صدايش با خروس خانه همسايه فرق مي كند، خوب گوش كن.
هنوز از مسوولا ن سياسي يا فرهنگي كشور كسي به عيادت حاج رحيم نيامده است.
حاج آقا كروبي مي خواست بيايد كه گفتم نه.
به خاطر انتخابات؟
نه، پدر در كما بود، گفتيم نيايند.
مي گويد: يكي از مسوولا ن هم قول داده بود پدر و مادرم را بفرستد كربلا ، اما نفرستادند. اولين و آخرين باري كه حاج رحيم به كربلا  رفت دهه 50 بود.
جلو مي روم نزديك حاج رحيم، توي گوشش مي گويم: دوست داري دوباره بروي كربلا ؟ مگر كسي هست كه بگويد دوست ندارم.
حاجي اذان خودش را خيلي دوست دارد، مخصوصا عليا  ولي  الله و حي علي خيرالعمل را. اين دو جمله سخت ترين و زيباترين بخش اذان من است. يك روز تصميم گرفتم تا يك اذان يادگاري را بگويم. در استوديوي 6 صدا و سيما هر گوشه اي انداختم نشد تا اينكه آن را در روح الا رواح آواز بيات ترك به اين شكل كه بيش از 50 سال پخش مي شود گفتم.الا ن 50 سال است كه كسي نتوانسته روي اين اذان من اذان بگويد حتي برادرم سليم كه آن صداي گيرا و زيبا را دارد. 20 سال پيش مي خواستم يك اذان ديگر به مدت 15 دقيقه كه در وسط آن دعا است را پر كنم اما نگذاشتند و گفتند كه اذان شش دقيقه بيشتر نمي شود.
پرستار وارد اتاق مي شود.
حاج آقا امروز حالت خوب است. اين دو روز همه اش خواب بودي.
جعفر ما را به پرستار معرفي مي كند: از همشهري آمده اند. حاج رحيم به سختي به پرستار مي گويد: همشهري پرفروش ترين روزنامه است.
از جعفر مي پرسم با توجه به اشراف پدر به موسيقي، نظرشان در مورد كارهاي (ودود) پسرعمويتان كه پاپ مي خواند، چيست؟
اولش مخالف بود، بعد كه قانع شدند اين نوع خواندن هنري است و مورد قبول نظام است، پذيرفتند. حاجي از ميان شعرا شعرهاي مرحوم حسين منزوي و استاد شهريار را دوست دارد، به خصوص حيدرباباي سلا م شهريار را. حيدربابا دنيا يالا ن دنيادي نوح دان سليمانان قالا ن دنيادي..
نوارهاي سليم را هم گوش مي كنند؟ پدر عاشق سليم است و سليم مرده و كشته پدر است. هميشه نوارهايش راگوش مي كند. پرستار مي خواهد سرم ديگري را وصل كند. با حاج رحيم موذن زاده اردبيلي دست مي دهم و به زبان آذري مي گويم كه فكر مي كني هنوز هم مي تواني دوباره آن اذان را بگويي؟ حاجي گمان مي كند مي گويم برايم اذان بگو. به آرامي اذان را در گوشم نجوا مي كند. به همان زيبايي اما بي صدا، شايد اين اولين و آخرين باري باشد كه اذان حاج رحيم را از زبان خودش مي شنويم.
پيرمرد ديگر چيزي نمي گويد و به در خيره مي شود. اگر بمانيد شايد سليم را هم ببينيد، وقتي شنيده حال پدرم خوب نيست از تبريز خودش را رسانده تهران.
اتاق 704 را ترك مي كنيم. آسانسور مي آيد و ما را با خودش مي برد. انگار صداي عزاداري مي آيد و صداي اذان؛ مثل ظهر عاشورا. همه جا را غبار گرفته، زن ها كنار ديوار توي پياده رو نشسته اند. صورت هايشان را با چادر سياه پوشانده اند و مي گريند و مردها درميانه ميدان بر سر و سينه مي زنند. گلشن علي اولدي خزان گل حراي گارداش اوليرم...
آسانسور مي ايستد. در باز مي شود. مي رويم بيرون. توي خيابان گم مي شويم. موقع اذان مغرب است.
سبحان الله و الحمد الله ...

رقص آسمان در حنجره موذن
000612.jpg
محمدرضا يزدان پرست
نوجوان سيزده، چهارده ساله اي بودم كه عشق موسيقي داشتم و ويلن؛ شايد به زعم خيلي ها سخت ترين ساز، اما عشق كه باشد همه چيز آسان است و تازه: بي رنج كي توان كه رسيدن به قله ها؟
كلا س، روز سه شنبه ها بعدازظهر برگزار مي شد و ساعتي هم كه معمولا  نوبت من بود، حدود غروب. خيلي وقت ها حواسم به تمرين بود و تا نوبتم مي شد، با انگشت و بي صدا، درسم را تمرين مي كردم كه انگار... انگار خورشيد نارنجي بار سفر بسته غروب، همه غمش را به ساز استاد مي داد و نت ها كنار هم چيده كه نه، معجزه مي شدند و اشهد ان محمدارسول الله... با همان آواي آسماني معروف كه بعدها كه پيشرفت كردم، فهميدم بيات ترك بود. يك گوشه از دستگاه شور كه انگار اندوه غروب را از هنوز تا هميشه روي دوشش داشت؛ استاد، اذان موذن زاده اردبيلي را مي نواخت. موذن زاده اردبيلي اذان نمي گفت، گويي جادو مي كرد.
رقص ملودي ها در حنجره اش مناره هاي همه عبادتگاه ها را به وجد و جنب مي آورد. مي پرسيدم... تا مي آمد اولين هجاي نخستين كلمه سوال از دهانم خارج شود، ساز فرياد مي زد اشهدان عليا ولي الله... و همان ترقص تحرير. همه جواب ها ريخته مي شد جلوي من و انگار همه بغض ها درگلويم.
حالا  كه بزرگتر شده ام و بنا به هزار دليل از ساز فاصله گرفته ام، فكر مي كنم كه تنها آرزويم اين بود كه بتوانم اين اذان را شيرين و خوش پنجه بنوازم، ولي...
رمضان كه مي شود بايد همه كانال هاي راديو و تلويزيون را دم افطار براي مادرم بگردم تا اين اذان را پيدا كنم. خيلي راحت مي گويد: افطار بهم نمي چسبه، يه جا رو بگير، اون اذانو بگه. براي او مي گردم تا روزه اش با حسي زيباتر باز شود، ولي براي خودم... خدا خدا مي كنم پيدا نكنم كه تمام خاطره ها مي آيند و انگار همه نت هايش يكي يكي، گلوله گلوله غصه مي شوند.
مگر اندوه اينقدر هم زيبا مي شود؟ ذره اي تامل كني، بله. شادي كه به خودي خود زيباست، قدر مسلم آنچه ظاهري زيبا ندارد، ولي ذاتي پر از زيبايي دارد، اصالت شادي اش بيشتر است. عمري است از همين تناقض ها، دنبال تازه ها و زيبايي ها مي گردم مثل حال اين آخري ها.
شنيده ايد كه مي گويند فلا ن كلمه نشسته در فلا ن شعر؟ صداي او هم نشسته است در غروب، نشسته است در اذان و اذان نشسته در بيات ترك. اي كاش خودش در غروب ننشيند.

ستون ما و شما
رحيم به جاي سليم
سالهاست گوشمان با اذان زيبايي آشناست؛ به خصوص ماه رمضان، بعد از ربنا ي استاد شجريان، اذان موذن زاده جلا يي به روح مي بخشد. تمام اين سالها خيلي از مردم صاحب صداي اذان معروف را سليم موذن زاده مي دانستند، در حالي كه برادرش رحيم اين نداي آسماني را سرداده است. گفت وگوي اكبر هاشمي با رحيم موذن زاده در بيمارستان مدائن، طبقه هفتم شكل گرفت. جزئيات جريان را در خلا ل گزارش بخوانيد. هاشمي با بهره گيري از پشتوانه زبان آذري اين سوژه را از آن خود كرد.
درشهر
كوير، مرگ و دوست عكاس ما

اصل ماجراي گم شدن در كوير كه في الفور تبديل شد به گزارش اصلي صفحه درشهر، از زبان هادي مختاريان شنيدني است. دوست عكاس ما متر نكرده، زده بود به دل كوير و از گروه جدا شده بود تا با مرگ ملا قات كند. او را نيمه جان و نااميد تصور كنيد تا بفهميد وقتي آخرين عكس هايش را مرور مي كرد و مرگ را مي ديد، چقدر هيجانزده شد از ديدن ظهور خط آنتن موبايلش.
شهرآرا
خودروهاي فرسوده

اين خودروهاي فرسوده براي سوژه بودن هم دارند پير مي شوند. چند سال است كه مي خواهند اوراقي هاي خودروها را روانه گورستان كنند، ولي هنوز موفق نشده اند. وقتي در اين خودرو مي نشينيد، دوران كلا سيك و صداي چرخ و قيژ قيژگاري به گوشتان مي نشيند. مهرداد مشايخي اما، آنقدر سماجت خواهد كرد تا شهر با خروج خودروها آراسته جلوه كند.
محيط زيست
دنيا در چشم مگس

در دنياي جديد هر روز چيزي جديد كشف مي شود. دنياي طبيعت پر از هيجان و رمز و راز است. هيچ فكر كرده ايد مگس ها دنيا را، ما را و مگس كش هاي پلا ستيكي را چگونه مي بينند و واكنش نشان مي دهند؟ تازگي ها هم چهارگونه و زيرگونه حشره ديگر از خانواده پروانه ها به جمع مگس ها و ديگر حشرات پيوسته اند. معصومه صفايي گزارشي از كلكسيون پروانه ها و مگس ها تهيه كرده كه حاوي اطلا عات جالبي است.
طهرانشهر
باز هم ناصرالدين شاه

چهارمين شاه قاجار قريب نيم قرن حكومت كرد و جولا ن داد. اين شاه قجر پيش از مرگ و پس از مرگ همچنان از پدران و عموها و فرزندان خبرسازتر است. قرار شده دارويي براي استخراج DNA از آمريكا بياورند و از آثار خون ريخته او در روز قتلش نمونه برداري كنند، بلكه پشت پرده هايي از زندگي او ظاهر شود. به هر حال اين شاه آنقدر تناقض و تضاد داشته كه هنوز پر از جذابيت باشد. صفحه طهرانشهر هم انگار دست از سر او برنمي دارد. گزارش قوام در مورد آزمايش DNA ناصرالدين شاه است.
خبرسازان
آهنگ هاي ايراني شنيدني

نيمه هاي ارديبهشت يك گروه بزرگ براي نواختن آهنگ هاي ايراني به فرهنگسراي نياوران مي آيند. اين گروه در سال 1997 در ارمنستان تشكيل شد و در ماه مارس 1998، نخستين اجرايش را به مناسبت روز جهاني زنان روي صحنه برد. گروه آني در سال 2001 رتبه نخست كوارتت در جشنواره آلما را كسب كرد. اين گروه قرار است آثاري از شاهين فرهت، لوريس چكناواريان، عليرضا مشايخي، كيانوش صاحب نسق، علي گرجي، رضا والي، مهيار تفرش پور، مهران روحاني و ... بقيه جزئيات را زمان در صفحه خبرسازان توضيح داده است.
دخل و خرج
بهشت ماشين بازها

تهران شهر عجيبي است. از يك سو خودروهاي پير و فرتوت هنوز آسفالت داغ خيابان ها را زيرچرخ هاي كج و كوله و پيچ و تابدار مي گذرانند، از سوي ديگر عده اي كه عشقشان در ماشين خلا صه مي شود، خيابان سورنا را بهشت خود مي دانند. حسين غضنفري به بورس فروش لوازم جانبي رفته و براي زيبنده كردن يا اسپرت كردن ماشينتان قيمت هاي جالبي ارايه داده است.
تهرانشهر
فقط يك جرعه

يك ماه قبل از ورود تابستان به شهر، جشنواره اي برپا مي شود كه پر از سروصداي باز شدن تشتك و بطري و برخورد قطعه هاي يخ است. البته در اين جشنواره چاي و قهوه و مخلفات هم كنار نوشيدني هاي تگري به رقابت مي پردازند تا سفره رنگين و سنگين باشد و بشود نام جشنواره را به آن بخشيد.

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   خبرسازان   |   دخل و خرج  |   در شهر  |   طهرانشهر  |
|  محيط زيست  |   شهر آرا  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |