سه شنبه ۳ خرداد ۱۳۸۴ - - ۳۷۰۶
آي آدمها كه بر ساحل بساط دلگشا داريد...
003075.jpg
طبيعي است كه بايد مشخص شود شما ضارب يا متهم هستيد يا نيستيد و مردم هم به خاطر همين دردسري كه ممكن است متوجه آنها بشود، معمولا از كمك رساني خودداري مي كنند... اما به هر حال حقيقت روشن مي شود
فهيمه خضر حيدري
ماشين ها با سرعتي جنون آسا مي گذرند. همه چيز درحال گذر است. عقربه هاي ساعت با شتاب دنبال هم مي دوند و زمان هرگز نمي ايستد؛ حتي براي يك لحظه. همه كار دارند، همه گرفتارند. آدمهاي اين شهر پرهياهو فرصتي براي نگاه كردن به دنياي اطراف خود ندارند. آنها فرصت ندارند زندگي جاري در اطراف خود را ببينند، حس كنند و به آن بپيوندند. جسم بي رمق مردي كنار بزرگراه افتاده است و عقربه هاي سرعت سنج ماشين ها هرلحظه بالا و بالاتر مي رود. رانندگان بي تفاوت، يا آنقدر درگير دنياي خود هستند كه «يك نفر كه دارد مي سپارد جان» را اصلا نمي بينند يا آنقدر سرعت دارند كه نمي توانند در لحظه ترمز كنند يا مي بينند و مي گذرند. جسم بي رمق مرد كنار بزرگراه افتاده است و هيچ كس حاضر نيست آني توقف كند تا انساني ديگر را ياري دهد. همه از كنار هم مي گذريم و در غربت خيابان هاي بي تفاوت موازي، همه آنچه ديده و نديده ايم را به فراموشي مي سپاريم.ماده واحده قانون مصوب 25/3/1354 با عنوان خودداري از كمك به مصدومان و رفع مخاطرات جاني مي گويد: «هركس شخص يا اشخاصي را در معرض خطر جاني مشاهده كند و بتواند با اقدام فوري يا كمك طلبيدن از ديگران يا اعلام فوري به مراجع يا مقامات صلاحيت دار از وقوع خطر يا تشديد نتيجه آن جلوگيري كند، بدون اينكه با اين اقدام خطري متوجه خود او يا ديگران شود، لكن از اين اقدام خودداري كند؛ به حبس تا يك سال يا جزاي نقدي محكوم خواهد شد.»
اما مسئله اينجاست كه آيا با الزامات قانوني مي توان پيوندهاي عاطفي ميان افراد يك جامعه را تقويت كرد يا ميزان پايبندي هاي اخلاقي و انساني آنها را افزايش داد؟
وقتي قديمي بوديم...
همه ما روزگاري پيش از اين چنين نبوديم؛ روزگاري كه آسمان شهر هنوز آبي بود و صداي پرندگان هنوز در هياهوي زندگي شهري گم نشده بود، از حال هم بيشتر از اين خبر داشتيم و دست ياريگرمان بيشتر در كار همراهي و همياري با يكديگر بود. امروز اما از كنار هم مي گذريم، همانطور كه از كنار ديوارهاي سيماني و تيرهاي خاكستري چراغ برق مي گذريم. مرد جوان مي گويد: «بله، ما اين روزها كمتر به همديگر كمك مي كنيم. اگر كسي تصادف كرده و گوشه خيابان افتاده باشد، كمتر كسي حاضر است او را به بيمارستان يا درمانگاه برساند، اما چرا؟ براي اينكه اگر او را به بيمارستان برساند، اولين كسي كه گرفتار مي شود، خودش است. آيا شما آن وقت هستيد كه به خاطر روحيه نيكوكاري اش به او مدال بدهيد؟»
اين هم قسمتي از مسئله است، اما تنها قسمتي و نه تمام آن! كما اينكه دردسرهاي انتقال يك فرد مصدوم يا مجروح يا... به بيمارستان چيز جديدي نيست و هميشه در حاشيه كمك رساني به افراد نيازمند به كمك هاي فوري و حياتي وجود داشته است. با اين وجود امروز بيشتر از ديروز شاهد بي تفاوتي نسبت به شرايط بحراني ديگران با توسل به اين بهانه درجامعه هستيم.
در بيمارستان
معمولا وقتي فرد آسيب ديده و مجروح را به بيمارستان يا درمانگاه مي رسانيد، به تصور اينكه خود شما مقصر يا مجرم هستيد، مورد بازجويي و ترديد قرار خواهيد گرفت.
دكتر بندرچي، حقوقدان در اين باره مي گويد: «طبيعي است كه بايد مشخص شود شما ضارب يا متهم هستيد يا نيستيد و مردم هم به خاطر همين دردسري كه ممكن است متوجه آنها بشود، معمولا از كمك رساني خودداري مي كنند. البته همراهي مصدوم به خودي خود از نظر قانون قرينه اي است كه مي تواند دال بر اتهام فرد همراه باشد، اما به هر حال حقيقت روشن مي شود. به اين ترتيب كه نگهبانان جلو خروج فرد همراه را از بيمارستان مي گيرند و مورد را به نيروي انتظامي گزارش مي دهند، چون به هر حال اين امكان وجود دارد كه فرد همراه، خودش متهم باشد. در نتيجه ماموران نيروي انتظامي مراحل بازجويي از فرد و در صورت امكان مصدوم را شروع مي كنند و در صورت روشن شدن بي گناهي فرد، پرونده مختومه اعلام خواهد شد. اگر هم كه فرد همراه، متهم تشخيص داده شود، مسلما پرونده به دادسرا ارجاع داده خواهد شد.»
اما آيا اعتراف و در واقع شهادت مبني بر بي گناهي فرد همراهش نمي تواند او را از طي كردن چنين مراحلي رها سازد؟دكتر بندرچي در پاسخ به اين سوال به بخشنامه هايي اشاره مي كند كه قوه قضائيه در چند نوبت با همكاري وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشكي به بيمارستان ها ابلاغ كرده است، دراين بخشنامه ها ظاهرا قوه قضائيه، بيمارستان ها را موظف مي كند تا در صورت اقرار صريح مصدوم يا مجروح مبني بر اينكه شكايتي از فرد همراهش ندارد و او را متهم نمي داند، اجازه خروج فرد از بيمارستان را صادر كنند. مصدوم مي تواند اعلام كند كه هيچ گونه شكايتي از همراه خود ندارد و مسئولان بيمارستان هم موظفند پس از دريافت تلفن يا آدرس شخص او را از بيمارستان مرخص كنند، ولي معمولا اين اتفاق نمي افتد و فرد همراه ساعت ها در بيمارستان معطل مي ماند.دكتر بندرچي در توضيح اين تناقض مي گويد: «شايد علت اين بي توجهي در بيمارستان ها به اين مسئله برگردد كه قوه قضائيه تنها با صدور بخشنامه خواسته اين مسئله را حل كند. بخشنامه ها هم معمولا زياد كاربرد پيدا نمي كنند و جدي فرض نمي شوند. به نظر مي رسد كه بايد آئين نامه اي توسط هيات دولت يا مصوبه اي از سوي مجلس تصويب شود كه افراد بتوانند با خيال آسوده به همنوع خود كمك كنند. اگر افراد از چنين ضمانت و پشتيباني در قانون برخوردار باشند، مسلما همه دوست دارند به يكديگر كمك كنند و دست هم را بگيرند.»
ثواب يا كباب؟
از هم دور شده ايم، نه فقط به اين خاطر كه به هم كمك مي كنيم، بلكه به اين خاطر كه گاه كمك هاي يكديگر را هم به شيوه اي غير انساني پاسخ مي دهيم. ممكن است شما شخص مجروحي را تا بيمارستان همراهي كنيد و خود شخص عليه شما شهادت بدهد.
دكتر بندرچي مي گويد: «ممكن است خود شخص مصدوم، شما را به عنوان متهم معرفي كند، ولي در اينجا بحث شهود مطرح است. هم شما و هم فرد مصدوم بايد براي اثبات گفته خود شاهد داشته باشيد وگرنه يكي از موارد لوث به وجود خواهد آمد. در حقوق جزا اگر فردي در كنار مقتول يافت شود و وضعيتش هم طوري باشد كه بتوان قتل را به او نسبت دادو خانواده مقتول هم 50 بار سوگند بخورند كه اين فرد قاتل است، شخص را قاتل به حساب مي آورند.»
بهترين گزينه
بدون شك هنوز هم هستند شهرونداني كه نمي خواهند بي تفاوت باشند و باز هم بدون شك حق طبيعي اين شهروندان است كه از حس نوع دوستي آنها سوء استفاده نشود. دكتر بندرچي پيشنهاد مي دهد: «بهترين راه ممكن اين است كه در اين موارد افراد به 110، مراكز اورژانس يا نيروي انتظامي يعني به متوليان امر اطلاع بدهند.» ولي در اينجا ثانيه ها مطرحند، ممكن است فرد مصدوم در صورت 10 دقيقه تاخير جان خود را از دست بدهد.
دكتر بندرچي پيشنهاد جايگزيني هم دارد: «راه بهتر ممكن است اين باشد كه چند نفر از حاضران همه با هم فرد مصدوم را به بيمارستان برسانند تا همه بتوانند شاهد اعمال يكديگر باشند و شخص خاصي در معرض ظن و اتهام قرار نگيرد.»
آنچه ما انسان ها را به عنوان سلول هاي اصلي تشكيل دهنده جامعه به هم مي پيوندد، چيست؟ ترس ها و احتياط هايمان يا هم حسي ها و همراهي هايمان؟ و ما از كدام دسته هستيم؟ از آن دسته كه از ترس هاي خود مي گريزند و مي ترسند يا آن دسته كه ترس هاشان را در آغوش مي گيرند تا با آن بزرگ شوند؟!

يادداشت
كودكي فراموش شده
003114.jpg
هميشه برايمان قصه گفته اند تا بخوابيم، ما هم هرشب وقتي ساعت خواب بچه ها مي رسد، برايشان قصه مي گوييم و اين ماجرا آنقدر تكرار شده كه حالا ديگر حسابي از ياد برده ايم كه هدف قصه ها اين نيست كه ما را به خواب فرو برند، هدف قصه ها اين است كه ما را از خواب بيدار كنند. هر روز قصه هاي زيادي مي شنويم. قصه هايي كه از فرط تكرار كم كم مي روند تا به فراموشي سپرده شوند. قصه هايي كه كودكان معصوم و بي دفاع در آنها تنها مي مانند، كودكان خردسال و بي پناه شكنجه مي شوند، زخم مي خورند، گرسنگي مي كشند و در تنهايي و سكوت، خيلي زود، زودتر از آنچه بايد با رنجهاي زندگي خو مي گيرند. مگر هر يك از ما چند بار زندگي مي كنيم؟ چندبار فرصت كودكي داريم و چند بار ممكن است به گوشمان بخورد كه «زندگي گرمي دل هاي به هم پيوسته است»؟ آيا زندگي به عنوان استثنايي ترين چيزي كه هر يك از ما در اختيار داريم چقدر ارزش دارد؟ تا كي قصه ها را مي شنويم تا به فراموشي بسپاريم؟ خبر دردناك گرسنگي و شكنجه دو كودك خردسال 5/3 و 7 ساله كه در آخرين روزهاي ارديبهشت ماهي كه گذشت در خروجي خبرگزاري هاي مختلف قرار گرفت، بار ديگر قصه كودكان آزارديده و فراموش شده را به يادمان آورد. يك بار ديگر قصه هولناك آرين گلشني و همه كودكان آزارديده ديگري كه زندگي را چون تجربه اي تلخ به خاطر مي سپارند، برايمان تكرار شد.
علي 7 ساله و مرجان 5/3 ساله دو كودك خردسالي هستند كه در خانه پدر خود و از سوي نامادري جوانشان مورد آزار و اذيت شديد قرار دارند. دو كودك نحيف، لاغر و گرسنه كه حق كودكي و كودكي كردن از آنها گرفته شده است؛ كودكاني با چشماني تهي از نگاه و دستاني سرد از بي مهري هاي زندگي.
مرجان 5/3 ساله با 9 كيلو كمبود وزن و سوء تغذيه شديد مدت طولاني در بيمارستان بستري بود و سرانجام پس از تحمل رنجهايي بسيار بزرگتر از گنجايش و ظرفيت كودكانه اش از دست پدر و نامادري شكنجه گر خود رهايي يافت، اما علي 7 ساله هنوز در خانه اي زندگي مي كند كه مامن او نيست؛ قفسي است كه كودكي از دست رفته او را در خود محبوس كرده است. چه بايد كرد؟ براستي با بي رحمي هاي باورنكردني بعضي آدم بزرگ ها چه بايد كرد، علي و علي هاي بسياري كه بي رحمي ها، شادي كودكي را جايي در ته نگاهشان حبس كرده است، چه بايد بكنند؟
كوله باري كه اين كودكان با خود به دنياي بزرگسالي شان مي برند، چيست؟ گره ها كجا سر باز خواهد كرد و خاطرات تلخ كجا به فراموشي سپرده خواهد شد؟ چه كسي پاسخگوست؟ من، تو، او، ما، شما، ايشان؟

آرمانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
دخل و خرج
زيبـاشـهر
شهر آرا
يك شهروند
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  دخل و خرج  |  زيبـاشـهر  |  شهر آرا  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |