مهدي طاهباز
مجموعه همشهري را سال 61 ساختم . اين سريال راجع به روابط مردم صحبت مي كرد. جالب اينكه بعدها كه روزنامه همشهري درآمد، من نسبت به اين اسم سمپاتي پيدا كردم، چون براي اولين بار من اين اسم را در حوزه فرهنگ به كار بردم
متولد كدام محله تهران هستيد؟
من متولد سال 1334 در تهران، محله اميريه، كوچه قلعه وزير، پلاك 7 هستم. پدرم كارمند راه آهن بود و به خاطر وضعيت شغلي اش بعد از دو سال از تولد من، ما مجبور به ترك تهران شديم و به قزوين رفتيم. چند سالي در قزوين به سر برديم و سپس به زنجان رفتيم. پس از چند سال سكونت در زنجان نيز به اهواز كوچ كرديم. دوران شكل گيري شخصيت اجتماعي و حرفه اي من در اهواز انجام شد.
چه سالي به اهواز رفتيد؟
فكر كنم حدود سال 1343 بود. به همين خاطر هر كس از من مي پرسد كه اهل كجا هستم مي گويم اهل ايرانم . چون واقعا ديگر در اين زمانه مرزهاي جغرافيايي معنا نمي دهد. من در مهد فرهنگ و تمدن ايراني به دنيا آمده ام و خاطرات ظريفي از آن دوران به ياد دارم. اصل و نسب ما به ايران مركزي برمي گردد و طايفه پدري من حدود يكي دو قرن پيش از آنجا كوچ داده شده اند. طايفه مادري من نيز در زنجان قدمت ديريني دارد.
كار هنري را از چه سني شروع كرديد؟
من از 5 سالگي روي صحنه تئاتر رفتم. اولين نمايش كه بازي كردم "جمشيد جم" به كارگرداني مرحوم جدي (دايي آقاي عبدالمجيد قديريان طراح صحنه سينما) در قزوين بود. پدرم كارمند راه آهن بود و راه آهن باشگاهي در قزوين داشت كه آقاي جدي درآن نمايش اجرا مي كرد. من آن موقع پيش دبستان مي رفتم و آقاي جدي به ميان بچه ها آمد و مرا انتخاب كرد. من هم براي اولين بار روي صحنه رفتم و نقش كودكي جمشيد را بازي كردم. اين مساله باعث شد تا بعدها در زمان دانشگاه راجع به جمشيد با حساسيت بيشتري تحقيق كنم و شاهنامه را بخوانم و ...
در اهواز هم در محضر استاد دكتر حسنعلي طباطبايي كار مي كرديم. وقتي در سن 22 سالگي به تهران آمدم با توصيه نامه ايشان به اداره تئاتر رفتم و خدمت آقايان جوانمرد، والي، نصيريان و ... مشغول به كار شدم. در آن سالها در گروهاي مختلفي كار كردم تا اينكه با آقاي پرويز بشردوست، يك گروه تئاتر تشكيل داديم.
محله هايي كه در آنها زندگي كرديد و بزرگ شديد چقدر در شكل گيري شخصيت و رشد هنري شما تاثير داشتند؟
در شهرهايي كه من دوران كودكي ام را در آنها گذرانده ام، بيشتر نيروهاي ساكن از تهران به آنجا آمده بودند. مثلا در قزوين و در باشگاهي كه ما بوديم، مردم با فرهنگ تهراني زندگي مي كردند. در دوران دانشجويي هم چون من به تنهايي به تهران بازگشتم، در محلات مختلفي زندگي كردم. مدتي درخيابان فردوسي بودم، مدتي با دو دانشجوي ديگر در خيابان بهار بوديم، مدتي در خيابان گرگان بودم و چند وقتي را هم در خيابان مدبر در يوسف آباد گذراندم. بعد هم به ستارخان و ميدان توحيد رفتم و در آنجا ساكن شدم. هر كدام از اين محلات تاثير خاص خود را روي من داشتند.
مثلا موقعي كه من سال 58 در ستارخان زندگي مي كردم يك تله تئاتر ساختم با نام ستارخان. در مجموع نسبت به محيط پيرامون خودم هيچگاه غريبه نبوده ام. يا مثلا وقتي در دوران دانشجويي در خيابان بهار زندگي مي كردم به تحقيق درباره زندگي ملك الشعراي بهار پرداختم. حتي وقتي در اوايل انقلاب به خانه عليرضا مجلل در خيابان پسيان رفت و آمد داشتم راجع به كلنل محمدتقي خان پسيان يك تله تئاتر براي تلويزيون اجرا كردم. در سالهاي اوليه انقلاب هم كه زندگي جمعي داشت تعريف پيدا مي كرد و مشتركات بين مردم نمايان مي شد، يك مجموعه تلويزيوني ساختم به نام همشهري. حدود سال 61 بود و اين سريال راجع به روابط مردم صحبت مي كرد. جالب اينكه بعدها كه روزنامه همشهري درآمد من نسبت به اين اسم سمپاتي پيدا كردم. چون براي اولين بار من اين اسم را در حوزه فرهنگ به كار بردم.
در اين مجموعه بازيگران خوبي مانند آقايان داريوش مودبيان، عليرضا مجلل، سياوش طهمورث، مجيد مظفري، صادق هاتفي، فردوس كاوياني و خانم فرزانه كابلي بازي كردند.
موضوع مجموعه همشهري در چه رابطه اي بود؟
درباره قواعد و بايدهاي زندگي شهري بود كه به صورت طنز بيان مي شدند، اينكه بايد رفاه عمومي، بهداشت عمومي و ... به صورت عادلانه بين شهروندان توزيع شود يا حتي روابط صحيح فرهنگي را نيز در اين مجموعه به تصوير كشيديم. مثلا انتظار من اين است كه در يك محله هر روز صبح كه آدمها از خانه بيرون مي آيند، به همديگر سلام بكنند و از ديدن هم خوشحال شوند. شخصيت داستان ما هم وقتي يك روز از خانه بيرون مي آمد و با اين مواجه مي شد كه همه به هم سلام مي كنند بسيار تعجب مي كرد و اصلا اين موضوع باورش نمي شد و فكر مي كرد در يك كره ديگر دارد زندگي مي كند.
مجموعه همشهري در چند قسمت ساخته و پخش شد؟
يادم است كه آقاي انوار كه آن زمان مدير شبكه يك بودند از اين مجموعه خيلي خوششان آمد و سفارش دادند كه مجموعه ادامه پيدا كند، ولي ايشان به ارشاد منتقل شدند و همشهري همانطور باقي ماند. در مجموع حدود 15 قسمت 7 تا 15 دقيقه اي توسط من و آقايان فردرو، فروتن و طهمورث كارگرداني شد و تهيه كنندگي كل كار هم با آقاي عليرضا مجلل بود.
طي اين سالها به محله هاي قديم خود در تهران سر زده ايد؟
من يك عادت بد دارم و براي اينكه يادم نرود كه چه كسي بوده ام ، هر چند وقت يك بار به محلات قديمي زندگي ام سر مي زنم. سوار اتوبوس مي شوم به ميدان شوش مي روم، تجريش مي روم يا به محله قديمي ام در توحيد و ستارخان سر مي زنم. چون بيشترين سالهاي زندگي من در تهران در ميدان توحيد و ستارخان گذشته، دوستان زيادي در اين محل دارم. مثلا يكي از آنها خياطي است كه هنوز هم كت و شلوارهاي من را ايشان مي دوزند. يا مثلا يك بقالي هست در خيابان بهار كه صاحبش به ما محبت زيادي مي كرد. ما آن موقع دانشجو بوديم و از بيستم ماه ديگر پولي براي خريد نداشتيم. ايشان هم به ما لطف مي كرد و به صورت قسطي و نسيه به ما جنس مي داد. جالب اينكه وقتي ما مي خواستيم از آنجا برويم، آنقدر ميزان بدهكاري ما زياد شده بود كه آن را هم بعدها به صورت قسطي پرداخت كرديم.
در مجموع محلات قديمي تهران را خيلي دوست دارم. نمي دانم چه رازي است كه انسان را با خاك پيوند مي دهد. شايد به خاطر اين است كه از وجود ما چيزي به خاك مي ريزد و با آن آميخته مي شود. به همين علت وطن و سرزمين معنا مي يابد. وگرنه به صورت عقلي و منطقي سرزمين و وطن معنا ندارد و ما همه بچه هاي زمين هستيم و زمين متعلق به ما نيست بلكه ما به زمين تعلق داريم.
عادت دارم هر روز به البرز و دماوند نگاه كنم. براي دود تهران هم دلم تنگ مي شود. ما به نوعي به اين آلودگي عادت كرده ايم چند وقت پيش به شمال رفته بودم و هوا خيلي پاك و تميز بود،ولي روحيه ام در تهران بهتر است و شارژتر هستم
كداميك از محلاتي كه در قديم در آن زندگي مي كرديد و الان هم به آنجا رفت و آمد داريد، بيشترين تغيير را نسبت به گذشته كرده است؟
من تغيير زيادي حس نمي كنم. شايد هم چون من هنوز به سراغ آدم هاي قديمي محله مي روم، تغييرات را حس نمي كنم. تهران از حاشيه تغيير كرده و محلات قديمي تغيير فرهنگي يا ظاهري چنداني نداشته اند. اگر تغييري صورت گرفته در انزواي آدمها بوده و ساختار شهري تغيير چنداني نكرده است. البته ممكن است چند پل هوايي يا زيرگذر زده شده باشد ولي درختان دوست داشتني تهران مي گويند كه اين شهر تغيير زيادي نكرده است.
شما كه اينقدر به محلات قديمي تهران علاقه منديد پس چرا در يك مجتمع آپارتماني نسبتا مدرن زندگي مي كنيد؟
البته اينجا كه زندگي مي كنم آنقدر هم مدرن نيست و حدود 30 سال عمر دارد. علت زندگي در چنين مكاني اين است كه من به خاطر نوع شغلم كمتر در خانه هستم و همسرم در خانه تنهاست و مجتمع هاي آپارتماني از امنيت بيشتري برخوردارند. دليل ديگر هم اين است كه من رشته كوه البرز را بسيار دوست دارم و هر روز صبح با اين رشته كوه حرف مي زنم و با آن پيوند دارم.
محله هاي قديمي دوران بچگي شما در اهواز و قزوين و زنجان چقدر تغيير كرده اند؟ اصلا طي اين سالها به آنها سر زده ايد؟
اهواز كه خيلي تغيير كرده. پيرامون محله ما تغييرات زيادي كرده است. من در اهواز دوست بسيار خوب و باغيرتي دارم به اسم محمدرضا ربيعي كه هر وقت اهواز مي روم پيش او هستم . او دوست دوران دبيرستان من است و باهم شيمي مي خوانديم.
زنجان هم تغيير زيادي كرده. خانوده هاي قديمي اكثرا كوچ كرده اند و خانواده هاي تازه جاي آنها را گرفته اند.
اين تغييرات ظاهري باعث شده تا فرهنگ مردم اين مناطق نيزعوض شود يا اينكه مردم با فرهنگ آن منطقه سريع خو مي گيرند و با آن منطبق مي شوند.
فرهنگ ها عوض مي شوند چون طبقات اجتماعي عوض شده اند. زندگي شهري و روستايي تا سال 50 در ايران تعريف خاصي داشت و طبقات كاملا مشخص بودند. طبقه شهري را كساني تشكيل مي دادند كه درون سيستم دولتي بودند و مراودات دولتي داشتند و زندگي روستايي هم با كار روي زمين مي گذشت. البته زندگي روستايي در گذشته بسيار سخت بود و روستاييان محروم بودند. پس از انقلاب، كشاورزي تا حدودي رونق يافت و زندگي روستايي تغييرات زيادي پيدا كرد و رفاه تا حدي وارد روستا شد.
سينما رفتن را ازكجا شروع كرديد؟
اولين بار در سينما باربد قزوين به تماشاي فيلم نشستم. اولين فيلمي هم كه ديديم مشعل و كمان با بازي برت لنكستر بود. پدر من آن زمان اهل قلم بود و در مجله اي به اسم ترقي مطلب مي نوشت. او كه خوشنويس هم بود مرا به سمت هنر سوق مي داد. ضمنا تئاتر را هم خيلي دوست داشت. اولين فيلمي هم كه رفتم به همراه پدرم بود. آن زمان محيط سينما براي من بسيار جذاب بود و حتي از خود فيلم برايم جالبتر.
محيط سينما آن موقع بسيار زيباتر از خانه ما بود. چراغهاي نئون داشت و سالن بزرگي داشت كه همه در آن جمع مي شدند. من بيشتر از خود فيلم مجذوب محيط سينما مي شدم. الان متاسفانه سينماهاي ما متروكه شده اند. سر در سينماها بد است. وارد سالن كه مي شويم بوي نا و كهنگي آدم را اذيت مي كند. كهنگي سينماها الان يك كهنه بد و بي هويت است. آن موقع آنونس فيلم هاي آينده در سينماها و نيز عكس فيلم ها تاثير زيادي روي آدم مي گذاشت. آن زمان بليت خريدن و انتظار براي تماشاي فيلم معناي خاصي داشت. من مدتهاست كه براي ديدن فيلم در سالن انتظار نايستاده ام. اين انتظار در سالن سينما باعث نوعي چالش فرهنگي ميان مردم مي شد. آدم ها با يكديگر برخورد مي كردند و تحت تاثير هم دچار رشد و تغيير مي شدند.
فيلمي هست كه تاثير زيادي روي شما گذاشته باشد؟
در دوران دانشجويي ما با بسياري از روابط متجدد غربي مشكل داشتيم. چيزي كه ناصر تقوايي در فيلم "آرامش در حضور ديگران" به خوبي به تصوير كشيده است. من يادم مي آيد كه فيلم قيصر آقاي كيميايي تاثير زيادي روي من گذاشت. اين فيلم سكانسي دارد كه از جلو سينما راديو سيتي مي گذرد.
سينما راديو سيتي كه در خيابان وليعصر نرسيده به تخت جمشيد قرار داشت، بعد از انقلاب مدتي داروخانه و سپس تعطيل شد. اگر كسي مي خواهد واقعا مسعود كيميايي را بشناسد بايد روي اين پلان و اين سكانس خاص تامل كند. سينما راديو سيتي آن زمان محمل روشنفكران بود. تمام روشنفكران با كت و شلوار و كروات و كلاه شاپو جلو اين سينما جمع مي شدند، اما كيميايي آمد و قيصر را با نامزد چادري اش جلو اين سينما در فيلم حركت داد. اين تكيه به سنت و فرهنگ ايراني در مقابل نوعي مدرنيته بسيار جالب و قابل توجه بود.
بازهم به سينمايي كه در آن براي اولين بار به تماشاي فيلم نشستيد، سر زده ايد؟
آخرين باري كه به قزوين رفتم و به آن سينما سر زدم، حدود سالهاي 52 و 53 بود. اتفاقا سفرم دليل نوستالژيك داشت. آن زمان تابستان ها دانشجوها را به اردوهايي با نام عمران ملي مي فرستادند. اردوي من در شهر زنجان افتاده بود و ما براي رسيدن به زنجان بايد از قزوين مي گذشتيم. سر راه به قزوين رفتيم و سري به سينما زديم.
لوكيشن خاصي هست كه در آن بازي كرده باشيد و به خاطر موقعيت محلي و جغرافيايي خاصش به يادتان مانده باشد؟
بله، خيلي از كارهايم در محلهاي خاص و به يادماندني بوده است. مثلا تله كابين فيلم شبح كژدم را هميشه به ياددارم و برايم جاودانه است يا فيلم پدربزرگ به خاطر بازي در محله اي قديمي در تهران و جوي آبي كه از محله رد مي شد يا حوض گردي كه در خانه وجود داشت در خاطرم مانده است يا سريال هزاردستان مرحوم حاتمي كه در تهران قديم بازسازي شده بود.
من كلا بوي كاهگل و بيد را بسيار دوست دارم و به نوعي مستم مي كند. چند وقت پيش هم در روستايي در اطراف تهران به نام قجر مشغول كار بوديم كه فضايش پر بود از بوي كاهگل و ما هر روز مست اين بو و فضا بوديم.
اگر به هر دليلي روزي بخواهيد از تهران برويد و اين شهر را ترك كنيد، براي چه چيز تهران بيشتر دلتان تنگ مي شود؟
براي البرز و دماوند، چون عادت دارم هر روز به آنها نگاه كنم. براي دود تهران هم دلم تنگ مي شود. ما به نوعي به اين آلودگي عادت كرده ايم و به آن معتاد شده ايم. من چند وقت پيش به شمال رفته بودم و هوا خيلي پاك و تميز بود ،ولي روحيه ام در تهران بهتر است و شارژتر هستم.
اگربخواهيد روزي از تهران برويد، فكر مي كنيد به چه دليل باشد؟
هجرت كردن بد نيست و رفتن هم هيچگاه براي هميشه و ابدي نبوده و نخواهد بود. ما كه هميشه مهاجر بوديم. من تهران متولد شدم، ولي در قزوين و زنجان و اهواز بزرگ شدم و سپس دوباره به تهران بازگشتم. من اگر ببينم دارد جلو رشدم گرفته مي شود و نمي توانم آنطور كه شايستگي و توانايي دارم در خدمت اين جمع باشم، هجرت خواهم كرد. مي دانم هم كه در صورت هجرت بايد از صفر شروع كنم، ولي چون تجربه از صفر شروع كردن را بارها داشته ام، بازهم اين كار را خواهم كرد.
هميشه ما از دولت و دستگاه ها و نهادها توقع انجام كارهاي مختلفي داريم، اما خود ما به عنوان يك شهروند چه وظايفي براي بهتر زندگي كردن برعهده داريم؟
دولت برآيند توده اي به نام ملت است. توده اي كه از شهروندان تشكيل شده. وظيفه ما وقتي مشخص مي شود كه به تعريف درستي از اين تجمع برسيم بايد مشتركاتمان را به غير از سرزمين و خاك و آب و دين و ... پيدا كنيم. اگر دشمني پيدا شود ما هميشه كنار همديگر مي ايستيم، ولي اگر دشمني در كار نبود آيا بايد مقابل يكديگر قرار بگيريم؟
من هنوز شعر كتاب چهارم دبستان يادم مي آيد كه مي گفت "دست به دست هم دهيم به مهر، ميهن خويش كنيم آباد". اين شعر معناهاي بسياري دارد. واقعيت اين است كه وقتي دشمن بيروني وجود ندارد ما نبايد دشمن همديگر شويم و بايد كنار يكديگر قرار بگيريم.
بايد در ساخته شدن عمارت فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و ... اين مملكت همه سهيم شويم و حداقل با گذاشتن يك آجر به ساخت اين عمارت كمك كنيم.