چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۴
نقدي بر عقل خود بنياددر ليبراليسم
بنيان سست
002109.jpg
*سيد محمد روحاني
«عقيده هر كس براي خودش محترم است و بايد اجازه داد هر كس همان گونه كه هست، خودش باشد.»
عبارات بالا جملات آشنايي است كه در روزگار ما فراوان به گوش مي رسد. جملاتي كه به نظر مي رسد جوهره اخلاق و ادبي را تشكيل مي دهد كه نويسنده آن را «ادب ليبرالي» مي نامد.
نويسنده اين مقاله كوشيده است تا با تكيه بر مباني فلسفه اسلامي به تحليل مفهوم «دعوت و دعوت گري» بپردازد و از اين رهگذر بنيان نااستوار و تناقض آلود اين شكل از ادب ورزي را آشكار نمايد. علاوه براين، مقاله حاضر حاوي نكات فلسفي و نتايج جانبي ديگري هم هست كه ممكن است براي بعضي از خوانندگان تأمل برانگيز باشد.
به اعتقاد نويسنده مفهوم دعوت و دعوت گري از جمله مفاهيم بسيار مهم و كليدي در آموزه هاي ديني، عرفاني و فلسفي ما است. وي يكي از مؤثرترين راه ها براي تغيير اعمال و افعال انسان را تغيير علم حصولي فرد دعوت شده نسبت به جهان خارج ذكرمي كند. همچنين نويسنده در ادامه مقاله خود، خداوند را يك دعوت گر ذكر و عنوان كرد كه معني دعوت گر بودن خدا اين است كه صفت دعوت گري، درست مثل مهرباني، بخشندگي، علم، رزاقيت، عيني بودن و ... است. وي با اوصافي كه ذكر شد به نقد ادب ليبرالي كه جمله اي از آن در بالا آمد، مي پردازد.

مفهوم دعوت و دعوت گري از جمله مفاهيم بسيار مهم و كليدي در آموزه هاي ديني، عرفاني و فلسفي ماست. در حوزه تفكر ديني، مسئله دعوت و دعوت گري، با مفاهيم متعددي نظير تبليغ، ارشاد، امر به معروف و نهي از منكر و حتي نبوت و امامت در ارتباط است. بسياري از آيات قرآن به بررسي اين مسئله مي پردازد كه: چرا، چطور و چگونه دعوت الهي توسط انسان ها تكذيب مي شود؟
قرآن مي گويد بسياري از انسان ها در طول تاريخ، هنگام مواجهه با دعوت حق الهي، به جاي هر كاري دست به مخالفت زده و به زور و تهديد متوسل شده اند. مردم در برابر دعوت انبياء هيچ جوابي نمي دادند جز اين كه مي گفتند آنان را از ميان خود بيرون كنيد يا بكشيد و يا بسوزانيدشان.
اما چرا چنين بود؟ چرا در استدلالات و پيام هاي حكيمانه انبياء تأمل نمي كردند؟ مگر حرف هايي تأمل برانگيزتر و عميق تر از حرف هاي آنها، هرگز به گوششان خورده بود؟ بالآخره، چرا حاضر نمي شدند در متن تعاليم و سخنان آنها انديشه و تأمل كنند؟
در حوزه تفكر عرفاني نيز مسئله دعوت و دعوت گري از جايگاه ويژه اي برخوردار است. به طور كلي مي توان گفت دعوت كردن يك نفر به سوي چيزي عبارتست از تلاش براي سر زدن يك عمل ارادي خاص، از طريق ايجاد يك علم وآگاهي خاص در آن موجود. آن چه كه در دعوت موضوعيت دارد، علم دعوت شونده است و رفتن او به سوي مقصد از طريق همين فهميدن و دانستن. در دعوت، قرار نيست كه دعوت كننده مستقيما شما را به مقصد مورد نظرش برساند. بلكه مي خواهد درباره آن مقصد با شما حرف بزند تا شما با اعمال ارادي و اختياري خود، مسيري را برويد كه به جايي كه او مي گويد برسيد. بنابراين در مفهوم دعوت، يك درخواست نهفته است. درخواستي كه بايد به علم و آگاهي براي ما فهم شود. نكته بسيار ظريف و مهمي كه در اين جا بايد مورد نظر قرار بگيرد اين است كه انسان يك موجود ذاتاً فعال است كه بخشي از افعال و معلولات او، ارادي و بخشي از آنها نيز غير ارادي است.
افعال و معلولات ارادي انسان، آن چيزهاييست كه صدورشان از انسان مبتني بر آگاهي يا همان علوم حصولي انسان ها به موجودات خارجي است. به عبارت ديگر هر گاه معلولي از انسان صادر شده و در صدور اين معلول از انسان، علم حصولي او دخالت داشته باشد، در واقع يك فعل ارادي از انسان سر زده است.
از همين جا مي توان نتيجه گرفت يكي از موثرترين راه ها براي تغيير اعمال و افعال انسان، تغيير آگاهي يا علم حصولي او نسبت به جهان خارج است. قبلا گفتيم اعمال ارادي انسان، افعاليست كه به واسطه علم حصولي انسان از او صادر مي شود. براي توضيح بيش تر و دقيق تر موضوع بايد گفت هر انساني ذاتا خواهان رسيدن به حالاتي مطلوب و اجتناب از حالاتي نامطلوب است. حالات مطلوب و نامطلوب در واقع وضعيت هاي وجودي انسان است كه ابتدائا به صورت علم حضوري براي انسان درك مي شود. در واقع ذات هر انسان به گونه ايست كه بعضي از حالات وجودي برايش مطلوب بوده و انسان ذاتا خواهان داشتن آن حالات وجوديست. متقابلا بعضي از حالات وجودي براي انسان نامطلوب بوده و انسان ذاتا خواهان نداشتن آن حالات وجودي مي باشد. فعلا در اين باره بحث نمي كنيم كه آيا مطلوب يا نامطلوب بودن حالات وجودي براي تمام انسان ها امر مشتركي است يا اين كه هر انساني مطلوب ها و نامطلوب هاي خاص خودش را دارد. قدر مسلم اين است كه هر انساني به حالات وجودي خود علم حضوري داشته بعضي از اين حالات برايش مطلوب و برخي از آنها برايش نامطلوب است.
علاوه بر اين، هر انساني نسبت به حالات مطلوب و نامطلوب خود علم حصولي هم دارد. يعني همان طور كه قبلا اشاره شد، انسان همان گونه كه از موجودات خارجي صورت هاي علمي به دست مي آورد، مي تواند از حالات وجودي خود نيز صورت علمي ساخته و علاوه بر داشتن علم حضوري، نسبت به حالات وجودي خود، علم حصولي هم داشته باشد.
مطلب بعدي كه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه انسان علاوه بر علم حصولي به حالات دروني خود، نسبت به موجودات جهان، وقايع و اتفاقاتش، و آن چه باعث بروز حالت هاي مطلوب و نامطلوب براي او مي شود نيز علم حصولي دارد. شكي نيست كه علم انسان در اين باره محدود و دائما در حال كامل تر شدن است. اما نكته مهم در اين ميان اين است كه همين درك انسان، يكي از مهم ترين عوامل در شكل گيري اعمال و رفتار او است. در واقع انسان در طول زمان مي فهمد كه چه كارها و افعالي مي تواند به ايجاد حالات مطلوب كمك كرده و چه كارها و افعالي باعث ايجاد حالات نامطلوب براي اوست. مثلا مي فهمد اگر لقمه غذا را در دهانش گذاشته پس از جويدن آن را به پايين بدهد، يك حالتي برايش به وجود مي آيد (سيري و رفع گرسنگي يا طعم و مزه غذا) كه در نهايت مطلوب اوست. از همين جاست كه مطلوب ها و نامطلوب هاي غيرذاتي اصطلاحا مطلوب بالعرض هم براي انسان معنا مي يابد. مطلوب يا نامطلوب بالعرض، وجود حالتيست كه خودش في حد ذاته مطلوب انسان نيست، اما از آنجا كه انسان آن حالت ها را واسطه نيل به مطلوب هاي ذاتي خود مي انگارد، آنها را نيز مطلوب يا نامطلوب مي خواند. به عنوان مثال، اگر سير شدن را يك مطلوب ذاتي براي انسان بدانيم، حركت كردن و دست به سوي غذا دراز كردن را مي توان يك مطلوب بالعرض به شمار آورد. يعني ممكن است انسان في حد ذاته علاقه اي به حركت كردن و دست به سوي غذا دراز كردن نداشته باشد، اما از آن جا كه اين عمل را تنها راه رسيدن به مطلوب ذاتي خود (سيري) مي انگارد، انجام اين كار را نيز براي خود مطلوب مي داند.
اين كه مطلوب هاي ذاتي انسان چيست و چگونه مي توان با اطمينان كامل مطلوب هاي ذاتي را از مطلوب هاي بالعرض تميز داد، خود يك بحث بسيار مهم و بلند فلسفي و عرفاني است كه اكنون مجال پرداختن به آن نيست. چيزي كه در اين گفتگو براي ما اهميت دارد همين است كه تمام پروسه و مكانيزم اعمال ارادي ما بر پايه درك ما از مطلوب هاي ذاتي و مطلوب هاي بالعرض شكل مي گيرد. يعني علم حصولي ما از حالات وجوديمان از يك طرف، و علم حصولي ما از اين كه اگر چه كاري بكنيم، چه حالت وجودي برايمان رخ مي نمايد از طرف ديگر، مبناي تمامي اعمال ارادي و تصميم گيري هاي ماست.
درست در همين جاست كه مي توانيم بفهميم توصيف كردن اعمال ما به اوصافي مثل صحيح بودن يا خطا بودن چه معنايي دارد. فراموش نكنيم كه درست يا غلط بودن، اساسا وصفي براي علم و ادراكات ماست. در حقيقت اين علم حصولي ماست كه مي تواند درست يا نادرست باشد. پس چرا ما گاهي اعمال خود را درست يا نادرست مي خوانيم؟ وقتي مي گوييم عملي صحيح بود، يا وقتي مي گوييم عملي نادرست بود، دقيقا منظورمان چيست؟ با آن چه كه گفتيم، پاسخ اين سؤال به روشني پيداست. درستي و نادرستي وصف علم است. اما از آن جايي كه اعمال ارادي ما مبتني بر علوم حصولي ماست، مي توان اعمال را هم به عنوان درست يا نادرست توصيف كرد. در واقع وقتي مي گوييم فلان عمل كار درستي بود، پس از تحليل فلسفي معلوم مي شود منظور ما اين است كه علم حصولي داخل در آن عمل، علم درستي بود و وقتي مي گوييم فلان عمل خطا بود، درواقع علم حصولي داخل در آن عمل را وصف مي كنيم. پس معلوم شد كه خطا و اشتباه در اعمال، هر چه كه باشد، محصول خطا در اداراكاتيست كه در عمل ارادي ما دخالت دارند. از همين جا معلوم مي شود راه تصحيح اعمال هم عبارت است از تصحيح همان ادراكات حصولي. ارشاد يك نفر يعني دعوت از شخص براي تصحيح كردن مسير زندگي و عمل كردنش عبارتست از ايجاد يك علم حصولي جديد براي او. پس اگر در صدد دعوت كردن يك انسان به سوي رشد و كمالش باشيم، يكي از معمول  ترين راه ها اين است كه علم حصولي او را نسبت به مطلوب هاي ذاتي و بالعرضش تصحيح نماييم. يعني به او بفهمانيم كه چه كاري حقيقتا او را به چه حالتي مي رساند و از اين حالت ها كدام يك به راستي مطلوب تر و كدام يك از اهميت كمتري برخوردار است.
002112.jpg
خداوند خود يك دعوت گراست
اكنون اجازه دهيد بحث فلسفي درخصوص تحليل معناي دعوت و دعوت  گري را از زاويه ديگري كه باز هم يك زاويه خاص فلسفي است مورد نظر قرار دهيم. قبلا گفتيم كه دعوت كردن عبارتست از نوعي درخواست از طرف مقابل. درخواستي كه مي كوشد با تأثير در علم حصولي شخص، او را به انجام عمل ارادي خاصي فرا بخواند. نكته فلسفي مورد نظر من اين است كه مي توان ثابت كرد خداوند خود يك موجود دعوت گر است و به همين دليل انبيا  را براي بشر مبعوث نموده است. معني دعوت گر بودن خدا اين است كه صفت دعوت گري درست مثل مهرباني، بخشندگي، علم، رزاقيت، محيي بودن، فياضيت و امثال اين ها يك صفت كمال است. خداوند همان گونه كه رزق مي دهد، دعوت هم مي كند و اين دو صفت و بسياري ديگر از صفات او، برخاسته از كمال ذاتي اوست. معناي دعوت گر بودن خدا اين است كه از ذات او در قبال موجودي همچون انسان كه تطور وجودي او بر پايه اعمال ارادي و در نتيجه علم حصوليش شكل مي گيرد فعل دعوت صادر مي شود.
گفتيم كه نحوه وجود انسان به گونه اي است كه تطور وجودي و در نتيجه رشد و كمال او در گرو اعمال ارادي اوست. بنابراين خداوند رحمن و رحيم كه خالق اين موجود است، براي رشد و كمال اين موجود او را به سوي اعمال ارادي صحيح دعوت مي كند. دعوت به سوي اعمال ارادي صحيح نيز معنايي جز اين ندارد كه علم حصولي انسان كه مي تواند در معرض خطاهاي گوناگوني واقع شود نسبت به مطلوب هاي ذاتي خود و راه نيل به آن مطلوب ها تصحيح شود. بنابراين فياضيت، لطف و رحمت خدا اقتضاء دارد كه انسان را به سوي خير و كمال دعوت كند. پس دعوت گري يكي از اسما ء و صفات كمال الهي است.
اكنون اگر اين گفتار اخير خود را در چارچوب فلسفه متعاليه صدرايي صورت بندي كنيم، فورا به چند قضيه بسيار مهم نائل مي شويم. نخست اينكه چون دعوت گري يك صفت كمال است، بنابراين همه موجودات، بسته به درجه و نحوه وجودشان، به نوعي دعوت گرند. دوم اينكه  هر چقدر درجه وجودي يك موجود بالاتر باشد، دعوت او كامل تر و صفت دعوت گري در او بارزتر است.  سوم اينكه دعوت گري خود باعث كمال و رشد وجودي موجودات ناقص نيز مي باشد.
اين قضايا را مي توان نتيجه مستقيم نظريه اصالت و تشكيك وجود به حساب آورد. بر مبناي نظريه اصالت و تشكيك وجود، منشاء تمامي كمالات، وجود بوده و تمامي موجودات نيز نحوه و مرتبه اي از حقيقت واحد و تشكيكي وجود مي باشند. بنابراين تمامي موجودات البته بسته به درجه و نحوه وجودشان داراي مرتبه و نحوه اي از تمامي كمالات هستند و چون پذيرفتيم كه دعوت گري هم يك صفت كمال است، تمامي قضاياي بالا به وضوح قابل اثبات خواهند بود.
در واقع استدلالات ما نه تنها براي صفت دعوت گري، بلكه براي هر صفت كمال ديگري كه در موجودات قابل اثبات باشد، نيز صادق است.
قضاياي مذكور در بالا، هر چند بسيار ساده به نظر بيايند، نتايج كاربردي فوق العاده  مهمي براي ما خواهند داشت. به عنوان مثال، همين كه بتوانيم ثابت كنيم صفتي حقيقتا يك صفت كمال است، آنگاه مي توانيم بر پايه آن در خصوص نظام تعليم و تربيت مطلوبمان تصميم گيري نماييم. اتفاقا متون ديني و روايي ما يك منبع بسيار غني و قابل اعتماد براي تشخيص و تعيين صفات كمال است. به سادگي مي توان ثابت كرد كه صفات خدا همگي صفات كمال، به معناي دقيق فلسفي آن، مي باشند. بنابراين اگر صفتي را براي خدا قائل شويم، مي توانيم مطمئن باشيم كه نيل به اين صفت عين كمال و رشد يك موجود خواهد بود.
چيزي كه در بحث ما اهميت دارد همين نكته است كه: دعوت گري يك صفت كمال است. چرا كه اولا با استدلال فلسفي مي توان مستقيما ثابت كرد كه: دعوت گري لازمه رحمت و علم است. يعني از يك موجود عليم و رحيم، نسبت به موجودي كه رشد و كمالش در گرو عمل ارادي يا همان عمل بر مبناي علم حصولي است، بدون هيچ ترديدي فعل دعوت صادر مي شود. ثانيا از استدلال مستقيم فلسفي هم كه بگذريم، مي دانيم كه خداوند دست كم به خاطر انبيايي كه براي بشر فرستاده يك موجود دعوت گر است. پس دعوت گري يك صفت كمال است. بنابراين، هر موجودي به نسبت درجه و نحوه وجودش دعوت گر است. بنا به آنچه كه گفتيم، با اطمينان مي توان ادعا كرد كه قضاياي مذكور، براي انسان نيز به عنوان موجودي از موجودات عالم، صادق است. يعني دعوت گري يك ويژگي عمومي در تمام انسان ها و يك صفت كمال براي آدميان است. البته شكي نيست كه اين صفت در انسان، با توجه به نحوه و درجه  وجودي او از شكل ويژه اي برخوردار بوده و تبيين آن محتاج دقت هاي مخصوصي است. ما نيز به زودي در اين باره بيشتر صحبت خواهيم كرد. اما حداقل چيزي كه فعلاً مي توان گفت اين است كه اگر به صفت دعوت گري در انسان ها به عنوان يك صفت كمال توجه نكرده از آن غفلت نماييم، وجهي از وجوه رشد انسان را از نظر دور داشته ايم.
درخصوص نحوه وجود انسان و تبيين شكل خاص صفت دعوت گري در او، مهم ترين نكته اي كه بايد در نظر آورد همانست كه پيشتر نيز به آن پرداختيم. انسان موجوديست كه دعوت گري  براي او با علم حصوليش پيوند دارد. درست به همين دليل، از آن جايي كه ممكن است در علم حصولي انسان خطا رخ دهد، دعوت گري او نيز ممكن است در معرض خطا و انحراف قرار بگيرد. بنابراين، به هيچ وجه نبايد گمان كرد كه وقتي مي گوييم دعوت گري يك ويژگي عمومي براي آدم ها و يك صفت كمال براي آنهاست، منظورمان اين است كه دعوت گري در همه آدم ها به يك شكل ظهور داشته و يا اين كه دعوت گري همه انسان ها در همه شرايط، دعوتي خالي از هر گونه خطاست. براي درك بهتر مطلب خوبست مثالي بزنم. حتما بعضي از شما به خاطر داريد كه امام ما رحمه الله  عليه جمله مشهوري داشتند با اين مضمون كه حتي رونالد ريگان (رئيس جمهور اسبق آمريكا و يا به تعبير امام ما، شيطان بزرگ كه اخيرا مرد) هم خدا را مي خواهد اما خودش نمي فهمد. اين سخن امام، در واقع يك گزاره مسلم ميان همه عارفان و فيلسوفان اسلامي است. نه فقط ريگان، كه همه آدم ها در عمق وجودشان جز خداوند يگانه هستي چيزي را جستجو نمي كنند. حتي ظلم هايي كه ظالمان مي كنند، يا گناهي كه گناه كاران مي كنند نيز مصداق همين حكمند.
درست همان طور كه همه موجودات جلوه خدا هستند، غايت حقيقي همه آنها نيز تنها خداست. ولي اين سخن، هرگز به اين معنا نيست كه ظلم يا گناه، كار خوبي است و يا اينكه ابليس موجودي پاك و عاري از شيطانيت و شرور است. بله! در عمق وجود همه موجودات، عشق به خداوند نهفته بلكه اين عشق عين وجود همه موجودات است. اما وقتي با موجودي روبرو هستيم كه نحوه وجودش مستلزم داشتن اراده و علم حصوليست، ديگر نمي توان گفت كه هيچ گونه خطا و انحرافي در مسير رشد آن موجود پديد نخواهد آمد. در واقع، مطلوب ذاتي همه موجودات خداوند است، اما درخصوص موجوداتي همچون انسان و ابليس همان طور كه قبلا ً توضيح داديم بايد گفت كه رشد وجودي آنها در گرو شناخت صحيح آنها از مطلوب ذاتي خودشان و نيز از واقعيت هاي جهان است. درست به دليل اين كه اين شناخت حصولي مي تواند به خطا برود، مسير تحولات وجودي اين موجودات نيز مي تواند راه خطايي را طي كند.
با توجه به آن چه كه گفتيم، دقت در اين نكته كه نحوه وجود انسان به گونه ايست كه تحولات وجودي و افعال ارادي او بر پايه علم حصولي او قرار دارد، از اهميت خاصي برخوردار است. مي شد موجوداتي با نحوه وجودي ديگر داشت، اما آن موجود ديگر انسان با اين ويژگي ها نبود. در واقع ملائكه چنين موجوداتي هستند. حالا با در نظر گرفتن اين انسان شناسي، مي توان دو باره بر روي صفت دعو ت گري در انسان ها متمركز شد. تا اين جا گفتيم كه دعوت گري يك صفت كمال بوده و در همه موجودات، به شكلي متناسب با درجه و نحوه وجود آن موجود محقق است. نيز گفتيم كه نحوه وجود انسان به گونه ايست كه افعال ارادي او بر پايه علم حصوليش صادر مي شود. هم چنين گفتيم كه عدم توجه به اين صفت در تربيت انسان ها، معادل بي توجهي به بخشي از كمالات وجودي اين موجود است. با اين مقدمات به سادگي مي توان نشان داد كه اغلب ارتباطات انساني در نهايت امر، اگر شامل نوعي دعوت آگاهانه نباشند، دست كم تأثيري شبيه به تأثير نوعي دعوت   را در وجود انسان ها به جاي خواهند گذاشت. اين ادعا ممكن است در بدو امر كمي گزاف جلوه كند، اما با اندك دقت فلسفي موضوع روشن تر خواهد شد.
اجازه دهيد نگاهي به ارتباطات زباني در ميان انسان ها بيفكنيم. جملات خبري در ميان انسان ها چه كاركردي دارد؟ اگر قبول كنيم كه حداقل كاركرد جملات خبري، ايجاد يك علم حصولي در ديگران است، در واقع پذيرفته ايم كه با گفتن هر جمله خبري، دست كم به صورت بالقوه، بر روي يكي از تصميم گيري هاي شخص اثر گذاشته ايم. چرا كه مي توان تصور كرد اين شخص روزي و در جايي دست به عملي بزند كه آن عمل به نوعي تحت تأثير اين علم حصولي قرار داشته باشد. پس مي توان گفت كه ما از طريق تأثير بر علم حصولي افراد بر روي تصميمات ارادي آنها اثر گذاشته ايم و چنان چه در ابتداي سخن نشان داديم، اين شبيه همان كاركردي است كه دعوت گري در ميان آدميان دارد. جملات سؤالي چطور؟ مگر نه اين است كه هر سؤالي اگر حقيقتا از نوع سؤال باشد و در بطن آن نوعي خبر يا حتي نوعي دستور قرار نداشته باشد براي به دست آوردن يك علم حصولي صورت مي گيرد؟ پس جملات سؤالي هم دست كم به صورت بالقوه، بر روي تصميم  گيري افراد اثر داشته و در نهايت، كاركردي شبيه به دعوت گري را خواهند داشت. باقي مي ماند جملات امري كه خود عين دعوتند. با اين حساب، تمامي ارتباطات زباني و بياني در ميان انسان ها در نهايت مي تواند كاركردي شبيه به نوعي دعو ت گري را داشته باشند.
با همين تحليل مي توان نشان داد كه بسياري ديگر از ارتباطات انساني هم در نهايت همين سرنوشت را خواهند داشت. ما با عواطف و احساسات، با انديشه ها و حتي با رفتار خود، گاه بي آن كه بخواهيم يا بهتر بگويم: بي آن كه متوجه باشيم در حال شكل دادن چيزي شبيه به دعوت در قبال ديگرانيم. اين تأثيرگذاري هاي شبيه به دعوت، ممكن است بسيار نامحسوس باشند، ممكن است دامنه اثر آنها بسيار اندك باشد، ممكن است هيچ وقت شكل يك دعوت بالفعل را به خود نگيرند، اما هيچ يك از اين ها در ماهيت اين تأثيرگذاري ها كه كاركردي شبيه به كاركرد يك دعوت را دارند تفاوتي ايجاد نمي كند. ممكن است كسي خودآگاهي را به عنوان جزئي از تعريف دعوت لحاظ كند. در اين صورت بايد گفت كه از اين پس بحث بيش تر به يك بحث لفظي تبديل خواهد شد. ما نزاعي بر سر الفاظ نداريم. حرف ما اين است كه ارتباطات انساني، آگاهانه يا ناخودآگاه، از طريق ايجاد علم حصولي براي انسان هاي ديگر، آنها را به سويي سوق مي دهد. اين درست مثل اين مي ماند كه انسان ها عملا در حال دعوت كردن يك ديگر به سويي باشند. اتفاقا نكته بسيار مهم در تربيت و رشد انسان ها ايجاد خودآگاهي نسبت به همين موضوع است. مسئله اين است: آيا انسان ها مي دانند كه با انتقال هر داده و دانشي به ديگران، و در واقع با ايجاد هر ارتباطي با ديگران، خواه ناخواه، بر روي اراده و اعمال آنها تأثير گذاشته اند؟ آيا در ارتباطات انساني خود، چنين نكته اي را هم واره مد نظر دارند؟
002115.jpg
اين مسئله را تنها از اين جهت طرح كردم تا نشان دهم مسئله دعوت چه مسئله مهم و عميقي در ارتباطات انساني است. فراموش نكنيم كه استدلالات فلسفي و ديني ما نشان مي دهد: همه موجودات و از جمله انسان، هم واره در حال نوعي دعوتند. بنابراين نبايد با اين موضوع به شكلي ساده و سطحي برخورد كرد. انسان ها دعوت گر هستند، حتي اگر نسبت به اين حقيقت خودآگاهي نداشته باشند؛ و ناشناخته بودن انسان براي خودش يعني همان نداشتن معرفت نفس يكي از مهم ترين موانع رشد و كمال اوست. چنان چه در تعاليم ديني ما هم معرفت نفس يكي از عالي ترين سكوهاي پرش آدمي به سوي رشد و كمال حقيقي خوانده شده است: من عرف نفسه فقد عرف ربه. همين كه به انسان ها خودآگاهي بدهيم كه هم واره به نوعي در حال دعوت ديگرانند و هيچ گريزي هم از اين امر ندارند، تأثير بسيار مهمي بر روي نگرش آنها نسبت به ارتباطاتشان با ديگران گذاشته ايم. همه ما در حال دعوت يك ديگر به سويي هستيم، كم ترين سؤالي كه در اين جا براي انسان  مطرح مي شود اين است كه: ما ديگران را حقيقتا به چه سويي دعوت مي كنيم؟ ديگران ما را به كدامين سو فرا مي خوانند؟ سو كجاست؟ به كدامين سو بايد رفت؟ و . . .
از مجموعه اين سخنان، نتايج مهمي مي توان گرفت. مي توان ثابت كرد كه هر چقدر انسان ها به رشد و كمال حقيقي دست يابند، خودآگاهي آنها نسبت به دعوت گر بودنشان از يك طرف، و آگاهي آنها نسبت به درستي و غلطي دعوت ها از طرف ديگر به كمال خواهد رسيد. انسان كامل درمي يابد كه وجودش عين دعوت است و دعوتش نيز عين حقيقت و كمال. اين تعبير شما را به ياد مفهوم خاصي در ميان آموزه هاي ديني نمي اندازد؟ آيا نمي توان گفت كه چنين انسان هاي كاملي، همان كساني هستند كه به مقام نبوت و يا به جاي گاهي هم چون انبياء  رسيده اند؟
يكي ديگر از نتايج اين گفتگوها زماني بر ما آشكار مي شود كه نگاه عميق تري به تربيت اجتماعي دنياي امروز بيفكنيم. گفتيم كه در نگاه ما، انسان ها همه دعوت گرند و از اين جهت هيچ تفاوتي ميان آنها نيست. تفاوتي اگر باشد، در آگاهي يا عدم آگاهي به دعوت گر بودنشان و البته در محتواي دعوتيست كه خواسته يا ناخواسته در برابر ديگران قرار مي دهند. اما در دنياي امروز، گاه چنين ادعا مي شود كه هر كس به كار ديگران كاري نداشته و از تأثيرگذاري بر روي ديگران بيش تر احتراز جويد، فردي فرهيخته تر و به اصطلاح امروزي با كلاس تر است.
براي ترويج اين نگاه، ابزارهاي متنوعي وجود دارد. گاه دعوت كردن از ديگران را نوعي دخالت در زندگي مردم قلمداد كرده و آن را كاري ناپسند مي شمارند. زماني لازمه احترام به آزادي و حرمت انسان ها را در اين مي دانند كه نسبت به مسير زندگي هيچ كس ايرادي نگرفته و بگذاريم هر كس همان گونه كه خود صحيح مي پندارد، زندگي كند و بالآخره گاه اصرار در جهت دعوت  انسان ها را شعبه اي از قيم مآبي و خودبرتربيني نسبت به ديگران تلقي مي كنند. در اين نگاه، اساسا دعوت ديگران، و يا دست كم اصرار در دعوت ديگران، كاري ناپسند و بر خلاف اصول نزاكت است. تنها در يك جا اجازه داريم ديگران را به چيزي دعوت نماييم و آن جايي است كه براي حفظ آزادي هاي شخصي افراد جامعه، و يا مثلا حفظ قانون، اين كار ضرورت داشته باشد. اين همان چيزيست كه من نامش را ادب بورژوايي و يا بهتر بگويم، ادب ليبرالي مي گذارم.
اخلاق ليبرالي، ارزش انسان را در گرو اين مي داند كه حتي المقدور از ورود به زندگي آدم ها و در نتيجه از تلاش براي دعوت آنها، اجتناب شود. دعوت از ديگران و از آن بدتر امر و نهي آنها، همگي از مصاديق كارهاي ناپسند در روابط انساني است. در اين نگرش اخلاقي، انساني متواضع تر است كه نسبت به زندگي افراد، مادامي كه مزاحم آزادي ديگران نباشند، اعلام بي طرفي نموده و خود را كوچك تر از آن بداند كه بخواهد در باره كسي هر كس و در هر مسيري كه باشد قضاوتي نمايد.
من بشخصه شك ندارم كه دخالت بي جا در زندگي افراد كاري ناپسند است. از نظر من نيز قيم مآبي و خودبرتربيني صفاتي نكوهيده در ميان انسان هاست. به همين ترتيب، معتقدم كه قضاوت در باره ديگران كاري بس خطير و دشوار است. از اين بالاتر، معتقدم كه در فرهنگ امروز جامعه ايراني ما، دخالت بي جا در زندگي ديگران، قيم مآبي و قضاوت شتاب زده در باره افراد و نظائر اين ها، هم چون يك بيماري فراگير به چشم مي آيد. بسياري از ما وقتي به هم مي رسيم، تا از همه چيز هم خبردار نشويم، احساس آرامش نمي كنيم. در ميان بعضي از ما و مخصوصا در ميان بعضي از بانوان ما هنگامي كه دو نفر با هم ملاقات مي كنند، سطح اطلاعاتشان از قانون ظروف مرتبط در فيزيك تبعيت مي كند!! در اين ميان اگر كسي از هم سطح كردن اطلاعاتش با ديگران پرهيز كند، احتمالا به عنوان آدمي خطرناك و آب زير كاه شناخته خواهد شد! به نظر من اين ها همه از جمله نقائص فرهنگ ماست. اين فرهنگ صرف نظر از خوب يا بد بودنش با اخلاق و فرهنگ ليبرالي چندان سازش ندارد. اما با تمام اين حرف ها، به نظر مي رسد وجوه مهمي از فرهنگ و اخلاق ليبرالي در ميان ما نفوذ كرده است. من ديده ام كساني را كه وقتي صداي مهمانان هم سايه بلند مي شود، تا حصول نتايج كامل سرشماري نفوس مهمانان هم سايه از پاي نمي نشينند(!)، ولي در عين حال وقتي پاي يك گفتگوي مهم فكري به ميان مي آيد، با احساسي سرشار از ادب و تواضع ليبرالي مي گويند: عقيده هر كس براي خودش محترم است!!
بحث من در اين جا ناظر به پريشاني هاي فرهنگي و اگر فرهنگستان دوست دارد: فرهنگ پريشي ما و ريشه هاي آن نيست. باز هم تأكيد مي كنم به هيچ وجه نمي خواهم بگويم كه فرهنگ ليبرالي چون متعلق به مردم مغرب زمين است، لزوما فرهنگ بدي است و فرهنگ سنتي چون متعلق به ما ايرانيان است، لزوما فرهنگ خوبي است. براي خوش حالي عده اي عرض مي كنم كه مطمئن باشيد: من هم شك ندارم كه عقيده هر كس براي خودش محترم است. ولي مايلم بپرسم: آيا محترم بودن عقيده اي براي كسي، لزوما معادل صحيح بودن آن عقيده است؟ آيا ما مجازيم و اساسا مي توانيم نسبت به آراء و انديشه هاي گوناگون، تا آن حد كه اخلاق و ادب ليبرالي از ما مي خواهد، بي طرف باشيم؟
آن چه كه تاكنون گفتيم پاسخ روشني براي اين سؤالات در اختيار ما قرار مي دهد. اگر كسي فكر مي كند كه با پاي بندي به اخلاق ليبرالي مي تواند حقيقتا از تأثيرگذاري بر روي ديگران اجتناب ورزد، به خطا رفته است. اگر كسي فكر مي كند كه مي توان در برابر دعوت هاي گوناگوني كه در مقابل انسان ها وجود دارد بي طرف بوده و از دعوت كردن ديگران به سويي خودداري كرد، در اشتباه به سر مي برد. به نظر من جا دارد به كسي كه واقعا خيال مي كند اين قدر متمدن و با ادب شده (!!) كه مي خواهد، هر كسي را همان گونه كه هست بپذيرد، فهماند كه خود او با همين سخنش، به نوعي، در حال دعوت كردن ديگران به سمت و سويي است. مگر اين شخص فكر نمي كند فكر و انديشه اش صحيح بوده و جامعه مطلوب جامعه ايست كه به چنين منشي خو كرده باشد؟ و مگر او با گفتن همين سخن، در عمل نمي كوشد تا ديگران را به سوي فراهم كردن جامعه اي مطلوب تر فرا بخواند؟
استدلال ما، مبتني بر يك تحليل عميق فلسفي است و يه هيچ وجه نمي توان به سادگي آن را از نظر دور داشت. بحث من بميرم، تو بميري، و جان هر كه دوست داري بيا ديگران را به سويي دعوت كن، نيست. همه انسان ها در حال تأثيرگذاري بر روي يك ديگرند و راهي براي از ميان بردن اين تأثير و تأثرات وجود ندارد. به تعبيري دقيق تر، همه موجودات دعوت گرند و اساسا دعوت گري يك صفت كمال است. تنها كاري كه مي توان و بايد كرد اين است كه انسان ها را نسبت به تأثيراتشان بر روي ديگران آگاه نموده و مسير اين تأثيرات را تا آن جا كه ممكن است، اصلاح نمود.
عدم درك اين حقيقت باعث شده كه براي اقشاري از مردم ما، مخصوصا جوانان، اجتناب از دعوت ديگران يك ارزش تلقي شده و تلاش براي دعوت نمودن ديگران در رديف كارهايي مانند فضولي كردن قرار بگيرد. طبعا اين امر با كمك شعارهايي روشنفكرانه و مد روز تبليغ و ترويج مي شود. در واقع به اسم قبيح بودن هر گونه دعوت گري، سعي مي شود تا افراد جامعه به سوي اخلاق ليبرالي دعوت شوند. اين است كه گفتن جملاتي نظير اين كه بگذاريم هر كس همان گونه كه هست، خودش باشد، با تمام ابهامات مغالطه افكني كه در خود دارد، يك جمله زيبا و روشنفكرانه به حساب مي آيد. البته فراموش نكنيم كه مقبول واقع شدن اين شعارها دلايل ديگري هم دارد. دلايلي عمدتا از نوع همان فرهنگ پريشي(!) كه قبلا به آن اشاره كردم. حقيقت اين است كه به اسم دعوت و ارشاد و امر به معروف و نهي از منكر چه از روي جهالت و چه از روي سوء استفاده و غرض ورزي گاه كارهايي صورت مي گيرد كه جاي هيچ گونه توجيهي باقي نمي گذارد. من گاهي كه در عمق انگيزه هاي گويندگان شعارهاي ليبرالي مي انديشم، تا حدود زيادي با آنها احساس هم دردي مي كنم. در واقع بسياري از گويندگان اين سخن، به معناي دقيق آن فكر نمي كنند. به همين دليل منظور بسياري از كساني كه مي گويند بگذاريم هر كس همان گونه كه هست، خودش باشد، اين نيست كه منش زندگي ابليس و فرعون و ابولهب را هم رسميت بخشيده و مذمت و حتي مقابله با آنها را هم كاري قبيح بدانيم. بنابراين، گويندگان اين سخنان قاعدتا نمي خواهند بگويند كه بگذاريم ابولهب هم همان گونه كه هست، خودش باشد! در هر صورت، صرف نظر از نيت دروني و منظور پنهاني گويندگان اين شعارها، بايد بدانيم كه اين سخنان، خود مشتمل بر دعوتي آشكار بوده و منطقا حاوي نوعي تناقضند.
من گاهي اوقات كه با طرف داران اخلاق ليبرالي مواجه مي شوم، مخصوصا زماني كه شعارهاي آنها در پوششي از نوع تواضع و اظهار فروتني طرح مي شود، به ياد يكي از ماجراهاي زيبايي مي افتم كه عطار در منطق الطير براي ما به نظم درآورده است.
در منطق الطير عطار، هدهد يك دعوت گر آگاه است. در برابر دعوت هدهد براي رفتن به سوي سيمرغ، يكي از كساني كه بهانه مي آورد گنجشك است. نكته جالب اين جاست كه بهانه گنجشك در پوششي از تواضع و فروتني طرح مي شود. سخن گنجشك اين است كه من يك گنجشك كوچك و ناتوانم. من كجا لياقت ديدار سيمرغ را دارم؟
در اين ميان هدهد جوابي به او مي دهد كه اگر من جاي گنجشك بودم في المجلس به كلاغ تبديل مي شدم! جواب هدهد اين است كه اي گنجشك! تو اگرچه به ظاهر اظهار تواضع و كوچكي مي كني، اما بدان كه جوهره سخن تو جز تكبر چيزي نيست. مي داني چرا؟ براي اين  كه من مي گويم بياييم و بفهميم كه ما همه هيچيم و هر چه هستيم جلوه اي از اوست. ولي تو اي گنجشك، در مقابل اين دعوت، دائما از خودت مي گويي و به خودت فكر مي كني و مي گويي من كوچك و ناتوانم. بنابراين، تو خود را در برابر او كسي مي داني و اظهار منيت مي كني. در حالي كه سخن من اين است كه ما كسي نيستيم و در برابر او، مني وجود ندارد. اكنون چه كسي متواضع است و چه كسي متكبر؟ من كه مي گويم ما هيچ نيستيم؟ يا تو كه مي گويي من كسي هستم اما ضعيف؟ حقيقتا شما اگر جاي گنجشك بوديد به كلاغ تبديل نمي شديد؟ به هر حال، مي خواهم بگويم خيلي از تواضعات و ادب ورزي هايي كه امروز ميان ما رواج دارد، در واقع نه تواضع است و نه ادب. خيلي از احتراماتي كه براي هم قائل مي شويم، خوب كه نگاه كني، يك بي احترامي تمام عيار است. اگر ببيني كه كسي دارد وارد لجن زار مي شود و به اسم احترام گذاشتن به او سكوت كني، مرتكب چه كاري شده اي؟ در مثل مناقشه نيست! مي كوشم مانند يك كاريكاتور مسئله مورد نظرم را با اغراق بيان كنم تا منظورم به روشني درك شود. چرا بايد به اسم حفظ حرمت انسان ها، از دعوت انسان ها به سوي پاكي و صفا سر باز زده اجازه دهيم تا خرخره در لجن زارها فرو روند؟ اين احترام است؟
من نمي خواهم فعلا در اين باره سخن بگويم كه چه كسي ما را به پاكي فرامي خواند و چه كسي به لجن زار. نمي خواهم بگويم با كساني كه ما را به لجن فرا مي خوانند چه بايد كرد. نمي خواهم به اسم دعوت كردن انسان ها، شلاق به دست گرفته به ضرب شلاق آثار لجن را از روي بدن افراد پاك كنم. اين كه ما در عمل چگونه بايد رفتار كنيم، موضوع ديگريست كه در جاي خود اهميت فراواني دارد. چيزي كه مي خواهم بگويم اين است كه: تن دادن به ادب ليبرالي و سر باز زدن از دعوت ديگران، توهمي است كه نه عقل بر آن صحه مي گذارد و نه دين آن را مي پسندد. به اسم قبيح بودن هر گونه دعوت گري، انسان ها را به سوي اخلاق ليبرالي دعوت كردن، اگر يك مغالطه فريب كارانه نباشد، دست كم يك تناقض آشكار است.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سينما
علم
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سينما  |  علم  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |