حميدرضا محبوبي آراني
اشاره؛ معاد در تفكر توحيدي اسلامي (و البته در همه اديان الهي)، جايگاه بسيار مهمي دارد، تا آنجا كه يكي از اصول اعتقادي دين اسلام و از ضروريات آن به شمار مي آيد. در واقع تمام ديگر اصول و فروع دين معني و جهت خود را از اين اصل مي گيرند. انديشمندان اسلامي نيز از جهات گوناگوني مسأله معاد را در آثار خود مورد بررسي قرار داده اند. برخي به معاد از منظر قرآن و روايات توجه داشته اند، برخي از منظر عقل و بحث هاي فلسفي سعي كرده اند بر آن دلايلي اقامه كنند و برخي از انديشمندان جامع تر نيز هم از جنبه عقلاني و هم از جنبه روايي و ديني به بحث در اين خصوص پرداخته اند. مرحوم علامه طباطبايي ازآن دست انديشمندان اسلامي است كه به سبب تسلط عميق بر معارف و تعاليم اسلامي از جنبه قرآني و حديثي معاد بحث هاي مبسوطي، خاصه در تفسير الميزان ارايه كرده اند و در عين حال از بررسي عقلاني اين مسأله نيز در آثارشان غفلت نداشته اند.
نوشته حاضر متوجه بيانات علامه، در تفسير شريف الميزان در خصوص برخي آيات وارده درباره معاد است، و لذا به مباحث فلسفي وارد در اين زمينه از جانب ايشان، جز آنچه گاه در ذيل آيات قرآن، خود علامه اشاره اي بدان ها كرده اند، توجه نشده است. در اين نوشته با استناد به بيانات خود ايشان، تصوير معاد در قرآن به صورت كلي ترسيم شود.
معاد از منظر دين
معاد، در زبان عربي، مصدر ميمي است از فعل «عاد لكذا» يا «عاد الي كذا» ، يعني: «صاراليه» ، بدان چيز يا بدان حال بازگشت. پس معاد به معناي بازگشتن شي يا شخص است به حالتي (تعيني) كه از پيش داشته است. به معناي «مرجع» و «مصير» نيز هست، كه در اين صورت بيشتر اسم مكان خواهد بود.
ابن منظور مي گويد: «عادالشيء، يعوداً، عوداً، و معاداً، أي: رجع» . در معناي حقيقي «رجوع» بازگشت به «تعين سابق» ضرورت دارد؛ يعني شخص اگر در مكان يا حالتي يا وضعي و تعيني باشد و دوباره به همان چگونگي بازگردد به آن «رجوع» گفته مي شود. معناي حقيقي «عود» (معاد) نيز همين است.(۱)
در تعاليم ديني مي توان سه معنا براي معاد در نظر گرفت. ۱) معاد به معناي برگشتن ارواح به بدن هاي خود. ۲) زمان و هنگام اين بازگشت، كه همان روز قيامت است. ۳) مكان بازگشت روح به بدن كه همان آخرت است.
به نظر مرحوم علامه، بر طبق آيات قرآني، معاد عموميت دارد و شامل همه موجودات عالم مي شود. بدين معنا كه جهان آخرت، جايگاه رجوع همه موجودات ذي روح و غيرذي روح است. «و هيچ جنبنده اي در زمين نيست و نه هيچ پرنده اي كه با دو بال خود پرواز مي كند، مگر آن كه آنها (نيز) گروه هايي مانند شما هستند، ما هيچ چيزي را در كتاب (لوح محفوظ) فروگذار نكرده ايم، سپس (همه) به سوي پروردگارشان محشور خواهند گرديد.» «انعام ۳۸» (۲) مرحوم علامه در بيان تفسير اين آيه در تفسيرالميزان مي نويسد: «... اين آيه خطابش به مردم است و مي فرمايد حيوانات زميني و هوايي همه امت هايي هستند مثل شما مردم و معلوم است كه اين شباهت تنها از اين نظر نيست كه آنها هم مانند مردم داراي كثرت و عددند، چون، جماعتي را به صرف كثرت و زيادي عدد، امت نمي گويند، بلكه وقتي به افراد كثيري امت اطلاق مي شود كه يك جهت جامعي اين كثير را متشكل و به صورت واحدي درآورده باشد و همه يك هدف را در نظر داشته باشند، حال چه آن هدف، هدف اجباري باشد و چه اختياري. همچنان كه از اين نظر هم نيست كه اين حيوانات انواعي و هر نوعي براي خود امتي است كه افرادش همه در نوع خاصي از زندگي و ارتزاق و نحوه مخصوصي از تناسل و توليد مثل و تهيه مسكن و ساير شئون حيات مشتركند، زيرا اگرچه اين مقدار اشتراك براي شباهت آنها به انسان كافي است، ليكن از اين كه در ذيل آيه فرمود:» سپس (همه) به سوي پروردگارشان محشور خواهند گرديد «استفاده مي شود كه مراد از اين شباهت در احتياج به خوراك و جفت گيري و تهيه مسكن نيست، بلكه در اين بين جهت اشتراك ديگري هست كه حيوانات را در مسأله بازگشت به سوي خدا شبيه به انسان كرده است. حال بايد ديد آن چيزي كه در انسان ملاك حشر و بازگشت به سوي خدا است، چيست؟» (۳) به نظر علامه آن ملاك در انسان، نوعي از زندگي ارادي و همراه شعور است كه راه سعادت و بدبختي او را، بسته به مسيري كه در زندگي انتخاب مي كند و اعمال و رفتاري كه انجام مي دهد، فراهم مي كند.
|
|
اساساً قران نبودن حشر را مستلزم آن دانسته كه آسمان ها و زمين و آنچه كه در آن است بازيچه و گزاف شود، چنانچه در آيه ۲۷ سوره ص، فرمايد: «و آسمان و زمين و آنچه را كه ميان اين دو است به باطل نيافريدم، اين گمان كسي است كه كافر شده (و حق پوشي كرده)اند، پس واي از آتش بر كساني كه كافر شده اند» . از اين آيه و آيات بسيار ديگري استفاده مي شود كه نه تنها انسان و حيوانات محشور مي شوند، بلكه آسمان ها و زمين ها و آفتاب و ماه و ستارگان و جن و سنگ ها و بت ها و ساير شركايي كه مردم آن را پرستش مي كنند و حتي طلا و نقره اي كه اندوخته شده و در راه خدا انفاق نگرديده همه محشور خواهند شد و با آن طلا و نقره پيشاني و پهلوي صاحبانشان داغ مي شود.» (۴) البته بايد گفت كه در ميان انسان ها همساني وجود ندارد و لذا محاسبه انسان ها در محضر خداوند نيز از جهت دقت و سخت گيري برابر نبوده و عاقل و سفيه، رشيد و مستضعف به يك جور حساب پس نمي دهند.(۵)
بنابراين آدميان به قدر شعور و اراده اي كه دارند به سوي هدف هاي نوعيه اي كه دامنه اش تا بيرون اين چهار ديوار، يعني عوالم پس از مرگ هم كشيده شده است، رهسپار شده و در نتيجه آماده زندگي ديگري شوند كه در آن زندگي سعادت و شقاوت منوط به داشتن شعور و اراده است. »۶
اين معنا در روايات هم آمده ومجموعاً دلالت بر عموميت معاد دا رند .۷
بدين ترتيب مي توان گفت كه به هنگام معاد» جهاني نو تشكيل مي شود براساس ابديت با تمام موجودات ذي الروح و غيرذي الروح پس از فروريختن نظام هاي كنوني.۸
اما محور و مضمون اصلي معاد انسان، يعني بازگشت روح و روان انسان ها به بدن ها به همان صورتي كه در دنيا بودند و حضورشان در ميعاد بزرگ رستاخيز به منظور پاداش اعمال و كيفر كردار و سپس رهسپار شدن هر كس به سوي جايگاه اصلي و ابدي خويش، و البته در اين بحث، آنچه از اهميت بسيار برخوردار است و معركه آراي گوناگون شده، كيفيت معاد، يعني آنچه در معاد باز مي گردد است. به عبارت ديگر مسئله اين است كه در معاد، معاد چيست؟۹
مرحوم علامه طباطبايي معتقد بود كه آدمي از روحي مجرد و غيرمادي برخوردار است كه هنگام مرگ از بدن مادي او جدا شده، و در واقع اين امر همان مرگ است. روح پس از مرگ نابود و معدوم نمي شود و در قيامت بدن بدان ملحق مي شود. اين الحاق بدن به روح، كه خود همواره ناميراست، همان معادي است كه براي انسان رخ خواهد داد. بنابراين، به نظر علامه بر طبق آيات قرآني آدمي در قيامت، موجودي جسماني و در عين حال برخوردار از روح خواهد بود. لذا آن نگونه كه قرآن نيز فرموده، نعمت ها و عذاب هاي او نيز مركب از مادي و غيرمادي خواهند بود.
در قرآن آياتي وجود دارد دال بر اينكه آدمي به هنگام مرگ نابود نمي شود بلكه روح او از بدنش خارج مي شود. خداوند در سوره سجده آيات ۹ تا ۱۱ مي فرمايند:« آنگاه او را درست اندام كرد، و از روح خويش در او دميد، و براي شما گوش و ديدگان و دل ها قرار داد، چه اندك سپاس مِي گزاريد و گفتند: آيا وقتي در (دل) زمين گم شديم، (باز) ما در خلقت جديدي خواهيم بود؟ (نه،) بلكه آنها به لقاي پروردگارشان (و حضور او) كافرند. بگو فرشته مرگي كه بر شما گمارده شده، جانتان را مي ستاند و آنگاه به سوي پروردگارتان بازگردانيده مي شويد.»علامه در بيان تفسير اين آيات نوشته است: مراد كفار اين است كه آيا وقتي مرديم، و اجزاي بدنمان متلاشي گشت، و خاكش در زمين گم شد، به طوري كه ديگر اجزاي بدنمان از يكديگر تميز داده نشد، و چيزي از ما باقي نماند كه دوباره خلق شويم، آيا دوباره خلق مي شويم؟ آيه بعد در واقع پاسخ خداوند به آنهاست. در اين آيه خداوند براي بيان ستاندن جان، از كلمه (يتوفي) استفاده كرده اند. كلمه توفي به معناي اين است كه چيزي را به طور كامل دريافت كني، مانند توفي حق و توفي قرض از بدهكار، كه معنايش تا دينار آخر حق و طلب را گرفتن است ... لذا مي گوييم كه خداي تعالي به رسول گرامي (ص) خود دستور داده كه در پاسخ به استبعاد ايشان به آنها بگو كه حقيقت مرگ، بطلان و نابود شدن انسان نيست و شما انسان ها در زمين گم نمي شويد، بلكه ملك الموت شما را بدون اينكه چيزي از شما كم شود، به طور كامل مي گيرد (چون گفتيم كلمه توفي گرفتن به طور كامل را مي رساند.) و ارواح شما را از بدن هايتان بيرون مي كشد، به اين معنا كه علاقه شما را از بدن هايتان قطع مي كند. و چون تمام حقيقت شما ارواح شماست، پس شما يعني همان كسي كه كلمه« شما » خطاب به اوست (و يك عمر مي گفتيد من وشما) بعد از مردن هم محفوظ و زنده ايد، و چيزي از شما گم نمي شود، آنچه گم مي شود، و از حالي به حالي تغيير مي يابد، و از اول خلقتش دائماً در تحول و دستخوش تغيير بود، بدن هاي شما بود نه شما، و شما بعد از مردن از بدن ها محفوظ مي مانيد، تا به سوي پروردگارتان مبعوث گشته و دوباره به بدن هايتان برگرديد... حقيقت انساني عبارت است از جان و روح و نفس او،... و روح آدمي غير از بدن در وجود و شخصيتش تابع روح است و روح با مردن متلاشي نمي شود و معدوم نمي گردد، بلكه در حيطه قدرت خداي تعالي محفوظ است تا روزي كه اجازه بازگشت به بدن يافته و به سوي پروردگارش براي حساب و جزاء برگردد، و با همان خصوصياتي كه خداي سبحان از آن خبر داده مبعوث شود... اين آيه از روشن ترين آيات قرآني است كه دلالت بر تجرد نفس مي كند و مي فهماند كه نفس غير از بدن است، نه جزو آن است و نه حالي از حالات آن.۱۰
علامه در بيان تفسير آيه ۹۹-۹۸ سوره اسراء كه مي فرمايد: جزاي آنها اين است چرا كه آيات ما را انكار كردند و گفتند: «آيا وقتي ما استخوان و خاك شديم(باز) در آفرينشي جديد برانگيخته خواهيم شد؟ آيا ندانستند كه خدايي كه آسمان ها و زمين را آفريده، تواناست كه مثل آنان را بيافريند و (همان خداست كه ) بر ايشان زماني مقرر فرموده كه در آن هيچ شكي نيست (ولي) ستمگران جز انكار (چيزي) نپذيرفتند، مي نويسند:« اين آيه احتجاجي است از خداي سبحان بر مسئله قيامت و زنده شدن بعد از مرگ، عليه كساني كه آن را بعيد مي شمردند و زنده شدن بدن بعد از متلاشي گشتن را محال پنداشته اند. خداي تعالي در پاسخشان مي فرمايد خلقت بدن در نخستين بار دليل بر اين است كه چنين چيزي ممكن است، و وقتي ممكن شد ديگر فرقي ميان بار اول و بار دوم نيست.»۱۱
اما اين بدني كه براي بار دوم خلق مي شود بنا به بيان مرحوم علامه، همان بدني است كه در اين دنيا بوده است، چرا كه ملاك وحدت و حفظ شخصيت آدمي جان آدمي است، نه بدني كه در اين دنيا نيز بارها تغيير مي كند، و نفس آدمي نيز نزد خداوند محفوظ مي ماند و معدوم نمي شود تا بدن او دوباره محشور شود. از اين رو انسان آخرتي عين انسان دنيوي است. دليل قرآني بر اين سخن را، اين آيات (آيات ۱۰ و ۱۱ سوره سجده)مي دانند:« و گفتند آيا وقتي در (در دل) زمين گم شديم، آيا (باز) ما در خلق جديدي خواهيم بود؟ (نه) بلكه آنها به لقاي پروردگارشان (وحضور او) كافرند، بگو فرشته مرگي كه بر شما گمارده شده، جانتان را (به تمام و كمال) مي ستاند، آنگاه به سوي پروردگارتان بازگردانيده مي شويد.» اين آيه دليل بر اين است كه حقيقت آدمي همان نفس اوست كه آن هم نزد خدا محفوظ است، اما دليل اينكه انسان مبعوث در قيامت عين انسان در دنيا است نه شخص ديگري مانند آن، آيات قيامت است كه آن را بازگشت انسان به سوي خدا مي دانند، و زنده شدنش را زنده شدن آن انسان و حساب و مجازات و پاداشش را حساب و مجازات و پاداش همان انسان مي دانند. «اگر هم قرآن در آيه بعدي (۹۹ اسراء) در بيان آنچه در خلقت مجدد خلق مي شود از تعبير مثل استفاده كرده، و فرموده است كه خداوند قادر است مثل بدن هاي شما را خلق كند. اين مطلب صرفاً در برابر اشكالي است كه منكران مطرح ساخته اند و در حد آن بيان شده، بدين معنا كه « اشكال منكران مربوط به شئون بدن مرده بود نه مربوط به حقيقت انسان، و وقتي از حقيقت انسان يعني نفس آدمي قطع نظر شود مماثل صحيح است، يعني بدن آخرتي نظير و مثل بدن دنيايي است هر چند كه با در نظر گرفتن نفس عين هم اند. » ۱۲
|
|
آن گونه كه از آيات قرآني برمي آيد دليل اصلي اينكه برخي منكر معاد شده اند، استبعادي بود كه از اين معنا تصور مي كردند. مرحوم علامه در بيان تفسير آِيه ۴۷ تا ۵۰ سوره واقعه كه مي فرمايد:« و مي گفتند چون مرديم و خاك و استخوان شديم، واقعاً زنده مي گرديم، يا پدران گذشته ما (نيز)، بگو: در حقيقت اولين و آخرين قطعاً همه در موعد و روزي معلوم گردآورده شوند. «مي نويسد:» سخن منكرين معاد، ريشه و اساسي به جز استبعاد ندارد، و به همين علت بر استبعاد حشر خود و پدران خود طرف تأكيد كردند، چون حشر پدران پوسيده به نظر آنان بعيدتر است. » ۱۳
اما بايد گفت انگيزه اصلي بسياري از منكران معاد، نه يك دليل عقلي كه بنا به آيات ۳ تا ۵ سوره قيامت كه مي فرمايد: «آيا انسان مي پندارد كه هرگز استخوان هاي او را جمع نخواهيم كرد، آري قادريم كه (حتي خطوط سر انگشتان) او را موزون و مرتب مي كنيم، بلكه او مي خواهد در تمام عمر گناه كند.» انگيزه رواني و مبتني بر تمايلات نفساني دارد. مرحوم علامه در بيان تفسير اين آيات مي نويسد: « خداوند مي فرمايد: نه او گمان مي كند كه ما استخوان هايش را جمع نمي كنيم، بلكه مي خواهد مسئله رستاخيز را تكذيب كند تا به اين وسيله پيش روي خود را در مدت عمرش باز كند، چون وقتي بعثت و قيامتي نباشد، انسان چه دليلي دارد با قيد و بند تقوي و ايمان دست و پاي خود را ببندد.» (۱۴)
به همين سبب قرآن و تعاليم ديني تا اين حد به معاد و زندگي پس از مرگ اهميت دادند. به گفته مرحوم علامه در كتاب شيعه در اسلام، ايمان به روز جزا هم تراز با ايمان به خدا و يكي از اصول سه گانه اسلام است كه فاقد آن(منكر معاد) از آيين اسلام خارج و سرنوشتي جز هلاكت ابدي ندارد.(۱۵) ايشان در بيان تفسير آيه ۴سوره يونس كه مي فرمايد: «بازگشت همه شما به سوي اوست. وعده خدا حق است، هموست كه آفرينش را آغاز مي كند سپس آن را باز مي گرداند تا كساني را كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده اند به عدالت پاداش دهد و كساني كه كفر ورزيده اند به سزاي كفرشان شربتي از آب جوشان و عذابي پردرد خواهند داشت.» مي نويسند: اين كه خداوند وعده خود(معاد) را حق مي داند، بدين معناست كه خلقت الهي به نحوي صورت گرفته است كه جز با برگشتن موجودات به سوي او تام و كامل نمي شود و از جمله موجودات يكي هم بشر است كه بايد به سوي خداي تعالي بازگردد... اشياي عالم نيز چنين اند، حركتشان نهايتي دارد، آن برگشت به همان مبدايي است كه از آنجا حركت را آغاز كردند، آيه زير همين معنا را خاطرنشان ساخته است، آنجا كه مي فرمايد: «اي انسان، حقاً كه تو به سوي پروردگار خود به سختي در تلاشي و او را ملاقات خواهي كرد سوره انشقاق، آيه ۶ (۱۶) به نظر ايشان معاد بازگشتن به رحمت الهي است، رحمتي كه در آغاز باعث ايجاد موجودات شده بود، اكنون همه موجودات به سوي او باز مي گردند. اگر موجودات با آفريده شدن از رحمت الهي برخوردار مي شوند، نابود شدن آنها به معناي باطل شدن اين رحمت است. اما معلوم است كه رحمت الهي بطلان نمي پذيرد، پس رسيدن به نقطه نهايي اجل به معناي گرفتن و قبض رحمتي است كه بسط كرده بود. آنچه خداي تعالي افاضه مي كند، وجه و جلوه اوست و وجه خدا فناپذير نيست، پس اين كه مي بينيم فلان موجود از بين مي رود، و اجلش به سر مي آيد اين به معناي بازگشتن آن موجود به سوي خداي تعالي است. اين هست و نيست شدن ها، بسط رحمت خداي تعالي و قبض آن است و اين همان معاد موعود است. اين كه خداوند مي فرمايد تا كساني را كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده اند به عدالت پاداش دهد و كساني كه كفر ورزيده اند به سزاي كفرشان شربتي از آب جوشان و عذابي پردرد خواهند داشت، در واقع حكايت از نسبت معاد يا عدل الهي دارد. اگر با طايفه مؤمنان همان رفتار شود كه با طايفه مستكبران در برابر خدا، اين نه عدل، كه عين ظلم خواهد بود.(۱۷)
|
|
با اين بيان مشخص مي شود كه چرا نزد نازل كننده قرآن، معاد و قيامت تا اين اندازه از اهميت برخوردار است و در آن كتاب الهي، آيه از پس آيه، از قيامت و احوال آن، نزديكي و سختي آن و البته حق بودن آن سخن گفته اند. لذا در بيان آيات بعدي همين سوره به راستي در رفت و آمد شب و روز و آنچه خدا در آسمانها و زمين آفريده، براي مردمي كه پروا [تقوا ] دارند، دلايلي آشكار است. كساني كه اميد به ديدار ما ندارند، و به زندگي دنيا دل خوش كرده و بدان اطمينان يافته اند و كساني كه از آيات ما غافلند، آنان به (كيفر) آنچه به دست مي آورند، جايگاهشان آتش است علامه مي فرمايند: منظور از ديدار خداوند، همان روز جزا و قيامت است... پس اين كفار، منكر روز جزا هستند و معلوم است كه با انكار آن روز ديگر حساب و جزايي و وعد و وعيدي و امر و نهي برايشان مطرح نخواهد بود، وقتي اين مسائل براي كسي مطرح نباشد، براي او وحي و نبوت و فروعات آن كه همان احكام يك دين آسماني است، نيز معنا ندارد. نيز معلوم است كه وقتي جهان بيني يك انسان چنين باشد همه هم و غم او معطوف به زندگي مادي دنيا مي شود، چون انسان و هر موجود زنده ديگري به حكم فطرتش مي خواهد باقي بماند و به دعوت فطرتش همه همش را صرف در اين مي كند كه اولاً بماند و فاني نشود و در ثاني سعادت زندگي اش را تأمين نمايد. اگر اين انسان، ايمان به حيات دايمي داشته باشد، حياتي كه به پهناي دنيا و آخرت است كه هيچ، و اما اگر به چنين حياتي ايماني نداشته باشد، قهراً هم فطرتش در تلاش براي بقاء صرف همين زندگي دنيا مي شود و به داشتن آن راضي گشته، دلش به آرامش كاذب آن، آرام مي يابد و ديگر به طلب آخرت برنمي خيزد... راضي شدن به دنيا به بيان قرآن از خصوصيات آنهايي است كه به ديدار خداوند اميدي ندارند... خداوند در آياتي ديگر (نجم، آيات ۲۹-۳۰) مي فرمايد: «پس از هر كس كه از ياد ما روي برتافته، و جز زندگي دنيا را خواستار نبوده است، روي برتاب. اين منتهاي دانش آنان است، پروردگار تو، خود به(حال) كسي كه از راه او منحرف شده، داناتر و او به كسي كه راه يافته [هدايت شده] (نيز) آگاه تر است.» اين آيه دلالت دارد بر اين كه اعراض از ذكر خدا غفلت از آيات اوست، و باعث مي شود كه ديد آدمي كوتاه گشته، علم او تنها در چهارديواري تنگ زندگي دنيا و شئون آن دور بزند. كسي كه از ياد خدا غافل است، خواستش نيز از چهارديواري زندگي مادي دنيا فراتر نمي رود و اين خود ضلالت از راه خدا است، كه در آيه زير اين ضلالت به فراموشي روز حساب تعريف شده است، مي فرمايد [ سوره ص، آيه ۲۶] «در حقيقت كساني كه از راه خدا به در مي روند، به (سزاي) آن كه روز حساب را فراموش كرده اند، عذابي سخت خواهند داشت.» پس روشن شد كه انكار لقاءالله و فراموشي روز حساب موجب اين مي شود كه انسان به زندگي دنيا راضي شود و به جاي آخرت، بدان اطمينان و دلگرمي يافته، علم معرفت و خواست و اراده اش منحصر در همين چهارچوب تنگ دنيا شود و چون مدار و معيار بر حقيقت ذكر است و اين كه آدمي جدا و واقعاً در طلب آخرت و رضاي خدا باشد، لاجرم هيچ فرقي نيست بين آن كسي كه به كلي منكر معاد و لقاء خداست و آن كسي كه هم قولاً و هم فعلاً به زندگي دنيا راضي است و يا اين كه فعلاً به زندگي دنيا راضي است، اما لفظاً قائل به معاد است. نيز روشن گرديد كه اعتقاد به معاد يكي از اصول و پايه هايي است كه استواري دين بر آن بنا نهاده شده است، چون با سقوط اين پايه امر و نهي و وعده و وعيد و بلكه اصل نبوت و وحي ساقط مي شود و معلوم است كه با سقوط اينها دين الهي به كلي باطل مي شود.(۱۸)
پانوشت ها:
۱)حكيمي، محمدرضا؛ معاد جسماني- در حكمت متعاليه، انتشارات دليل ما، ،۱۳۸۱ ص ۱۱۱.
۲)ترجمه آيات قرآن كريم، بر اساس ترجمه قرآن محمدمهدي فولادوند نقل شده اند.
۳)علامه طباطبايي، تفسير الميزان، ترجمه سيد محمد باقر موسوي همداني، دفتر انتشارات اسلامي، ۱۳۶۳ ج ۷ ص ۴-۱۰۳
۴) همان، ص ۸-۱۰۷
۵) همان ص ۱۰۹
۶) همان ص ۱۱۱
۷) متقي نژاد، مرتضي؛ معاد از ديدگاه علامه طباطبايي، انتشارات عصر غيبت، ص ۶-۲۵ در نوشته حاضر از اين كتاب بيش از آنچه در اين ارجاعات بدان اشاره شده، استفاده شده.
۸) همان، ص ۲۳.
۹) همان ص ۲۳ و فصل چهارم، نيز رجوع شود به: علامه طهراني، معادشناسي، انتشارات حكمت، ج ،۶ مجلس سي و ششم.
۱۰) ترجمه تفسير الميزان، ج ۱۶ صص ۳۷۸-۳۷۵
۱۱) همان، ج ۱۳ ص ۲۹۰
۱۲) همان، ص ۲-۲۹۱
۱۳) همان، ج ۱۹ ص ۲۱۶
۱۴) همان، جلد ۲۰ ص ۱۶۶
۱۵) معاد از ديدگاه علامه طباطبايي، ص ۵۳
۱۶) ترجمه تفسير الميزان، ج ،۱۰ ص ۱۱
۱۷) همان، صص ۱۲-۱۱
۱۸) همان، صص ۱۸-۱