پنجشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۴
كنگره شعر طلاب: ديروز و امروز
يادي ازنخستين محفل شاعرانه سوگ امام خميني (ره)
002154.jpg
مرتضي كاردر
البته و صد البته كه حكايت اين گفتار، از جنس حكايات تكراري كنگره هاي اداري و ادواري شعر نيست چراكه نه سابقه آن و نه ماهيت وجودي آن شبيه اقران خود نيست. شايد پس از كنگره شعر دفاع مقدس و شب هاي شعر عاشوراي شيراز قديمي ترين كنگره اي باشد كه در حوزه شعر متعهد مذهبي اتفاق افتاده است.
از ديگر سو، برخلاف ديگر كنگره ها، اين كنگره حاصل يك فراخوان موضوعي از سوي ارگاني فرهنگي يا سرهنگي نبوده است بلكه از يك نياز دروني برخاسته است و شكل بسط يافته محفلي در قم بوده است. محفلي گرم متشكل از شاعراني كه طلبه هاي به صرفه  و حاشيه  خوان هاي حرفه اي نبودند بلكه جوانان روشنفكري بودند كه از متن گفتمان ناگهاني انقلاب به حوزه ها و از خوش حادثه به آنجا به پناه آمده بودند. شاعراني كه در دهه بعد تاثيرگذار به لحاظ شعري و جريان ساز به لحاظ روزنامه نگاري ادبي رخ نمودند.
اين گفتار نقبي مي زند بر سابقه اين كنگره و شكل عجيبي كه دست تقدير به دوره اول آن بخشيد و نيز بر شكل هاي اعجاب انگيز و گريه آوري كه دست بي تدبيري دوستان ناخوانده براي دوره هاي اخير آن رقم زده است.

پيشينه شعر در حوزه هاي علميه به گذشته هاي دور برمي گردد و بسياري از عالمان و فقيهان و فيلسوفان به معناي دقيق و درست كلمه شاعر بوده اند و در كنار تحصيل و تحقيق و تدريس به شعر نيز مي پرداختند و سعي مي كردند درونيات و مكاشفات خود را در قالب شعر بيان كنند.
اگر بخواهيم فهرستي از عالمان شاعر ارائه كنيم بسياري از بزرگان ما در آن قرار مي گيرند.
از شيخ بهايي و فيض كاشاني و شيخ محمود شبستري گرفته تا مرحوم الهي قمشه اي و علامه طباطبايي و امام خميني و ...
اما آنچه امروز از آن به عنوان شعر حوزه و حلقه شاعران حوزه نام برده مي شود.به طور مشخص به شاعراني اشاره دارد كه در سالهاي پس از پيروزي انقلاب وارد حوزه هاي علميه شدند و فعاليتهاي ادبي خود را از آنجا آغاز نمودند. حلقه شاعران حوزه يكي از حلقه هاي جدي و قوي شعر پس از انقلاب است و بسياري ا زشاعران اين حلقه از چهره هاي تأثيرگذار شعر دهه شصت و هفتاد به شمار مي روند.
چگونگي شكل گيري اوليه
فكر اوليه تشكيل محفلي مستقل براي شاعران حوزوي به سالهاي مياني دهه شصت بازمي گردد تعداد شاعران حوزه آن قدر شده بود كه خودشان بتوانند كنگره مستقلي داشته باشند. تلاش شاعران حوزوي و در رأس آنها «سيدعبدالله حسيني» براي شناسايي و گرد هم آوردن اعضاي نشست هايي كه به طور پراكنده در قم و مشهد و تهران برگزار مي شد و تبديل آن به «كنگره شعر حوزه» در سال ۶۸ به ثمر نشست و قرار شد كه نخستين كنگره شعر حوزه در خرداد ۶۸ برگزار شود.
كنگره روز ۱۳ خرداد ۶۸ با پيام حضرت  آيت الله خامنه اي (در مقام رئيس جمهور) آغاز به كار كرد. حضور چهره هاي جوان و با استعدادي مثل زكريا اخلاقي، عبدالرضا رضايي نيا، عليرضا قزوه، هادي سعيدي كياسري، صادق رحماني،  ابوطالب مظفري، فضل الله قدسي و ... و حضور شاعر برجسته اي مثل استاد علي معلم دامغاني كنگره را به يكي از باشكوه ترين نشستهاي شعري آن سالها تبديل كرد.
نشستهاي روز اول كنگره برگزار شد و قرار بود كه كنگره در روزهاي بعد نيز ادامه پيدا كند. اما رحلت امام خميني(ره) در ساعات پاياني شب سيزدهم خرداد مانند پتكي بر جان تمام مسلمانان و آزادگان ايران و جهان نشست و ارادتمندان حضورش را در سوگي بزرگ نشاند. اتفاق معمولي و طبيعي اين بود كه كنگره نيز مانند تمام اجزاي كشور تعطيل شود، اما «سيدعبدالله حسيني» پيشنهاد ديگري داشت: كنگره روز چهاردهم خرداد نيز ادامه پيدا كند و شاعران سروده هاي خود در سوگ امام را ارائه كنند. بدين ترتيب نشست روز دوم كنگره شعر حوزه - كه ديگر «در سوگ آفتاب»  نام گرفته بود- عصر روز چهاردهم خرداد برگزار شد و به عنوان اولين محفل رسمي سوگ امام(ره) جاودانه شد.
از شعرهايي كه در آن نشست خوانده شد مي توان به مثنوي بلند «استاد علي معلم» شعرهاي «هادي سعيدي كياسري» «زكريا اخلاقي» ، «عبدالرضا رضايي نيا» و البته شعر آشناي «محمد كاظم كاظمي» (به عنوان شاعر ميهمان) اشاره كرد.
تيره شد آينه ي صبح درخشان بي تو
تار شد مشرق روحاني ايمان بي تو
نزهت اين چمن از نكهت انفاس تو بود
زرد شد سبزي احساس بهاران بي تو
جنگل عاطفه را دست تو وسعت مي داد
مي رود قوت زانوي درختان بي تو
چه شود رونق بازار تهجد پس از اين
چه رسد بر دل سجاده و قرآن بي تو
ناله ها مي دمد اي نور دل شب خيزان
در ستونهاي سيه پوش شبستان بي تو
ضجه ها مي زند از داغ جگر سوز فراق
در و ديوار غم آلود جماران بي تو
بي جمال تو دل آينه و آب گرفت
آتشين شد نفس باد پريشان بي تو
پاره شد رشته نوراني منظومه شوق
گشت آفاق همه كلبه احزان بي تو
من چه گويم كه چه سان آينه روز گرفت
رنگ دلگيرترين شام غريبان بي تو
كاش پيش از شب اندوه سفر مي كرديم
تا نبوديم در اين خانه غزلخوان بي تو
زكريا اخلاقي
* * *
بادها صيحه مي كشند، آسمان گريه مي كند
هم زمين ناله مي زند، هم زمان گريه مي كند
باز خون گشته چشمها، زخمها ضجه مي زنند
در هجوم هزار بغض، استخوان گريه مي كند
درگذشتي، نسيم وار، اينك اي مهربان بببين
در گذرگاه درد و داغ، كاروان گريه مي كند
هر نسيمي كه مي وزد، كوله بارش نگاه توست
كه در آن سوي ماه و آه ، بي امان گريه مي كند
اي سخاوت، ببار باز! جنگل احساس تشنه اي است
كه به رؤياي دست تو، ناتوان گريه مي كند
چشمهايت نمرده اند، بادهايت نبرده اند
گر زمين ناله مي زند، يادمان گريه مي كند
تو همين جايي، اي عزيز! چشم تو پيش چشم ماست
روح ما _ در عزاي خويش _ ناگهان گريه مي كند
عبدالرضا رضايي نيا
***
يكي از دوستان مطبوعاتي ، از آقايي كه از او به عنوان دبير كنگره نام برده مي شد، درباره عدم حضور چهره هاي شاخص شعر حوزه در كنگره دهم پرسيده بود و در پاسخ شنيده بود كه: «البته ما امسال هم ميهمانان عزيز و بزرگواري داشتيم آقاي سبزواري، آقاي براتي پور، آقاي چايچيان، آقاي اخوان ثا لث و ديگران» و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل
دوره هاي دوم و سوم كنگره نيز در سالهاي بعد _ با وقفه اي كوتاه- با همان طراوت دوره نخست برگزار شد.
«كنگره شعر حوزه» از همان دوره اول توانسته بود خود را به عنوان يكي از جريانهاي رسمي شعر دهه شصت به ثبت برساند.
در اين سالها شاعران موفق حوزه كم كم شعرهايشان را سامان مي دهند و مجموعه هاي نخست آنها توسط ناشراني مثل «حوزه هنري» و «محراب انديشه» منتشر مي شود. همچنين نبايد نقش چند عضو برجسته اين حلقه مثل «عليرضا قزوه» «هادي سعيدي كياسري» و «عبدالرضا رضايي نيا» در راه اندازي مجله شعر و مديريت صفحه «بشنو از ني» روزنامه اطلاعات، كه هر دو از رسانه هاي تاثيرگذار شعر دهه هفتاد بوده اند ناديده گرفته شود.
از دوره سوم قرار بر اين مي شود كه كنگره با همكاري حوزه هنري برگزار شود. البته با اين شرط كه استقلال كنگره كاملاً حفظ شود و حوزه هنري در انجام هماهنگي هاي لازم جهت برگزاري كنگره، از آن حمايت كند. كنگره در اين دوره ها (دوره چهارم تا هشتم) دستخوش تغييرات ديگري نيز مي شود: افزون شدن بخش داستان، بزرگداشت عالمان شاعر، حضور پررنگ تر شاعران ساير كشورها و بيشتر از همه شاعران افغان، حضور خواهران حوزوي در كنگره و... اما هيچ يك از اين تغييرات نمي تواند طراوت سالهاي اوليه را كه بيشتر به دليل فاصله گرفتن اعضاي حلقه اوليه كنگره از حوزه علميه و حضورشان در سمتهاي مختلف علمي و اجرايي ايجاد شده است به كنگره باز گرداند.
***
با تغيير مديريت حوزه هنري در سال ،۱۳۸۰ كنگره شعر و قصه طلاب نيز مانند ساير اجزاي حوزه هنري در اختيار مديريت جديد قرار گرفت و نهمين كنگره شعر و قصه طلاب در اسفند ۸۱ توسط حوزه هنري قم برگزار شد. برگزاري شتابزده، اطلاع رساني نامناسب،داوري هاي ضعيف آثار و ديده نشدن و خوانده نشدن بسياري از شعرهاي خوب شاعران جوان حوزه موجب نارضايتي آنان از كنگره شد. به گونه اي كه بسياري از آنان تصميم گرفتند ديگر در كنگره شركت نكنند.
با اين همه مسئولين برگزار كننده كنگره بدون توجه به چنين مشكلاتي و اصلاً بدون ارزيابي كارشناسانه كنگره نهم، كنگره بعدي را نيز در ارديبهشت ۸۳ برگزار كردند. كنگره اي كه به مراتب ضعيف تر از كنگره نهم و به اذعان بسياري ضعيف ترين دوره كنگره از ابتدا تا امروز بوده است. حضور افراد غيرحرفه اي و ناآشنا به ادبيات در مديريت كنگره، فراخوان دير و نامناسب و پذيرش آثار ضعيف و از همه بدتر خوانده شدن همه اين آثار در كنگره نشست هاي كنگره را به جلساتي كسل كننده و ملال آور تبديل كرده بود. عجيب تر از همه اينكه اساساً چيزي به نام هيأت علمي در كنگره دهم وجود نداشت و همه افرادي كه مسئولين حوزه هنري از آنها به عنوان اعضاي هيأت علمي نام مي بردند منكر چنين مسأله اي شدند و ظاهراً كل كارهاي كنگره توسط يكي دو نفر كه البته هيچ گونه تخصصي در اين مسائل نداشتند انجام گرفته است.
«كنگره شعر حوزه» از همان دوره اول توانست خود را به عنوان يكي از جريانهاي رسمي شعر دهه شصت به ثبت برساند.چنانكه نقش چند عضو برجسته اين حلقه مثل «عليرضا قزوه» «هادي سعيدي كياسري» و «عبدالرضا رضايي نيا» در راه اندازي مجله شعر و مديريت صفحه «بشنو از ني» روزنامه اطلاعات، كه هر دو از رسانه هاي تاثيرگذار شعر دهه هفتاد بوده اند را نمي توان ناديده گرفت
وضعيت امروز كنگره شعر و قصه طلاب وضعيت چندان ناآشنايي نيست اتفاقاتي شبيه به اين بارها براي نشست ها و كنگره هاي مشابه نيز تكرار شده است. كنگره هايي كه در ابتدا توسط جوانان فعال و پرشور در دهه شصت و هفتاد ايجاد شدند و در سالهاي بعد آرام آرام به تصرف نهادهاي دولتي اي كه توهم قيمومت فرهنگ و ادبيات كشور را دارند درآمدند.و امروز بيشتر اين كنگره ها توسط مديراني اداره مي شود كه تخصصي در برگزاري چنين نشستهايي ندارند. و كنگره را صرفاً جهت ارائه گزارش هاي اداري و بيلان كاري به مسئولين رده هاي بالاتر برگزار مي كنند.
از نگاه چنين مديراني كنگره موفق كنگره اي است كه آثار رسيده به دبيرخانه آن و تعداد شركت كنندگان در افتتاحيه و اختتاميه _ كه احتمالاً با حضور يكي از مقامات برجسته دولتي برگزار مي شود_ زياد باشد (البته از ياد نبريد تمهيدات ويژه اي را كه اين مديران براي پر كردن سالنهاي بزرگ چنين كنگره هايي به كار مي برند.)
براي چنين مديراني اصلاً اهميت ندارد كنگره اي كه امروز مديريت آن را تصرف كرده اند چه خاستگاهي داشته، بنيانگذاران و چهره هاي شاخص آن  چه كساني بوده اند. آيا آثار رسيده به كنگره به لحاظ كيفي، آن قدر هست كه بتوان با آنها كنگره برگزار كرد.
نتيجه چنين نگاهي اين مي شود كه در دهمين كنگره شعر حوزه غير از شاعر فروتن و فرهيخته حوزوي «زكريا اخلاقي» ديگر هيچ شاعر ديگري از چهره هاي برجسته شعر حوزه حضور پيدا نمي كند. و علاوه بر شاعران جواني كه در كنگره دهم شركت نكرده بودند، تعداد ديگري از شاعران حوزوي كه حتي از برگزيدگان كنگره دهم نيز بودند اعلام مي كنند كه ديگر در كنگره شعر و قصه طلاب شركت نخواهند كرد...
از خاطرم نمي رود كه يكي از دوستان مطبوعاتي ، در گزارشي درباره كنگره دهم، از آقايي كه از او به عنوان دبير كنگره نام برده مي شد، درباره عدم حضور چهره هاي شاخص شعر حوزه در كنگره دهم پرسيده بود و در پاسخ شنيده بود كه: «البته ما امسال هم ميهمانان عزيز و بزرگواري داشتيم آقاي سبزواري، آقاي براتي پور، آقاي چايچيان، آقاي اخوان ثالث و ديگران» و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
و آخر اينكه شاعران جوان حوزه علميه قم بدون توجه به كنگره ها و نشست هاي فرمايشي و گزارشي و بدون توجه به نشستها و كارگاههاي شعري كه توسط دبيرخانه دائمي كنگره برگزار نمي شود محفل ادبي مستقلي تشكيل داده اند و فعاليتهاي ادبي خود را از اين طريق پيگيري مي كنند. «انجمن ادبي آيه» حلقه پيوند شاعران جوان حوزه با يكديگر و با شاعران موفق سالهاي دور و نزديك اين جريان است. محفلي كه با حضور نمايندگان واقعي شعر حوزه تشكيل مي شود و نيازها و خواسته هاي آنان را برآورده مي سازد.

خوانش يك شعر
002151.jpg
سيد رسول معرك نژاد
حميدرضا وطن خواه، از غزل سرايان موسوم به «دهه هفتادي ها» يا «غزل سرايان پست مدرن» است. دفتر شعر او پارسال در نمايشگاه كتاب عرضه شد، غزل هايي كاملاً واقع گرايانه، تصويري،  روايي با زباني كاملاً نزديك به زبان معيار و خالي از شاعرانگي و پرش ها و جهش هاي خاص زبان شعر. جالب است كه سيد رسول معرك نژاد، شاعر سپيد سراي اصفهاني، اتفاقاً دست روي يكي از غزل هاي اين دفتر گذاشته است كه با بقيه شعرها فرق دارد و كمي تا اندازه اي به «زبان شعر» نزديك تر شده است. البته بحث در شعريت يا عدم شعريت اشعار اين دفتر،  گفتاري جداگانه مي طلبد.
نگاه دوخته زن بر سياهي دريا
كه رفته رفته مه صبحگاهي دريا
جلو مي آيد و بر شيشه دست مي كشد و ...
سفيد مي شود از ... تا دوراهي دريا
هميشه قصه همين جا رها شده و بعد
بلم به ناحيه اي از نواحي دريا
رسيده است كه پارو كشيده بود فقط
شبي شكارچي شاه ماهي دريا
*
به هيچ وجه! نه! راضي نمي شود دل زن
نگاه دوخته تا بر دوراهي دريا
نقبي بر شعر «نگاه دوخته زن بر سياهي دريا» ، سي و سومين شعر از مجموعه شعر «يكي از كلاغ ها كم شد»اثر حميدرضا وطن خواه.
بيت اول:
نگاه دوخته زن بر سياهي دريا
كه رفته رفته مه صبحگاهي دريا
شعر به صورت تصوير روايي است و داراي دو تصوير موازي؛فضاي دروني- و فضاي بيروني.
فضاي دروني؛ زني از درون قاب پنجره به دريا خيره است و فضاي بيروني؛ «بلم كه در ناحيه اي از درياست.»
شعر در قالب غزل و بر وزن «مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن» با رديف اسمي «دريا» . آغاز شعر با واژه نگاه دوختن، نگاه برابر با چشم، ديدن، انتظار و نگاه دوختن برابر با چشم به راه بودن، منتظر كسي بودن.
«سياهي دريا» دريا كه در شب به سياهي مشي زند، سياهي واژه اي براي ماتم، اندوه و ترس كه در ادامه با «صبحگاهي دريا» در تقابل قرار مي گيرد.
«رفته رفته» آرام آرام ، به مرور، به آهستگي است اما اگر آن را منفك بخوانيم مي توان معناي ديگر گرفت، رفته، رفته! زن چشم به راه ايستاده و سياهي دريا را نگاه مي كند اما كسي كه رفته است بازگشتي ندارد.
«زن» نمادي از انتظار، مام وطن، زايش و بردباري به انتظار مرد ايستاده است. «دريا» نمادي از گذشتن، رفتن، به روشني رسيدن،  پاك شدن و زندگي با تمام تلاطم هايش.
بيت دوم:
جلو مي آيد و بر شيشه دست مي كشد و ...
سفيد مي شود از ... تا دوراهي دريا
«جلو مي آيد» چه كسي است؟ زن يا مه يا تصوير خيالي؟ و در ادامه «سفيد شدن» سفيد شدن اگر چه مي تواند همان مه باشد اما مكملي براي واژه نگاه نيز هست،  نگاهي كه بر دوراهي دريا سفيد شده است و چشم انتظاري را تشديد مي كند. «دوراهي» دو راه نشانه اي از ترديد، اضطراب و انتظار. دوراهي كه به دريا منتهي مي شوند.
«واو» (و) در انتهاي مصرع اول كه به عنوان حرف ربط عمل مي كند در شعر كلاسيك قديم رواج نداشته است زيرا هر مصرع از لحاظ كلام و موسيقايي كامل بوده، اما در اين بيت از آن قواعد فراتر رفته و مصرع اول با «و» به مصرع دوم مرتبط شده است.
در اين بيت با سه نقطه(...) جملات رها شده اند بعد از «و» و بعد از «از» ، بعد «از» متمم نياز است، كه نيامده است و اين رها شدن و ناتمام ماندن، بر ابهام شعر افزوده است، چه كسي جلو مي آيد دست بر شيشه مي كشد؟ زن، مه يا يك تصوير خيالي در ذهن زن؟ و سفيد مي شود از؟
بيت سوم:
هميشه قصه همين جا رها شده تا بعد
بلم به ناحيه اي از نواحي دريا
قصه رها شده،  قصه اي كه هميشه همين جا رها مي شود و هيچ كس نمي خواهد آن را ادامه دهد و به پايان برساند. پايان قصه در واژه  نيستي و مرگ نهفته است. همه چيز در انتها به پايان مي رسد و شايد به پايان رسيده است، اما هنوز زن ايستاده تا صبح با نگاهي خيره بر دوراهي دريا. «بلم» نشانه اي از رفته  بازنگشته. «نواحي دريا» ، در عروض قديم اين نوع استفاده از واژه اشكال بوده اما با توجه به واج شناسي زبان فارسي چون يك واج «ه» داريم در شعر كلاسيك امروز (غزل امروز) ايرادي بر  آن وارد نمي باشد.
بيت چهارم:
رسيده است كه پارو كشيده بود فقط
شبي شكارچي شاه ماهي دريا
بلم به نقطه  عميق دريا رسيده است كه در آن مي توان بزرگترين ماهيان را شكار كرد. بلم و شكارچي نشانه هايي از «مرد» هستند. اگر در شعر واژه  مرد نيامده است اما نشانه هاي آن را مي يابيم. مرد نمادي از «ابرمرد» شكارچي شاه ماهي، منجي و امنيت كه بودن «زن» را معنا مي بخشد. اما باز ترديد! بلم از آن مردي است كه مي خواهد بزرگترين ماهيان را شكار كند؟ يا از آن خود شكارچي است كه براي چندمين بار به صيد رفته است؟ يا زن او را بزرگترين شكارچي مي داند؟(۱)
بيت پنجم؛
به هيچ وجه! نه! راضي نمي شود دل زن
نگاه دوخته تا بر دوراهي دريا
«به هيچ وجه!» قيدي به معناي هرگز، ابداً. به هيچ وجه! نه! گفتاري كه زن در خود بازگو مي كند يا راوي كه نظاره گر صحنه است و با نگاه هاي زن به اين باور مي رسد كه زن راضي نمي شود دل از دريا بركند و چشم از دوراهي ترديد بردارد. هنوز ايستاده است و هنوز نگاه بر دوراهي دريا دوخته است. آيا واقعاً مرد، شكارچي شاه ماهي وجود دارد؟ روزي خواهد آمد؟ يا زن به انتظار واهي ايستاده است با خيالي موهوم. مصرع آخر دوباره بازمي گردد به مصرع اول بيت اول و هنوز زن نگاه دوخته بر سياهي دريا. اين بازگشت و چرخش دوباره به ابتداي غزل نشان از فرم «دوري» يا چرخشي است و زن با تمامي ترديدهايش، توهماتش و اضطراب هايش هنوز اميدوار به دوراهي دريا نگاه مي كند، تا آن كه دل به دريا زده است و رفته است به اميد شاه ماهي دريا .. آيا ... !
(۱) اين گونه فهميده مي شود كه بيت ابهام دارد به اين صورت كه آيا صاحب بلم همان شكارچي شاه ماهي درياست يا صاحب بلم مي خواهد آن قدر دور شود كه به نقطه اي برسد كه فقط شكارچي شاه ماهي دريا جرأت آن را به خود مي داده است يا اين كه اصلاً اين خبرها نبوده است و اين ذهنيت قهرمان پرور زن هنوز منتظر است كه مرد گم شده اش را شكارچي شاه ماهي دريا تخيل مي كند(توكلي)

شعر معاصر ايران
قوس روح به سوي الله
002148.jpg
سيد احمد ميراحسان
غريب آن است، در زمانه اي كه حال ها از حال افتاده اند و شاعران مي گريزند و پيمان ها شكسته مي شوند و پشيمانان، روپوشان و نهان روشان به تاريكي مي روند، اين شعر مصراً خود را به رخ مي كشد. همين كه مي گويم اين، شعر نيست، اين شعر از همين اين ديگر بدين ور شعر شده است از همين جا/ گاه اين اشاره. اين شعر نيست، شعرِِ شعر شده است حالا ديگر براي من سال هاست.
اما اشاره: اين پناهگاه من است سرچشمه ي من و كتيبه ي كفن و آيه ي غفران من است. و ضمنا اين يك شعر است زيرا سرنوشتش شعر است، ملكوتش شعر است، زادنش شعر است و تا امروز شعر است و مدام زاده مي شود، باز زاده مي شود و پايان نمي گيرد. آغاز / گاهش شب است، درياست:
آن ۱۴ خرداد فرود آمده بود. و من هنوز نمي دانستم، و نمي دانستم چرا ساعت ۱۰ به دريا رفته ام و دريا، حال پريشاني من بود و در من بود و يك دريا دلشوره بودم و عريان در آب، در دعاي عاشورا غرق بودم. بعد از ساعت ها، صبح دم، خبرش خيمه ي مرا سوخت و خاكسترم در باد پر كشيد به سوي او. و او چنان نبود كه ديگر در همه جا بود در سراسر دو جهان و فراتر، در اوي هو، وزين رو در ذرات بي هواي هوا، در ريه ها،در وريد و مردمكان، بود.
تمام راه، زمان محو بود و در سكوت اتوبوس، كلمه ها پرپر مي زدند، به هر چه مي نگريستم، شعر او مي شد ،به چرخ ها، به باغ هاي چاي، به جاده ،به سپيدرود، به كاج هاي سراوان، به نارون ها و سروهاي «نقله بر» ، به درختان آزاد امام زاده هاشم، به سد تاريك، به زيتون زاران رستم آباد و رودبار، به ريشه ها، به دم جنبانك، افرا، سبزه قبا، به صخره ها و تخته سنگ هاي ترك ترك كه بارها مرا به ياد تابلوهاي كوبيست و نقاشي هاي «براك» انداخته بود، به گياهان بي نام، به كوهين و انحناهاي دشت فراموش نشدني كه هم رفعت داشتند و هم وسعت و حالا مرا به ياد او مي انداختند. و آن روز و شب مصلي و آن تابوت شيشه اي در غروب آفتاب و در سپيده دم. و شبي كه خاك در همه ي عمرم، چنان تراب نبود و زماني كه بر آن دراز كشيدم چون زهدان و آغوش گرم بود و با كشش مقاومت ناپذيري مرا فرومي كشيد و به طور عجيبي بي هراس مرگ، در لذتي شبيه هم آغوشي، مايل بودم دستانش را بگشايد و مرا دربرگيرد و ناگهان حس كردم اين حس زمين نه تمناي دربرگرفتن من، كه اشتياق بي وصف و شورآميزي براي دربرگرفتن اوست، كه گسترش دار شده و آن چنان تشعشع ميل به او از زمين به آسمان سرريز كرده است كه به مباركي و مباركباد و باداباد حضور او در خاك، مرگ را بر هر بر خاك افتاده اي و چون مني شيرين مي نماياند. و به خودم گفتم زمين، حال اين چنين ولعناك اوست و رَحِم، پس وقتي چشم به راه گوهرهاي بي گناهي و معصوميت(ع) بود چه ها مي بود. و من خسته و از پا افتاده بودم بر خاك.
شعر او از همين جاها بي وقفه آغاز شد، صدها شعر در هواي او محو و مستحيل مي گشت، از لبريزي سكوت و از زبان به زبان نيامدني و سپس از آن روز تا هفتم مدام نوشته شد و باقي ماند و تا سال بعد ديوان خدا هفت جلد بود، با يك جلد ديباچه ي ديوان شيطان كه عشق مطرود بود و يك جلد ديوان شيطان و بر روي هم ديوان آدم و اين يك قطعه از شعر اوست.
(۱)
سبزه قباي چابك
در چمنزار جهان مي چرخد و
كشف مي كند:
- آه من و تو
چه يگانه بوديم و جهان
و سبكبار بال مي گيرد شعر
و مي شنويم نواي روح در دم پرنده و
مي دمد الله
[خيال روي تو در هر طريق همره ماست]
(۲)
فرآيندهاي سازگاري من و اين درخت سيب
نشان كامل تو
انحناي شاخه هاي اسليمي در نسيم
و جنبش لطيف دل در رگبرگ متن
مي خمم و
خاكسار و خاكستر فرا مي رويم
تا تو
بر شاخ دلاويز
[رواق منظر چشم من آشيانه تست]
(۳)
آبي مايل به خاكستر
در شكاف صخره ي باران و
در دره ي دل
مي سوزد و مي پرسد
كو؟
كو؟
- آي فاخته ي شكوهمند
تو هم از غياب معشوق شعله مي كشي
بر شاخ عناب؟
[بي مهر رخت روز مرا نور نمانده ست]
(۴)
آه اي معشوقي كه نمانده ايّ و
مانده اي بسيار برانگيز و دل /
انگيز
ماه مي كاهد
غياب بزرگ و
شب ژرف:
انگيزِِِِِِ دل
[دل سراپرده محبت اوست]
(۵)
شب محبوب ما ماه دارد
و ماه ما درگاهي از ياسمن
كه خم مي شود
بر دل پريشاني چشم ساي نيمگان اين شب
آه گونه به گونه ي شب بو
شب محبوب ما
بگو چرا دلم از هواي تو دست بر نمي  دارد
[شبي خوش است بدين قصه اش دراز كنيد]

ادبيات
اجتماعي
انديشه
سياست
فرهنگ
موسيقي
ورزش
|  ادبيات  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |