يكشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۴
ادبيات
Front Page

تيمور ترنج: آقايان! براي شما متأسفم
002268.jpg
سيد ضياءالدين شفيعي
رسيديم به اين روزها كه يك سال شد تاريخ مرگ افسوس بارتيمور ترنج كه گفت: 
اگر تندبادي برآيد زكنج
به خاك افكند نارسيده ترنج
ستمكاره خوانيمش ار دادگر
هنرمند خوانيمش ار بي هنر
مي گويم «خام بود و رسيد و سوخت» آن ترنجي كه از طوفانهاي دريا عبور كرده بود و با جگري خسته بر بيمارستان نمازي شيراز چشم به راه زماني بود براي آسودن. آسودني هميشگي. (زهير توكلي)

دريا وسيع تر و مردانه تر از آن است كه همه جسارت كنند دل به او بسپارند، اما همانقدر كه مرداني اندك دل به دريا مي سپارند، دريا نيز بي دريغ، دل اين مردان اندك را وسعت مي دهد و اندوه بي كرانه اش را با آنها تقسيم مي كند.
وقتي غروب سنگين يك آدينه ي دلگير، صداي «دريا» را از پس سيم هاي هميشه شلوغ تلفن مي شنوي كه از سمت جنوب نامت را صميمانه مي خواند، چقدر روحت تازه مي شود. او صداي تكيده اش را از فرسنگ ها فاصله، پرواز داده است و حالا انگار كه مثل همين «يا كريم »  هاي خسته ي تهراني، كنارت نشسته باشد، گرم گفتگوست.
مي پرسي:
- اوقات دريا چطور است؟
و مي داني كه «هميشه آبي نيست» .
... و او به همين منوال، چند هفته يك بار، غافلگيرت مي كند و تو تصميم مي گيري دفعه ي بعد جبران كني.
و «آه غفلت چه دريغ مطلولي دارد» وقتي باز هم آنقدر او را از ياد برده اي كه ناگهان دوستي شاعر، تماس مي گيرد و براي پيگيري درمان او از تو مدد مي خواهد.
از بهت كه در آمدي، تلاش مي كني ماجرا را با واسطه، به دفتر آن سيد خراساني خبر دهي و تذكر كه مبادا بيماري او فرصتي شود براي مصادره اش، از جانب آنها كه هنوز هم فرق آجر و كتاب را نمي دانند ولي آنتن هاي هواشناسي شان خوب كار مي كند و تبحر شگفت انگيزي در استحصال «موقعيت» و «محبوبيت» از انسان هاي بزرگ در حال احتضار دارند.
اما گريزي نيست، چند روز بعد خبر او تيتر روزنامه هاي ملتهب شده است و نيز متأسفانه، بهانه اي براي عقده تكاني عده اي جارچي، كه به سيد يزدي ما، نامه پراني كنند و حتي نام تو و بسياري ديگر را هم _ بي آنكه بدانيد- پاي خبط شان بنويسند.
دلت برايش تنگ شده است، و حالا حتي بيشتر. اما نمي خواهي به ملاقات «دريا» يي بروي كه بيشتر از طوفان درد، در محاصره ي خس و خاشاك نامردمي گرفتار آمده است. ترجيح مي دهي او را همان طور كه پيشتر ديده بودي، در ذهن جاودانه نگه داري. باشد كه تير دعا به هدف استجابت بنشيند و او از كمند اين محاق در گذرد.
خود را به مرور چندين باره ي شعرهاي دفتر آخرش التيام مي دهي و صميميتش را از دستنوشته هايش سراغ مي گيري، كه يك روز ناشر زنگ مي زند و تصويري از او را مي خواهد.
در تورق خاطرات مشترك فراوانت، عكسي از او را مي يابي و مي فرستي، بي آنكه بداني روزي با لبخندي كمرنگ و سولاريزه بر جلد كتابش نقش خواهدبست. روزي كه او تا آن سوي آب هاي ابدي پارو كشيده و جانش را به افق اعلي سپرده است.
تاريكي فرصت خوبي است
تا شما
خزانه ي خورشيد را
از روشنايي خالي كنيد
و از نوشكفته ي ناله ي مان
پونه و پروانه بچينيد
شما كه
با غروري كال
در بالاترين اطاق برج هاي تان مي نشينيد
و هر روز
به خدا نزديك تر مي شويد ص(۷۶)
«فرصت خوب» ديگري براي همان ها كه او هميشه از مصاحبت شان پرهيز داشت به دست آمده بود تا متفرعنانه «ترنج» و ميراث ارجمندش را غنيمت خود بدانند و فاتحانه در ميان خود تقسيم كنند.
براي شما متأسفم
شما كه در خاموش ترين شب جهان
نشسته ايد
و دل نازك آئينه ها را
شكسته ايد. ص (۶۵)
002271.jpg
غروب سنگين يك آدينه ي دلگير، صداي «دريا» را از پس سيم هاي هميشه شلوغ تلفن مي شنوي كه از سمت جنوب نامت را صميمانه مي خواند، او صداي تكيده اش را از فرسنگ ها فاصله، پرواز داده است و حالا انگار كه مثل همين «يا كريم »  هاي خسته ي تهراني، كنارت نشسته باشد، مي پرسي: - اوقات دريا چطور است؟ و مي داني كه «هميشه آبي نيست»
نگراني پيوسته او، از آنچه قرار نبود و بر ما رفت، و آنچه قرار بود و از ما دريغ شد، در برگ برگ اين دفتر آخر به تواتر و تكرار آمده است.
و انگار كه از زمان باز مانده باشد مدام دلواپس شعرهايي است كه نسروده و حرف هايي كه نگفته است:
من فقط به اندازه ي گلخند نو شكفته تو
فرصت داشتم
تا بهار را
ببويم
و از پشت اين دريچه ها
آسماني را بخوانم
كه هيچ گاه
مثل چشمان غم گرفته تو
آبي نيست.
ص (۹۹)
براي شما متأسفم
شما كه راز گل رازيانه را
در وسعت خزان گرفته روياهاتان
گم كرديد
و اجازه نداديد
كه شور شيرين گونه ي شعري، حتي
برسكوت سنگين سراب هاي تان ببارد
يا بر مد مرده ي نگاهتان
مهتابي بتابد.
ص (۶۴)
من از آن صف هاي طولاني مي آيم
با مويي سپيد و دستاني كه
از عطر نان و شكر خالي اند
و گلويي كه
از بغض نارس نيزارها
لبريز است.
انگار تمام سيب هاي اين باغ را
به جاذبه ي زمين بخشيده اند
آناني كه عقربه  هاي فرسوده ي ساعت ها را
در مداري دلخواه مي گردانند.
ص (۱۰۱)
او مدام به «گريه» هايي پناه مي برد كه هر قطره اش، انرژي قيام و انقلابي بزرگ را در خود دارد چنان كه گويي «گريه» ، خود انقلاب و طوفاني ست در روح و روحيه ي مهربان و آرام «ترنج» .
پس گريستن، در شعرهاي او، واپسين واكنش شاعرانه ي يك انقلابي دريادل و استوار است و مباد كه اين طوفان گريه در بگيرد:
بيا برگرديم!
اي همسفر ترسو
بيا برگرديم!
تو برو
در خانه ي خاموش خاطره هايت
بنشين
و باز هم
خواب صبحي نيامده را ببين
من هم مي روم
تا موسيقي مدور ماه
برگلوي بغض هايم
حلقه حلقه
ببارد.
ص(۹۷)
آقايان!
تاريكي فرصت خوبي ست
تا شما
خزانه ي خورشيد را
از روشنايي خالي كنيد
اما من
كه هنوز هم
خسوف خونين گل سرخ را
باور نكرده ام
فقط مي توانم
به اندازه ي چند شعر ناسروده
گريه كنم.
ص(۷۸)
تيمور ترنج: آناني كه دعوت نامه هاي شان را در فرودگاه دريافت مي كنند و با پروازي ديگر به جانب آن كساني مي روند كه كيسه هاي پرتري دارند.
شاعران متورم با شعرهاي متورم ترجيح مي دهند تا شعر را به آدم هاي متورم تقديم كنند

غروب آدينه است، دلگير و تنگ، تلفن زنگ مي زند و تنها صداي خش خش موجي ناآرام به گوش مي رسد. منتظرم، حالا ديگر بايد صداي «تيمور» هم بيايد:
«بياييد، كلمات را دست نيندازيم، شعر را دست كم نگيريم و گوش نسپاريم به آناني كه هجاهاي پرهياهوي ياوه هاي شان در حجم هيچ انديشه اي نمي گنجد. آناني كه سوار بر موج سوم، مسكون آمدند در ساحل مه گرفته ي سكوت قدم زدند و در ازدحام كوچه هاي تاريكي گم شدند. آناني كه خواب مواج خروس را با جيغي بنفش آشفتند، آناني كه لبخند دروغين موناليزا را تزئين ديوارهاي قطور فاصله كردند و گلخنده هاي مشرقي محبت را در پستوي تاريك خانه ها بر دار آويختند. آناني كه ماه را مي فروشند تا در زير نور پريده رنگ نئون ها زيبايي كلئوپاترا را زمزمه كنند. آناني كه عواطف شان طعم خاويار و بوي نسكافه مي دهد.
بياييد كلمات را دست نيندازيم، شعر را دست كم نگيريم و گوش نسپاريم به آناني كه با هيبتي هيولايي مشت بر تريبون مي كوبند، شعر را بهانه مي كنند تا نامي و ناني بدست آورند، خود نمايان خواب زده، حرافان حرفه اي، نظم نويسان ناله فروش، آنان كه شعر را براي خاطر احسنت گويان حرفه اي حرام كرده اند. آنان كه صداي شان را از پشت تريبون هاي مجلل سهامداران بزرگ حراج كرده اند، تا با كلماتي پرسكسكه نشان بدهند كه تاجران فرش، برج سازان نو بالغ و كالا فروشان كيش هم، گاهي، فقط گاهي دوست دارند تاجر ترانه، شريك شعر و سهامدار سرود باشند. آناني كه دعوت نامه هاي شان را در فرودگاه دريافت مي كنند و با پروازي ديگر به جانب آن كساني مي روند كه كيسه هاي پرتري دارند.
شاعران متورم با شعرهاي متورم ترجيح مي دهند تا شعر را به آدم هاي متورم تقديم كنند.»
«اوقات دريا هميشه آبي نيست»ص (۱۰)

شايد فردا . . .

002277.jpg
آرنگ علمشاهي
اين ستون كه از امروز در اين صفحه افتتاح مي شود، به منظور كشف و معرفي پديده هايي است كه عليرغم سن كم آينده درخشاني برايشان پيش بيني مي شود. از همه دوستاني كه دست اندركار تربيت و راهنمايي شاعران مبتدي هستند دعوت مي كنيم كه براي اين ستون دست بالا بزنند از حميدرضا شكارسري كه پيشنهاد ما را پذيرفت و اين ستون را افتتاح كرد ، سپاسگزاريم.
شكمت خانه اي بود.
كه هفت ماه در آن زندگي كردم
آغوشت تختي
كه در آن مي خوابيدم
لبهايت بلبلي
كه برايم لالايي مي خواند
خدايي كه هميشه با من بود
هميشه با من هست
پيشم مي ماني؟
زودتر از موعد به دنيا آمده، با وزني كمتر از حد معمول. چشمهايش را بسته و در آغوش انكوباتوري در يكي از بيمارستانهاي تهران، آرام به خواب رفته است. گاهي دست و پايش را تكاني مي دهد، خميازه اي مي كشد و كشاله مي رود. شهر در تب و تاب زمستان و در ميان هياهوي مزمنش، اولين برف را به انتظار نشسته است. تو اما، در خواب كدام ارديبهشت رها شده اي، چنين آلوده، چنين بي خيال...
با نسيمي سرما مي خورد. عادت كرده به تلخي شربت سرفه و سوزن آمپول و قصه هاي مادر. بريده بريده حرف مي زند و با لحن شيرينش مادر را در يافتن انتهايي براي قصه ياري مي كند.
چنگ زدي به دامان زندگي، محكم و با سختي لابه لاي قصه هاي بي پايان قد مي كشي، بزرگ مي شوي و مثل تمام آدم ها در قصه خودت گم...
شروع مي شود تلاش او براي گفتن قصه از همان روزهايي كه مادر با خنده اعتراف كرد تمام اين قصه ها را خودش ساخته.
تو هم قصه مي سازي، سهل  و آسان و روزهاي متوالي آن را براي مادر تعريف مي كني. هر بار با شاخ و برگي تازه...
مادر اهل شعر است و شعر را در بازي هاي كودك مي گنجاند، موضوعي مي دهد. خودش شعري مي گويد و از او هم شعر مي خواهد:
موضوع: گنج
گنج در كوه
گنج در دره
گنج در دشت
گنج در صحرا
گنج اين جا
گنج  آن جا
گنج براي من
گنج براي تو.
و مادر زيرش مي نويسد: «آرنگ علمشاهي»
پروانه كه پيله را شكافت، تمامي ندارد آسمان و ذهنيت شش ساله تو اولين پروازهايش را در همين بازي ها به خاطر مي سپارد...
كارگاه شعري در يكي از اولين جمع هاي داغ تابستان ۱۳۸۱. همراه مادر در اين جلسه شركت كرده است. نوشته اي دست مادر مي دهد:
تو همان بهاري هستي كه در كنار من متولد شده اي
و غنچه هاي زيبايت مرا به حسرت مي اندازد...
رگه به رگه، اين حس خواب و بيدار در تو سمت و سويي شاعرانه تر مي گيرد:
باران گلها در باغ باريد
باران روي باد هم باريد
باد خوشبو شد و رفت در آغوش باغ خوابيد...
002280.jpg
خيلي زود پايش به جلسات نقد رسمي باز مي شود. عضو مكاتبه اي و بعد حضوري مركز آفرينش هاي ادبي كانون مي شود، در جلسات نقد فرهنگسراي جوان شركت مي كند و پاي ثابت  شبهاي شعر مي شود بعد شعرهايش در چند نشريه به چاپ مي رسد.
حالا بالهاي كوچكت از ترمه شعر نقش گرفته و پرواز مي كني تا قصه هايي شعر گونه، تا شعرهايي قصه گونه....
نامه اي سپيد نوشتم
چرا اين نامه پست نمي شود؟
نه!
تو راهش را مي داني
ولي به آتش غزلي مي انديشي
پس بهتر است به آساني به جشن شعرها نيايي.
در خورشيد به رويم باز شد
تمام پنجره ها شروع به تابيدن كردند
اصابت اميد به زمين
آسمان خشمگين ضربه اي به خورشيد زد
خدا گفت خورشيد ديگر پنجره اي ندارد
وقتي دنيا اين حرف را شنيد
مرد.
به دنبال مرگ عزرائيل بود
مگر به جانشيني عزرائيل
فرشته مهرباني بيايد
و از بهشت حرف بزند.
پرده انار زيباست
اگر گوشه اي از اين پرده پاره شود
احساس من مي رود
و ديگر پيش من نمي آيد.
نمي دانم چرا
همه نقاشي هايت
آجرند
از يك جنس محكم
فرصت خيلي نيست
تا تابوت اشكهاي گمشده ام را پيدا كنم
اوه! چه كار مي شود كرد
تو برايم لالايي بگو
تا شايد بتوانم
گمشده ام را پيدا كنم
به سوي آسمان گامي برداشتم
تا به خورشيد برسم
خورشيد از آتشفشان درآمد
مرا به آغوش كشيد
و خاكستر كرد
رودخانه در قلب من شعر مي خواند
آب چكه چكه از قلب من مي ريخت
يك ماهي از قلب من بيرون افتاد
باد و سيل
با خنجري قلب مرا پاره كردند.

شعر معاصر ايران

مرتضي نوربخش لنگرودي
حرف دريا

اين كه دريا همه دم چشم به بالا دارد
حرفش اين است كه آن دور تماشا دارد
آسمان رو به زمين باز شده پنجره اي است
چشم هاي من و تو تا چه تمنا دارد
هر كه در گردش دوران به بهاري نرسيد
عاقبت چهره اي از شرم شكوفا دارد
رود، تنهايي خود را كه به دريا مي ريخت
با خودش زمزمه مي كرد كه فردا دارد
نسبتي هست مرا با تو اگر نيست شوم
قطره بعد از مرگش راه به دريا دارد
باغ سبز خدا
دو سطر مانده به شب آفتاب مايل را
ببين چگونه قلم شد نوشت ساحل را
ببين چگونه به دريا نوشت ابر شود
دوباره خط بكشد دور دور باطل را
نه عشق بود نه مستي نه مرد بود نه زن
در آن زمان كه كشيدند نقشه دل را
درخت پنجره اي رو به باغ سبز خداست
بهار، آينه داري است آن شمايل را
من از غرور به بيراهه راه مي بردم
نديده بودم اگر نقطه مقابل را
رضا اسماعيلي
لطيفه عشق

آدم گشود چشم و به حوا اشاره كرد
حوا به شوق، عاشقي اش را نظاره كرد
حوا... عجب جمال شگفتي خداي من!
آدم بر اين لطيفه نگاهي دوباره كرد
توفان عشق در دل آدم گرفت و سخت
بوي شكيب را به دلش پاره پاره كرد
آدم دچار گشت و دلش باغ لاله شد
با دست عشق، داغ دلش را شماره كرد
آدم نشست دلشده در زير نور ماه
بي اختيار، شكوه به ماه و ستاره كرد:
عاشق شدم خدا، چه كنم با بلاي عشق؟
از دام عشق، مي شود آيا كناره كرد؟!
آدم خزيد، بيدل و عاشق به گوشه اي
بهر جنون عاشقي اش، فكر چاره كرد
«امن يجيب» خواند و دل عاشقش شكست
با نام عشق، با دل خود استخاره كرد
«هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق»
آدم شكفت، جلوه گل را نظاره كرد
عشق است و عشق، فلسفه خلقت جهان
بايد به عشق، كار جهان را اداره كرد

مرور
بيا برگرديم!
002274.jpg

ما،
در جامه هاي استتار خويش
گمگشته ايم
و راه ها
چون طومار ناگشوده يي
بر وسعت وسيع واهمه هايمان
پوسيده اند.
بيا برگرديم!
اي همسفر ترسو
بيا برگرديم!
توبرودرخانه خاموش 
خاطره هايت بنشين
و باز هم
خواب صبحي نيامده را ببين
من هم مي روم
تا موسيقي مدور ماه
بر گلوي بغض هايم
حلقه
حلقه
ببارد.
نيزار ناله
دفتر سپيد را
بر ميز كوچكم كه بُگشايم
بال هاي گمشده رويا
مرا،
تا شاخسار روشن آذرخش
خواهند برد
تا سيب سرخ سرودهايم را
بر خاك ببارم
و گلي سرخ را
در دهان توفان بكارم.
مرا خواهي ديد
با چيني تازه بر پيشاني
و نيزاري ناله

نگاهي به آخرين كتاب احمددهقان
شوخي مي كنند ايشان قاتل ادبيات ما نيستند

002295.jpg
ابراهيم زاهدي مطلق
دفاع مقدس و هشت سال جنگ تحميلي، پديده اي است كه ادبيات امروز ايران را سخت تحت تأثير قرار داده است. داستان نويسان هريك از زاويه ديد خود سعي دارند اين رويداد را با توجه به شأن و جايگاهي كه داشته و دارد به تصوير بكشند. بي ترديد ادبيات سال هايي كه در آن هستيم و نيز ادبيات آينده ما با دفاع مقدس پيوندي ذاتي دارد و همين امر پرداختن به ادبيات اين حوزه را بيش از پيش مهم مي سازد. احمد دهقان از نويسندگاني است كه سال ها درباره جنگ داستان نوشته و آثارش نيز هميشه مورد توجه بوده است. حضور او در اين عرصه به گونه اي است كه تحليل آثارش را ضرورتي اجتناب ناپذير مي كند. مجموعه «من قاتل پسرتان هستم» از كتاب هاي اوست كه درباره آن حرف ها و نوشته هاي فراواني مطرح شده است. آنچه مي خوانيد نگاهي است به اين كتاب و نيز بررسي نقدهايي است كه در خصوص آن گفته شده است.
نام كتاب: من قاتل پسرتان هستم ‎/ نويسنده: احمددهقان ‎/ ناشر: افق _ ۱۳۸۳
من قاتل پسرتان هستم، عنوان آخرين كتاب احمد دهقان است؛ اين كتاب، مجموعه اي از ده داستان كوتاه است كه شايد جدي ترين حضور دهقان در عرصه داستان كوتاه هم به شمار آيد.
دهقان با «ستاره هاي شلمچه» و «روزهاي آخر» كه حاوي خاطرات ناب و دل انگيز اين نويسنده از ۶۰ ماه حضور او در جبهه هاي جنگ بود، در اواسط دهه ۷۰ به اهالي ادبيات معرفي شد. او در همين دو كتاب با خلق فضاهاي زيبا و عبارات داستاني و ادبي اثبات كرد كه جامعه داستان نويسان ايراني بزودي صاحب يك نويسنده حرفه اي و صاحب ذوق مي شود.
اين انتظار با انتشار رمان «سفر به گراي ۲۷۰ درجه» رنگ واقعيت به خود گرفت تا با معرفي اين كتاب به عنوان برترين هاي ۲۰ سال داستان نويسي پس از انقلاب، موضوع براي نويسنده و مخاطب شكل جدي تري پيدا كند.من بارها و بارها در نقدها و مصاحبه هايم با اين نويسنده تأكيد كرده ام كه احمد بشدت تحت تأثير خاطراتي است كه از جنگ دارد. گو اين كه نقطه قوت آثارش به همين دستمايه ها برمي گردد و البته دهقان سعي مي كند از اين «اتهامات» تبري بجويد!
نوشته ها و اظهارات پراكنده اي در روزهاي اخير درباره من «قاتل پسرتان هستم» ديده و شنيده مي شود. عمده اين اظهارات متكي به تحليل هاي فردي و مجرد از داستانهاي موجود در اين كتاب است. اظهاراتي كه اغلب با حمله به دهقان، آخرين اثر او را سياه نمايي و ضد جنگ ارزيابي كرده و در يكي دو مورد حتي توصيه به جمع آوري كتاب هم شنيده شده است!
داستانهاي كوتاه اين كتاب به ترتيب شامل مسافر، بلدرچين، زندگي سگي، تمبر، بليت، پري دريايي، من قاتل پسرتان هستم، بازگشت، بن بست و پيشكشي است.شايد تلخ ترين داستان اين مجموعه _ البته از نظر نويسنده _ همان داستاني باشد كه اسم مجموعه را برخود دارد. اين داستان _ به نظر من _ اگر چه تلخ ترين نيست، اما هولناك ترين داستان اين مجموعه است. ماجراي غواصي كه ناچار مي شود به خاطر حفظ جان همرزمان خود در شب عمليات، دوست نزديك خود را در زير آب خفه كند تا عمليات لو نرود. اين غواص سپس در مراسم دفن و ختم دوستش شركت مي كند و بعدها هم به وسيله نامه به خانواده او اطلاع مي دهد كه ماجراي واقعيت مرگ فرزندشان چه بوده و چگونه به شهادت رسيده است.اين داستان، به بازخواني واقعياتي مي پردازد كه نه در زمان جنگ و نه در سالهاي اوليه پس از جنگ امكان بازگو كردن آن وجود نداشت.اما تلخ ترين داستان _ و البته با ضعف هايي در واقع نمايي - همان آخرين داستان (پيشكشي) است، ماجراي مفقود شدن غواصي به نام عبدو و پيدا شدن پلاك او در شكم كوسه اي كه او و شش غواص ديگر را بلعيده است.
002298.jpg
(از تعريف بخش پاياني اثر به دليل حفظ تعليق براي خواننده اجتناب مي كنم)
اين مجموعه _ عليرغم نظر منتقدان و مخالفانش _ رنگي از سياه نمايي ندارد؛ اگر چه تلخ است، اما نشانه اي از تعهد نويسنده به اصل دفاع و پايداري خودش _ حتي پس از جنگ _ نسبت به حضور مردم در جنگ و دفاع از دين و ميهن خود است. زيباترين و لطيف ترين داستان اين مجموعه كه به خوبي گواه تعهد او به سلامت و فداكاري رزمندگان است، داستان «پري دريايي» است. ماجراي سه مجروح كه مشتركاً مشتاق ديدار يك خانم منشي هستند، اما به خود اجازه نمي دهند كه پيش ديدن دو دوست ديگر، او را ببينند.
مجموعه داستان «من قاتل پسرتان هستم» در اغلب داستانهايش به سرنوشت غواصاني مي پردازد كه سرنوشت تلخ و غم انگيز _ و البته قهرمانانه اي _ دارند. اگر تعريف جامع و دقيقي از سياه نمايي و تلخ نويسي داشته باشيم، تلخ بودن اين داستانها را مي پذيريم، اما ابداً سياه نمايي در آن نمي بينيم. اگر چه داستانهاي اين كتاب اتفاقاً در بخشي به تلخي مي زند كه به پشت جبهه و عملكرد افرادي به جز رزمندگان مربوط مي شود. دهقان حتي در اين اثر هم فضاي جبهه ها را زيبا و آكنده از اميد و شوخي و مهرباني _ و البته آميخته با ترس كه جزو خصوصيات جبهه و جنگ است _ تصوير مي كند.به نظر مي رسد منتقدان احمد دهقان انتظار دارند كه او هنوز آرپي چي روي دوش داشته و هل من مبارز بطلبد. هر چند كه در فضاهاي جبهه اش هنوز اين اتفاقات مي افتد. نكته اي كه بايد به آن توجه دقيق و عميق داشت و تأكيد كرد، تلخي هاي داستان در فضاهاي شهر و آدمهايي است كه به نوعي از جنگ دورند و يا به نحوي مسئول پاسخگويي به سربازان و كهنه سربازان هستند. اگر اين بخشها تلخ و حتي سياه باشند، نبايد انتقادي را متوجه دهقان كرد. فضاي پشت جبهه _ حتي در دوران جنگ _ بسيار متفاوت از فضاهاي معنوي جبهه ها بود.
منتقدان، به جاي تحليل هاي حاشيه اي، مطلوب است به نگارش فني اين آثار توجه كنند. دهقان در اين داستانها بخوبي نشان مي دهد كه با اصول كوتاه نويسي آشناست. اگر چه برخي از داستانهايش بشدت فرياد مي زنند كه بخشي از يك رمان بلند مي توانند باشند. حتي روايت واقعي داستان «بن بست» را مي توان به طور كاملاً آشكار در كتاب «روزهاي آخر» اين نويسنده ديد و خواند. البته با فرض اين كه آخرين جمله در همان داستان، روايت را از خاطره به «داستان» تغيير ماهيت داده است.
نكته پاياني و مهم در روند داستان نويسي احمددهقان، جستجو در افقهاي تازه است. جدا شدن از خاطره به نفع ساختار داستاني، در آخرين داستانهاي احمد كاملاً مشهود است و جاي تقدير دارد. اگر چه اغلب داستانها _ با طراحي و برنامه ريزي و تعهد نويسنده _ ميل به تلخ شدن دارند، اما به هر حال بايد پذيرفت كه اينها هم رويي از سكه دفاع مقدس هستند. اصل دفاع ما در ۸ سال مقابله با عراق، اگر چه مقدس بود، اما نمي توان كتمان كرد كه همه آدمهاي درگير در جبهه و پشت جبهه هم «مقدس» نبوده اند. احمد دهقان به عنوان يك كهنه سرباز حق دارد همان طور كه از مدافعان مقدس مي نويسد، در مقابل از كساني بنويسد كه لكه هاي نامقدسي بر اين دفاع ۸ ساله بوده اند. همچنين منتقدان آثار داستاني بايد توجه داشته باشند كه ساحت «داستان» و «ادبيات» كاملاً متفاوت از ارزشگذاري هاي غير داستاني است.

گفت وگوي ناصر فيض با اكبر آزاد
مردم شعر را خوب مي شناسند
002292.jpg

در دهه اخير كه موسيقي پاپ دوباره رواج گرفته است، موج جديدي از ترانه سرايان و (ترانه سازان!) رو آمدند و شاهد ترانه هاي بسياري هستيم كه تبديل به كاست مي شوند و روانه بازار، بدون اين كه ارزش ادبي داشته باشند، درحالي كه ما غير از اين كه در حوزه موسيقي كلاسيك ترانه سرايان بزرگي داشته ايم كه برخي از آنها چون استاد بيژن ترقي و استاد نوذر پرنگ هنوز در قيد حياتند، در موسيقي پاپ هم ترانه سرايان موفقي داريم كه جاي مساهله و مداهنه را بر ترانه سرايان جوان تنگ مي كند. از اين رو برآنيم كه مصاحبه هايي با ترانه سرايان پيشكسوت داشته باشيم و از اين پس نمونه هاي موفقي از ترانه را هر از چندگاه در صفحات شعر و ادب، ارايه دهيم.
* اكبر آزاد را با ترانه هاي خوبش مي شناسيم. آزادي كه آزادانه قالب هاي ديگر را هم تجربه كرده است، اين همه پيچ و خم و دست آخر، ترانه؛ اين داستان از كجا و چگونه آغاز شد؟
- آن روزها در خانه ها راديو نبود و من سخت عاشق ترانه هايي كه از راديوي همسايه پخش مي شد بودم. در سيزده يا چهارده سالگي شعري كال در من شكل گرفت. شايد بيشتر آن روزها تحت تأثير (باباطاهر) و دوبيتي هايش و بعدها صداي خوب بعضي از خوانندگان و ترانه ها و آهنگ هاي نابي كه براي آنها مي ساختند بودم. ترانه يا تصنيف براي من سهل الوصول تر بود. اين بود كه بيشتر به سمت و سوي ترانه كشيده شدم. مگر نه اين كه مي شود با ترانه نيز ماندگار شد؟
* كمي درباره جايگاه ترانه و به عبارت ديگر كلامي كه با موسيقي به سامان مي رسد، بگوئيد، جايگاه ترانه در ادبيات امروز؟
- ترانه هميشه زبان خاص خودش را و جايگاهش را در توده مردم پيدا كرده، ترانه اي كه رمز و راز زندگي  انسان امروز را به تصوير كشيده چه از رنج ها و چه از شادي ها و چه بسا از منظر مسائل اجتماعي سياسي و كلامي كه با موسيقي به سامان مي رسد. شناخت كامل ترانه سرا از اندوه و زيبايي آهنگي كه در اختيارش مي باشد شرط است. ترانه سرا شورها و فريادهاي آهنگ را بايد خوب لمس كند تا مصوت هاي كوتاه و بلند آهنگ را بتواند با كلامي كه منطبق بر آهنگ و بر اصول تلفيق شعر و موسيقي است بيان كند. ترانه امروز نيز راه خودش را پيدا خواهد كرد و ترانه بعد از انقلاب هنوز كودكي است كه به لالايي بيشتر مانوس شده است؛ راه خواهد افتاد و رشد خواهد كرد و خلاصه خواهد باليد. منتظر باشيد؛ جوان ها را دست كم نگيريد.
* آقاي آزاد شما سابقه طولاني در كار ترانه سرايي داريد، خلاصه اي از فعاليتتان را كه به قبل از انقلاب بر مي گردد، براي ما بگوييد.
- سال هاي ۴۷ و ۴۸ ترانه سرايي حرفه اي ام را با  آهنگ سازان مشهوري چون پرويز مقصدي، امير پازوكي، حسن شگرد و ... شروع كردم. آن روزها من نوپا با حرفه اي ها، چه خواننده و چه آهنگساز شروع كردم و امروز كه به مرحله تكامل دارم مي رسم، با آماتورها بايد كار كنم! بنده قبل از انقلاب شايد نزديك به صد و پنجاه ترانه و بعدها چندين آهنگ ساخته ام كه دوستان شاعرم امروز صفحه گرامافون هايش را در دست دارند.
* انگيزه هاي اصلي شما در ترانه سرايي كه پس از سال هاي ۵۷ نيز همراه شما بوده و هست چيست؟
- انگيزه من بيشتر همراه با مسائل اجتماعي در ترانه هايم مشهود است. حتي بيشتر عاشقانه هايم نيز اجتماعي بوده اند و به مسائل روز توجه داشته ام. اين كه هرگز نتوانسته ام ترانه اي سرسري بگويم يعني نه اين كه خواسته باشم نه، هرگز نتوانسته ام، در وجودم نيست، به ترانه عشق مي ورزم و بي اهميتي به آن را نوعي خيانت به ادبيات وطنم مي دانم!
* مشخصه ها و ويژگي هاي يك ترانه تأثيرگذار چيست؟
- واضح است، زبان همين مردم! از استاد دانشگاه بگير تا آن كه دارد مزرعه اش را خيش مي زند. زبان كوچه بازار اما نه مبتذل و سطحي و نه هرگز تكراري. تركيبات بايد عطر امروز داشته باشد. در عين موجز بودن، سرشار از گفتني ها و ناگفتني ها. هم كودك پنج ساله از آن لذت ببرد و ترنم كند و هم بزرگ ترها.
* در سالهاي اخير تجربه هاي گوناگوني را در زبان و ساختار متفاوت ترانه شاهد بوده ايم. اين تجربه ها ترانه را به كجا خواهد برد؟
- بايد روال كهنه را تغيير داد. ترانه سرا بايد صد سال جلوتر از زمان خودش زبان آوري داشته باشد. (منظورم) نوسرايي و مضمون آوري است نه مضمون آوري صرف، نه هرگز، بلكه روزگارش را دريابد، زيبايي ها را به تصوير بكشد وگرنه ترانه اش ماندگار نخواهد ماند. ترانه يعني زنده نگهداشتن خاطره ها و نفس كشيدن بعد از مرگ شاعرش! و اين كه مي پرسيد «ترانه را به كجا خواهد برد» ، به هر حال برترين ها هم  خواهند آمد نگران نباشيد (خود راه بگويدت كه چون بايد رفت)
* اغلب اعتقاد بر اين است كه ترانه بايد زباني همه فهم و روشن و ساده داشته باشد. فكر نمي كنيد كه اين نگاه مانع ارتقاي سطح ذوق و سليقه مخاطب مي شود؟!
- اگر بايد زباني همه فهم و روشن و ساده داشته باشد، نيز بايد طراوت و نوآوري هم داشته باشد. مگر نه اين كه زبان باباطاهر ساده و روشن و همه كس فهم است اما سوز سينه هم دارد اما معرفت هم در او هست، عشق هست، رنج آدمي را نيز فرياد كرده است. اگر قرار باشد من ترانه سرا به خاطر مخاطب ساده فهم و بي ذوق ترانه بگويم، همان بهتر كه هرگز نگويم. ترانه سرا به مخاطبانش نبايد بينديشد وگرنه كار قالبي مي شود. ترانه سرا كه نجار نيست تا اندازه بگيرد و بسازد؛ ترانه رمز و راز جان آدمي است كه برملا مي شود. زمزمه مي شود و خطي از عشق و خون بر دفتر هستي مي كشد. نمونه اش دوبيتي هاي محلي يا ترانه هايي  است كه فولكلورش مي ناميم. شاعرانش ناشناخته مانده اند، اما سوز سينه آنها هنوز گرمي دارد.ترانه بوق و كرنا نمي خواهد، ترانه صدا و سيما هم لازم ندارد، ترانه باراني است كه رحمتش همه جا را فراگرفته . بعضي ترانه ها كليشه اي هستند، به اينها فكر نكنيد. اصلاً چرا گوش مي دهيد؟ بگذاريد آنها با ترانه هايشان شما را زمزمه كنند و شما را صدا بزنند. نگران كليشه ها نباشيد. اثرگذار نيستند. نوازنده هاي دوره گرد را در كوچه ها ببينيد؟ چه ترانه هايي را زمزمه مي كنند؟ گل سرخ هميشه و در هر سرزميني زيباست!
* ادامه روال موجود در ترانه و كلام متناسب با موسيقي آيا خطر تكرار و ابتذال اين مقوله را به همراه ندارد؟
- عرض كردم نگران نباشيد. تا ما فردوسي، حافظ، نظامي، سعدي، باباطاهر و عارف قزويني و ملك الشعراي بهار و شهريار را داريم، خطر تكرار و ابتذال را حس نخواهيم كرد. شما از چند ترانه سراي ژورناليستي به وحشت افتاده ايد. چند ترانه سراي خوب، فهيم و دلسوز كافي هستند گنجينه ملتي باشند. اينها خس هاي روي آب اند. خطر را در شوراهاي شعر و اعمال سليقه هاي كهنه استشمام كنيد. فعلاً براي بعضي از مسئولان فرهنگي (توليد كاست و سي دي موسيقي) مهر ارشاد كفايت مي كند. ترانه هاي مبتذل را با سودجويي سرسام آور مي خواهند. مردم اين سرزمين شعر را خوب مي شناسند،  از دهقان و كارگر گرفته تا اساتيد دانشگاهي.
* آيا معتقد به تصفيه تركيبات نيمه جان و احياناً مرده از ترانه هاي امروز نيستيد؟ شباهت ترانه ها به يكديگر آيا جاذبه آنها را كمتر نمي كند؟
- زندگي براي اين به وجود آمده است كه انسان رو به كمال برود وگرنه ما همان انسان غارنشين بوديم و نيز زبان، هر روز گسترده تر مي شود و معناي روشن تري به خود مي گيرد. بله، لازم است؛ حتماً لازم است كه تركيبات كهنه را منسوخ كنيم تا خون مرد گي ها را نيشتري تازه بزنيم تا ترانه حياتي نو بگيرد. شباهت ها و تكرارها يعني خود را خسته كردن، گوش جان را آزار دادن: «دهل به زير گليم  اي پسر نشايد زد/ علم بزن چو دليران به دامن صحرا.»
* جناب آزاد، عاشقانه هاي امروز (با توجه به عصر تكنولوژي و انسان ماشين زده)، ديگر آن هجران هاي جانگداز و شعله كشيدن هاي پروانه وار و از ناله نال شدن و از مويه موي شدن نيست، امروز عشق ملموس تر از اينهاست. ترانه براي روزگار حاضر چه دستي بالا زده است؟ (چرا هر عشقي را بايد آسماني جلوه دهيم.) (ما از زمين بايد پر و بال بگيريم تا بتوانيم در آسمان پرواز كنيم.) افكار عشقي زميني كه ميان آدم ها وجود دارد نمي تواند كسي را تشويق به عشق آسماني بكند مگر در عرفا.
- هميشه روزگار بوده است كه شاعر و نويسنده را عرضه كرده است. تكنولوژي هم از ميدان عشق سرخورده برخواهد گشت، چون او را راهي به عشق هاي آسماني نيست. به  هر حال ما از زمين بال و پر مي گيريم تا به آسمان بپردازيم. اين كه ترانه براي روزگار حاضر چه دستي بالا زده است، روزگار حاضر ببينيد با انسان چه كرده است؟«غم نان اگر بگذارد.»
صداي خوش سيري چند؟ سينه سوخته ها كجايند؟ خوش صدا و سينه سوخته ها اگر بيايند، ترانه نيز دستي بالا خواهد زد!
* ترانه اي كه امروز گفته مي شود، در كوتاه ترين زمان ممكن مي تواند به دورترين نقاط جهان برسد. براي اين مخاطبان گسترده چه پيامي دارد؟
- عشق زبان مشترك آدم هاست. پيام ترانه اگر از معناي  انسان جهان شمول عدول نكند، مي تواند مثل تكنولوژي، دربردارنده جهان باشد. به قول دوست شاعرم:
«براي آن كه بسوزند عاشقان با هم
زبان عشق يكي شد ميان ملت ها»
* شما آهنگ هم مي سازيد. آهنگ يا شعر و ترانه؛ دغدغه اصلي تان كدام است؟
- من هرگز نه ترانه ساخته ام نه آهنگ. اينها كودكان توامانند كه سال ها مرا ساخته اند. البته هر يك به نوعي مي تواند دغدغه اصلي من باشند، فرقي نمي كند، ولي با اين حال كودكي كه زودتر به دنيا آمده است را بيشتر دوست دارم (شعر و ترانه) كه مي تواند زبان مشترك حتي طبيعت (بهار و پاييز) نيز باشد!
* براي موفق بودن يك اثر موسيقايي با كلام، بهتر است آغاز با شعر باشد يا آهنگ، آثار موفق شما با كدام روش شكل گرفته است؟
- وقتي  آهنگي را كه از جان آدمي برآمده در اختيار ترانه سرا بگذارند، من آن را (جسم) مي نامم كه ترانه سرا در آن (روح) مي دمد و هر دو كامل كننده هم مي شوند. غم غريب آهنگ، جان شاعر را در بر مي گيرد، يعني شاعر قبل از سرايش ترانه، روي آهنگ حسي زيبا از قبل در اختيار داشته است، يعني با الهام از آهنگ (زير و بم ها) غم ها و شادي هاي ملودي، آبستن يك ترانه خوب خواهد بود. آثار موفق من بيشتر بر روي آهنگ ديگران بوده است. نمونه  اش ترانه«غض »بر روي آهنگ بابك بيات (تمام بغض قناري ها صدا تو ترسونده)
* علت استقبال نسبي جوانان از ترانه هاي به قول معروف آن سوي آبها چيست؟ يا اصلاً با اين مسئله موافق نيستيد؟
- تكرار مكررات هستند. سواي بعضي از كارهاي پخته با صداي خوانندگان قديمي و حرفه اي، موافق يا مخالف بودن من چه تأثيري مي تواند داشته باشد؟ آنها كار خودشان را ادامه مي دهند و البته تأثيرگذاري بدي در ترانه امروز داشته است. به هر حال بعضي ها (ترانه سرايان) به خاطر نام و نان دست به هر كاري مي زنند. اين نيز بگذرد.
* از ترانه هاي موفق مورد علاقه تان بگوييد. كارهاي منتشر شده، مجموعه ترانه ها، كاست ها و ...
- همه ترانه هايم مثل فرزندانم با من صميمي هستند. البته ترانه«آسيمه سر» را با صداي محمد اصفهاني دوست دارم كه نزديك تر به شعر است و ارتباط با رسانه هاي كلان كشور مثل ارتباطم با خانواده ام است. «صدا و سيما » خانه دومم مي باشد و دوستاني بهتر از آب روان كه در شوراها نشسته اند را خداوند به بنده عنايت فرموده اند. خدا نگهدار همگي آنها باد. ذاتاً شاعرند و انسان. مجموعه اي از آثارم در دست تهيه مي باشند كه اميدوارم موفق شوند.
* چه پيشنهادي براي جريان ترانه جوان داريد. (ترانه نوپاي امروز) منظور ترانه هايي كه در اين ده سال اخير شنيده شده؟
- مرحوم دكتر شريعتي فرمود:« براي اين كه اسير هيچ ديكتاتوري نشوي بخوان، بخوان، بخوان»،  جوانترها بايد كسب معرفت نمايند، از هر طريقي كه شده. چه كتاب و چه رسانه ها. از ترانه هايي كه در اين ده سال اخير شنيده ام (جماعت يه دنيا حرفه/  بين ديدن و شنيدن) را از استاد علي معلم دوست دارم. كار« شباهنگام »با صداي مختاباد و ترانه صميمي و خوب«ساعد باقري»را نيز مي پسندم و زمزمه مي كنم.
* آخرين ترانه اي كه سروده ايد چه حال و هوايي دارد (اجازه بدهيد حسن ختام اين برنامه با زمزمه هاي شما باشد)
- اميدوارم آخرين ترانه ام نباشد، هرچند آخرين هم نيست اما«تبعيد » يا «زن » را بيشتر از كارهاي ديگرم دوست دارم كه حاصل تمام انديشه هاي انساني و تجربه هاي معرفتي ام مي باشد. زن يعني رقص آتش/ موج آشوب شبنم/  زن سيب سرخ حوا/ زن تبعيدگاه آدم/ زن هر شبانه ضجه/ زن فلسفه معما/ صبحي پر از قناري/ خنياگري غمآوا/ زن يعني ...

بازار ادبيات

002301.jpg
هفت شهر عشق به دنياي كتاب رسيد
در ميان كتاب هايي كه به چاپ مي رسند گاه كتاب هايي به چشم مي خورند كه در همان نگاه اول نشان از كاري پرحجم و گسترده دارند و طبيعي است كه ماه ها و سال ها براي نگارش آن وقت صرف شده است.به عنوان نمونه چرخ زدن در كشورهاي مختلف و پيدا كردن شاعراني- آن هم شاعران زن- كه به فارسي شعر مي گويند كار ساده اي نيست. «هفت شهر عشق» ، كتابي است قطور در بيش از ۸۹۰ صفحه كه مهري شاه حسيني (شادماني) در آن بسياري از زنان شاعر پارسي گوي را معرفي كرده است. شاه حسيني شاعران زن و پارسي گوي كشورهاي افغانستان، ازبكستان، پاكستان، تاجيكستان، هندوستان، كشور سابق عثماني و منطقه قفقاز را در كتاب خود معرفي و نمونه اي از اشعار آنها را آورده است. شاه حسيني در مقدمه خود آورده است كه بيش از چهار سال را صرف تدوين كتاب خود كرده است و علاوه بر معرفي زناني كه در گذشته شعر فارسي مي سرودند به شاعران امروزي نيز توجه شده و ضمن ارتباط با آنها سعي شده است نمونه هاي كاملي از شعرشان آورده شود. هفت شهر عشق را انتشارات مدبر به چاپ رسانده است.
002304.jpg
بايا به فصلنامه رسيد
ماهنامه ادبي بايا به مدير مسئولي و سردبيري فرخنده حاجي زاده منتشر شد. بايا «ويژه بم» و نيز شماره ديگري كه شامل مطالب متنوع و گوناگون است شماره هايي هستند كه به جامعه ادبي عرضه شده اند. در شماره «ويژه بم» كه در بخش هاي مقاله، شعر و قصه منتشر شده است مطالبي از پگاه احمدي، حميد احمدي، رامين احمدي، اسدالله امرايي، يدالله رؤيايي، محمد حاجي زاده، م. روان شيد، ناهيد كبيري و... به چاپ رسيده است كه به فاجعه بم اختصاص يافته است.شماره ديگر بايا نيز در فصل هاي مقالات، گفت وگو، شعر و داستان مطالب خود را ارائه داده است. در اين شماره نيز شعر، داستان، مقاله و گفت وگوهايي از محمد آزرم، آرش اسفندياري، اكبر اكسير، عمران صلاحي، فرهاد عابديني، ميثم مهرداد، سيدعلي ميرعلي نقي و... به چاپ رسيده است. فرخنده حاجي زاده در مقدمه خود به فصلنامه شدن ماهنامه بايا اشاره كرده است: از قديم گفته اند حساب خانه و بازار فرق مي كند. به بازار كه نرفته بوديم سال ها دويديم تا مجوز ماهنامه گرفتيم. به مجوز ماهنامه نگاه مي كرديم و مي گفتيم به زودي گسترشت مي دهيم، پانزده روز يك بار منتشرت مي كنيم.كم كمك مي شوي هفته نامه. اين حرف ها مال آن موقع بود كه حساب بازار و حساب خيلي چيزهاي ديگر را نكرده بوديم... از شماره آينده «بايا» به صورت فصلنامه منتشر خواهد شد.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |