زهير توكلي
از مهدي شادخواست پيش از اين يك دفتر شعر خوانده بوديم با عنوان: «چه زيبا مي شوي وقتي نگاهت مي كنم» و نيز كتاب «كفه ترازو» كه مجموعه نقدها و نظرهاي ايشان است درباره شعر و ادبيات.
شادخواست در دفتر«اقيانوسي در آكواريوم» مانند دفتر قبل، بي هيچ ادا و اطوار خاص فرماليستي راه خود را ادامه مي دهد: «صميميت، صداقت و لطافت» در زباني ساده، فضايي تازه و فرمي سهل و ممتنع:
بي وقفه ورق مي زنم
دفتر سنگين ساليان را
غافلگيرم مكن
بگذار همچنان
به دنبال تو باشم
* * *
كتابي كه در شناسنامه اش، يعني صفحه ۲ سال تولد شاعر ۱۳۵۸ ذكر شده است و پايين شناسنامه تقديم نامچه كتاب است به «الهام الدسوقي» و «ريچل پوري» دختران شهيد قدس. در صفحه ۳ هم در بالاي عنوان كتاب آمده است «مجموعه شعر و شعر واره» كتاب ظاهراً كتاب اول اين شاعر شيرازي است و همانطور كه خود نيز با فروتني (يا شايد با عدم اعتماد به نفس) برخي از كارها را شعر واره قلمداد كرده است، در تورق، با تجربه ها و آزمونهاي اين شاعر جوان روبه رو مي شويم كه برخي از آنها خالي از لطف نيست:
بايد صداي تارهامان در بيايد
پول طناب دارهامان در بيايد
دارد مي آيد يك نفر بايد كه كم كم
تسبيح استغفارهامان در بيايد
من نذر كردم پر بسوزانم اگر ياس
پشت در و ديوارهامان در بيايد
يك آسمان گنجشك را پر مي دهم تا
از آستين ها مارهامان در بيايد...
لحن مرادي تغزلي و ليريك است و او بايد اين را دريابد تا به تشخص برسد و بي خيال كارهاي آييني ضعيف مثل( «تو هم بله؟» ، صفحات ۵۲ ، ۵۳ و ۵۴) شود.
* * *
بابك دولتي بچه كرمانشاه است و كرمانشاه اكنون يكي از شعرخيزترين مناطق ايران است. البته بيت هاي نئوكلاسيك از بيت هاي نويافته ديرياب ناب در اين دفتر بيشتر است و اصولاً او را شاعر مضمون سرايي نيافتمش، بلكه وزن شعر برايش هوسناك تر است؛ چنان كه تعداد غزل هاي چهارپاره وار در اين دفتر كم نيست. مجموعا ً اگر بخواهم نمره بدهم، «يك دفتر خوب» غزل پيش رويم است:
زير يك خروار برف سرد پنهان مي شوي
از تمام سبز بودن ها پشيمان مي شوي
برگريز خاطراتت را تماشا مي كني
بغض مي گيرد گلويت را و باران مي شوي
مرگ را با دست هاي سرد خود حس مي كني
ناگزير از ديدن فصل زمستان مي شوي از تو مي گيرند هر چيزي كه عمري داشتي
مثل تاريخ تبار خويش عريان مي شوي
پلك بر هم مي زني ديوار گرداگرد تست
آشنا با واژه دلتنگ زندان مي شوي
حرف هايت را بزن تا جوخه پاييز نيست
روزي از اين روزها تو تيرباران مي شوي
* * *
شب هاي شعر فلسطين از چند سال پيش مرسوم شده است و يك دوره اش بسيار با شكوه بود كه شاعراني معروف از كشورهاي عربي هم اين جا بودند و حاصلش شد كتاب هايي مثل همين كتاب يا كتاب «اين پسرهاي كتاني» از محمد رمضاني فرخاني. بنابراين در اين كتاب بايد به دنبال يك فضاي كاملاً تازه و نو باشيم چون چنين موضوعي يعني فلسطين پس از شعر چپ دهه پنجاه مدت ها است كه از دستور كار شاعران متعهد خارج شده است چرا كه خودمان اين ور خط، كم دردسر و درد دل و خون جگر از جنگ نداشتيم. حالا پس از ركود شعر جنگ در اين سال ها اين موضوع تازه آيا خون تازه اي هم در رگان شعر پايداري مي دمد يا نه؟ اين كتاب كه اميدي برنمي انگيزد در چند بار خواندن جدي كتاب تنها هشت شعر آن از ميان سي و چند شعر سپيد را شعر يافتم و البته هشت شعر، شعرهايي دلنشين و زيبا هستند و حكايت از جان و جوهر مجتبي مهدوي سعيدي مي كنند:
هم سلولي
در انفرادي
با اسارت مهتاب
از پشت ميله هاي روزن زندان
من ديگر تنها نيستم،
*
و تو
هر صبح
از دريچه كوچكي
كه روي تاقچه اش
براي كبوترها دانه مي ريزي
وقتي كه آفتاب
با پيراهن راه راهش
مي تابد
يك هم سلولي خواهي داشت
*
تنها وقتي تنها مي شويم
كه ابرها بيايند
و صدايي در صداي رگبارها
خاموش مي شود
در اين دفتر صداي شاعري مي آيد كه گويا به سهل انگاري در خرج كردن كلمه هاي عاطفي و به هدر دادن كشف هاي زيباي شاعرانه اي از اين قبيل به واسطه پرگويي عادت كرده است:
....
با هر شهيد
سرافرازتر مي شويم
كه با غروب
سايه ها بلند مي شوند
....
به تقدس ميادين اعدام
و تيرهايي كه خون تازه را
با خون هاي پاشيده بر تيرك ها مي آميزد
ما زنده مي مانيم
و گلوله
پرنده اي بوده كه به خون نشست
و پرنده هايي كه به پرواز درآمدند