سه شنبه ۷ تير ۱۳۸۴
يادداشت هايي بر چند كتاب
000435.jpg
زهير توكلي
از مهدي شادخواست پيش از اين يك دفتر شعر خوانده بوديم با عنوان: «چه زيبا مي شوي وقتي نگاهت مي كنم» و نيز كتاب «كفه ترازو» كه مجموعه نقدها و نظرهاي ايشان است درباره شعر و ادبيات.
شادخواست در دفتر«اقيانوسي در آكواريوم» مانند دفتر قبل، بي هيچ ادا و اطوار خاص فرماليستي راه خود را ادامه مي دهد: «صميميت، صداقت و لطافت» در زباني ساده، فضايي تازه و فرمي سهل و ممتنع:
بي وقفه ورق مي زنم
دفتر سنگين ساليان را
غافلگيرم مكن
بگذار همچنان
به دنبال تو باشم
000438.jpg
* * *
كتابي كه در شناسنامه اش، يعني صفحه ۲ سال تولد شاعر ۱۳۵۸ ذكر شده است و پايين شناسنامه تقديم نامچه كتاب است به «الهام الدسوقي» و «ريچل پوري» دختران شهيد قدس. در صفحه ۳ هم در بالاي عنوان كتاب آمده است «مجموعه شعر و شعر واره» كتاب ظاهراً كتاب اول اين شاعر شيرازي است و همانطور كه خود نيز با فروتني (يا شايد با عدم اعتماد به نفس) برخي از كارها را شعر واره قلمداد كرده است، در تورق، با تجربه ها و آزمونهاي اين شاعر جوان روبه رو مي شويم كه برخي از آنها خالي از لطف نيست:
بايد صداي تارهامان در بيايد
پول طناب  دارهامان در بيايد
دارد مي آيد يك نفر بايد كه كم كم
تسبيح استغفارهامان در بيايد
من نذر كردم پر بسوزانم اگر ياس
پشت در و ديوارهامان در بيايد
يك آسمان گنجشك را پر مي دهم تا
از آستين ها مارهامان در بيايد...
لحن مرادي تغزلي و ليريك است و او بايد اين را دريابد تا به تشخص برسد و بي خيال كارهاي آييني ضعيف مثل( «تو هم بله؟» ، صفحات ۵۲ ، ۵۳ و ۵۴) شود.
000444.jpg
* * *
بابك دولتي بچه كرمانشاه است و كرمانشاه اكنون يكي از شعرخيزترين مناطق ايران است. البته بيت هاي نئوكلاسيك از بيت هاي نويافته ديرياب ناب در اين دفتر بيشتر است و اصولاً او را شاعر مضمون سرايي نيافتمش، بلكه وزن شعر برايش هوسناك تر است؛ چنان كه تعداد غزل هاي چهارپاره وار در اين دفتر كم نيست. مجموعا ً اگر بخواهم نمره بدهم، «يك دفتر خوب» غزل پيش رويم است:
زير يك خروار برف سرد پنهان مي شوي
از تمام سبز بودن ها پشيمان مي شوي
برگريز خاطراتت را تماشا مي كني
بغض مي گيرد گلويت را و باران مي شوي
مرگ را با دست هاي سرد خود حس مي كني
ناگزير از ديدن فصل زمستان مي شوي از تو مي گيرند هر چيزي كه عمري  داشتي
مثل تاريخ تبار خويش عريان مي شوي
پلك بر هم مي زني ديوار گرداگرد تست
آشنا با واژه دلتنگ زندان مي شوي
حرف هايت را بزن تا جوخه پاييز نيست
روزي از اين روزها تو تيرباران مي شوي
* * *
شب هاي شعر فلسطين از چند سال پيش مرسوم شده است و يك دوره اش بسيار با شكوه بود كه شاعراني معروف از كشورهاي عربي هم اين جا بودند و حاصلش شد كتاب هايي مثل همين كتاب يا كتاب «اين پسرهاي كتاني» از محمد رمضاني فرخاني. بنابراين در اين كتاب بايد به دنبال يك فضاي كاملاً تازه و نو باشيم چون چنين موضوعي يعني فلسطين پس از شعر چپ دهه پنجاه مدت ها است كه از دستور كار شاعران متعهد خارج شده است چرا كه خودمان اين ور خط، كم دردسر و درد دل و خون جگر از جنگ نداشتيم. حالا پس از ركود شعر جنگ در اين سال ها اين موضوع تازه آيا خون تازه اي هم در رگان شعر پايداري مي دمد يا نه؟ اين كتاب كه اميدي برنمي انگيزد در چند بار خواندن جدي كتاب تنها هشت شعر آن از ميان سي و چند شعر سپيد را شعر يافتم و البته هشت شعر، شعرهايي دلنشين و زيبا هستند و حكايت از جان و جوهر مجتبي مهدوي سعيدي مي كنند:
000432.jpg
هم سلولي
در انفرادي
با اسارت مهتاب
از پشت ميله هاي روزن زندان
من ديگر تنها نيستم،
*
و تو
هر صبح
از دريچه كوچكي
كه روي تاقچه اش
براي كبوترها دانه مي ريزي
وقتي كه آفتاب
با پيراهن راه راهش
مي تابد
يك هم سلولي خواهي داشت
*
تنها وقتي تنها مي شويم
كه ابرها بيايند
و صدايي در صداي رگبارها
خاموش مي شود
در اين دفتر صداي شاعري مي آيد كه گويا به سهل انگاري در خرج كردن كلمه هاي عاطفي و به هدر دادن كشف هاي زيباي شاعرانه اي از اين قبيل به واسطه پرگويي عادت كرده است:
....
با هر شهيد
سرافرازتر مي شويم
كه با غروب
سايه ها بلند مي شوند
....
به تقدس ميادين اعدام
و تيرهايي كه خون تازه را
با خون هاي پاشيده بر تيرك ها مي آميزد
ما زنده مي مانيم
و گلوله
پرنده اي بوده كه به خون نشست
و پرنده هايي كه به پرواز درآمدند

امروز با :اسماعيل اميني
زمان را نگه دارقيصر بيايد
000429.jpg
زمان به كام كلاغ است اي خداي غزل
خيال كوچ در اثناي راه خواهد مرد
درون شعله حسرت نگاه خواهد مرد
چراغ عشق در اين سرزمين نخواهد سوخت
و در سياهي مرداب ماه خواهد مرد
اميد آمدن كاروان چه بيهوده است
عزيز مصر در اعماق چاه خواهد مرد
به پاكدامني اميد نيست چون پرهيز
فرشته اي است كه با يك گناه خواهد مرد
مگر به عشق شود سرخ كارنامه عمر
وگرنه مرد به مرگي سياه خواهد مرد
زبانه مي كشد امشب غزل و مي دانم
كه از حرارت اين سينه آه خواهد مرد
زمان به كام كلاغ است اي خداي غزل
ميان حنجره شور سه گاه  خواهد مرد
چه هولناك كويريست بي غزل،  هستي
كه زير گام سياهش گياه خواهد مرد
راه جنون راه جنون خوشتر است
به شهيدان بي مزار
كشته صحراي جنون خوشتر است
سرخط اين نامه به خون خوشتر است
راه مخالف بزن اي بينوا
راه جنون، راه جنون خوشتر است
پرده دگر كن بهل اين زير و زار
زير و بمي ديگرگون خوشتر است
زمزمه اي گمشده در بادها
زين همه غوغاي زبون خوشتر است
زينت باغ طرب كس نبود
قصه اين سرو نگون خوشتر است
زين رمه  روزشماران مرگ
صيد رها در هامون خوشتر است
براعت استهلال
آري حيات انسان
چونان قصيده اي است
با گريه اي در آغاز
وان گاه در فواصل ابيات
تجديد مطلعي
وان گاه باز
دره اي از ارغوان
سبز، انبوه
ارغوان ها
زير اين سبزها سنگ پيداست
سنگ  ها، سرد
سبزها گرم
سرد و گرمي چشيده است اين كوه
تقدير
دشت، دست خداوند
بر كف سبز او، خط خطي هاي تقدير
جاده ي چرك چين خورده اي چند
حماسه سنگ
سنگ از زمين برداشتن
سنگ از زمين بر...
كابوس
گفتم
اي جنگل پير
تازگي ها چه خبر؟
پوزخندي زد و گفت:
هيچ!
كابوس تبر
شكنجه
ديريست باد
بر شانه هاي كوه
شلاق مي زند
اما
تكرار ضربه ها
از كوه استوار
چيزي نكاسته است
جز خار و جز غبار
در آن سوي خزر
نخوابيده دريا و من هم
زمان را نگه دار
در اين جا كه دريا و شعر و تو هستي
درين خواب و بيدار
درين جا كه روياي ديرين مجسم
درين بزم سبزي كه از جمع ياران فراهم
مبادا زمان سربيايد
زمان را نگه دار
قيصر بيايد
باكو _ مهرماه ۸۲

بي پرده
000441.jpg
دوست عزيز، محمد باقري
اگر اين جنس از شعر را مي خواهيد بسراييد، خواندن آثار شاعراني چون سلمان هراتي، عبد الملكيان (دفتر «ريشه در ابر» ) يا حتي «اسماعيل» از رضا براهني و «ايمان بياوريم» از فروغ براي شما سودمند است. البته به اين قاعده سرودن، بسيار سخت است و از هر ده شعر يكي اش هم شعر نمي شود.
دوست عزيز، رضا غفوري خوانساري
شعرتان با عنوان «سرود صلح» را از سطر هشت به بعد شروع كنيد. ما قبل آن همه مقدمه چيني هاي تصويري است كه شعر آن هم در اين روزگار نيازي به چنين مقدمه چيني هايي ندارد.
قاصدك ها
از شب نشيني ستارگان آمدند
به تبسم گفتند:
فردا...
دريچه مي زايد
ديوارهاي دنيا
مابقي شعر هم زائد است چرا كه پيامش در سطور بالا آمده است.
سركارخانم پريسا احدپور
اولين نكته اين كه ترانه مي تواند به زبان محاوره باشد ولي در شعر نبايد از آن استفاده كرد مگر به شروطي كه آن شروط در قدم هاي اول شاعري، برآورده شدني نيستند.
ديگر اين كه واقعه هاي عاطفي، هيجان  خود را در جملات شما دميده اند اما بيان عواطف به شكل مستقيم نه تنها خواننده را به همذات پنداري با شما نمي رساند، بلكه شعر را تا حد يك قطعه ادبي پايين مي آورد. يك راه خيلي ساده، كوچك كردن و حتي كنار گذاشتن جملات به شكلي بيرحمانه است. نثر مثل حرف زدن و شعر مثل فرياد است. وقتي فرياد مي زنيد چقدر كلمه خرج مي كنيد؟ اين چند خط از شعر شما را كه جوهره شاعرانه دارند، برايتان كوچك كرده ام. هر جا كه جمله را در قلاب گذاشته ام يعني حذف:
ديشب برادرم [به دنبال بقچه ي واژه ها مي گشت]
به دنبال واژه ها طوري هراسان مي گشت
كه در دل من غوغايي به پا شد
[طوفاني بدون واژه ها به پا شد]
[و بعد برادرم به سراغ مناجات شبانه اش رفت]
هم چنان دست هايش مي گشود كه دل من مي رفت
دوست محترم و گرامي آقاي امير حسين شروين متخلص به نوا
چند قصيده و دو قطعه  نيمايي و چندين رباعي كه ظاهراً همه را در آمريكا و به ياد وطن سروده ايد به دستمان رسيد. متأسفانه به علت تكرار مضمون هاي كلاسيك، آن درد غربت نيش خود را بر جگر خواننده نمي زند. البته تتبع كلاسيك شاعراز ابياتي مثل:
تاريك مانده روز ز انبوه دود دل
از شب به غير شام غريبان نمانده است
در دشت نااميدي و صحراي بي كسي
ياري به غير خار مغيلان نمانده است
آشكار است اما صراحتاً بگويم ابياتي به دلنشيني اين دو بيت در اين شعرها كمتر يافتم. اين رباعي هم بود:
نوروز كه دور گشت و سير چمن است
در غربت اگر تويي سراسر محن است
در كنج قفس كجاست مرغي دلشاد
كي شاد بود دلي كه دور از وطن است
دوست عزيز، اردشير ملاجعفري
اين متني كه از شما به دستمان رسيده است اصلاً شعر نيست
سركارخانم سحر خلجي
در بيت سوم هر دو مصراع و در بيت اول، مصراع دوم، اشكال وزني دارند. ضمن اين كه در مصراع ارتباط زباني كه بين قبله و قلب برقرار كرده ايد زيباست: امشب به سوي قبله ات رو كرده قلب عاشقم في الجمله طبع موزون داريد و انديشه هاي شاعرانه اي در كارتان ديده مي شود مثل بيت هاي چهارم و پنجم كه خود را درختي تصوير كرده ايد:
بي تابم و بيچاره ام از زنده ماندن ناگزير
دستم به سوي آسمان پايم شده در خاك اسير
در اين زمين خاكي ات همچون درختي پير و زرد
در دام خاك افتاده ام روحم شده لبريز درد.
كه اين جمله آخر «حشو» است و از نظر معنايي «زائد».

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |