پنجشنبه ۱۶ تير ۱۳۸۴
هنر زندگي
000792.jpg
ما همگي در جست وجوي آرامش و هماهنگي هستيم، زيرا كمبودشان را در زندگي احساس مي كنيم. همه ما گهگاه در زندگي اضطراب، آشفتگي، آزردگي، ناهماهنگي و درد و رنج را تجربه مي كنيم. آنگاه كه شخص بر اثر آشفتگي و اضطراب، دچار رنج است، نمي تواند اين رنج را به خويشتن محدود نمايد، بلكه درد و رنجش را به ديگران نيز منتقل مي كند و اين اضطراب در فضاي پيرامون او منتشر مي شود و هر كس كه با او در تماس باشد، دچار رنج و آشفتگي خواهد شد. بدون شك اين روش درستي براي زندگي كردن نيست.
انسان بايد با خويشتن و نيز با ديگران در صلح و آرامش باشد. به هر حال انسان موجودي اجتماعي است و ناچار بايد در اجتماع زندگي كند. با مردم زندگي كند و با آنها در ارتباط باشد. چگونه مي توانيم در صلح و آرامش زندگي كنيم؟ چگونه مي توانيم تعادل دروني خود را حفظ نماييم و در پيرامون خويش تعادل و هماهنگي ايجاد كنيم تا ديگران نيز بتوانند در صلح و آرامش و تعادل به سر برند؟

عوامل منفي چگونه در ذهن ايجاد مي شوند؟ با بررسي هاي پياپي، روشن شده، زماني كه رفتار ديگران مطابق ميلمان نيست و يا پيش  آمدها موافق طبع ما اتفاق نمي افتند، ناراحت و افسرده مي شويم. وقتي كه ناخواسته ها پيش مي آيند، دچار تنش مي شويم و زماني كه خواسته ها اتفاق نمي افتند و موانعي بر سر راه ما وجود دارند، بار ديگر تنش  و هيجان وجودمان را در خود مي گيرد و درونمان بسته و گره خورده مي شود.
در سراسر زندگي، همواره ناخواسته ها اتفاق مي افتند. خواسته ها نيز گاه روي مي دهند و گاه پيش نمي آيند. جريان واكنش دائمي انسان به اين مسائل، گره هاي عصبي را به وجود مي آورد و اين گره ها، كل ساختار جسماني و ذهني انسان را تحت فشار قرار مي دهند و ذهن را از عوامل منفي لبريز مي كنند. در نتيجه، زندگي به عذاب و مصيبت تبديل مي شود.
حال، يك روش حل مشكل آن است كه از بروز حوادث نامطلوب در زندگي جلوگيري كنيم، به طوري كه همه چيز دقيقاً  مطابق خواسته ها و اميالمان اتفاق بيفتد. براي اين كار بايد قدرتي آنچناني به دست آوريم و يا آن كه به هنگام نياز، شخصي قدرتمند به كمك ما بيايد تا هيچ ناخواسته اي روي ندهد و همه خواسته هامان عملي شوند. اما چنين چيزي ممكن نيست. هيچ كس در اين جهان وجود ندارد كه بتواند به تمامي آرزوهايش دسترسي پيدا كند و در تمام طول عمر، همه رويدادها مطابق ميل او باشد و هرگز ناخواسته اي برايش اتفاق نيفتد. حال اين سؤال پيش مي آيد كه: چگونه مي توان به هنگام برخورد با ناخواسته ها از عكس العمل هاي كوركورانه اجتناب كرد؟ چگونه مي توان از ايجاد تنش جلوگيري نمود؟ چگونه مي توان در مقابل عوامل نامطلوب، آرامش و توازن خويش را حفظ كرد؟
در گذشته مردم دانا و روحانيان، اين مسأله را مورد بررسي قرار دادند. موضوع درد و رنج انسان را مطالعه كردند و براي آن راه حلي يافتند: زماني كه براي شخص اتفاق ناخواسته اي پيش مي آيد و انسان با ايجاد خشم، ترس يا هر نوع منفي گرايي ديگر، نسبت به آن موضوع واكنش نشان مي دهد، در چنين وضعيتي، بايد هر چه سريع تر توجه خود را به موضوع ديگري معطوف نمايد. مثلاً  برخيزد، ليواني آب بنوشد. تا با اين عمل، مانع تكثير و افزايش خشم شده و از آن حال بيرون بيايد. يا آن كه به شمارش اعداد بپردازد. يك، دو، سه، چهار... كه البته در متون ديني و پندهاي خردورزان دستوري بهتر سفارش شده و آن اين كه كلمه  يا جمله اي را تكرار كند. يعني ذكر خداوند و يا نام شخصي روحاني را كه به او اعتقاد دارد، تكرار نمايد. در اين حال ذهن منحرف شده و انسان تا حدودي از چنگ افكار منفي و خشم رها مي شود.
با چنين تمريني، ذهن از آشفتگي رها مي شود اما در حقيقت، اين عمل تنها در سطح آگاه ذهن مؤثر مي افتد. يعني با منحرف كردن توجه، عوامل منفي را به سطوح ناخودآگاه ذهن سوق مي دهيم و در آنجا همچنان به توليد و تكثير ناپاكي ها مي پردازيم. در اين حال، در سطوح بيروني، لايه اي از آرامش و تعادل ايجاد مي شود اما در اعماق ذهن، آتشفشان خاموشي از منفي گرايي هاي سركوب شده وجود دارد كه دير يا زود فوران كرده، با شدت منفجر خواهد شد.
افراد ديگري در جست وجو و شناخت حقيقت دروني، گامي فراتر نهادند و با تجربه واقعيت مربوط به جسم و ذهن خويش، متوجه شدند كه منحرف كردن توجه، تنها سبب گريز از مسأله مي شود. فرار، يك راه حل به شمار نمي آيد، بلكه بايد با مشكل روبه رو شد. هر گاه كه عوامل منفي در ذهن پديدار شوند، بايد آنها را مشاهده كرد. بايد با آنها رو در رو قرار گرفت. به محض آن كه عوامل منفي ذهن را مشاهده كنيد، قدرتشان را از دست مي دهند و از ميان مي روند. ريشه  كن مي شوند.
اين راه حل بسيار خوبي است. مانع از افراط و تفريط مي شود. يعني از سركوب كردن عوامل، يا آزاد گذاشتن آنها، هر دو جلوگيري مي كنيم. انتقال عوامل منفي به ضمير ناخودآگاه، آنها را از ميان نمي برد. ابراز اين گونه احساسات به صورت گفتار و كردار نيز مشكلات بيشتري را ايجاد مي كنند. اما اگر انسان بتواند تنها به مشاهده آنها بپردازد، آن وقت ناپاكي ها از ميان خواهند رفت و هر عامل منفي كه از ميان برداشته شود، از قيد آن خلاص مي شويم.
اين راه حل بسيار جالبي است، اما آيا به راستي عملي نيز هست؟ آيا يك انسان عادي مي تواند به آساني با عوامل منفي روبه رو شود؟ هنگامي كه خشم بروز مي كند آنچنان به سرعت مغلوب آن مي شويم كه مجال توجه به خشم را پيدا نمي كنيم. آن وقت تحت تأثير آن، مرتكب اعمالي مي شويم و يا حرف هايي مي  زنيم كه سبب آزار خود و ديگران مي گرديم و وقتي كه خشم فروكش مي كند، به گريه و زاري و توبه پرداخته، از خدا و آن شخص رنجيده، طلب بخشايش مي كنيم و به رفتار اشتباه خود اعتراف مي نماييم. اما بار ديگر، زماني كه در موقعيت مشابهي قرار مي گيريم، مجدداً  به همان صورت قبل واكنش نشان مي دهيم. بنابراين تأسف دردي را دوا نمي كند.
مشكل در آن است كه ما از زمان شروع فعاليت ناپاكي هاي ذهن بي خبريم. اين عوامل، در لايه هاي زيرين و عميق ناخودآگاه ذهن، شروع به فعاليت مي كنند و هنگامي كه به ضمير خودآگاه مي رسند، داراي آنچنان قدرتي هستند كه شخص مغلوبشان مي شود به طوري كه قادر به مشاهده آنها نخواهد بود.
اما به محض آن كه چشم مان را ببنديم، به خشم توجه كنيم و به آن نگاه كنيم، موضوع و مورد ايجاد خشم به ذهنمان مي رسد. شخص يا موردي كه سبب عصبانيت ما شده، به ذهنمان مي آيد. در اين صورت ديگر به خشم نگاه نمي كنيم بلكه فقط عوامل خارجي را كه موجب احساس خشم شده اند مي بينيم. كه اين عوامل باز هم سبب افزايش خشم مان مي گردند. اين هم راه حل صحيحي نيست. مشاهده هيجانات منفي كه به صورت انتزاعي و مجرد هستند، بدون دخالت دادن عوامل ايجاد كننده آنها، بسيار مشكل است. با وجود اين ، آن كس كه به حقيقت نهايي رسيد، راه حل واقعي را نيز به دست آورد. وي كشف كرد كه هرگاه نوعي آلودگي و ناپاكي در ذهن ايجاد شود، همزمان با آن دو نوع تغيير جسماني نيز روي مي دهد. اولين تغيير آن است كه نفس ريتم طبيعي خود را از دست مي دهد. يعني با ايجاد عوامل منفي در ذهن، نفس تند و خشن مي شود كه مشاهده چنين تغييري آسان است. در سطوحي ظريف تر، نوعي عكس العمل بيوشيميايي نيز صورت مي گيرد و حس هايي در بدن به وجود مي آيند. هر نوع آلودگي ذهني، سبب ايجاد نوعي حس دروني، در قسمت هاي مختلف بدن مي گردد.
هنگامي كه خشم بروز مي كند آنچنان به سرعت مغلوب آن مي شويم كه مجال توجه به خشم را پيدا نمي كنيم. آن وقت تحت تأثير آن، مرتكب اعمالي مي شويم و يا حرف هايي مي  زنيم كه سبب آزار خود و ديگران مي گرديم و وقتي كه خشم فروكش مي كند، به گريه و زاري و توبه پرداخته، از خدا و آن شخص رنجيده، طلب بخشايش مي كنيم و به رفتار اشتباه خود اعتراف مي نماييم
اين راه حل عملي است. براي يك فرد عادي مشاهده آلودگي هاي ذهني مانند ترس، خشم يا شهوت غيرممكن است، اما با آموزش و تمرين صحيح، مشاهده تنفس و حس هاي جسماني براي شخص آسان مي شود و اين تغييرات دوگانه، با آلودگي هاي ذهني ارتباط مستقيم دارند.
تنفس و حس هاي جسماني، به دو صورت مفيد واقع مي شوند. اول آن كه به صورت منشي خصوصي عمل مي كنند، يعني به مجرد آن كه آلودگي ذهني ايجاد شود، نفس حالت طبيعي خود را از دست مي دهد. فريادش بلند مي شود كه: نگاه كن اشكالي پيش آمده!  در اين حال ديگر بايد اخطا ر او را بپذيريم. حس هاي جسماني ديگر نيز به همين ترتيب ما را آگاه مي كنند. آن وقت با اين آگاهي، به مشاهده تنفس و حس هاي جسماني مي پردازيم و متوجه مي شويم كه با اين عمل،  آلودگي هاي ذهني به سرعت از ميان مي روند.
اين پديده جسمي- ذهني مانند سكه اي دو رويه است. در يك روي سكه، افكار و هيجاناتي كه در ذهن ايجاد مي شوند، قرار دارند و در آن سوي ديگر سكه، تنفس و حس هاي جسماني قرار گرفته اند. هر نوع فكر يا هيجان و هر نوع آلودگي ذهني، همزمان، در تنفس و حس هاي جسماني ما اثر مي گذارند. به اين ترتيب با مشاهده تنفس و حس هاي جسماني، در واقع به مشاهده آلودگي هاي ذهني مي پردازيم و به جاي فرار از حقيقت، با واقعيت به همان شكل موجود روبه رو مي شويم.
آنگاه مي بينيم كه اين ناپاكي ها قدرت خود را از دست مي دهند و ديگر نمي توانند مانند گذشته بر ما غلبه كنند و اگر در اين كار مداومت نشان بدهيم، ناپاكي ها به كلي محو مي شوند و ما به صلح و شادماني دست مي يابيم.
به اين ترتيب، روش خودنگري، واقعيت را از هر دو جنبه بيروني و دروني آن به ما نشان مي دهد. در گذشته با چشم باز، به عوامل بيروني نگاه مي كرديم و از حقيقت دروني غافل بوديم. هميشه علل خشنودي خويش را در بيرون جست وجو مي كرديم و از واقعيت هاي دروني بي خبر بوديم و هرگز نمي دانستيم كه علت درد و رنج در درون خود ما است. درد و رنج بر اثر واكنش هاي كوركورانه، نسبت به حس هاي خوش و ناخوش ايجاد مي شود.
اكنون به كمك آموزش مي توانيم روي ديگر سكه را مشاهده كنيم. مي توانيم در عين حال از تنفس خود و نيز از آنچه كه در درونمان مي گذرد آگاه شويم. ياد مي گيريم كه بدون از دست دادن تعادل ذهن، نفس يا حس هاي جسماني ديگر را شاهد باشيم. در اين هنگام ديگر واكنش  نشان نمي دهيم و به درد و رنج خود نمي افزاييم. در عوض به آلودگي هاي ذهن فرصت مي دهيم تا آشكار شده و سپس از ميان بروند.
هر قدر شخص اين تكنيك را بيشتر تمرين كند، با سرعت بيشتري از منفي گرايي هاي ذهن آزاد مي شود. به تدريج ذهن از ناپاكي ها رها شده، به خلوص و پاكي مي رسد. يك ذهن پاك، همواره لبريز از عشق پاك، شفقت، مهر و محبت، عشق بدون خودخواهي، نسبت به ديگران است. يك ذهن پاك، نسبت به شكست ها و رنج هاي ديگران همدردي دارد و از موفقيت ها و شادماني هاي آنها خرسند مي شود و در مقابل هر نوع موقعيتي، تعادل و توازن خويش را حفظ مي كند. زماني كه كسي به اين مرحله برسد، الگوهاي كلي زندگيش تغيير مي كند. ديگر ممكن نيست كه با گفتار يا كردارش باعث بر هم زدن آرامش و شادي ديگران شود. در عوض با ذهني متعادل، نه تنها خود به آرامش دروني مي رسد، بلكه به آرامش ديگران نيز كمك مي كند و فضاي پيرامون او از صلح و هماهنگي لبريز مي گردد و اين چنين، ديگران را نيز تحت تأثير قرار مي دهد. با فراگيري حفظ تعادل در مقابل تجربه هاي دروني، انسان مي آموزد تا عدم وابستگي را در مقابله با شرايط بيروني نيز در خود پرورش دهد، اما اين عدم وابستگي به معناي فرار يا بي تفاوتي نسبت به مسائل دنيوي به حساب نمي آيد. يك مراقبه گر، نسبت به رنج هاي ديگران حساس تر شده و نهايت سعي خود را براي تسكين آلام آنان به كار مي برد. در اين راه وي نه با ذهني آشفته، كه با ذهني لبريز از مهر و شفقت و توازن عمل مي كند. او عدم دلبستگي معنوي را مي آموزد. مي آموزد كه چگونه با تعهد كامل عمل كند. چگونه يك پارچه در خدمت ديگران باشد و در عين حال تعادل خويش را نيز حفظ نمايد. به اين ترتيب انسان همچنان كه براي صلح و شادماني ديگران مي كوشد، خود نيز در صلح و شادماني زندگي مي كند. اين همان هنر زندگي كردن است.
بر اثر ناداني، انسان غالباً  عكس العمل هايي بروز مي دهد، كه براي خود و ديگران مضر است، اما با ذكر و ياد خداوند و توكل به او و با پرورش بينش و بصيرت، به صورت مشاهده واقعيت، به همان شكل موجود، انسان از عادت واكنش نشان دادن، رها مي شود. هنگامي كه واكنش هاي كوركورانه متوقف گردند، آنگاه شخص توانايي انجام عمل صحيح را به دست مي آورد. عملي كه از ذهني متعادل و آسوده ناشي مي گردد. از ذهني كه حقيقت را مي بيند و درك مي كند و چنين عملي بدون ترديد، مثبت و خلاق و مفيد خواهد بود.
بنابراين لزوم خودشناسي كه پند همه اديان و مردمان خردمند است، آشكار مي شود. انسان نبايد خويشتن را با بهره گيري از منطق عقلاني و يا براساس ايده ها و نظريه ها شناسايي كند. نبايد بر اساس احساسات و هيجانات به شناخت خود بپردازد و كوركورانه شنيده ها و خوانده ها را باور نمايد. چنين شناختي كافي نيست. انسان بايد حقيقت را خود از طريق آنچه از آموزه هاي وحياني به او رسيده در سطح عملي و تجربي آن به دست آورد. بايد واقعيتي را كه در اين پديده جسمي- ذهني وجود دارد، مستقيماً  تجربه نمايد. اين تنها روشي است كه ما را ياري مي دهد تا از ناپاكي ها و درد و رنجمان بيرون آمده و به رهايي برسيم.
مشاهده هر چيز بايد به شكل واقعي آن باشد و نه به صورتي كه به نظر مي آيد. بايد در حقيقت ظاهري رخنه كرد تا به حقيقت نهايي ساختار جسم و ذهن رسيد. زماني كه انسان چنين حقيقتي را تجربه مي كند، مي آموزد كه واكنش هاي كوركورانه را متوقف سازد و از ايجاد آلودگي هاي ذهني جلوگيري مي نمايد. در اين صورت، آلودگي هاي قديمي به طور طبيعي و به مرور پاك مي شوند و از ميان مي روند. آنگاه انسان از درد و رنج رها شده، به شادماني مي رسد. در هر دوره آموزش خودنگري سه مرحله تعليم داده مي شود. اول آن كه شخص بايد از هرگونه كردار و گفتاري كه سبب بر هم زدن صلح و آرامش ديگران باشد خودداري نمايد. هيچ كس نمي تواند در حالي كه با كردار و گفتارش به افزايش آلودگي هاي ذهني مي پردازد، براي رها شدن از اين ناپاكي ها تلاش كند. بنابراين اجراي اصول ديني و اخلاقي، اولين قدم لازم براي تمرين است. انسان، متعهد مي شود كه از كشتن، دزدي، رفتار نادرست جنسي، دروغگويي و حرفهاي ناهنجار، مصرف مسكرات و مواد مخدر پرهيز كند. با خودداري از انجام چنين اعمالي، شخص به ذهن مجال آسودگي مي دهد تا به كار يادگيري بپردازد.
مرحله بعدي، تسلط يافتن بر ذهن ناآرام و وحشي است، كه با تمرين ذكر و ياد و توكل به مبدأ الهي انجام مي گيرد. در اين مرحله، انسان سعي مي كند كه تا حد امكان مدتي طولاني، توجه خود را با ياد و نام خداوند همراه سازد. آنچنان كه وارد مي شود و آنچنان كه خارج مي شود. به اين ترتيب، ذهن آرامتر شده و از تسلط عوامل منفي و خشن بيرون مي آيد. همزمان با اين عمل، ذهن متمركز شده هوشيار و موشكاف مي شود و براي تلاش در راه كسب بصيرت، آماده مي گردد.
اين مراحل دوگانه، يعني برخورداري از اصول ديني و اخلاقي و تسلط بر ذهن، ضرورت كامل دارند و مفيدند. اما بدون بهره گيري از مرحله سوم منجر به سركوبي نفس مي شوند. در مرحله سوم به كمك پرورش بصيرت و شناخت نفس خويش، آلودگي هاي ذهني را مي زداييم، كه اين همان خودنگري است. خودنگري تجربه حقايق دروني، به كمك مشاهده منظم و بي غرضانه پديده هاي دائم التغيير جسم و ذهن كه به صورت حس هاي دروني ظاهر مي شوند. اين تجربه براي همگان عملي است.
- باشد كه همگي شما به حقيقت نهايي دست يابيد.
- باشد كه همه انسانها از آلودگي ها و درد و رنجشان آزاد شوند و با عشق به مبدأ الوهي آفرينش و توكل به او آنچه را كه ازوست به او بسپارند چنانكه گفته اند توكل كار خود به خدا سپردن نيست، توكل كار خدا به خدا سپردن است.
ميترا كامي

ارزش شكيبايي
000795.jpg
صبوري يكي از ويژگي هاي بارز انسان هاي موفق است. شايد صبر كردن در كلام آسان به نظر آيد ولي در واقع يكي از مشكل ترين كارها ست كه نياز به تلاش و ايجاد توانايي هاي خاصي دارد. شايد شما نيز افراد زيادي را به ياد مي آوريد كه در عرض چند دقيقه نفرت و انزجار بسياري در شما ايجاد كرده اند. طرز برخورد، رفتار و بيان كلمات تأثير به سزايي در برخورد اول نسبت به فرد مقابل دارد، ولي مطمئن باشيد كه كمي صبوري به خرج دادن حتي مي تواند در چنين افرادي تغييراتي ايجاد كند. اما به ياد داشته باشيد كه بردباري به خرج دادن نيز اصولي دارد و بايد به گونه اي باشد كه با ساده لوحي اشتباه نشود كه در اين صورت نه تنها به شما و اطرافيانتان كمكي نمي كند بلكه حتي موجب سوءاستفاده از شما نيز مي شود. پس شكيبايي نيز بايد با تفكر كامل همراه باشد تا ثمربخش گردد. گاه چنين به نظر مي رسد كه در دنيايي كه با اين سرعت در حركت است، شكيبايي نيز مثل بسياري از چيزهاي ديگر به فراموشي سپرده شده است. صبر كردن، گام برداشتن در جاده اي پر از خار و خاشاك و سنگ است ولي بعد از طي اين مسير، دشتي پر از گل نمايان مي شود. اين امر به ويژه در مورد عشق و دوست داشتن صادق است. بدون داشتن صبر و شكيبايي لازم نااميدي و شكست به راحتي مي تواند به زندگي ما رخنه كند. همواره به ياد داشته باشيد كه در عشق، تا كشف حياتي ترين پاسخ ها زمان لازم است. زماني براي تحمل آن سختي. به طور كلي بزرگترين پاداش آن بردباري، دوام خود عشق است. به گفته ساموئل جانسون اگر انسان بر تمام موانع از همان ابتدا غلبه كند هيچ كوششي انجام نخواهد شد.
هرگز منتظر نباشيد كه صبر و بردباري و شكيبايي همچون موهبتي الهي بر شما وارد آيد بلكه براي كسب اين مهارت نيز همچون مهارت هاي ديگر بايد تمرين كرد و صد البته بايد دقت كنيد كه صبر كردن به معناي از بين بردن سرعت عمل خود، در انجام كارها نيست. بلكه هر كار و هر هدفي ويژگي خاصي را مي طلبد. زماني سرعت عمل در يك كار، رسيدن به هدف را تسريع مي كند و زماني ديگر صبوري. مهم اين است كه جايگاه اين دو در زندگي به خوبي مشخص شده باشد و بي توجهي به اين مسأله مي تواند تمام زندگي فرد را به ورطه نابودي بكشاند. توماس آكويناس گفته است: هنگامي كه مي خواهيد كساني را جذب كنيد، به سوي  آنها برويد! دستشان را بگيريد و راهنمايي شان كنيد. هرگز دور نايستيد و بر سرشان فرياد نزنيد و نامشان را صدا نكنيد و از آنها نخواهيد كه به سمت شما بيايند. بهترين راه اين است كه از جايي كه آنها هستند آغاز كنيد و بدانيد در صورتي كه در پي رسيدن به امتيازات بالا هستيد، تنها بايد در اين كار شكيبايي به خرج بدهيد. صبوري و مهرباني تنها عواملي هستند كه افراد را به سمت شما مي كشاند و هم به شما و هم به اطرافيانتان آرامش مي دهد.
هر چند توجه به اين نكته بسيار مهم است كه هيچگاه نبايد از اطرافيان خود توقع داشته باشيم كه با ديدن كوچكترين شكيبايي، از ما تشكر كنند و آن را بفهمند و اگر نسبت به ما توجهي نشان ندادند، مبارزه منفي را آغاز كنيم و دست از بردباري و صبوري برداريم. گوته مي گويد: هيچ روزي از امروز با ارزش تر نيست. پس بياييم بردباري را از همين امروز بكار بريم.
بهروز فولادگر

اجتماعي
اقتصاد
انديشه
جهان
سياست
فرهنگ
موسيقي
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  جهان  |  سياست  |  فرهنگ   |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |