پنجشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۴
ادبيات
Front Page

گفت وگوباا استاد الطاف حسين فرزند استاد محمد حسين سرآهنگ
بيدل  خواني در افغانستان
001653.jpg
عكس :محمد دولّو
سيدعبدالرضا موسوي
هفته پيش، به همت كانون ادبيات ايران و شبكه راديويي فرهنگ «عرس بيدل» در تهران برگزار شد. در اين همايش بين المللي بيدل شناساني از كشورهاي همزبان يا همسايه سابقاً پارسي گوي حضور داشتند؛ از جمله پروفسور قمر غفار از هند، شهباز ايرج و اسماعيل اكبر و عبدالحميد مهجور از افغانستان و دكتر شكور اف از ازبكستان و نيز از ايران استاد علي معلم دامغاني و مرتضي اميري اسفندقه و... ايراد سخن كردند. آنچه مي خوانيد حاصل گفت وگويي با استاد الطاف حسين سرآهنگ، خواننده افغاني و پسر سرآهنگ مشهور است كه غزل خوان بزرگي بود و به خصوص بيدل را به شكل حيرت آوري خوانده است.مشابه چنين برنامه در افغانستان به همين اسم مرسوم است و در ايران اولين بار است كه برگزار مي شود و طبعاً هر نخستين قدمي با لرزيدن و لغزيدن يا حتي به زمين افتادن همراه است اما همان قدم اول هم بزرگترين قدم است.
آن روز كه روح پاك آدم به بدن
گفتند درآ نمي شد از ترس به تن
خواندند ملائكه به لحن داوود
در تن در تن درآ درآ در تن تن
(امير خسرو دهلوي)
درآمد
الف)
چنانكه مي دانيم پيوند و ارتباط ايران و هند به روزگار پيش از تاريخ بازمي گردد. گفته اند كه مردمي از دشت هاي جنوب روسيه به ايران و هند كوچيدند و پس از درآميختن با بوم نشينان اين دو سرزمين، دو ملت بزرگ ايران و هند را پديد آوردند. آنان در روزگاراني كه تاريخ آن امروز براي ما روشن نيست زبان و فرهنگي مشترك داشتند و برخلاف نظر ابوريحان بيروني در كتاب ماللهند اكنون زبانشناسي معلوم كرده است كه نه تنها لغت عرب از لغت سانسكريت به ما نزديك تر نيست بلكه سانسكريت در گروه زبان هاي هند و اروپايي قرار مي گيرد كه زبان ما هم جزء آن است و ريشه ها و كلمات بسياري در زبان ما از آن موجود است، حال آنكه گروه زبان هاي سامي به كلي با زبان ما متباين است.
ب)
در موسيقي نيز تاثيرات متقابلي، چه پيش از اسلام و چه پس از اسلام، ميان هند و ايران اتفاق افتاد. براساس شواهد تاريخي، در دوره ساسانيان، موسيقي كشور هند به عنوان كشوري كه از لحاظ زبان سانسكريت و معتقدات ودايي با زبان اوستا و ديانت ايرانيان مناسبت و قرابت داشت، بيش از موسيقي يونان و روم مورد توجه ايرانيان بود. حتي امروز نيز برخي از پيوستگي هاي موسيقي ايران و هند حفظ شده است كه مظهر بارز اين پيوستگي، نغماتي است در «دستگاه ماهور» و «دستگاه راست پنجگاه» كه به عناويني چون «راگ هندي» و «راگ كشميري» موسوم است. كلمه راگ كه صورت هنديraga است اصولا نغمه اي ا ست كه يكي از كتب مقدس هنديان يعني «ريگ ودا» با آن تلاوت مي شده است. از طرف ديگر واژه هاي فارسي يا واژه هاي عربي اي كه از رهگذر زبان و فرهنگ ايراني در موسيقي هند رسوخ كرده و تا به امروز باقي است همچون خيالخواني، غزلخواني، قوالي و موارد مشابه حكايت از تاثير فرهنگ و هنر ايران بر موسيقي هند دارد.سرجان ملكم، مؤلف تاريخ ايران، اشاره مختصري به تفاوت صرفا اسمي برخي سازهاي مشترك در موسيقي ايراني و هندي دارد. او مي گويد «كنگره» Kingira را در هندوستان «وينا» Vina نام نهاده اند يا «دنبل» ِdanbal در آن جا «مندل» mandal خوانده مي شود، يا «سارندا» Sarinda كه در هند مي نوازند نوعي عود چهارسيمه است.
ج)
و اما امروز كه ديگر به سبب غلبه فرهنگ و تمدن غربي بر برخي از فرهنگ هاي مرده و يا نيمه جان مشرق زمين، پيوند ايران و هند به تعارفات ديپلماتيك و بعضا معاملات اقتصادي و سياسي محدود شده است و كمتر ايراني اي را مي توان يافت كه خلوت خود را با موسيقي هندي پر كند و يا بالعكس، اين تنها زبان فارسي است كه مي تواند ما را با موسيقي هندي مانوس كند و واسطه اين آشنايي و آشتي شود.در سالهاي اخير همه ما شاهد بوديم كه موسيقي دانان فارسي خوان شبه قاره (به ويژه پاكستاني ها) چگونه در جهت همين اندك آشنايي و انس و الفت ايرانيان با نواي هندي نقش ايفا كردند. قوالاني چون استاد نصرت فاتح علي خان، استاد درويش عزيز ميان و ديگران. همينطورند غزلخوانان هند همچون استاد مهدي حسن كه انشاءالله اگركار ايشان نيز در ايران منتشر شود بي شك مورد استقبال واقع خواهد شد.
د)
افغانستان از ديرباز با هند پيوندي ناگسستني داشته است. چنانكه نشان بعضي از قله هاي موسيقي هند را بايد در افغانستان جست. از جمله اين قله ها- و نيكوست كه بگوييم بلندترين اين قله ها- استاد محمدحسين سرآهنگ است. لازم است براي روشن تر شدن تبارنامه اين نوع موسيقي (موسيقي كلاسيك هند؛ راگ خواني، غزلخواني، تهمري خواني و خيال خواني) در افغانستان بگويم اينكه در دوران شيرعلي خان محمد زايي (متوفي سال ۱۲۹۶ ق)- از خاندان باركزايي - شماري از موسيقي دانان هندوستان به افغانستان دعوت شدند. آنها در ابتدا در كوچه سنگ كش ها (محلي در كابل) و بعدا در كوچه  خواجه خوردك خرابات سكني گزيدند و در آنجا جوانان افغانستاني علاقمند به موسيقي را تعليم دادند. بنا به قول انجبير صديق قيام - از خبرگان تاريخ موسيقي افغانستان - «از جمله آناني كه از كوچه خرابات سر برآورده اند نخستين چهره كه توانست ابداعات خوب و پسنديده را در موسيقي كشور (منظور افغانستان است) پديد آورد استاد قاسم مرحوم است. وي موسيقي محلي افغانستان را با اساسات موسيقي كلاسيك هم آهنگ ساخت. دومين چهره درخشاني كه از خرابات سربرآورد و درخشان تر از هر چهره ديگري نه تنها در افغانستان بلكه در نيم قاره هند درخشيد استاد سرآهنگ است.»
ه)
استاد محمدحسين سرآهنگ در سال ۱۲۹۶ شمسي در گذر خرابات كابل ديده به جهان گشود.پدرش استاد غلامحسين خود از اساتيد موسيقي بود اما از بيم آنكه مهر پدري مانع از سختگيري در تربيت يك كلاسيك كار برجسته شود او را به هند، نزد استاد عاشق علي خان (بنيانگذار مكتب موسيقي پتياله) مي فرستد. استاد سرآهنگ شانزده سال تمام در محضر عاشق علي خان تلمذ مي كند و به كسب افتخارات و القاب مختلف از مراكز علمي هند نائل مي شود . تنها اين نكته را اضافه مي كنم كه استاد سرآهنگ در ابتدا به نام استاد محمدحسين خان و يا محمدحسين كابلي معروف بود.
تا اينكه در سال ۱۳۲۵ ش روزي به محفلي در گذر قاضي شهاب چند اول منزل يكي از شاگردان خود به نام حاجي گل مي رود. جمع كثيري از علاقمندان استاد در آن منزل گردآمده بودند. همانجا بود كه باقي قايل زاده (شاعر توانا و نابيناي افغاني) اين لقب را با احساس و حرارت بسيار از طرف جمع دوستان و ارادتمندان به استاد تقديم مي كند و استاد از آن پس به اين لقب شهرت مي يابد.
و)
يكي از فضايل هنري استاد سرآهنگ كه او را از ديگر اساتيد فن موسيقي متمايز مي كرد شعر فهمي اوست. مرحوم استاد سرآهنگ از معدود آوازه خواناني است كه در فهم و درك شعر به اندازه يك اديب فاضل با ذوق از خود توانايي  نشان داد. اشعاري كه او از شعراي مختلف فارسي زبان انتخاب كرده گواه اين مدعاست. به ويژه گزينش هاي او از كليات بيدل دهلوي و توضيحاتي كه گاه استاد در خصوص اشعار منتخب خود مي داد جملگي از ذوقي سليم و دركي عميق حكايت داشت. همانطوركه برخي نوشته اند، اگر شعربيدل به واسطه صداي استاد سرآهنگ وارد خيلي از خانه هاي افغانستان شد در ايران وضع برعكس است. يعني نوار صداي استاد سرآهنگ به واسطه شعر بيدل در ميان ادباي ايراني دست به دست شد.
ز)
خوب است در اينجا يادي كنيم از معلم بيدل  شناسي استاد سرآهنگ؛ يعني عبدالحميد اسير كه به قندي آغا معروف بود. عبدالحميد اسير فرزند حاج عبدالقادر به سال ۱۲۹۴ شمسي در محله باغ  نواب كابل متولد شده ولي اصالتا بدخشاني بوده است. اسير تحصيلات مقدماتي را در ليسه عالي نجات داماني به پايان برده و هنوز به تحصيل دوره متوسطه مشغول بود كه به جرم سياسي از مدرسه اخراج و تحت نظر قرار گرفت تا نهايتا در تاريخ دهم محرم ۱۳۱۲ با اقوام و اقربا (پدر، مادر و برادران) به ريگستان جنوب كشور (گرمسير) تبعيد شد و سيزده سال تمام در آوارگي به سر برد و پس از آن از تبعيد ،معاف و به كابل بازگشت. استاد محمد عبدالحميد اسير از مفسران سنتي بيدل در افغانستان محسوب مي شده و در حلقه درس بيدل خواني او بسياري از ارادتمندان شعر ابوالمعاني گرد هم مي آمدند كه از جمله آنها استاد محمدحسين سرآهنگ  بوده است. درواقع ارتباط و اتحاد باطني اين دو بزرگمرد بود كه منجر به تعالي روزافزون استاد سرآهنگ در اجراي اشعار حضرت ابوالمعاني شد.استاد محمد عبدالحميد اسير روز پنجشنبه ۱۸ حمل (فروردين) ۱۳۷۳ ش درست ساعت دو و نيم بعد ازظهر هنگامي كه دوستان حلقه درس بيدل گرد آمده بودند دارفاني را وداع گفت. و البته استاد سرآهنگ حدودا دوازده سال پيش از اين تاريخ در ۱۶ جوزا (خرداد) ۱۳۶۱ ش دوست و استاد و همراه خود را تنها گذاشته بود. روحشان شاد.
ح)
پس از اين مقدمه نه چندان كوتاه به رخدادي مي پردازم كه خبرش را شايد چندي پيش در روزنامه ها و يا رسانه هاي ديداري و شنيداري خوانده و يا شنيده باشيد. همايشي بين المللي با عنوان عرس بيدل در مورخه ۳۰ و ۳۱ تيرماه ۱۳۸۴ در تالار انديشه حوزه هنري برگزار شد كه در واقع حاصل همت چند تن از علاقمندان به بيدل و بيدل پژوهي - و البته بي اطلاع از چند و چون اين مقوله - بود.
دست اندركاران اين برنامه كه براي دعوت از سخنرانان و گروه موسيقي از كشورهاي مختلف هزينه ها كرده بودند براي چاپ و يا حتي فتوكپي كاغذ پاره اي به عنوان ليست برنامه هاي اين مجلس قناعت پيشه فرمودند. از طرف ديگر عليرغم ادعاي دست اندركاران مبني بر تبليغات گسترده و كم نظير، در تالار كوچك انديشه بسياري از صندلي ها خالي بود. تالاري كه هنگام برگزاري برنامه هايي به مراتب كم اهميت تر مملو از جمعيت است و البته دست اندركاران، قلت جمعيت را ناشي از توطئه و بايكوتي خودجوش دانستند. والله اعلم.علاوه بر اين مسائل تأسف برانگيز، انتخاب برخي از مدعوين به عنوان بيدل پژوه بسياري از حضار را «حيرت دميده» كرد. في المثل از كشور پهناوي چون هند با آنهمه اساتيد برجسته و نام آور كه هر يك در حوزه بيدل پژوهي رساله ها تدوين و تأليف كرده اند، شخصي براي سخنراني آمده بود كه حتي يك مقاله هم در اين باب ننگاشته بود و در ديگر حوزه هاي ادب فارسي نيز كم اطلاع مي نمود.
با اينهمه رويايي و ديدار با چند تن بسيار مرا مشعوف ساخت. از جمله فرزند استاد مرحوم محمدحسين سرآهنگ كه الطاف حسين نام داشت و نيز فرزند ارشد قندي آغا كه نامش محمد عبدالعزيز است و مهجور تخلص دارد. درباره عبدالعزيز مهجور، اين درويش مسرور، در وقتي مناسب تر چيزهايي خواهم نوشت، اما اينك كه سخن از موسيقي كلاسيك افغانستان و بيدل خواني استاد سرآهنگ است پاي صحبت فرزندش استاد الطاف حسين مي نشينيم كه براي شناخت استاد سرآهنگ راوي اي بهتر از او نمي شناسيم.
001647.jpg
ط)
استاد الطاف حسين فرزند ارشد و شاگرد مستقيم استاد سرآهنگ بوده است. ضمن آنكه شاگردي تني چند از اساتيد برجسته موسيقي هند را نيز در كارنامه خود دارد. اول بار كه به حضور اين استاد عزيز در هتل هويزه (محل اقامت ايشان) رسيدم از حضرتش سئوال كردم كه آيا شما نيز به شيوه پدر كار مي كنيد؟ الطاف حسين گفت: بله، و بعد اضافه كرد: البته فاصله من با ايشان بسيار است. استاد الطاف حسين كلاسيك كار است و تخصصش راگ خواني، و غزلخواني را به قول خودش ارث برده است، از پدر و پدر بزرگش.
با اينهمه چه كسبي و چه وهبي؟ چند قطعه اي كه از پدرش استاد سرآهنگ در اين دو شب «عرس بيدل» اجرا كرد براي من بسيار دلچسب بود تا جايي كه بر صفحه نخست كتابي كه به او تقديم كردم اين مصراع را كه ناظر است بر غزل مشهوري از حضرت حافظ نوشتم:
پدري را نبود خود پسري بهتر ازين معذلك اگر بخواهم خود را وادار به داوري ميان اين سه نسل يعني استاد غلامحسين، استاد محمدحسين و استاد الطاف حسين كنم انكار سخن نبي(ص) نتوانم كرد كه فرمود: خيرالامور اوسطها.
***
ي)
به دعوت عزيزي براي مصاحبه با استاد الطاف حسين او را همراهي كردم. در اين گفت وگو به دليل علايق شخصي بنده، متأسفانه از خود استاد الطاف حسين، زندگي و آثارش كمتر سخني به ميان آمد و آنچه گفته و شنيده شد عموما درباره پدر ايشان يعني استاد محمدحسين سرآهنگ است. اندكي هم در خصوص انواع و اقسام موسيقي در هند و افغانستان پرسش كرديم كه اميدوارم مفيد واقع شود.
متأسفانه اين گفتگو به علت كاري كه براي استاد الطاف حسين پيش آمد ناتمام ماند. اگر از الطاف استاد الطاف حسين يكبار ديگر نصيب ما شود مباحث ناقص در اين گفتگو را كامل مي كنيم.
***
*استاد! در ابتدا بفرماييد كه موسيقي اي كه امروز در افغانستان رايج است چه ميزان با موسيقي اي كه در قرون ماضي در اين منطقه بوده و در كتاب هاي موسيقي يا تاريخ و تذكره از آن سخن گفته شده پيوند دارد؟
- منظورتان سازهاي موسيقي است؟
* نه! شيوه ها را مي گويم.
ـ خب، شيوه هاي موسيقي از آن زمان يا شيوه هايي كه در فولكلور ما بوده، در اطراف پنج شير يا هزاره جات افغانستان و سمت هرات افغانستان و سمت شمال كه بلخ باشد به همان سبك و شيوه هاي قديم سينه به سينه نقل شده و شايد از هزارها سال تاكنون محفوظ مانده است. مثل دستگاههاي موسيقي شما؛ چهارگاه و يا همايون، در موسيقي ما نيز جوگيا، پيرو و پهاري به صورت سينه به سينه به دست ما رسيده است.
* الان اين شيوه اي كه شما كار مي كنيد يا مرحوم پدرتان كار مي كردند ريشه اش به هند برمي گردد، درست است؟
- ريشه اين موسيقي بين ما و هند است.
* يعني مشترك است؟
-بله، موسيقي ما هيچوقت از هند جدا نبوده و موسيقي هند هم از ما جدا نيست. رابطه موسيقي ما و هند از قبل از اسلام و از زمان بودا و برهما و هندوئيزم بوده و افغانستان و بلخ و بخارا مركز بودائي ها و هندوها بوده است و هندوها وقتي مهاجرت كردند، مي روند و اين موسيقي را با خودشان مي برند.
موسيقي ايراني و خراساني و افغانستاني و هندي در ذات خود يكي است و از هم جدا نمي شود. نمي توان گفت اين موسيقي ايراني است و اين افغانستاني. موسيقي اين نواحي و حتي موسيقي عربها ذاتش يكي است كه هر كس آن را به لهجه خود درآورده و اجرا مي كند.
* اگر درست فهميده باشم شما مي فرماييد كه همه اين موسيقي ها از يك جنس اند كه به اقتضاي هر مكان رنگي مخصوص پيدا كرده و اينقدر متنوع شده اند؟
- بله، همينطور است.
* حالا بفرماييد مثلا موسيقي اي كه استاد سرآهنگ و شما كار مي كنيد از جهت همين رنگ چه تفاوتي با موسيقي هند دارد؟
- تفاوتي ندارد. جز اينكه استاد سرآهنگ صوفيزم را در موسيقي هند گنجانيده و ابيات دري و فارسي را در آن جاي داده است. مثل چيزي كه من ديشب خواندم. اجراي استاد سرآهنگ از يك غزل بيدل بود كه در راگ يمن ساخته شده بود.
* يعني اين كار در هند سابقه نداشته است؟
- چرا، حضرت اميرخسرو دهلوي بلخي (بلخي مي گويم چون اصلا از لاچين بلخ بود، مثل حضرت ابوالمعاني كه اصلش از بدخشان است و بسياري از اصطلاحات در ديوان او مطلقا كابلي و بدخشي است) او موسس اين شيوه بود. اميرخسرو اولين كسي بود كه اين موسيقي را با زبان فارسي پيوند زد و اشعار و ترانه ها را در بين راگ ها گنجاند.
*امروز چه؟ آيا استاد يا اساتيدي را در هند نمي شناسيد كه اين شيوه ها را دنبال كنند. مثلا مثل استاد مهدي حسن؟
- راه ايشان غزل خواني است. بهترين غزل خوان هستند و استاد غزل هستند و از خود يك شيوه مخصوص و يك مكتبي ايجاد كردند كه پيرو دارد در هند و هم در پاكستان. مهدي حسن اشعار فارسي را هم خوب خوانده. يعني به نسبت ديگر هندي ها و پاكستاني ها تلفظ او در اداي عبارات فارسي بهتر بوده و شيرين خوانده است.
* پس شيوه شما چه شيوه اي است؟
- شيوه من در وهله اول كلاسيك است و بعد از آن تهمري كه از كلاسيك سرچشمه گرفته است.
* اگر ممكن است در خصوص ديگر انواع هم توضيحاتي بفرماييد؛ مثل خيال خواني. چون در اينجا آنچنان منبعي براي دست يافتن به اينگونه مطالب نيست.
- خب، خيال خواني هم ايجاد شده توسط اميرخسرو است و قبل از آن راگ ها به نام دهر پد خوانده مي شد كه اين موسيقي كلاسيك اهل هند است و موسيقي كرناتي و مدرس هند. اميرخسرو با تخيل زيبا اينها را زيباتر ساخت و در سازها نيز تغييرات ايجاد كرد. بهاوج را كه دوسر نواخته مي شد از وسط دو نيم كرد و به شكل طبلا درآورد. سه تار را ابداع كرد و سارنگي را. حمد خدا و نعت رسول و مدح اوليا را هم در آن جاي داد و يك موسيقي روحاني و عبادي ساخت. ذكرهايي كه پير او شيخ نظام الدين اوليا به او مي داد در آن قرار مي داد. مثل الله هو الله هو...
* اين مگر قوالي نيست؟
- آن يك رشته ديگر است، اين در خود موسيقي كلاسيك است. البته موجد و مخترع قوالي هم حضرت اميرخسرو بوده است.
* استاد! سازهايي كه غالبا در كار شما استفاده مي شود كدام سازهاست؟
- سازهايي كه عموما هست يكي طبلاست كه كار ضرب را مي كند. ديگر سارنگ است كه امروز ديگر در اينجا و يا افغانستان نيست، بيشتر در هند هست و بيشتر در كلاسيك كاربرد دارد - آنجا غزلخواني نيست، كمتر هست - يا در راگ... من اصلا راگ خوان هستم و غزلخواني را از بركت استاد دارم. اين يك چيزي است كه در خون من است. ديگر سازي است به نام دل ربا كه ا لبته نوازنده اش امروز يافت نمي شود. و باز كلارينت است كه ديشب فريدجان (خواهرزاده استاد سرآهنگ) مرا همراهي كردند.
* سرمندل چطور؟
- سرمندل در كلاسيك است. البته مي شود كار كرد،  رباب هم مي شود كار كرد به شرط آنكه نوازنده ماهر و متبحر باشد.
*اگر موافق باشيد كمي در مورد شعر و انتخاب شعر صحبت كنيم. همانطور كه مستحضريد، يك ضعفي كه امروز در موسيقي ما هست و شايد در خيلي جاهاي ديگر هم باشد عدم اشراف و احاطه خواننده ما بر شعر و ادبيات است. در حالي كه استاد سرآهنگ از معدود افرادي بود كه ذو الفنون بود و شعر را هم به خوبي موسيقي مي فهميد و در حافظه اشعار زيادي داشت؛ به طوري كه مي توانست به مناسبت مجلس بيت يا ابياتي را به كار اضافه كند. مثلاً وقتي كسي در حين اجراي كنسرت به ايشان سيگار مي دهد، استاد اين بيت را مي خواند:
به تنباكو مرا الفت از آن است
كه دودش حلقه زلف بتان است
همينطور اشعار مختلفي را در يك راگ استاد خوانده است و هربارممكن بود ابياتي در همان راگ تغيير كند. آيا كار شما هم به همين شكل و شيوه است. شما بيشتر از چه شاعراني شعر انتخاب مي كنيد و معيارهايتان براي اين انتخاب چيست؟
- البته من آن تسلط پدر را ندارم. و كار من پيروي از مكتب استاد سرآهنگ است، از حضرت ابوالمعاني، حضرت جلال الدين محمد بلخي، حضرت حافظ شيرازي، از سعدي، از واقف لاهوري، از صائب، هلالي، رهي معيري، از همه مي خوانيم. معيار اين است كه شعر ضعيف نباشد. يعني از نظر كلام شعري سست نباشد، ساده و معمولي نباشد. معني بلندي داشته باشد. اين معيار است. ما از شعر شعراي مختلف در بين غزلخواني استفاده مي كنيم و اين مكتب خاص استاد سرآهنگ است كه بيت و يا ابيات مختلف را در لابه لاي غزل منتخب خود مي خواند؛ براي تشريح و تكميل آن غزل اصلي.
* پيش از استاد سرآهنگ هم آيا كسي در افغانستان بيدل خواني مي كرد؟
- بله، استاد قاسم مي خواندند و استاد غلامحسين (پدر استاد سرآهنگ) اينها از اساتيد خرابات كابل بودند كه نه تنها شعر بيدل كه شعر تمام شاعران را مي خواندند. اما استاد سرآهنگ، بيدل را براي بيدل مي خواند او شعر بيدل را به شكلي ارائه كرد كه همه با آن مأنوس شدند. بيدل خواني را خانه به خانه كابل گرداند و طوري شد كه يك راننده تاكسي هم بيدل را مي فهميد، يك دهقان هم بيدل را مي فهميد و زير لب زمزمه مي كرد. شوق و علاقه اي در مردم براي فهم بيدل و خواندن اشعار بيدل ايجاد شد.
* علت اين توفيق را شما چه مي دانيد؟
- خب، استاد درس بيدل را خواند، پيش از او بيدل را به عنوان يك شاعر صرف مي شناختند. اما استاد دانست كه بايد در كلام بيدل غور كند و به همين جهت درس بيدل پيش استاد قندي آغا كه مرد اهل دلي بود خواند و ياد گرفت. از آن پس استاد به نحوي بيدل را خواند كه به صورت يك بيدل شناس معرفي شد. تا جايي كه شاعران افغانستان به او بلبل بيدل يا سفير بيدل مي گفتند.
*ظاهراً ايشان گاهي پيش از شروع موسيقي و يا در حين كار شرح مختصري هم مي گفتند.
- بله، تجليل مي كردند. هم در راديو درس بيدل شناسي داشتند. هفته اي يك شب موسيقي كلاسيك درس مي دادند و هفته اي يك شب هم از بيدل شناسي و بيدل سرايي مي گفتند. و تسلط ايشان طوري بود كه حتي ادباي آن زمان هم او را به عنوان يك بيدل شناس قبول داشتند. حسن انتخاب استاد بي نظير بود و پيش از او كسي نه در اداي اشعار بيدل و نه در انتخاب اينهمه ذوق و دقت به خرج نداده بود. وقتي استاد بيدل سرايي مي كرد ادبايي چون مولانا غربت، استاد قندي آغا، استاد مونس حيران، شايق جمال و ديگراني كه الان اسم شان در خاطرم نيست اين ها حيرت مي كردند از حسن انتخاب و طرز اداي ايشان.
* ما در اينجا بحثي داريم پيرامون اينكه اصولاً سبك هندي به جهت ويژگي هاي خاصي كه دارد در موسيقي ايراني سخت تر از ديگر سبك ها بخصوص سبك عراقي جواب مي دهد، در عوض در موسيقي هند كه موسيقي شما هم از آن جنس است سبك هندي خيلي راحت مي نشيند و جواب مي دهد. آيا شما در كارتان هيچوقت اين احساس را داشته ايد؟
- بله، اين واضح است كه سبك هندي بهتر از سبك هاي ديگر در موسيقي ما جواب مي دهد. اما يك مطلب هست و آن اينكه همه اينها بسته به حد موسيقدان استثناءپذير است. يعني مي شود حافظ را هم طوري خواند كه جواب گرفت. يا مثلاً جامي را، يا مولانا را كه به اعتقاد من در هر موسيقي اي مي گنجد و با هر موسيقي اي همراه مي شود. اما شعر بيدل يا واقف لاهوري، خب، شعري است كه به راحتي در كامپوزيشن ها جاي مي گيرد و خوانده مي شود.
* كمي درباره رابطه اين موسيقي با صوفيزمي كه فرموديد يا بهتر است بگوييم تصوف براي ما توضيح بفرماييد آيا آن ارتباطي كه مثلاً بين قوالي و خانقاه هست بين كار شما و خانقاه ها نيز هست؟
- بله، مردم خرابات كابل البته خيلي دخيل بودند و باعث و باني اين موسيقي بوده اند در آنجا؛ موسيقي خانقاهي يا چشتي. چون خيلي عقيده مندند به حضرت خواجه معين الدين چشتي، آن ولي يك موسيقي ديگري است و مطلقاً يك آزادي ديگر دارد. من در خانقاه بسيار خواندم. و اصلاً كار ما اين بود. كار در آنجا بركت و كيفيت ديگري دارد.
* اگر اشكالي ندارد صحبت را صميمي تر و خصوصي تر مي كنم. رابطه شما با پدرتان چطور بود؟
- رابطه اولاد با پدر خب معلوم است (خنده استاد).
استاد همواره با من و با همه نزديكان رفاقت داشت. با شريف جان و فريدجان هم (دو خواهرزاده استاد) رفيق بود. بسيار با محبت و بااحترام با ما رفتار مي كرد و ادب و احترام به بزرگترها را به ما سفارش مي كرد. خودش بسيار رحم دل، مهربان، دلسوز و سخاوتمند بود. كمتر پيش مي آمد كه در خانه او مهمان نباشد. شبي كه مهمان نداشت شام نمي خورد. مي گفت برويد سراغ فلاني - چون آن موقع تلفن نبود - بياوريدش.
گاهي فريدجان را مي فرستاد كه برو فريد فلاني را صدا كن. يك چهار پنج نفري هميشه بايد دور و برش مي بودند. آدم درويش مسلكي بود. در مقابل هيچ قدرتي سرخم نمي كرد. نه شاه و نه هيچكس ديگر.
* درخصوص رابطه پدرتان با استادش قندي آغا برايمان بگوييد. چون ظاهراً علاوه بر آن ارتباط شاگردي و استادي، رابطه رفاقت و همدلي هم در بين بود، رابطه و اتحادي معنوي كه بهتر است از زبان شما بشنويم.
- همانطور كه گفتم استاد سرآهنگ پيش هيچكس سرخم نمي كردند و همه مردم به او احترام مي گذاشتند و در زندگي از كسي ترس نداشتند. طبيعتي بهادرانه و دلاورانه داشتند. با اين وجود در مقابل قندي آغا يك حياي خاصي از پدر مي ديديم. آزادي ها و صحبت ها و رنگيني هايي كه با دوستانشان داشتند با ايشان و در حضور ايشان نداشتند. حتي از كشيدن يك سيگار هم در حضور ايشان پرهيز مي كردند يا شوخي هايي كه با دوستان خود داشتند در حضور قندي آغا نداشتند. يعني ما مي ديديم وقتي قندي آغا وارد خانه ما مي شد دفعتاً يك تغييري در چهره استاد ايجاد مي شد و احترام خاصي نسبت به ايشان مي كرد. انگار كه از او ترس دارد؛ همانطور كه هر شاگردي از استاد خود يك ترسي دارد.
* خاطره اي از آن ايام براي ما مي گوييد؟
- خاطره اي مي گويم مربوط به وفاداري استاد نسبت به قندي آغا كه استاد يگانه شاگرد وفادارش بود. يك شب يك نامه اي از طرف شاه براي استاد آمد كه جمعه برود و قصر ظاهرشاه و موسيقي اجرا كند. همان شب قندي آغا به استاد مي گويد كه جمعه با دوستان و همراهان بروند به باغي در آن نزديكي و محفل انسي داشته باشند.
استاد با قندي  آغا قرار مي گذارد و در جواب نامه ظاهرشاه كه مردي بود بسيار علاقه مند به هنر و موسيقي كلاسيك را هم بسيار خوب مي فهميد نوشت كه من صحت ندارم، سخت مريض هستم و معذرت مي خواهم كه توان آمدن ندارم.روز جمعه استاد به اتفاق قندي آغا و چندتن از دوستان به باغ مي روند و تا غروب مي نوازند و مي خوانند و گپ مي زنند. غروب در وقت برگشتن چون ماشين آن زمان خيلي كم بود سر خيابان منتظر كالسكه اي مي شوند، چندنفر ساز در دست، يكي كليات بيدل زير بغل، و يكي بقچه غذا و ديگر چيزها بر دوش، اين ها به اين وضع كنار جاده منتظر ايستاده بودند كه يكهو كالسكه اي پيش پايشان مي ايستد.
بعد از چندلحظه ظاهرشاه سرش را از دريچه بيرون مي كند و با دست به استاد سرآهنگ اشاره مي كند كه نزديك بيا. استاد كه ديگر مي بيند كار از كار گذشته پيش مي رود و البته ظاهرشاه نمي خواسته كه استاد را سرشكسته كند. با او احوالپرسي مي كند كه: چطوري استاد! خدا را شكر خوب شدي؟
استاد مي گويند: بله، خدا را شكر بهترم. اعليحضرت تبسمي مي كنند و مي روند. اما باز چند شب بعد استاد را به دربار مي طلبند و گله مي كنند كه «تو به من گفتي مريض هستي، آن وقت مي روي در باغ با رفقايت صفا مي كني، آنها كه بودند؟»
استاد در جواب او مي گويند كه يكي از آنها استاد من قندي آغا بود. همان چيزهايي كه من مي خوانم و شما لذت مي بريد من از خدمت ايشان مي آموزم. او حق استادي به گردن من دارد و شما خود قطعاً درست نمي دانيد كه من دعوت استادم را رد كنم.
* خاطره بسيار شيريني بود و لذت برديم. حالا بفرماييد آيا شما هم كسي مثل قند ي آغا را در كنار خود داريد؟
- متأسفانه خير، البته از خود قندي آغا در آن زمان بهره برديم. اما امروز ديگر كسي كه نسبتش با من مثل نسبت آن مرحوم با پدرم باشد نيست.
* آيا همانطور كه شما به راه پدرتان رفتيد و پدرتان به راه پدربزرگتان، فرزندان شما هم در همين راه گام نهاده اند؟
- البته فرزندانم شوق موسيقي  دارند. الان پسر من خسرو ۱۴ ساله است و طبلا را در مكتب به صورت آكادميك ياد گرفته است و حتي الان مي تواند در كنسرت ها به من كمك كند. پسر ديگرم پرويز هم شوق موسيقي دارد و آواز مي خواند. اما مسأله اين است كه موسيقي فراغت و ذهن آرام مي طلبد.
زمان ما خبري از جنگ و انقلاب و كودتا نبود اما فرزندان ما از وقتي چشم به اين دنيا باز كردند زير راكت و بمب و آوار بودند. به همين جهت نتوانستم آنطوري كه بايد به آنها درس بدهم. ضمن آنكه امروز ديگر مثل گذشته از موسيقي قدرداني نمي شود.
* با اين حساب آيا فكر مي كنيد بعد از شما بيدل خواني در افغانستان ادامه پيدا كند؟
- من اين طور حساب نمي كنم كه يگانه كس باشم. در همين خاندان ما محمد شريف جان خواهرزاده استاد هست كه يگانه ميراث دار استاد سرآهنگ است. در غزل خواني تبحر دارد و در راگ و راگني و كلاسيك شاگرد استاد سرآهنگ بوده. او يگانه كسي است كه من در ميان شاگردان استاد در خرابات افغانستان به او چشم دارم.
*موسيقي ايراني هم گوش مي كنيد؟
- بله، من موسيقي كلاسيك ايراني را گوش مي كنم و به آن علاقه دارم. استاد سرآهنگ هم بسيار علاقه مند بودند به موسيقي ايران. به ياد دارم شب ها راديو ايران را مي گرفتند. نوازنده اي تار مي زد و كسي دكلمه مي كرد، بعد آواز مي خواندند. يك حالت عجيب و غريبي دارد. استاد نصف شب ها راديو را نزديك گوش خود مي گرفت و با اين نغمه ها گريه مي كرد. ايشان هميشه مي گفتند ايران چه هنرمنداني دارد، چه صداهايي ، خيلي عجيب است. موسيقي ايران فوق العاده عالي است. خيلي با سوز و درد قرين است. يك تراژدي در آن نهفته است. هر سرزميني با موسيقي اش شناخته مي شود. در هند رمز و راز است و اينها همه در موسيقي هند هم ديده مي شود. به عقيده من هر كس كه دردمند باشد حتماً  با موسيقي ايران الفت و علاقه خاص دارد.
* در رابطه با همين صحبت شما مي پرسم آيا شعر بيدل با اين وضع اسف باري كه در افغانستان پيش آمد و اين همه درد و محنت پديد آورد مي تواند بيانگر احوال مردم آن منطقه باشد.
- بله، خب از همين اشعار بيدل هم مي توان انتخابي كرد كه بي ارتباط با وضع موجود نباشد، مثل غزلي كه ديشب خواندم:
طالعم زلف يار را ماند
وضع من روزگار را ماند
اما به عقيده من آن دوره قبل بود كه مردم بيدل را مي فهميدند و تلخي و شيريني اش را درك مي كردند. امروز ديگر مردم عامي كه در افغانستان هستند و در كابل داخل شده اند فكر نمي كنم بيدل در آنها تأثيري ببخشد و شيريني كلامش به درستي درك شود.
*استاد، از اينكه فرصتي به ما داديد براي گفت وگو بسيار سپاسگزاريم.
- من هم خيلي تشكر مي كنم.

اقتضائات شأن بيدل
001650.jpg
عكس :محمد دولّو

عليرضا پور اميد
چهارشنبه ۲۹/۴/۸۴ به همت دوستم آقاي زهير توكلي توفيق ،حضور در اتاق جناب الطاف سرآهنگ خواننده افغاني كه ويژگي بيدل خواني را به عنوان يك امتياز داراست، دست داد و به گفت وگويي نيز انجاميد. او فرزند استاد سرآهنگ بزرگ (محمدحسين سرآهنگ) و نوه استاد غلامحسن سرآهنگ است كه به تعبير خودش: پدر كلان او (پدربزرگ) مبدع و مبتكر موسيقي كودك، موسيقي نظامي (مارشها) - موسيقي ملي و ميهني - كمپوزيشن كردن (آهنگسازي يا تركيب نغمات) - پيانونوازي و... در كشور افغانستان است و اولين معلم او نيز همين پدربزرگ و بعد پدر او به شمار مي آيند گرچه در هند و آمريكا نيز دوره هاي آكادميك و دانشگاهي اين كار را دنبال كرده است .در مورد موسيقي افغانستان معتقد بود كه اين موسيقي جزيي ولي جداي از موسيقي خراسان بزرگ است نه از اجزا يا شاخه هاي موسيقي هند و همچنين پروايي نداشت كه عنوان سازد در هيچ يك از كنسرواتوارها و دانشگاههاي موسيقي هنرمند نامداري تربيت نشده و هرچه هست در خانواده هاي هنري با بهره مندي از علوم اوليه (آموزشهاي پدر و مادر) شكل گرفته است.
خردسالي را در شعرخواني ها و بيدل خواني هاي پدرش سپري كرده و در آن فضا، باليده و رشد كرده و اشعار بيدل را و در مجموع بيدل خواني را براي بيان همه ظرايف موسيقايي و آوازي افغاني توانا مي دانست به ويژه غزليات و در مرحله بعد رباعيات بيدل را.
از ايشان اجزا و اركان و مختصات و ويژگيهاي آوازي افغاني و حدود و مرزهاي بيدل خواني را پرسيدم كه موسيقي افغان را شامل ۱۰ پايه يا ركن مي دانست كه مزدر (مصدر) بيان و تلفظ مي كرد با دو شاخه اصلي، سرودهاي مردانه و سرودهاي زنانه و الفباي آموزش را تركيب شده از (ثا- ري - گانا - ما - با- ني - ت و...) برشمرد كه البته هر كدام حرف رمزي و مخفف شده اي از يك عبارتند كه هنرجو را دعوت به اخلاق و توحيد و تواضع و... مي نمايند و.. از ايشان در مورد فواصل موسيقي افغاني و مقوله هايي كه به عنوان شاخصه بومي و فرهنگي و نمايانگر اصالتها و ريشه هاست پرسيدم و نيز سئوالاتي ديگر، تا شايد اندكي آشناتر شده و در ضمن به نوع پرسش برانگيز سازهاي گروهشان كه هيچ كدام اصالتاً افغاني به نظر نمي آمدند (كلارينت - طبلا و...) اشاره اي شده باشد و توضيحي دريافت گردد كه البته از پاسخها چنين برنيامد و... بماند به همراه  آقاي توكلي و محمد دولو عكاس قديمي خداحافظي كرديم تا روز اجراي كنسرت ايشان كه شايد برخي از پرسشها پاسخ يابند ولي همان شب به دوستان عرض كردم كه با آنچه انتظار مي رفت روبه رو نشديم به ويژه اين كه سخن از آواز و آوازخواني است و آواز و كلام در موسيقي شرق، عنصر اصلي و ركن اساسي اجرا و ارايه تا امروز به شمار مي آيد و نقطه نظرات خواننده مخصوصا اگر سرپرست گروه هم باشد تقريبا بيان كننده وزن آن گروه است گرچه استاد سرآهنگ بزرگ و نيز پدربزرگ از جايگاه و شأن والايي فراتر از داوريهاي همچو مني قرار دارند.
جمعه عصر و تالار انديشه محل برگزاري مراسم عرس بيدل و پس از نزديك به سه ساعت از شروع برنامه در حدود ساعت ۱۰ شب (بعد از اداي فريضه نماز و صرف شام) برنامه موسيقي شروع شد و به راستي آنچه انتظار مي رفت كه مثلا برنامه فراتر از حد و اندازه هاي كارهاي سوخته تاجيكي «دولتمند خلف» ارايه و اجرا گردد، نه تنها نبود و نشد كه اساساً در مراتبي دور از انتظار انجام پذيرفت(۱) و البته اين اجراي روز جمعه بود و بنده از اجراي روز قبل (پنج شنبه) اطلاع ندارم اما قطعاً استقبال دلسردكننده و اندك شركت كنندگان مي تواند دليلي بر ضعف اجراي روز قبل باشد والا جمعيت برادران افغاني مقيم تهران در هر شكل و موقعيت اجتماعي -تاريخي خيلي فراتر از اين است كه يك پنجم سالن هم حتي پر نشده باشد و آن هم در حالي كه اغلب حاضران از دوستان ايراني و اهل شعر و ادب و به ويژه علاقه مندان تهراني بيدل و شعر بيدل بودند و البته بايد اذعان كنم كه تبليغات و اطلاع رساني ها هم در حد انتظار نبود اما هرچه باشد ايشان چهارشنبه در سفارت اجرا داشتند و حتي اگر اجرا خصوصي هم باشد باز هم براي اطلاع هموطنانشان كفايت مي كرد و... نكته اي كه ان شاءالله مسئولين و برگزاركنندگان اين گونه مراسم در آينده دقت بيشتري نمايند و در انتخاب هنرمندان ميهمان شأن كنگره و شأنيت فرهنگ كشور هنرمند لحاظ شود نگارنده جايگاه هنري استاد سرآهنگ را در كشور خودشان و ميزان محبوبيت و اقبال مردم افغانستان به ايشان را نمي دانم و دبير محترم كانون ادبيات و راديو فرهنگ ايران هم مطالبي را به بنده فرمود و از رفعت جاي و ارتفاع جايگاه ايشان در هندوستان و افغانستان نام برد اما حقير نه در گفت وگو با ايشان و نه در اجرا (حداقل به لحاظ خوانندگي كه طفل ابجد خوان اين رشته هستم) اين جاي و جايگاه را احساس و مشاهده نكردم ضمن اين كه پس از سه ساعت انتظار قطعاً موسيقي اجرا شده، براي منتظران و نيز مجريان، چندان جالب و جاذب نخواهد بود مگر اين كه آن هنرمند از جمله هنرمندان فرامليتي و از قلل هنري باشد به هر حال بحث فني موسيقي ارايه شده به دليل اين كه براي روزنامه مناسب نيست بماند تا زماني ديگر اما به اختصار بايد عنوان كنم كه اساساً ذائقه شنيداري ما و معيارهاي زيباشناختي در آواز ايراني صداهاي خش دار- صداهاي زنگ دار را نمي پسندد به ويژه آن كه اصوات فاقد هرگونه مدولاسيون (مقام گرداني) و تنوع باشند موسيقي اجرا شده بخشي از كاستي هايش به بافت آن مربوط مي شد مثل (دايره اي بودن موسيقي هند) برعكس موسيقي ايراني، كه انحنايي (نيم بيضوي) به شمار مي آيد و مجموعه اي از قوسهاي متنوع است كه در پيوند با يكديگر يك قوس يا انحناي بزرگ را تشكيل مي دهد (از درآمد تا فرود را در بر گرفته و در بالاترين نقطه بدان اوج مي گويند) و اين دايره اي بودن پس از طي چند دور (از كوچك و كوتاه به بزرگ و بلند) خسته كننده و يكنواخت مي شود كه البته بحث مفصل است و ديگر سيطره و تفوق مخرج «حرف كسره» در اداي جملات آوازي است كه باز در آوازخواني ايراني همه مخرج هاي شش گانه نقش دارند اگرچه حداقل دو يا سه مخرج پررنگ ترند و نكته ديگر ادوات و ظرايف حنجره اي و نكات و دقايق آوازي كه شامل غلت ها، تحريرها، كشش ها، توقف و مكث ها، آكسانها، فرود و فرازها و چند ويژگي ديگر است كه در اجراي مذكور هيچ كدام را شاهد نبوديم و اساساً آوازخواني و تفاوتهايش با انواع ديگر خوانندگي در همين ريزه كاريهاست و آنچه صداي بلبل را مثلاً در مقابل صداي موجودي خيلي بزرگتر از آن شنيدني تر مي نماياند وجود همين ظرايف است نه فقط لرزش صدا يا كوتاهي و بلندي صوت (ولوم) يا آنچه به چانه زدن موسوم است و... مسائل ديگري كه هر كدام مجال گسترده و شايسته اي را مي خواهد. به هر حال ضمن عرض خسته نباشيد به دوستان عزيز و دست اندركاران زحمتكش و تلاشگر و برگزاركنندگان اين مراسم ارجمند، شايد كمي از حق نمكي را كه آن شب با پذيرايي خوبشان بر گردن حقير ايجاد شده است، با اين نوشته ادا كرده باشم كه انتقاد فني و اصولي قطعاً سازنده و راهگشاست و قصد نگارنده هم عيب جويي و نقد تخريبي نيست بلكه عيب نمايي و نقد تذهيبي است چرا كه:
«كمي مشكل تر از خلق اثر، نقد
ز معماري بتر، آيينه كاري»
---------------------
توضيح:
۱ - كاستي ها و اشكالات وقتي عيان تر شد كه خواننده از بيدل خواني دست كشيد و به حافظ خواني پرداخت (البته اگر عنوان مناسبي باشد) و به دليل اين كه با غزل حافظ (بيا تا گل بر افشانيم و...) آشناتر بوديم و واژگانش روشن تر مي نمود آنجا بود كه ضعف ها مشخص گرديد كه اشكال از مجري است نه از شاعر بنده خدا.

نگاه امروز
درباره «عرس بيدل»

زهير توكلي
در تاريخ ادبيات با اسم برخي از شاعران روبه رو مي شويم و اين اسم رمز و رازي با خود ندارد بلكه طرف شاعرست و كليد ورود به دنياي او احاطه بر فن شاعري و اسلوب ويژه اوست. في المثل شاعري مثل منوچهري دامغاني يا فرخي سيستاني يا حتي انوري و جمال و كمال اصفهاني و مانندآن.
اما شاعراني هستند كه از حد يك شاعر فراترند و زمينه اي بسيار متنوع و وسيع در پشت سر خود دارند. براي شناخت اينها نمي توان فقط با سلاح فن شعر پيش رفت چرا كه شعرشان مصداق«ان من الشعر لحكمه» شده است. شاعراني چون رودكي، خاقاني، نظامي، صائب و ... از اين قبيلند. اينها حكيمند علاوه بر اين كه بر علومي بيرون از شعر مسلطند و در شعرشان مايه هاي آن علوم را به تصرف درآورده اند (حالا اين تصرف،تصرف عدواني است و به تكلف كشيده است يا از جنس تصرف موزون و دگرديسي شاعرانه كلمات است و آيا اساساً طبع روزگار ما چنان تصرفات و آن گونه مراودات شعر با ساير علوم را مي پسندد و ديگر خود همين پسنديده هاي شاعران اين دوران چقدر شعر آنها را سطحي و تك ساحتي كرده است همه اينها بماند براي بعد) چنين شاعراني به كناره آبشخورها و به شاهراه نسيم هايي از حكمت ملي ايراني (شايد بشود گفت حكمت شرقي) رسيده بودند و شعرشان رنگ و بويي دارد از آن حكمت و آن سنن سينه به سينه اي كه پسران براي نگاه به جهان از دهان پدران فرا مي ستاندند و انس با آن مي گرفتند و پس از ديرزماني خود نيز دچار پنجره اي شخصي و زباني زاينده براي نگريستن و سرودن از آن حكمت ها مي شدند (و اين همان چيزي است كه فردوسي از آن به «سخن» تعبير مي كند و آن همه ستايش ها از سخن مي آورد) مثل حكمت نوريه و سپاس از روشنايي و تنزيه آن كه مرده ريگ مهر و سپس زرتشت است و خاقاني آن را به كمال رسانده است آن جاها كه صبحدمان را به سروده هاي خود سروده است. يا حكمت مرگ و آن قصيده هاي رودكي كه مو بر تن راست مي كند كه :
اين جهان پاك خواب كردارست
آن شناسد كه دلش بيدار است ...
يا حكمت معما و رمز و حكمت ديوانگي كه اين دو تا را نظامي به شكلي غريب و هراس آور و مه آلوده نقش زده است.اما دسته ديگري از شاعران هستند كه از حد حكيم گذشته اند و بشارت ها و انذارهايي براي تاريخ قوم خود به يادگار گذاشته اند و مي توان از شاعري آنها به «پيامبري شاعرانه» تعبير كرد و از آن زمره اند عطار و مولوي و سعدي و حافظ و سنايي و بيدل و فردوسي و ناصرخسرو و ...
البته اينها هم مثل پيامبران الهي، اقسام دارند بعضي فقط نبي خودند مثل ناصر خسرو كه هنوز پژواك صداي تنهايش را از كوهستان هاي يمگان مي شنويم و هنوز در آن كوهستان ها جز كوه صداي ديگري به او پاسخ نگفته است و بعضي ديگر مبشر و زمينه ساز شاعراني بزرگتر بعد از خودند مثل عطار و سنايي كه مبشر مولوي اند.اما آن پيامبران اولوالعزم شعر فارسي توانسته اند با شعرشان نوعي «آيين» شاعرانه و شكلي از دينداري موافق با«ذوق و مشرب» را به مسلمان فارس زبان هديه كرده اند.
مولوي، فردوسي، سعدي و حافظ اين گونه اند و مي نويسيم: »بيدل« اين كشف جديد ما ايرانيان و اين پناهگاه سيصد ساله همزبانان و هم ريشگان افغاني و تاجيك ما و (پيش از آن هندي ما).اين مقدمه طولاني را از آن آوردم كه بگويم اين شاعران را مي توان با دو نگرش شناخت. دقيقاً مثل اديان كه يك تاريخ اديان در حول آنها شكل گرفته است و تلاش دارد با بي طرفي (البته تلاش و نه نتيجه زيرا بيطرفي به طور كامل عملي نيست) به سراغ اديان برود و آنها را آكادميك و علمي و امروزي، تجزيه و تحليل كند. اما همين اديان سنت مقدسي دارند كه دوستداران و ارادتمندان در مسير آن سنت، درباره دين خود مي انديشند و بهتر بگويم خود را به درياي دين خود مي زنند چون غواصي كه به دنبال مرواريد هستند. دقيقاً اين دوگانگي در شناخت اين شاعران است. يك دسته شناسندگان آكادميك و ديگر سوي، انس گرفتگان و سرسپردگان و در نتيجه »تأويلگران« غيرآكادميك.
مثلاً بينش و دريافت فردوسي خوانان عشاير ما چقدر واقعي تر و زنده ترست از پژوهش هاي باستان شناسانه و تاريخ نگرانه فردوسي پژوهان و شاهنامه شناسان دانشگاهي ما ( و نگفتم «اسطوره شناسانه» چون اتفاقاً قابل اثبات است كه با همان كليدهاي ذهني اسطوره شناسان، نگرش همين ايلاتي ها به قصه هاي شاهنامه، بسيار اسطوره اي تر از محققان دانشگاهي ماست، قدم اول همين كه يك ايلاتي داستان هاي شاهنامه را واقعي مي داند لااقل در آن تشكيك هم روا نمي دارد، اما چند نفر از اين شاهنامه شناسان بيش از يك «متن شاعرانه» براي شاهنامه واقعيت قائلند؟ گرچه شايد نسل آن ايلاتي ها هم ديگر منقرض شده است). اين مطلب درباره شاعران عارف ما مثل مولوي، حافظ و بيدل به شكل شديدتري صادق است يعني فقط در سايه ارادت و حسن قبول در قبال مكتب عرفاني آنهاست كه مي توان با شعرشان رابطه عميق برقرار كرد و از ساحت «تفسير» به ساحت «تأويل» رسيد.
اين مقدمه دوم هم براي اين كه به اصل مطلب وارد شويم «عرس» در لغت به معناي عروسي است و اسم مصدر عربي است اما درباره معني آن در هند در فرهنگ استاد معين آمده است: «به مراسمي اطلاق مي شود كه براي تجليل از عارفان و حكيمان برگزار مي شود و ۳ تا ۵ روز طول مي كشد و سخنراني هايي درباره شخصيت آن حكيم يا عارف ايراد مي شود و گروه نوازندگان (قوالان) به قوالي مي پردازند و آوازها و سرودهاي مذهبي مي خوانند.»
اما اين «عرس بيدل» از قديم در افغانستان در مقابر بزرگان تصوف برگزار مي شود. پس اين مراسم به نوعي يك «آيين» است. يكي از كارهاي زيبايي كه در«عرس بيدل» هفته پيش تهران صورت گرفت، دعوت از استاد الطاف حسين سرآهنگ و نيز استاد مهجور بود. اين هر دو، پدرانشان از سرسلسله هاي بيدل شناسان افغانستان بوده اند. سرآهنگ بزرگ، كسي بود كه در موسيقي «غزل خواني» و «خيال خواني» غزل بيدل را به نهايت كمال و تجسم موسيقايي اش رساند و استاد اسير (پدر استاد مهجور) معروف به«قندي آغا» درويشي بوده است عاشق بيدل و عمر خود را بر سر بيدل گذاشت. جالب تر اين كه «قندي آغا» يا همان «استاد اسير» مراد و مرشد سرآهنگ بزرگ بوده است. قطعاً اگر يك آكادمي مثلاً دانشگاه تهران متصدي مراسمي براي بيدل مي شد به سراغ چنين كساني نمي رفت و محفل، محفل آكادميسين هاي (به قول اخوان ثالث) «فاخر و متعين و متشخص و غيره» بود. چنين رويه هايي زيباست. اين استاد مهجور يعني پسر قندي آغا، با اين كه تحصيل كرده رشته اقتصاد است، هر هفته در افغانستان جلسه شرح و تفسير بيدل دارد و هر هفته در جلسه اش قوالي برپاست حدود سي جلد كتاب دارد كه اكثراً يا در باره بيدل است و يا به گونه اي به بيدل مربوط مي شود و چقدر دلنشين بود محضر اين پيرمرد. در جريان دقيق كتاب هاي شعر و تحقيقات ادبي در ايران بود و حتي با مرحوم حسن حسيني هم ارتباط داشته است و ظاهراً آن مرحوم سفارش داده بوده است كه برخي از اسناد درجه اول مربوط به بيدل را كه در افغانستان منتشر شده است برايش بفرستد و اين استاد مهجور هم همين كار را مي كند. اما آن پاكت پس از مرگ حسيني به ايران مي رسد و طرفه آن كه نامه پسر قندي آغا هست اما كتاب ها در جوف پاكت نيستند يعني اين آدم عاشق موضوع «بيدل» است و بو مي كشد و عاشقان ديگر را پيدا مي كند.
اما آن مراسم «عرس بيدل» با مراسم تهران چه نسبتي به هم مي رسانند. در يك جمله،«عرس بيدل» تهران نه مراسمي آكادميك و «فاخر و متعين و متشخص و غيره» بود و نه مراسمي ذوقي و من فكر مي كنم مشكل اصلي آن همين بود كه دست اندركاران آن كه اتفاقاً شناختشان از جنس همان «شناخت ذوقي و انسي» از بيدل است،  تكليف خود را با آن روشن نكرده بودند. (يكي از اين بزرگواران كه خوديكي از بزرگان روزگار است ، صراحتاً در سخنراني روز اول خود گفت:«كسي مي تواند ادعاي نسبت با بيدل كند كه شعري گفته باشد كه نسب به شعر بيدل مي رساند.» معني اش اين است كه حتي شناخت انسي از بيدل هم كافي نيست بلكه بايد مثل خود بيدل شاعر باشي و «شرح بيدلي» ات شعرت باشد. البته كه اين حرف موارد نقض دارد مثلاً شمس تبريزي كجا شاعر بود آن كه اصلاً شعر را او به مولوي هديه كرد؟ و ديگر آن كه چه كسي زهره دارد شعر خود را هم سايه و همجوار بلكه از آن بالاتر از نسب شعر بيدل بشمارد، بگذريم كه درباره كيفيت علمي برنامه به معناي آكادميك آن و سطح علمي برخي تا اندازه اي از مدعوين، حرف هايي هم هست. به هر صورت نفس برپايي چنين مراسمي براي اولين بار در ايران آن هم با انتخاب تابلوي ذوقي زيبايي مثل »عرس بيدل« براي خودش چيزي است و بايد به بالابرندگان اين تابلو خسته نباشيد گفت و اميدوار بود كه اين تابلو در ايران هم سنت سالانه«عرس بيدل» را به راه بيندازد.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |