پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۴ - - ۳۷۶۵
تهران خاك دامنگيري دارد
سروش صحت شباهت زيادي به تصويرش در سينما و تلويزيون دارد . خودش معتقد است در همه جا خوش مي گذرد ولي در تهران اين خوش گذشتن كمي بيشتراز جاهاي ديگر است
003588.jpg
عكس ها :علي اكبر شير ژيان

ميثم قاسمي
سروش صحت دو چهره متفاوت دارد؛ يكي نويسنده و ديگري بازيگر. كدام يكي اهميت بيشتري براي خودتان دارد؟
جفتشان. مواقعي كه مشغول بازي هستم، هوس مي كنم بعد از آن، يك كار نوشتن پيش بيايد و مواقعي كه مشغول نوشتن هستم، بالعكس. فكر مي كنم خوب هم هست. دو كاري كه همسو و همراستا ، اما خيلي متفاوت و متنوع هستند.
جدا از دو چهره نويسنده و بازيگر، دو چهره طنز و جدي هم داريد، كدام يكي را ترجيح مي دهيد؟
اين هم فكر مي كنم مانند همه زندگي آدم هاست. در لحظاتي جدي هستند و در مواقعي هم شرايط به گونه اي است كه چهره شاد دارند.
از آن گروهي كه كار طنز را شروع كردند، تقريبا 80-70 درصدشان خواستند هم نويسنده باشند و هم بازيگر. فكر مي كنم شما و چند نفر ديگر فقط توانستيد به اين مرحله برسيد. پس اين شرايط كه شما در آن قرار داريد، چندان عادي هم نيست.
همه ما خيلي چيزها مي خواهيم، ولي به همه آنها نمي رسيم. شايد بخشي از آنها به استعدادها و توانايي ها بستگي داشته باشد. من معتقدم خيلي چيزها، خيلي وقت ها به شرايط بستگي دارد و البته به تقدير و شانس هم ربط دارد؛ فكر مي كنم در مورد من احتمالا دست تقدير و سرنوشت و شرايط باعث شده اند كه اين اتفاق براي من بيفتد.
به كاراكتر خودتان بستگي ندارد؟
شايد اين هم موثر بوده باشد.
دقيقا از چه سالي شروع به كار كرديد؟
سال 77 در برنامه 77.
بعد از آن در چه كارهايي حضور داشتيد؟
فيلم سينمايي شراره كه سيامك شايقي كارگردانش بود. بعد يكي از نويسندگان قطار ابدي بودم كه بيژن بيرنگ و مسعود رسام تهيه كننده اش بودند...
كدام قسمت ها را مي نوشتيد؟
هر نفر كل يك قسمت را مي نوشت كه من 10قسمت از 52 قسمت را نوشتم. بعد در داستان يك شهر اصغر فرهادي بازي كردم كه چند قسمت را هم نوشتم. بعد نويسنده چراغ جادو بودم. در نان و عشق و موتور هزار بازي كردم و در كارهاي مديري نويسنده بودم. يك قسمت از باران عشق و يك قسمت از شمس و مولا را نوشتم. با شادمهر راستين من يك مستاجرم را نوشتيم. كاكتوس و گاوخوني را بازي كردم. فيلم بازنده را كار كردم.در تقاطع كه كارگردانش ابوالحسن داوودي است، بازي كردم. نوك برج را نوشتم كه آقاي پوراحمد ساختند. اين اواخر هم يك فيلم سينمايي ديگر نوشتم كه آقاي تخت كشيان، تهيه كننده اش است. فكر مي كنم اين بين، چند كار را هم فراموش كردم بگويم.
از بين اين كارهايي كه كرده ايد، كدام يك را بيشتر دوست داريد؟
در تلويزيون يك قسمت داستان يك شهر را نوشتم كه داستانش درباره ايدز بود كه فرهاد اصلاني بازي مي كرد. آن قسمت را خيلي دوست دارم، جزو اولين دفعاتي بود كه تابوي ايدز در تلويزيون شكست. اصولا داستان يك شهر را خيلي دوست دارم. كاكتوس كه محيط خاصي داشت و موضوعش جداست. در سينمايي ها هم كار با آقاي داوودي خيلي خوب بود، اما همه كارها خوب بوده اند.
چون سروش صحت خاطره باز خوبي است، نكته جالبي هست كه در مورد فيلم نان و عشق به ياد داشته باشي؟
هنوز كه هنوز است، برخي از مردم مي گويند: آقا ما يك موتور داريم، درستش مي كني؟! نكته ديگري كه خيلي جالب است اينكه تقريبا اكثر قريب به اتفاق آدم ها به اين فيلم مي گويند نان و عشق و موتور 2هزار.
از 77 شروع كنيم؛ آن سري از كارهايي كه مهران مديري ساخت، سروصداي زيادي كرد. شما با اين نظرات موافق بوديد يا مخالف؟
۷۷ زماني كه پخش مي شد با استقبال خوب مردم و منتقدان مواجه شد. وقتي مردم تعريف مي كنند، يك نوع انرژي به آدم تزريق مي شود. وقتي منتقدان خوششان مي آيد هم يك نوع انرژي ديگر وارد مي شود، اما هنگامي كه هر دو گروه از كار تعريف مي كنند، گروه سرحال مي شود. در اين حالت 90 شب كه هيچ، 9 سال هم مي توان كار كرد. 77 دقيقا اينطور بود. از هر طرف امواج خوبي مي آمد. جزو اولين برنامه هايي بود كه مجله فيلم، يك پرونده براي آن منتشر كرد.
در مورد سريال قطار ابدي، شنيده ام كه مدت زيادي وقت، صرف نوشتن قسمت ها شده بود، قضيه چه بود؟
نوشتن آن كار خيلي زياد طول كشيد. چند ماه قبل از اينكه كار شروع شود، جلسات زيادي با حضور 15-10 نويسنده كه كارشان در حوزه طنز ديده شده بود و توسط آقاي بيرنگ انتخاب شده بودند، تشكيل مي شد كه خودشان هم حضور داشتند. نويسنده ها متن هايي كه نوشته بودند را آنجا مي خواندند. روي تك تك متن ها صحبت مي شد. اكثر قريب به اتفاق متن ها رد مي شدند، يعني آن چيزي كه آقاي بيرنگ در ذهنشان بود، نوشته نمي شدند تا اينكه دكتر جلالي آمد و تحقيقاتش را در اختيار ما قرار داد كه از روي آنها متن نوشتيم. همين كه كار جلو مي رفت، به خاطر طولاني شدن كار يا شايد رد شدن متن ها، ريزش نويسنده هم داشتيم، يعني آخر كار 6-5 نفر باقي ماندند.
كار آنطور كه مي خواستيد، شد؟
يكسري مشكلات پيش آمد. اوايل قرار بود كار 90 قسمتي هر شب باشد، بعد دو تا 45 قسمت باشد كه يك در ميان پخش شوند، بعد قرار شد 52قسمت باشد كه هفتگي پخش شود، در نهايت اينقدر كار دير شروع شده بود كه دو كارگردان ساخت را به عهده گرفتند. قسمت هاي خانوادگي را بهروز بقايي كارگرداني كرد و آيتم هاي جداگانه را رضا عطاران كارگرداني كرد كه در آن پلاتو دكور ساخته بودند و 12 ساعت يك تيم كار مي كرد و 12 ساعت تيم بعدي. به هر حال چون دو كارگردان و دو گروه كار مي كردند، احتمالا تفاوت هايي وجود داشت.
شما در سري دوم داستان يك شهر حضور داشتيد. سري اول را تماشا مي كرديد؟
سري اول هم هنگام پخش، جزو برنامه هاي موفق تلويزيون بود. هروقت خانه بودم، تماشا مي كردم.
اول قرار بود بازيگر باشيد يا نويسنده؟
اول به عنوان بازيگر رفتم، اما فكر مي كنم معرفي من به آقاي فرهادي باعث شد نويسنده هم باشم.
فكر مي كنم تهران معاصر را در داستان يك شهر مي شد، ديد. كار در فضاي باز شهري چطور بود؟
آقاي فرهادي خيلي، خيلي، خيلي به كار مسلط است. كار كردن با او واقعا ( واقعا را مي كشد و تاكيد دارد) لذتبخش است. خودش هم نويسنده و هم كارگردان درجه يكي است و هم مدير خوبي است.
در آن قسمت هايي كه شما نويسنده بوديد، چقدر به معضلات انساني پرداختيد و چقدر به معضلات شهري؟
نويسنده هاي اصلي داستان يك شهر كه خود آقاي فرهادي و عليرضا بذرافشان بودند؛ من فقط چند قسمت نوشتم، ولي فكر مي كنم بيشتر داستان ها، معضلات انساني بودند.
فكر مي كنيد اگر الان بخواهيم يك فيلم بسازيم و در آن به معضلات شهري توجه كنيم، روي چه سوژه هايي بايد دست گذاشت؟
روي خيلي چيزها؛ ترافيك، آلودگي هوا، مشكل مسكن، گراني، حمل و نقل شهري، بيكاري، مشكلات جوانان و بنيان خانواده ها، روان شهروندان در شهرهاي بزرگ و خيلي چيزهاي ديگر. بعضي وقت ها هم بايد روي سرمان دست بگذاريم از بس كه درد مي گيرد! شايد هم بايد دستمان را روي اين مشكلات بگذاريم و برنداريم تا ديده نشوند!
به عنوان يك نويسنده كه در تهران زندگي مي كند، تا به حال دغدغه هايت را نوشته اي؟
بيشتر كارهايي را كه تا به حال نوشته ام، سفارش گرفته ام. شايد هم روزي سفارشي را در اين موارد داده باشد يا اصلا خودم اينقدر از مشكلات خسته بشوم كه چيزي در موردشان بنويسم.
فكر مي كنيد چرا پرداختن به اين معضلات كم است؟
پرداختن به اين معضلات بايد جزو سياست هاي تلويزيون بشود. آن موقع هم راحت تر تصويب مي شود و هم راحت تر پرداخته مي شود.
اين كار آخري كه كار كرديد (تقاطع)، مثل اينكه صحنه هاي خارج تهران زياد دارد؟
در مورد تهران كه نيست، اما درست است صحنه هاي خارجي زياد دارد. كار پربازيگري هم هست.
تصوير تهران معاصر را چقدر مي شود در اين فيلم ديد؟
به عنوان يك كار اجتماعي مي توان تصورش كرد، البته من بازيگر هستم و زياد نمي دانم چه مي گذرد، اما در كل چرا، تصوير تهران و آدم هاي اين شهر را مي توان ديد.
از چه سالي به تهران آمديد؟
از سال 69 كه فوق ليسانس قبول شدم. دوره ليسانس در كرمان بودم.
چي شد كه در تهران ماندگار شديد؟
فكر مي كنم آب و هواي تهران اينقدر خوب است كه هركس مي آيد، ديگر نمي رود!! (با خنده) خاك دامنگير دارد!
003582.jpg
آدم وقتي به جايي مي رود كه امكانات زيادي در اختيارش است ديگر برايش مشكل است به جايي كه امكاناتش كمتر است، برگردد مگر آنكه در شرايط خاصي قرار گيرد يا بعد از سالها احساس كند به آرامش بيشتري احتياج دارد
همه ما خيلي چيزها مي خواهيم ولي به همه آنها نمي رسيم. شايد بخشي از آنها به استعدادها و توانايي ها بستگي داشته باشد. من معتقدم خيلي چيزها، خيلي وقت ها به شرايط بستگي دارد و البته به تقدير و شانس هم ربط دارد

تهران خوش مي گذرد؟
بله، همه جا خوش مي گذرد و تهران يك كمي بيشتر از بقيه جاها.
يعني تهران بهتر از اصفهان است؟
قبل از اينكه به تهران بيايم هم اصفهان نبودم. شش سال كرمان بودم. آنجا هم بي نهايت خوش گذشت. دوره اي كه اصفهان بودم هم خيلي خوب بود، ولي الان دوست دارم تهران باشم. شايد اگر يك روز بروم شيراز، احساس كنم دلم مي خواهد شيراز بمانم!
ولي واقعا تهران چه چيزي دارد كه اين همه آدم مي آيند و حاضر نيستند تركش كنند؟
همشهري در تهران چاپ مي شود (مي خندد). تهران امكانات زيادي دارد، اما الان براي من دوستانم را هم دارد و ارتباطاتم.
بحث در مورد شما به صورت خاص نيست. يك كارگردان يا بازيگر اگر جايي غير از تهران باشد، ديگر امكانات كار ندارد، اما...
البته استثنا هم دارد، مثل آقاي پناهي كه در سنندج زندگي مي كرد، ولي قاعده همين است كه شما مي گوييد.
ولي خيلي از مشاغل ديگر فرقي نمي كند كجا باشند. آنها چرا نمي روند؟
اين جوابي كه الان مي دهم، اصلا فكر شده نيست. شايد اشتباه باشد، شايد هم چند دقيقه بعد احساس كنم چه جواب بي ربطي داده ام! ولي حدس مي زنم آدم وقتي به جايي مي رود كه امكانات زيادي در اختيارش است، ديگر برايش مشكل است به جايي كه امكاناتش كمتر است، برگردد، مگر آنكه در شرايط خاصي قرار گيرد يا بعد از سالها احساس كند به آرامش بيشتري احتياج دارد، وگرنه آدم هميشه به دنبال شرايط و امكانات بهتر و بيشتر مي گردد.
شما الان حدود 10 سال است كه در تهرانيد، هيچ...
...واقعا؟! خودم هيچ وقت حساب نكرده بودم (مي خندد).
هيچ وقت خسته نشديد از اين دود و شلوغي و ترافيك؟
چرا، خيلي.
اينقدر خسته كه از اين شهر برويد.
من خيلي وقت ها از خودم يا رانندگي هم خسته شدم. خودم را كه نكشتم! فردايش حالم خوب شده.
اگر كس ديگري از شهري به غير از اصفهان به تهران آمده بود، مسئله امكانات را قبول مي كردم، اما فكر نمي كنم فاصله امكانات تهران و اصفهان چندان زياد باشد.
گفتم من 18 سالم بود كه به كرمان رفتم. شش سال كرمان بودم، ولي بعد كه به تهران آمدم، درس خواندم، بعد سرباز شدم. كاري كه برايم پيش آمده هم تهران بوده. فكر مي  كنم امكانات براي كاري كه من انجام مي  دهم، باز هم در تهران بيشتر است.
برگرديم به بحث كارهايتان. نان ، عشق و موتور هزار، اولين نقش يك سينمايي  تان بود، چطور شد كه در اين فيلم حاضر شديد؟
فيلمنامه آن كار را پيمان قاسم  خاني نوشته بود. فكر مي  كنم از جمله كساني كه به آقاي داوودي معرفي كرده بود، من بودم. آقاي داوودي را هم كه قبلا ديده بودم. با مدير توليد فيلم كه خانم منصوري بودند هم قبلا كار كرده بودم. داستان يك شهر هم همان زمان در حال پخش بود و مجموعه همه اينها فكر مي  كنم باعث حضور من در فيلم شد.
شما در قسمت  هاي دوم و سوم كاكتوس بازي كرديد. قسمت اولش را ديده بوديد؟
كاكتوس اول را خيلي دوست داشتم. اصولا كارهاي آقاي هنرمند را دوست دارم. موميايي 3 هم جزو فيلم  هاي محبوبم است.
كاكتوس جزو كارهاي پرسروصدايي بود كه اشارات اجتماعي سياسي داشت كه اين نوع كارها را در تلويزيون زياد سراغ نداريم. بازخورد كار چطور بود؟
كاكتوس دو مشخصه خاص داشت. در كارهايي كه من در تلويزيون به عنوان بازيگر يا نويسنده بوده  ام، بعضي  ها پربيننده بوده  اند و بعضي  ها هم كم  بيننده، اما هميشه يك عده دلخورند و برنامه را دوست ندارند. مي  گويند اينها چيست كه مي  سازيد؟ كاكتوس از جمله برنامه  هايي بود كه ممكن است خيلي بيننده نداشت، اما هيچ  كس هم نمي  گفت اين چرت و پرت  ها را چرا مي  سازيد. مشخصه دومش اينكه قشري از مخاطبان تلويزيون كه اخبار را بيشتر دنبال مي  كنند و خاص  تر هستند، با كاكتوس ارتباط بيشتري برقرار كردند و نكته جالب ديگري هم دارد كه هر سري كاكتوس نسبت به سري قبل، مخاطبان بيشتري جلب كرده است.
از كاراكترهاي كاكتوس، كدام يك را بيشتر دوست داريد؟
كتل ميان و دكتر افشار را بيشتر دوست داشتم. البته وقتي مقابل آقاي نجفيان بازي مي  كنم، هميشه مشكلم اين است كه چطور جلوي خنده  ام را بگيرم!
چراغ جادو، كار بعدي شما بود، سريالي كه خيلي كم ديده شد. طرح فانتزي نوشتن اين سريال از كجا آمد؟
طرح اوليه  اي بود كه آقاي اسعديان فكر مي  كنم با آقاي حميد جبلي نوشته بودند. بعد به من و بهمن معتقديان گفتند كه برويم آنجا. آن طرح خيلي تغيير پيدا كرد و براساس آن تغييرات، يكسري موضوعات مشخص كرديم، چون خيلي مهم بود كه چراغ هر دفعه دست چه كسي مي  افتد. در آن 13 قسمت اولي كه آقاي اسعديان ساخت، فكر مي  كنم شش قسمت را من نوشتم و هفت قسمت را بهمن يا بالعكس. بعد از نوشتن داستان، در جلسات چهارنفره  اي كه من و بهمن و ژرژ هاشم  زاده و اسعديان حاضر بوديم، در مورد هر قسمت بحث مي  كرديم و نويسنده دوباره متن را بازنويسي مي  كرد و در آخر هم قبل از فيلمبرداري، خيلي روي قسمت ها كار مي كرد.
سري دوم چطور؟ به نظر مي رسيد انسجام زيادي نداشت؟
سري دوم را هم چند كارگردان ساختند و هم نويسنده ها متعدد شدند و طبيعتا انسجام لازم را نداشت. من در سري دوم، سه قسمت را نوشتم كه يك داستان بود و آقاي حسن پور كارگرداني كرد.
آن موتورسوار از كجا مي آمد؟ كي بود؟
موتورسوار از جمله مواردي بود كه ما پيشنهاد داديم و در طرح اوليه نبود. آدمي بود ، ناكجا مردي! (مي خندد و مي گويد همين لحظه اين كلمه را ساختم) كه از ناكجاآباد مي آمد و مي توانست خيلي سمبليك و استعاري باشد و هم مي توانست كدي باشد كه تماشاگر مي توانست با آن قرارداد ببندد. كسي بود كه در هر قسمت اين موقعيت را در اختيار يك نفر قرار مي داد؛ در زماني محدود كه تا چه حد مي تواند از آن استفاده كند و مثل همه موقعيت هاي زندگي از جمله خود عمر، بعد از مدتي از ما گرفته مي شود.
نقش آقاي گلچين در گاوخوني را چقدر دوست داشتيد؟
رمان گاوخوني، جزو آخرين كتاب هاي تكان دهنده اي بود كه خواندم. اين كتاب را وقتي تمام كردم، بلافاصله دوباره از اول شروع كردم. در طول چند سال، چندين بار خوانده بودمش. از وقتي هم كه صحبت ساخت فيلم پيش آمد، خيلي دلم مي خواست در اين فيلم بازي كنم و جالب اينكه دوست داشتم نقش آقاي گلچين را بازي كنم. وقتي كه دعوت به كار شدم، قرار نبود در نقش گلچين باشم. يك ناظمي در مدرسه اي كه راوي در آنجا درس خوانده بود، حضور داشت كه من قرار بود نقش او را بازي كنم.
روزي هم كه به من زنگ زدند كه براي كار به اصفهان بروم، دوباره اين نقش را خواندم و رفتم، ولي سر صحنه آقاي افخمي گفت كه قرار است نقش گلچين را بازي كنم كه خيلي هم خوشحال شدم. يك تعريفي هم از فيلم بكنم؛ صحنه هايي كه در رودخانه شنا مي كرديم، در سرماي شديد فيلمبرداري شد. آقاي انتظامي هم تازه از بيمارستان مرخص شده بودند، ولي با يك زيرپوش مي ايستادند و نمي دانم چطور نمي لرزيدند. يا آن صحنه كه بهرام رادان توي آب مي رفت، نمي شود تصور كرد چقدر سرد بود. فكر مي كنم اصفهان تا به حال چنين سرمايي به خود نديده بود.
فكر مي كنم بعد از اين كارها، رسم عاشقي براي خودت تجربه مهمي است.
من رسم عاشقي را خيلي دوست دارم، به خاطر حضور يك تيم خوب و حضور آقاي سلطاني. چيز ديگري كه داشت، من در يك دوره فشرده تقريبا هر روز كار داشتم. از بس اين گروه خوب بود، اصلا خسته نمي شدم.
به عنوان كسي كه در تهران متولد نشده ايد، نقش يك تهراني اصيل را چطور بازي كرديد؟
من جسته و گريخته، كتاب تاريخ تهران جعفر شهري را خوانده ام. يك چيزهايي هم اين ور و آن ور شنيده و ديده بودم. بالاخره يك متن در اختيار است و كارگردان هم بالاي سر و نتيجه اش اين مي شود كه ديديد. بگذريم از اينكه هر كاري محدوديت هايي دارد. مثلا در رسم عاشقي، همه چيزهاي خوبي كه گفتم، بود، ولي يك مشكل هم داشتيم.
مشكل اين بود كه وقت كم داشتيم و بايد كار مي رسيد، يعني روز اول ماه رمضان بايد پخش شروع مي شد. اين محدوديت روي كل گروه تاثير گذاشته بود و با وجود تمام سعه صدري كه آقاي سلطاني داشت، در لحظاتي اين مشكل روي خودش هم تاثير مي گذاشت و خيلي از صحنه ها و برداشت ها را مجبور بود بپذيرد، چون فرصتي براي تكرار نبود. بعد هم فكر مي كنم كاري بود كه شايد اگر هفتگي پخش مي شد، بهتر بود.
ساخته شدن نوك برج به عنوان اولين فيلمنامه سينمايي كه نوشتيد، چقدر برايتان مهم است؟
خيلي، بخصوص كه پوراحمد يكي از كارگردان هاي موردعلاقه من است. وقتي من اين فيلمنامه را مي نوشتم، قرار نبود پوراحمد، كارگردان باشد. هميشه فكر مي كردم چقدر خوب مي شد اگر اين فيلم را پوراحمد مي ساخت. بعد يكدفعه ايشان انتخاب شدند.

به جاي مقدمه
دوست داشتني مثل كاكتوس
003585.jpg
در همان روزهايي كه هواي تهران تا حد مرگ گرم شده بود، سروش صحت به دفتر تحريريه ايرانشهر آمده، در يك اتاق كوچك در بسته نشست و حدود سه ساعت با ما حرف زد. از اين مدت، يك ساعت و 45 دقيقه ضبط صوت روشن بود، اما بين زمان هايي كه رسما مصاحبه مي كرديم و وقت هايي كه گپ مي زديم تفاوتي وجود نداشت. صحت آنقدر شيرين و دوست داشتني حرف مي  زند و آنقدر صميمي برخورد مي كند كه دلت نمي آيد با او وارد فاز خشك و رسمي شوي. وقتي رو به رويش نشستيم، گفت كه اولين بار است با دو نفر مصاحبه مي كند. در اين گفت وگوخسرو نقيبي هم حضور داشت و به واسطه آشنايي اش با صحت و البته سينما، برخي سئوال ها را او پرسيد كه البته به خاطر يك دست شدن متن، سئوال ها تفكيك نشده است.
برخي از طنز پردازان هستند كه تنها جلوي دوربين مي توان آنها را تحمل كرد و در حالت عادي شايد با
نيم من عسل هم نتوان خوردشان، اما سروش صحت از جمله طنزپردازاني است كه مي شود هميشه دوستش داشت؛ چه آن هنگام كه مي نويسد مثل جايزه بزرگ، چه آن هنگام كه بازي مي كند مثل نان و عشق و موتور 1000 و چه آن  وقت كه رو به رويت مي نشيند و به سئوال هاي عجيب و غريبت جواب مي دهد، مثل همين مصاحبه.
صحت مرد پركاري است. اين را از تعداد كارهايي كه در طول كمتر از 7 سال انجام داده، مي توان فهميد. از سال 77 تا امروز، تعداد زيادي كار سينمايي و تلويزيوني نوشته و بازي كرده است و عجيب اينكه از همه آنها راضي است و از هر كاري كه مي پرسي مي گويد: با تيم خيلي خوبي كار كرده،اين حالت آنقدر تكرار مي شود كه اواخر مصاحبه خودش هم تعجب مي كند، چرا فقط با آدم هاي خوب كار كرده است!
سروش صحت، اهل كتاب خواندن است. دوستانش مي گويند يك كتابخانه عجيب و غريب در خانه اش دارد كه هر جور كتابي را مي توان در آن يافت. تاريخي، روانشناسي، جامعه شناسي، هنري، رمان و البته فلسفه. ميانه مصاحبه، بحث ناخودآگاه به كتاب هايي كه دوست دارد كشيده مي شود. رمان هايي كه خوانده است از نويسندگان بزرگ دنيا و ايران. فليسوفان برجسته اي كه از آنها كتاب خوانده است و خلاصه آنقدر ادامه مي دهيم تا به كلي از بحث اصلي دور مي شويم.
با صحت از چيزهاي ديگري هم حرف مي زنيم؛ از فيلم هايي كه دوست دارد و از روزهايي كه مي گذراند. وقتي به او مي گويم كه به نظر سال خيلي خوبي را آغاز كرده، مي خندد و مي گويد: اميدوارم اينگونه باشد. دليل اين پيش بيني خيلي واضح است؛ مجموعه نوروزي جايزه بزرگ كه مهران مديري كارگرداني اش كرده بود، نوشته صحت بود. بعد از آن در يك نقش جدي در تقاطع ، خاطره همكاري شيرين فيلم نان، عشق و موتور 1000 را با ابوالحسن داوودي تكرار كرده و بعد هم نخستين فيلمنامه بلند سينمايي اش را كيومرث پوراحمد كارگرداني كرده است؛ فيلمي با عنوان نوك برج با بازي محمدرضا فروتن، نيكي كريمي و اميرحسين صديق. حالا هم كه باز درگير نوشتن است و مي خواهد دومين فيلمنامه اش را به سر و سامان برساند. وقتي همه اينها پشت هم رديف مي شود، خودش هم قبول مي كند كه سال خوبي را آغاز كرده است.
كل مصاحبه با خنده هاي مكرر ما گذشت. صحت با آن طبع  طناز و ته لهجه اصفهاني  زادگاهش آنقدر خنديد و خنداند كه اگر مي خواستم همه را در متن پياده شده مصاحبه بياورم متن غير خواندني و بي مزه مي شد و چه حيف كه با نوشتن نمي توان حس خوب ساعاتي را كه او با ما بود منتقل كرد.
هواي گرم اتاق، صحت را وادار كرد به سمت چيلري كه در اتاق بود برود، البته از شانس بد همه ما چيلر تنها باد گرم مي زد و در نتيجه عرق ريزان ادامه داديم!
تعداد كارهاي سروش صحت آنقدر زياد است كه مجبور شديم به برخي از كارهايش كمتر بپردازيم و البته چند كار هم اين ميان از ياد رفت. فيلم سينمايي شراره كه اولين بازي او در سينما بود و جايزه بزرگ كه او نويسنده اش بود، از اين دست كارها بودند.
كاري مانند گاو خوني نيز جاي پرداخت بيشتر داشت كه نشد.
در انتهاي مصاحبه چند سئوال پراكنده هم از او پرسيدم. مثل اينكه آخرين بار كي از ته دل گريه كرديد كه او گفت كلا زياد گريه مي كند و زياد مي خندد. يا پرسيدم هنگام رانندگي اگر از دست كسي عصباني بشود، اهل ناسزا گفتن هست يا نه؟ كه جواب منفي بود. البته از روحيه صحت غير از اين هم نمي توان انتظار داشت.
مصاحبه كه تمام مي شود هيچ كدام احساس خستگي نمي كنيم. همصحبت شدن با يكي از اهالي كاكتوس نبايد هم خستگي آور باشد.

يك شهروند
جهانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
سفر و طبيعت
شهر آرا
|  جهانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  سفر و طبيعت  |  شهر آرا  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |