پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۴
موسيقي
Front Page

آرش فرهنگ فر از پدر مي گويد
سرپنجه شير
002487.jpg
عليرضا پور اميد
استاد ناصر فرهنگ فر، در دهه سوم مرداد درگذشت. وي ازجمله چهره هاي شاخص جريان اصيل موسيقي ايراني بود كه در اواخر دهه ۴۰ نضج گرفت و در سال هاي پاياني دهه ،۵۰ آثاري شاخص را به جامعه موسيقي تقديم كردند. آثاري كه از نوعي تحول و نوشدگي، با ابتناء بر هويت تاريخي موسيقي ايراني، برخوردار بودند. فرهنگ فر، علاوه بر آن كه استادي ممتاز در نواختن ضرب بود، دانش موسيقايي منحصربه فردي داشت، ضمن آن كه شاعري چيره دست بود. متن زير حاصل گفت وگو با فرزند آن زنده ياد است كه خود ازجمله نوازندگان صاحب كلاس ضرب است و مي رود كه پابرجاي پدر نهد.
* مختصري از دوران كودكي و شروع كار موسيقي پدرتان را بيان كنيد؟
- پدرم در روز چهارم آبان ۱۳۲۶ در شهر ري ديده به جهان گشود و از سن ۷ سالگي تمبك را شروع مي كند و استعداد و نبوغ خاصي را به همراه علاقه و اشتياق شديد نسبت به شعر و موسيقي را توأمان دارا بوده است و همواره با دوستان مشاعره مي كرده يا غزل يا قطعه اي را با دوستان و همكلاسي ها مورد بحث و بررسي قرار مي داده اند و اشعار بسيار زيادي را حفظ داشت و البته اضافه كنم كه پدربزرگم براي دل و خلوت خويش تار مي زد. در چنين فضايي پدرم رشد مي كند و سپس در نوجواني نزد آقاي محمد تركمان آموزش تمبك را به شكل رسمي دنبال مي كند و چون جناب تركمان از شاگردان خوب استاد اميرناصر افتتاح محسوب مي شد، پدر جزوه هاي جناب افتتاح را نزد ايشان مي نوازد تا به جايي كه آقاي تركمان مي گويند تو نزد من همه چيز را فراگرفته اي و من چيزي براي آموزش به شما ندارم و بايد در پي استاد بهتر بروي و...
* از چگونگي ديدار پدر با استاد تهراني بفرماييد؟
- استاد تهراني يك اسطوره و به عنوان يك معشوق در ذهن پدرم بودند و ايشان مي گفت من هميشه عشق داشتم تا استاد تهراني را كه از طريق راديو با هنرش انس گرفته بودم در جايي ملاقات كنم و روزي به همراه جناب شيرين آبادي (نوازنده ويلن) و آقاي زند وكيل در مجلسي ميهمان بوديم كه آقاي تهراني هم به آنجا تشريف مي آورند و اين جمع سه نفره كه مشغول اجراي موسيقي بوده اند به احترام استاد قطع مي كنند. استاد تهراني مي فرمايد صداي ساز مي شنيدم چرا قطع شد، ادامه بدهيد و نهايتا كار را پي مي گيرند و استاد تهراني كه در كنار پدر بودند به آقاي شيرين آبادي مي گويند كه بگذاريد من روبه روي شما بنشينم تا حركت دست اين جوان (پدر در آن روز ۱۷ يا ۱۶ سال داشته اند) را ببينم و... پس از اتمام مجلس استاد تهراني همان شب به صاحب خانه مي گويند كه اين جوان آينده درخشاني دارد و چنانچه تحت آموزش جدي و دقيق قرار بگيرد، بسيار خوب خواهد شد و در نتيجه پدرم اجازه مي گيرد تا روزهاي بعد خدمت استاد برسد و پس از ۴ يا ۵ جلسه در خدمت استاد تهراني، ايشان به لحاظ فني و حركت دست پدر را تأييد مي كند و فقط براي تقويت و آموزش و كسب مهارت در نت خواني و استفاده از جزوات استاد تهراني به سفارش استاد به خدمت استاد محمد اسماعيلي مي رود و در محضر ايشان كتاب استاد تهراني را يكبار دور تند و يكبار دور كند مي نوازد.
* در مورد سبك ناصر فرهنگ فر و ويژگي هاي نوازندگي او بگوييد.
- آنچه درمورد ايشان بسيار بارز و مشخص است مقوله تمبك نوازي و شيوه منحصربه فرد اوست كه مبتني بر ذات و غريزه است و درست است كه به عنوان عوامل پيدايش شخصيت هنري او مواردي چون آشنايي با عروض و وزن و ريتم شعر را برمي شمرند و يا ايقاع در خوشنويسي (ريتم دروني خوشنويسي) را و يا آشنايي با موسيقي زورخانه و ريتم هاي متنوع ورزشخانه و... را مؤثر مي دانند و همه اينها تا حدودي درست است و از جمله شوريدگي ها و بي قيدي هاي ريتميك روحوضي و موسيقي روحوضي را، ولي از همه اين ها مهمتر همان جوهره خدادادي و قريحه و استعداد جبلي و ذاتي اوست و به تعبير خود شما گويا با تمبك به دنيا آمده بوده است. خودش مي گفت در دهه چهل و تا سال ۱۳۴۹ مثل همه تمبك نوازان متأثر از استاد تهراني و به روش و سبك ايشان ساز مي زدم ولي متوجه شدم كه تمبك نوازي دچار يكنواختي و عدم تنوع شده است، پس بايد كار نويي انجام داد، كاري نو اما برپايه اصالت ها و ريشه ها و از همان زمان دست به ابداع و نوآوري زد. بايد گفت كه يك آن يك ظرافت و يك معنويت و قابليت الهي و دروني در او موجود بود كه از او شخصيت هنري ناصر فرهنگ فر را ساخت، نه كوشش ها و تلاش هايش كه صدالبته مؤثر بودند .
* از شاعري پدر بگوييد؟
- ايشان غزلي ساخته بودند در سن ۱۲ سالگي كه فقط دو بيت ابتدايي آن موجود است و ابيات ديگر به دلايلي از بين رفته است.
«تا اشك من ترانه غم ساز مي كند
صدها هزار عقده دل باز مي كند
سرفصل داغ و درد مرا در كتاب عمر
افسانه نگاه تو آغاز مي كند»
او با شعر به راستي زندگي مي كرد و با اغلب شعراي هم دوره خود حشر و نشر داشت. با استاد ابتهاج دوستي ديرينه و بسيار صميمانه اي با هنرمندان رشته هاي ديگر مثل نقاشي و خط و نگارگري و... مرتبط و رفاقت تنگاتنگي دارا بود. حداقل بالغ بر چند هزار بيت شعر حفظ بود. نكته جالب اين كه از شعراي گمنام خيلي اشعار را حفظ داشت و در اجراهايش نيز مشهود است. اشعاري كه مي خواند اغلب از شعراي خوب اما كم اشتهار است و بسياري از اشعار خوانده شده توسط ايشان را ما هنوز نتوانسته ايم سراينده اش را بيابيم. درمورد شعر و شاعري او استاد ابتهاج فرمودند كه «فرهنگ فر با اين سن كمي كه داشت فوق العاده شاعر توانا و قلدري بود» اين نظر يك كارشناس قوي و مطرح است كه اتفاقا تمجيد و تعارف غيرواقعي با كسي ندارند.
* آموخته هاي ناصر فرهنگ فر چقدر در بيان و اجراي آثارش تأثير داشته است؟
- به نظر من ۵ درصد آموخته هايش و نود و پنج درصد ديگر خود او بود. آن چيزي كه نمي شود شرح داد و بيان كرد و فقط شايد بتوان با تجزيه و تحليل آثارش مقداري به آن پي برد مثل كتاب ميزان الاعظم كه نت نويسي كرديم و به چاپ رسانديم يا آثار ديگري كه به نام «ديوان ميزان» و يا ديگر آثار كه به زودي منتشر خواهيم كرد تا حدودي در آنها مشخص است كه چقدر او خودش بوده و قريحه و نبوغ اش هم چنين تحولي كه او در تمبك به وجودآورده بود به  نظر من انگار كه بايد اتفاق مي افتاد و واقعا تلاش و كوشش آن چناني انجام نمي داد تا اين اتفاق بيفتد. اما به هر كار هنري كه دست مي زد سراسر بداهه مي شد، همچنان كه نوابغ ديگر موسيقي مان هم همينطور هستند: استاد شهناز ، استاد كسائي ، استاد عبادي ، استاد بهاري ، استاد شجريان و... در هر ساز و در هر مكتبي حداقل دو سه نفر را داريم و ايشان نيز از همين جنس و طايفه بود و مي گفت من هيچوقت زور نزدم و جان نكاستم و اساسا نمي دانم كه چگونه اتفاق افتاد و بنده به دليل اين كه ۲۴ سال در كنارش بودم و شاهد تمامي ظرايف و دقايق فكري و رفتاري او بودم گواهي مي دهم كه حقيقتا نه به دنبال پول بود نه در پي شهرت و منصب و عنوان و... در حالي كه تمام امكانات هم براي اين كه بدانها  برسدفراهم بود و همه دوستان و همدوره اي هايش شاهد اين مطلبند.
* از خوشنويسي هايش و شروع نوشتن ها چقدر اطلاع داريد؟
- پدربزرگم خيلي علاقه و اصرار داشت كه پدرم ساز نزدند و فقط در پي خوشنويسي رفته و بدان بپردازد ولي پدرم همه هوش و حواسش در پي موسيقي بود. البته خود ايشان همانطور كه گفتم تار يحيي داشت و مي نواخت اما نمي خواست فرزندش (پدرم) نوازنده اي حرفه اي شود تا اين كه روزي پدربزرگم دست خطي از استاد كاوه داشته و به همكارانش نشان مي دهد و مي گويد اين خط پسرم است و آنان هم با اشتياق چندين سفارش خط مي دهند و اين موضوع را به پدرم مي گويد و پدرم در جواب ايشان اظهار مي دارد كه بابا من خط بلد نيستم آخر اين چه حرفي بوده كه زده ايد و به هر حال باعث مي شود كه در سن شانزده سالگي به محضر اساتيد حسن و حسين ميرخاني رسيده و از اين دو بزرگوار آموزش مي گيرد.
و چه زيبا خاطراتي كه پدرم از خصايل انساني و شخصيت آسماني آن دو كاتب و خوشنويس بزرگ قرآن و دواوين شعرا نقل ميِ كرد و تأثيرات اخلاقي آن دو سيد جليل القدر كه همواره برايم متذكر مي شد و ميزان اعتماد استاد حسن به پدرم نيز شايان ذكر است كه بگويم استاد حسن ميرخاني به پدرم گفته بودند من تمام خط هايم را مي دهم به شما تا چاپ نماييد و هم چنين از استاد هداياي بسياري را دريافت مي كرد كه موجود است. او در انجمن خوشنويسان تا مرحله ممتاز هم پيش رفت و كارشناسان معتقدند چنانچه به عنوان رشته اصلي دنبال مي كرد يكي از قلل هنر خوشنويسي مي بود و سه دوره خوشنويسي دارد كه شامل اوائل دهه پنجاه ، دهه شصت و دهه هفتاد مي شود و يادم هست در اين دهه آخر بيشتر خوشنويسي مي كرد و كيف خط او همواره همراهش بود.
* از علايق ورزشي ايشان چقدر مطلعيد؟
- از كودكي علاقه وافري به كشتي داشت و ورزش باستاني و شايد هم اگر به دنبال موسيقي نمي رفت كشتي گير مي شد. همچون دوست دوران كودكي اش آقاي ايرج خورشيد فر . كاملا با فنون و ظرافت هاي كشتي آشنا بود و در چندين اثر خود تمبك زورخانه نواخته است كه در آينده منتشر خواهيم كرد.
* پدرتان با آواز و ملودي سازي چقدر مربوط بود؟
- نزد آقاي دوامي براي آواز و رديف مي رفت و ضربي خواني نه تمبك. هم چنين بسياري ملودي ها و تصانيف كه ايشان ساخته است و نام نمي برم از برخي آثارش كه پس از درگذشت او، به نام ديگران به بازار آمد و يا تأثير از كارهاي پدر گرفته بودند ولي عنوان نشد. فقط از يك نفر كه اين انصاف را داشت بايد تشكر كنم كه ايشان آقاي كياني نژاد هستند كه كارهاي پدرم را با تنظيم هاي بسيار خوب خودشان هرچه بود عنوان كردند و كلا در همه موارد نوآوري و ذوق داشت. يادم مي آيد كه استاد همايونپور در حضور پدرم كه به اتفاق استاد شهناز و استاد محمد موسوي اجراي برنامه داشتند گفته بودند برخي هنرمندان را فقط بايد سازشان را شنيد ولي خودشان را نبايد ديد ولي ناصر فرهنگ فر را حتما ساز زدنش را بشنوي و گذشته از آن بايد خود او و هنرهاي مختلفش را حتما ببينيد.
در يك كلام او خودش بود و صداقت در بيان و گفتار و اجرا و رفتار او سرشار و حرف و عملش بر هم منطبق بود.
002490.jpg
«سرپنجه شير است مرا...»
متولدين دهه بيست (۱۳۲۹-۱۳۲۰) را همواره به عنوان بچه هاي جنگ ناميده ايم. فرزنداني كه يا در بطن مادران و يا در آغوش دامانشان همسفر و همسفره لحظات هراس و دلهره مادر، در كوچه هاي قد كشيدن اميدواري سر رسيد صلح و ثبات و پايان جنگ جهانگير دوم بوده اند و در بين خيل هنرمندان متولد اين دهه و حتي ديگر دهه ها، ناصر فرهنگ فر يك اتفاق يگانه محسوب مي شود. گرچه خزان عمر در پنجاه سالگي بر باغ وجودش رسيد و باد سمومش دميد و ز دست و دامان دوستانش برچيد.
«پنجاه و دو سال زحمتم داد پنجاه و دو سال زندگاني _ بهار شرواني»
در سال هاي گذشته توفيق يار بود و هر سال يادداشت و يا خاطره اي از او در روزنامه همشهري قلمي مي كردم و در اولين سالگرد نيز به همت آرش فرهنگ فر نامه اي از استاد شجريان درباره زنده ياد درج گرديد. امسال با پسر هنرمندش به گفت وگو نشسته ايم كه در پي مي آيد و قطعه اي نيز از سروده هايش كه معتقد بود آنچه ديگران مي خواهند بسرايند بگذار تا خود سرايم كه بيانگر ذوق اوست.
هرچند كه بنيان هنر زلزله خيزه
در ضرب مرا هست مقامي بتونيزه
سرپنجه شيرست مرا در زدن ضرب
هشدار كه با من نكني هيچ ستيزه
اين پوست كه امروز كشم بر سر آن دست
در ملك ختا بود غزالي قلميزه
گفتند كه در ضرب تويي منحصر امروز
گفتم بله اين بسته به ذات است و غريزه
مي رفت به نام دگران ثبت شود ضرب
صد شكر كه ديگر شده فرهنگ فريزه

نگاهي به جام تهي اثر فريدون شهبازيان
ردپايي در گذشته
مقاله حاضر، نقدي است تلفيقي، با رويكردهاي تحليلي _ زيبايي شناسانه و جامعه شناختي به آلبوم «جام تهي» اثر فريدون شهبازيان كه به تازگي به بازار موسيقي راه يافته است.شهبازيان در هفته جاري نشان درجه يك هنري را دريافت كرد.
002484.jpg

پويا سرايي
هنر زبان حال است. با ابداع مكاتب و جريان هاي هنري جديد، مباني فلسفي و زيباشناسي معروف و سنتي .هنرها روز به روز در حال تزلزل و تحول مي باشند. گويي مفهوم سخن خردمندانه ويتگنشتاين كه مي گفت: هيچ شرط لازم و كافي براي هنر وجود ندارد، روز به روز عيني تر و روشن تر از قبل مي شود. شايد تصور شود اين تحول محصول انسان مداري و اومانيسم است و صرفاً در مجامع انسان مدار غرب ظهور دارد، اما تحول، اساس هر زبان است. نمود اين تحول در هنرهاي شرقي هم قابل ملاحظه است. [ر ك آيت اللهي :۸۶] درست به دليل همين تحول ذاتي، تقليد صرف معيارهاي سنتي هنرهاي گذشته در هنر معاصر، مذموم است. چرا كه سنت و خلاقيت لازم و ملزومند. سنت،تسجيل خلاقيت و خلاقيت برگرفته از سنت هاست. [عابديني:۶۸] هنر تقليدي، هنر زمان حال نيست. اين هنر براي عموم، بيشتر تحسين برانگيز، نوستالژيك و يا داراي كاربرد پژوهشي و آموزشي است تا زيبا. چرا كه معيارهاي زيبا شناسي مخاطبان امروز هر هنر، نسبت به گذشته تفاوت چشمگيري نموده است.
لازم به ذكر است كه نگارنده قصد نكوهش هنرهاي سنتي را ندارد. چرا كه اين گونه هنرها، علاوه بر كاركردهاي فوق الذكر از ديدگاه هاي تريديسيوناليستي، اگزيستانسياليستي، پراگماتيستي و سوبژكتيويستي، زيبا نيز تلقي مي شوند.
اما هنري كه به اجتماع ارائه مي شود، براي مخاطب است. اين هنر ذهني و فضيلت روح نيست بلكه با ذوق عمومي مرتبط است. در اين ميان نكته ظريفي به چشم مي خورد و آن اينكه هنرمند مي تواند دل به هنرهاي سنتي نبندد، اما اين دلبستگي زماني ارزش دارد كه ارادي و از روي آگاهي و انديشه باشد. چنين هنرمندي،  به قول هستي شناسان، هستي ويژه اي دارد. [ر.ك هايدگر: ۴۴-۴۲] هنر سنتي _ تقليدي بدون اين هستي ويژه و يا به دليل افكار سودجويانه، تقليدكارانه و يا عادت مدارانه، نه تنها ارزشي ندارد بلكه مغاير با ارزش هاي اخلاقي است، چرا كه رياكارانه است. لزوم رسيدن به اين آگاهي، در سخن بسياري از فلاسفه و انديشمندان نظير ارسطو، شوپنهاور، كي يركه گر و هايدگر نيز ديده مي شود. [ر ك دورانت: ،۷۶ نقيب زاده:،۲۰۹ هايدگر: همان] نظير اين تفكر در عرفان اسلامي نيز وجود دارد. در جهان معاصر، هر انساني (اعم از عارف و عامي)  به محسوسات جهان دلبستگي دارد. اين عالم در نظر همه، زيبايي هايي دارد. اما يك شخص از روي انسان محوري به محسوسات مي نگرد و شخصي ديگر، به مصداق حديث نبوي: فتبارك الله احسن الخالقين ... زيبايي محسوسات را ارج مي نهد.
شخص اخير، عارفي است كه مقام فنا و جمع الجمع را درك كرده است. او در مقام فنا وحدت و در مقام جمع وحدت را در كثرت يافته است. همه چيز در نظر او تجلي ذات اقدس و لذا زيباست. [ايزوتسو: ۱۳۴-،۱۳۳ همچنين ر.ك شوان: ۲۸-۲۷] پس روشن است كه اراده، انديشه و هستي ويژه، چگونه مي توانند تفاوت هايي اساسي را حادث شوند. گو اينكه در مقام عينيت، شايد تفاوتي احساس نگردد. پس از اين مقدمه نسبتاً طولاني (كه در حقيقت خود، نقدي بود در جهت تبيين تفاوت هنرمند سنت گراي واقعي با هنرمند سنتي مآب) به سراغ اثر جام تهي مي رويم.
قسمت اعظم اثر جام تهي، قطعه پركن پياله است. قسمت قابل توجهي از اين قطعه نيز به ساز و آواز اختصاص دارد. اما ساز و آواز اين قسمت - به مانند همه آثاري كه به نوعي در زمان خلقشان انتشار نيافته اند- از منظري جامعه شناسانه فاقد ارزش زيبايي شناختي كافي است. براي تبيين بيشتر، به مثالي توجه كنيد: موسيقي دوستان ايراني به چه دليل آثار اجرايي قدما مانند درويش خان يا سيد رحمان خان را ارج مي نهند و به آنها علاقه دارند؟ آيا اين مخاطبين، از اين آثار لذت مي برند؟ آيا اين لذت همان لذت زيبايي شناختي است؟ اجراهاي درويش خان، امروز براي ما زيباست يا تحسين برانگيز؟ به راستي اين اجراها چرا اينقدر براي ما مهم هستند؟ و به راستي آيا مخاطبان امروز، زيبايي موسيقي دستگاهي را در آثار قدما مي جويند يا در آثار قدرتمند معاصر؟ موضوع اين است كه آنچه ما به عنوان معيارهاي زيباشناختي موسيقي دستگاهي معاصر مي شناسيم، تطابق و شباهت چنداني به اصول زيبايي شناسي حاكم بر آواز سيد احمد خان ندارد. البته ذات هنر موسيقي دستگاهي ايران،  سنتي است. چرا كه اين موسيقي هنوز در تقيد مصالح و عناصر سنتي و از پيش تعيين شده است. به عبارتي رديف هنوز مبناي خلق و آموزش اين موسيقي است. [كياني: ،۱۳ مسعوديه: ۱۳۳]
بر همين اساس بسياري از مصالح هنري امروز موسيقي دستگاهي (نظير تحريرها، آوازها، سيستم مُدال و نظام ريتميك _ متريك) در آثار قدما _ تقريباً به همين شكل امروزي- به كار رفته اند. سازها نيز در عين تحول اكوستيكي اندك، به همان شكل سنتي خود هستند. به علاوه، امروزه فرم ها نيز به كلي متحول شده اند. اين تحول فُرمال هم از لحاظ فرم هنري (شاكله در مقابل محتوا- هيئت ظاهري) و هم از لحاظ فرم سازمان دهي آثار است. امروزه شكل ارائه آثار به دليل سونوريته خاص نوازندگان معاصر، تغييرات به ظاهر جزئي در پردازش و ارائه رئاليزاسيون ها، نحوه پردازش ملودي، زمان بندي جملات، تحول تكنيك هاي نوازندگي، ابداع رديف هاي متنوع و حتي گسترده شدن فرهنگ شنوداري مخاطبان، نسبت به گذشته تغيير فراواني نموده است. از سويي، تفاوت تلقي فلسفه چيستي اين هنر، در زمان حال و گذشته و تأثيرات فراوان فرهنگ هاي بيگانه و اقوام همجوار كه همه محصول پيشرفت ارتباطات بشري هستند، از جمله علت هاي اين تحول هستند. از همه اين مقولات مهمتر، تحول معيارهاي زيبايي شناسي مخاطبان زمان حال است كه در تناسب با تحولات زمان و ساختاري موسيقي دستگاهي حادث شده است.
اما اين قضيه كه آثار قدما تطابق كامل بامعيارهاي زيبايي شناسانه معاصر ندارند، دليلي براي رد و معدوم ساختن آثار مذكور نيست. چرا كه آثار مذكور،  كاركردهاي آموزشي و پژوهشي فراواني نيز دارند. به علاوه اين آثار لذت ها، احساسات و عواطف ويژه اي را نيز در مخاطبين معاصر سبب مي شود از قبيل: حس تحسين، حس تعجب از مواجهه با آثاري شكوهمند، احساس و تصوري شفاف از هويت ملي (و به تبع آن احساس غرور ملي و حماسي)  از طرفي انسان بنا به اصلي روان شناختي، اصالت را ارج مي نهد. [هنفلينگ: ۱۶۷] با اين وجود مي دانيم هيچ كدام از اين عواطف و لذات، حس زيبايي شناختي ناب كه از مواجهه با آثار معاصر بوجود مي آيد،  نيست. چرا كه ما متعلق به اين عصر هستيم و به تناسب موسيقي دستگاهي معاصر، زيبايي را مي سنجيم. منظور نگارنده از اين موضوع، ارزش گذاري صرف آثار به صورت مطلقاً تحسين برانگيز نيست، بلكه مراد حركت منعطف روي محور دو قطبي زيبايي و تحسين برانگيزي است. هر اثر هنري، ميزاني از هر دو قطب را به همراه دارد. گو اينكه به قول هربرت ريد، در نگاهي صادقانه، بسياري از هنرها براي ما زيبا نيستند و صرفاً تحسين برانگيزند. [Read:3-۲۲] پس مخاطب معاصر،  طبيعتاً لذت زيبايي شناسانه خود را در آثار معاصر مي جويد و نه در آثار زمان هاي ديگر. در بررسي ساز و آواز اثر جام تهي نيز مي توان به منظور تبيين زيبايي شناسي جامعه شناسي، محور زيبايي _ تحسين برانگيزي را به كار گرفت. از مقايسه آثار متقدم و متأخر شجريان درمي يابيم كه آواز در طول اين ۳۵ سال (از دهه پنجاه كه زمان ضبط جام تهي بوده است) تغييرات محتوايي و فُرمال بنيادي داشته است. اداي شعري و زمان بندي جملات تغييرات فاحشي كرده اند ... ادوات تحرير متفاوت و تنوع تحريرها بيشتر شده اند ... شيوه تلفيق شعر و موسيقي و نگرش خاص به ملودي تيپ ها نيز دچار استحاله اي اساسي شده است.
به علاوه علي رغم اظهارات مندرج در بروشور اثر، اين آواز بهترين و كامل ترين آواز همراه با شعر نو شجريان نمي باشد. چرا كه آرپژها و فواصل منفصل و آلتره هاي نسبتاً قابل توجهي در اين آواز اجرا شده است، كه مصداق شرقي _ ايراني نداشته و لذا اجراي اين پديده ها، اثري جز كمرنگ نمودن اصالت هنر ايراني ندارد. گو اينكه اين نقيصه در بسياري از آثار آن دوره به چشم مي خورد. بنابراين، با اندكي اغماض، از منظر زيبايي شناسي جامعه شناختي، توجيه پذير است. مسئله ديگر ويولن بديعي است. ساز او سرشار از نكات فني ظريف است كه بررسي آن خود مي تواند موضوع نقدي پوزيتيو باشد، اما در ميان اجرا آلتره ها و آرپژهايي نواخته شده است كه برخلاف روند حركت ديستانس ملودي در موسيقي ايراني است. [رك مسعوديه: ۱۴۲] از طرفي ساز ويولن مدت هاست كه به شكل فراگير و متعارف در گروه نوازي ايراني، جايي ندارد. درست به همين دليل از دهه پنجاه به بعد، به تدريج بسياري از نوازندگان بنام ويولن، متوجه سازهاي كمانچه و قيچك شدند. لذا ساز ويولن در زيبايي شناسي كلاسيك و معاصر موسيقي دستگاهي، جايگاه مشخص و روشني ندارد و در نتيجه نمي توان لذت زيباشناسي حاصل از آثار اجرايي ويولن را، قطعاً مطابق معيارهاي زيبايي شناختي موسيقي دستگاهي دانست. فرجام اينكه، زيبايي مدرك از ويولن دهه پنجاه، به اندازه زيبايي ديگر تكنوازي هاي قدرتمند معاصر نيست. لذا شايد بتوان حكم داد كه ساز بديعي _ در عين انسجام و قدرت و زيبايي در زمان خودش _ امروزه براي ما زيبايي  آرماني تلقي نمي شود. در مورد آواز شجريان نيز اوضاع بدين قرار است. به اين معني كه آوازهاي معاصر او (كه برخاسته از شيوه منحصر به فرد اوست و نمود مشخص آن را در كارهاي شب وصل و يا در خيال مي يابيم) براي ما زيباترند تا آوازهاي اجرا شده او در دهه پنجاه. اما حتي آثار دهه پنجاه او و يا حتي بديعي، حاوي نكات ارزشمند فني هستند كه شايد در صورت درك اين نقاط قوت،  احساس زيبايي شناختي نيز بوجود آيد. لذا زيبا نبودن اثري از منظر زيبايي شناسي جامعه شناختي، حكم كلي بر بي ارزش بودن و نازيبا بودن اثري، تلقي نمي گردد. زبان حال بودن هنر، بررسي تطابق احساس مدرك از اثر با معيارهاي زيبايي شناختي عصر حاضر و تبيين تعامل اين زيبايي با جامعه فقط در رويكرد زيبايي شناسي جامعه شناختي مطرح است. لذا رويكردهاي متفاوت، مي توانند جنبه هاي متفاوتي از اثر را ارزيابي كنند. براي مثال همين اثر جام تهي از ديدگاهي پوزيتيو يا پديدارشناسانه مي تواند زيبايي هاي منحصر به فردي را به همراه داشته باشد.
در مقوله اركستراسيون و تنظيم اين اثر، نمي توان قاطعانه ارزيابي نمود چرا كه تقريباً همه آثار اركسترال ايراني، تجربي بوده اند و نه براساس اصول و يا شيوه اي روشن و قاطع. لذا تبيين مسير زيبايي شناسي آن به روشني مشخص و معلوم نيست.
در باب تصانيف، نيز بايد گفت تصانيف اثر جام تهي، در عين داشتن تفاوت هاي فراوان با شيوه تصنيف سازي معاصر، (در نگرش به رديف، تلفيق شعر و موسيقي و ريتم) ساختاري مشابه با تصانيف معاصر دارند. چرا كه تحول اساسي فرمال تصانيف مدت ها قبل از جام تهي (شايد در حدود سال هاي اوليه سده چهاردهم شمسي) صورت گرفته بود. (براي مثال مقايسه كنيد ساختار تصنيف پرند شوشتري را با ساختار تصنيف طالع اگر مدد دهد) لذا تصانيف اين اثر، (در عين تفاوت با تصانيف امروزي) هنوز ارتباط خود را با جامعه معاصر حفظ نموده اند. هنوز مخاطبين موسيقي دستگاهي، از اين تصانيف لذت زيبايي شناسانه ناب مي برند و آنها را به چشم رپرتوار كلاسيك موسيقي ايراني مي نگرند. در نتيجه تصانيف اثر جام تهي، از منظر زيبايي شناسي جامعه شناختي، زيبا و داراي تعامل با جامعه معاصر تلقي مي گردند.
از اين نوشته مي توان نتايج زير را استخراج نمود:
۱- معيارهاي زيبايي شناسي فرم آواز (كه مبتني بر بداهه سرايي است) در طول زمان دستخوش تحولات اساسي و بنيادي شده است. تا جايي كه آثار چند دهه پيش، امروزه مطابقت قابل توجهي با معيارهاي زيباشناسي معاصر ندارند. اين تحول سريع و ماهوي معيارهاي زيبا شناختي، با توجه به سنتي بودن اساس موسيقي دستگاهي،  بسيار جالب توجه است.
۲- اصول زيبايي شناسي حاكم بر فرم تصنيف، كمتر دچار تحول شده است. اين تحولات هنوز ماهوي و بنيادي هستند. درست به همين دليل است كه تصانيف چند دهه پيش هنوز در نزد ما زيبا و ارزشمند هستند.

پاسخي به يك نقد
بيماري نقد گريزي

نوشته  زير پاسخي است به مطلب «نقد منصفانه، نقد مغرضانه» كه دوم تير در صفحه موسيقي به چاپ رسيد. اين دو نوشته به عليرضا مشايخي و آثارش كه با عنوان «موسيقي نو» ، هواداران خاص خود را دارد مي پردازد. صفحه موسيقي از نقد منصفانه گونه هاي مختلف موسيقي استقبال مي كند.
نقد گريزي
محسن مبين
مقدمه: چند شيوه نقد گريزي
متأسفانه نقدگريزي در ايران امروز به صورت شيوه هاي خاص قابل استفاده براي اكثريت نقد گريزان درآمده است. شيوه هايي با قواعدي تقريباً ثابت و داراي خاصيت انتقالي از خرده فرهنگ ها به فرهنگ عمومي و بالعكس.
نقدگريزي در ايران عموماً با زدن برچسب هاي مختلفي به نقادان چون مغرض، سوفسطايي، مغالطه كار، ارتجاعي و... انجام مي گيرد بدون اين كه از علل اساسي متهم بودن شخص به اين برچسب ها صحبتي به ميان آيد، در حالي كه عيان ترين نوع سفسطه  و مغالطه و غرض ورزي همين شيوه اتهام زدن بدون ارائه دليل مي باشد.
نگارنده پس از آشنايي با آثار موسيقيايي عليرضا مشايخي در پي جستجوي ريشه هاي اين نوع موسيقي در گفتگوها و مصاحبه ها و به خصوص در كتاب جامعي كه از طرف خود آقاي مشايخي در شبكه چهار سيما معرفي شده بود يعني كتاب به طرف شرق برآمد و برخي از نتايج آن را در مقاله اي به نام كسوف شرقي يا موسيقي نو(۱) آورد كه در آن مقاله به نقد علمي افكاري از ايشان كه از ديد اينجانب داراي مشكلات فني فلسفي بود پرداختم و دلايل آن را تماماً ذكر كردم.
پس از چاپ اين مقاله انتظار آن بود كه شخص استاد نظرات خود را در خصوص ايرادات مطرح شده بيان كنند اما با كمال تعجب پس از دو هفته به متني احساسي به نام «نقد منصفانه، نقد مغرضانه» (۲) از آقاي معظمي در مورخ ۲/۴/۸۴ در روزنامه همشهري رسيديم. ما پيشداوري نكرده و اين متن را از طرف آقاي مشايخي فرض نمي كنيم ولي انتظار ما از جناب استاد به قوت خود باقي خواهد ماند كه حتي اگر ما در انتقادات علمي خود به فلسفه هنري مورد استناد جناب استاد اشتباه كرده ايم چرا ايشان پاسخ مناسب ما را نمي دهند تا كساني مانند آقاي معظمي بدون در نظر گرفتن جنبه هاي علمي مقاله نويسي كه به آن خواهيم پرداخت به دفاعي احساسي از ايشان برخيزند كه سالها دلشان طلب جام جم مي كرده و آنچه خود داشته از بيگانه تمنا مي كرده كه بنده منظور ايشان را از آوردن شعري از حافظ(۳) كه مضمون آن نمايش تام استغناي درون آدمي است، متوجه نشدم كه استاد مشايخي مصداق دل  هستند يا مصداق بيگانه.
بررسي «نقد منصفانه، نقد مغرضانه»
«گوهري كز صدف كون و مكان بيرون است
طلب از گمشدگان لب دريا مي كرد» (۴)
آقاي معظمي پس از طلب جام جم از دل خويش متن خود را اين گونه آغاز كرده اند كه در توانايي هاي آقاي مشايخي شكي نيست و پردازش به ايشان مستلزم شناخت جامع و كامل از فضاي فكري وي مي باشد و اضافه كرده اند كه اگر هنرمندي پر از تناقض مي شود آن گاه بايد در صدد بود تا هنرمند را از لحاظ روحي و فكري مورد تحقيق و بررسي قرار داد تا زواياي روحش شناخته شود.
لازم به ذكر است آنچه كه ما در مقاله خود به آن پرداخته ايم تناقض در گفتارهاي فلسفي آقاي مشايخي است نه تناقض در آثار موسيقيايي وي و براي هر سفسطه  گريزي مسلم است كه تناقض، فلسفه را بي اعتبار مي كند و در ضمن وظيفه مخاطب هنر روانكاوي هنرمند نيست زيرا كه هنرمند بيمار روحي نيست تا مخاطبان او روان درمانانش باشند.
ايشان در ادامه گفته اند كه اگر استاد يكي از موسيقيدانان خارجي بودند بيشتر مورد توجه هنردوستان ايراني قرار مي گرفتند و از آثار استاد با به به و چه چه ياد مي شد كه در جواب بايد گفت هنر نيز مانند ساير علوم با نقد، توسعه و پرورش مي يابد.
بعد از اين مطلب آقاي معظمي سؤال ما را از خودمان مي پرسند كه اگر آثار استاد موسيقي نيست پس چيست؟
و جالب آن است كه با اين همه تكنيك در مغلطه، قلم بنده را سفسطه گر توصيف كرده اند. حقيقتاً نمي دانم كار يك بحث ساده علمي در نزد مخاطبي چون آقاي معظمي چرا بايد منجر به مدح آقاي مشايخي و ذم نگارنده گردد كه بگويند: «حال بايد كنجكاو شد كه نويسنده چرا سعي داشته با سفسطه آثار و قلم استاد را بررسي نموده آيا از شنيدن آثار استاد ذائقه موزيكال شان برآورده نشده يا...؟»  
ايشان از سفسطه هايي سخن به ميان آورده اند كه حتي در يك جاي متن خود به آن و دلايل سفسطه بودنشان اشاره اي نكرده اند.
ايشان در آخر نصيحت هاي پدرانه اي دارند كه بعضاً شنيدني است:
«سرزمين ما مهد بزرگترين هنرمندان جهان است پس با نگرشي مثبت سعي در اعتلاي هنر ايراني داشته باشيم» (منظورشان مدح است)
«با طرح ديدگاه هاي شخصي و بعضاً مغرضانه نگذاريم كه هنرمندان ما به گوشه اي نشسته، دغدغه  هايشان را بيشتر نكنيم» و...(منظور از غرض هم لابد نقد علمي است.)
بديهي است كه نتيجه گيري هاي داخل پرانتز زاده نوع نگارش آقاي معظمي مي باشد چرا كه چنانچه ذكر شد روش ايشان در دفاع از بزرگان هنر، مدح و در رد منتقدانشان ذم و فرار از پاسخگويي به ديدگاه هاي علمي مي باشد.
اما پيش از پايان اشاره به تنها نكته صحيح متن آقاي معظمي در مورد عدم منافات توانايي آقاي مشايخي در هنر نوشتن با ساخت موسيقي است كه لازم به ذكر است مطلبي كه در كنار مقاله اينجانب به چاپ رسيد از آقاي ابوالحسن مختاباد مي باشد و اين كه ايشان گفته اند اگر آقاي مشايخي نويسنده مي شدند موفق تر بودند سخني است كه نگارنده به علت وجود برخي شواهد موسيقيايي در آثار آقاي مشايخي مانند آبستره كردن تم هاي سنتي و برخي رنگ آميزي هاي بكر در اركستراسيون و... با آن مخالفم و آن مطلب برداشت آقاي مختاباد از آثار آقاي مشايخي مي باشد. ايراد اصلي نگارنده به عليرضا مشايخي تناقضات ايشان در ارائه فلسفه هنر است كه باعث عدم وحدت در موسيقي ايشان شده است.
و اما در آخر همچنان كه در بخش اول ذكر كردم آري درد ما بزرگتر است از نحوه پاسخگويي آقاي معظمي و عدم پاسخگويي آقاي مشايخي.
گر مي نخوري طعنه مزن مستان را بنياد مكن تو حيله و دستان را  (۵)
پانوشت ها:
۱- مبين محسن، كسوف شرقي يا موسيقي نو، روزنامه همشهري ۱۹/۳/۸۴
۲- معظمي، پيشين
۳- از غزليات حافظ
۴- همان
۵- از رباعيات منسوب به خيام

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   ايران  |   سياست  |   فرهنگ   |
|  موسيقي  |   ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |