يكشنبه ۱۳ شهريور ۱۳۸۴
انديشه
Front Page

روشنفكري ديني در دهه هفتاد در گفت وگو با دكتر علي اكبر احمدي استاد دانشگاه علامه طباطبايي - واپسين بخش
دين دنيوي يا اخروي
000699.jpg
گفت وگو: جهانداد معماريان
در دين شناسي روشنفكري در دهه هفتاد مي توان تحولي را پيگيري كرد. اين تحول، تحول از دين دنيوي به دين اخروي است. دنيوي انديشي در دين يعني بيرون كشيدن عناصري از دين كه به كار دنيا بيايد و اخروي انديشي در باب دين بدين معناست كه درس اصلي دين در درجه اول به چگونگي تدارك و تامين معيشت مادي اختصاص ندارد. هركدام از اين رويكردها داراي ضعف ها و قوت هايي است كه در گفت وگو مشخص مي شود. بخش پاياني اين گفت وگو را با هم بخوانيم.
* ديدگاه دين اخروي را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- در ارزيابي اين ديدگاه چند پرسش به ذهن متبادر مي شود كه شايد طرح آنها خالي از فايده نباشد و حداقل به تنقيح مطالب كمك كند:
نخستين پرسش جنبه معرفت شناسانه دارد. مي دانيم كه معرفت شناسي به نسبت و رابطه ميان دو معرفت و دو نوع آگاهي مي پردازد. حال مي پرسيم: اگر قرار باشد آنچه را كه دستاوردهاي عقل و دستگاه ادراكي آدمي است در يك طرف بگذاريم و در طرف ديگر آنچه را كه از «دين اخروي» تعليمات ديني خوانده مي شود قرار دهيم، آيا واقعاً مي توان نسبت و رابطه اي ميان آن دو برقرار كرد؟ مثلاً آيا مي توان مانند قائلين به «دين اخروي» مدعي شد كه تعليمات ديني توسط دستاوردهاي عقلي تهديد نمي شوند يا دستاوردهاي عقلي نمي توانند جايگزين تعليمات ديني شوند (و يا برعكس)؟ آيا مي توان گفت اين كاملتر از آن است يا نيست؟ به عبارت ديگر وقتي در يك طرف انديشه هاي همگاني شونده و به اصطلاح ابژكتيو و تعريف پذير و نقدپذير قرار دهيم و در طرف ديگر تعاليمي را قرار دهيم كه طبق ايده «دين اخروي» اصلاً عقل آدمي نمي تواند در قلمرو آن وارد شود، چگونه مي تواند معرفت شناسانه به مقايسه آن دو پرداخت و نسبت ميان آن دو را باز شناخت؟ ميان ادراكات عقلي و ادراكات ماوراي عقلي به عنوان يك معرفت شناس چه رابطه اي را مي توان برقرار كرد؟ و اساساً آيا قرار دادن معارف ديني در حوزه و قلمرو ماوراي عقلي مي تواند در مواجهه با دنياي مدرن و مكاتب و مواضع غربيان كارساز بوده و سكولاريزم مورد نظر را در عرصه هاي مفهوم پذيري و نقدپذيري پشت سر بگذارد؟
پرسش دوم اما جنبه روش شناسانه دارد و به كوتاهي اين چنين صورت بندي مي شود كه به راستي چگونه مي توان ميان «دين دنيوي» و «دين اخروي» داوري كرد و يكي از اين دو برداشت را برتر از ديگري قلمداد كرد؟ در پاسخ به اين پرسش بر اين نكته تأكيد شده است كه «متن دين» نمي تواند ميان اين دو نظريه داوري كند و تصريح شده است كه از درون دين و با تكيه بر آيات و روايات نمي توانيم بگوييم كه مثلاً آيا انتظار ارائه برنامه اي براي سعادت دنيوي از دين صحيح است يا نه؟ به عبارت ديگر گفته شده است كه خود دين نمي تواند بگويد براي رفع كدام درد و حاجت آمده است و هدف و مقصدش چيست؟ بلكه آدميان پيش از مراجعه به متن دين بايد مسائل را به اصلي و فرعي تقسيم كرده باشند و چارچوبي براي انتظارات خود از دين معلوم و معين كرده باشند و سپس به سراغ متون ديني بروند.به علاوه حتي اگر خود دين بگويد كه براي تأمين كدام منظور و نياز آمده است، ما بايد ادعاي او را بيرون از دين بررسي كنيم(كه آيا مي تواند فلان نياز ما را برآورده كند يا نه
نمي تواند).
اما اگر خود متون ديني نتوانند ميان نظريات و ديدگاههاي متضادي چون دين دنيوي و دين اخروي قضاوت كند، قضاوت و داوري ميان آن دو چگونه خواهد بود؟ ظاهراً از لابه لاي مطالب منتشر شده اين جمع بندي را بايد به  عمل آوريم كه مطابق اين ديدگاه براي داوري ميان دين دنيوي و دين اخروي بايد به شناخت انسان روي آورد و بايد ديد كه آدمي چه نيازي و چه مساله اي دارد كه خود نمي تواند حلش كند و غير از دين منبع و مرجعي براي پاسخگويي به آن ندارد: آيا خود مي تواند در باب نظم سياسي، اقتصادي، حقوقي، تربيتي و... مطلوب تصميم بگيرد و به سرپنجه تدبير خرد جمعي دنياي آباد و توسعه يافته اي را تصوير كند و تحقق بخشد؟ اگر چنين است و آدمي واجد اين توانايي است تنها اين مي ماند كه در باب مفهوم سعادت اخروي و راه تدارك آن قدرت و قابليت عقلاني آدمي وارسي شود .
* اما سخن و پرسش اصلي همين جاست يعني نقل كلام مي شود به اين كه توانايي و ناتواني آدمي چگونه شناخته مي شود؟
-بله در اينجاست كه احياناً پاي تاريخ به ميان آورده مي شود و گفته مي شود كه تاريخ بر ملا مي سازد كه حد مقدورات عقلي و ذهني آدمي تا كجاست و چه محدوده و حوزه اي از مسأله ها را دربرمي گيرد. البته اين مطالب موجز و مختصر را نمي توان به جاي تئوري پردازي هاي منقح و مستدل قرار داد و از اين رو اين ابهام همچنان وجود دارد كه براي ارزيابي دين دنيوي و دين اخروي به كجا بايد مراجعه كرد؟ توجه داشته باشيم كه مراجعه به تاريخ به عنوان يك داور و قاضي و پذيرفتن داوري و قضاوت آن يك تصميم استراتژيك است و مي طلبد كه خود را براي پذيرش نتايج آن آماده كرده باشيم: تاريخ در باب دين دنيوي قضاوت كرده است، اما قبل از آن (به تصريحي كه در بيانشان هم آمده است) درباره دين اخروي حكم كرده است. آيا انحطاط معيشتي و اجتماعي مسيحيت قرون ميانه با دنياگريزي هاي اخروي انديشي ديني آن مناسبت و ملازمتي نداشت؟
و خلاصه با پرسش سوم مداقه اي منطقي را در ميان مي نهم: مسأله اين است كه تعريف دقيق دين اخروي چيست؟ و در ديدگاه مورد بحث دقيقاً چه نسبتي ميان عقبي و دنيا برقرار شده است؟ در پاسخ به چنين پرسشي گفته شده است كه بنابر دين اخروي جهت گيري اصلي مفاهيم ديني و اساساً رسالت دين اين است كه ما را نسبت به آخرت خودمان حساس كند و به ما برنامه سعادت اخروي ارزاني دارد.
البته دين بالتبع و بالعرض بايد براي دنيا هم برنامه داشته باشد؛ يعني چون دنيا مي تواند هم معد سعادت اخروي ما باشد و هم مزاحم آن، دين بايد مزاحمت هاي دنيا را رفع كند و در آنجا كه دنيا معد سعادت اخروي ماست، از آن استفاده كند. پس دين به ميزاني به دنيا مي پردازد كه يا مزاحمت دنيا در كار آخرت را رفع كند و يا از جنبه هاي ممد و معد آن استفاده كند. البته تأكيد شده است كه اين مقدار توجه كردن به دنيا لزوماً به آ باداني يا ضديت با آباداني دنيا منتهي نمي شود؛ يعني اين مقدار متكفل امر دنيا شدن به اين معنا نيست كه لزوماً صنعت، جاده، فرودگاه، كارخانه و پالايشگاه و... به دست دهد و اين ميزان توجه به دنيا به معناي دادن برنامه و انجام برنامه ريزي و طرح دادن براي اقتصاد و جمعيت و آموزش همگاني و بهداشت و توليد صنعتي و رشد كشاورزي و... نيست اين كارها محصول تدبير عقلاني مردم است و دين جانشين عقل نيست و در مواردي هم گفته شده است كه دين مثلاً ارزش هاي حكومتي را ارائه مي دهد و نه روش هاي آن را. اين عبارات البته در بيان حد دخالت دين در دنيا كفايت مي كنند و خلاصه مطلب هم از اين قرار است كه: چون براي حصول سعادت اخروي و آماده شدن براي لقاءالهي، به آرامش دنيوي نياز داريم، آرامشي كه در آن به تكاليف و انجام عبادات بپردازيم، شارع نگاهي بالعرض به دنيا افكنده و قوانين اقلي براي سعادت خلق و رفع خصومات و دفع تعديات و حرمت دين و عقل و جان و نسل و مال وضع كرده است.
دين بالتبع و بالعرض بايد براي دنيا هم برنامه داشته باشد؛ يعني چون دنيا مي تواند هم معد سعادت اخروي ما باشد و هم مزاحم آن، دين بايد مزاحمت هاي دنيا را رفع كند
مطلب روشن است و در واقع مسأله ما به ابهام در اين مطالب برنمي گردد، بلكه مسأله اين است كه آيا مي توان بدون تحقق همين نگاه بالعرض سعادت اخروي را حاصل كرد يا نه تحقق اين آرامش براي آن لقاء الهي ضروري و گريزناپذير است؟ و البته با نظر به آثار منتشر شده روشنفكري مورد بحث درمي يابيم كه برضرورت ميان اين دو مقوله تأكيد شده است.
بله ، ولي مگر نه اينكه گفته اند: بندگي كردن همه شئون زندگي دنيوي ما را دربرمي گيرد و به اقتصاد و سياست و... ما رنگ  بندگي مي زند؟ و مگر نه اينكه پذيرفته اند كه دين از حاجات لطيف مردم است و كساني مي توانند انديشه خدا و آخرت را به طور جدي مورد توجه قرار دهند كه از بند طبيعت فارغ شده باشند (نه اينكه مثل صوفيان از طبيعت و دنيا بگذرند و آن را كنار بگذارند بلكه بايد مسائل و مشكلات دنيا را حل كنند و زنجير طبيعت را از دست و پاي خود باز كنند. كسي كه فقير است به ياد خدا نمي افتد؟) و مگر ننوشته اند كه فقط اگر كسي مشكل آب و نان و مسكن و بهداشتش حل شده باشد، مي تواند به حاجات لطيف روح خود كه خدا خواهي است بپردازد و ايمان عارفان و عابدان راستين را در وجود خود محقق كند؟ و مگر نه اينكه گفته اند وقتي خدا را براي حاجات اوليه مي خوانيم در واقع خودمان را مي خوانيم؟ و مگر نه اينكه آورده اند خدمت كردن به دنياي مردم ديندار در واقع خدمت كردن به آخرت آن مردم است؟ و مگر نه اينكه تصريح كرده اند كه بايد سهم دنيا را داد تا براي ما مشغله ذهني درست نكند و سهم تن را بايد داد تا روح آزاد شود؟ و مگر نه اينكه تأكيد كرده اند كه اگر معناي نادرستي به «ترك دنيا» بدهيم به تصوف منحط مي افتيم؟ و مگر نه اينكه اعلام كرده اند كه: ما جباران را پس مي زنيم و عبوديت جباران را در زمين طرد مي كنيم تا بتوانيم خدا را بپرستيم؟ .... و اما اگر چنين است و يعني اگر مي پذيرند كه جز با رها شدن از بند طبيعت نمي توان به حاجات لطيفي چون دين رسيد و بدون حل مسائل و مشكلات دنيا و گشودن زنجير طبيعت و نيازهاي مادي از دست و پاي خود و زدودن فقر نمي توان به ياد خدا افتاد و اگر مي پذيرند كه تحقق ايمان عابدان راستين در گرو حل مشكل آب و نان و مسكن و بهداشت است و پس زدن زور و ظلم جباران ، ايجاد محيط اجتماعي مناسب براي عمل و اجراي احكام و دستورات دين و جلوگيري از فساد و انحطاط مقدمه ضروري خداپرستي است .

ديدگاه
پهلوان پنبه

سهند صادقي بهمني
«روشنفكري ديني» مفهومي است متناقض. اين گفته را مي توان تنها مدعا و انتقادي دانست كه از سوي برخي منتقدان روشنفكري ديني، به صاحبان آن وارد شده است. در نظر اينان يك روشنفكر يا بايد ديني ديني باشد يا هيچ مناسبتي با دين نداشته باشد. اين سوءتفاهم مبناي يك مغالطه قرار مي گيرد و آن خط بطلان كشيدن بر كل پروژه «روشنفكري ديني» است. منشاء اين مغالطه را بايد در شيوه هاي بازي با الفاظ و كلمات جستجو كرد. گاهي اوقات شخص با ادعاي قوي متكلمي برخورد مي كند كه قدرت نقد آن را ندارد از اين رو يك گفته يا عنوان سست يا جعلي را به طرف مقابل خود نسبت مي دهد و به جاي رد كردن مدعاي اصلي، به رد اين عنوان جعلي مي پردازد. به عبارت ديگر، به جاي مبارزه با پهلوان اصلي، پهلوان پنبه اي ساخته، آن را بر زمين مي زند. در اصل اين مغالطه زماني رخ مي دهد كه شخصي توجه مخاطب را از موضوع اصلي بحث، به يك نكته كاملا متفاوت و فرعي منحرف كند.
حالت طبيعي و منطقي اين است كه ادعا و استدلال هاي طرف مقابل رايك به يك مورد تحليل و بررسي قرارداد ه و ضعف و قدرت آن را نشان داد نه اينكه با برچسب و عنوان زدن، او را تخطئه كرد مثلا براي رد نظريه «تكامل انواع» داروين،برخي با عناوين منفي ابطال سخن و نظريه او را نتيجه مي گيرند. غافل از اينكه اين يك نظريه زيست شناسانه است و صحت و سقم آن منوط به انديشه و داده هاي تجربي است و احراز نادرستي آن از طريق اين سخنان كلي امكان پذير نيست. از اين رو شايسته است كه تمامي داده هاي تجربي و استدلالهاي داروين را به معيار خرد بازبيني كرد تا قدرت و ضعف آن آشكار گردد.
نزاع در «روشنفكري ديني» بر سر لفظ نيست. در گزينش هر اسم و عنوان ديگري براي اين متفكران مختاريد اما اين را هم فراموش نكنيد كه هر يك صاحب تأليفات و كتابهاي متعددند كه ادعاها و استدلالهاي خود را به صد شكل بيان كرده اند. چنانكه اين منتقدان تواني در خود مي بينند نقدي بر كتابهاي آنان بنويسند چرا كه به مصداق «گر محك تجربه آيد به ميان
تا سيه روي شود آنكه در او غش باشد»

|  ادبيات  |   اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   علم  |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |