سه شنبه ۲۲ شهريور ۱۳۸۴
فرهنگ
Front Page

آشنايي با بناي تاريخي «خداخانه» در صحن مسجد جامع عتيق شيراز
نگين گوهرين
001056.jpg
حميدرضا بداقي
گروه علمي فرهنگي روزنامه همشهري، تا كنون در صفحات «فرهنگ» خود، گنجينه هاي ارزشمندي از معماري ايران را به طور گسترده معرفي كرده است. امروز در ادامه اين روند، با بناي «خداخانه شيراز» كه ارزش بسيار فراواني از لحاظ معماري اسلامي دارد و به اعتقاد نگارنده مقاله حاضر مي تواند از سوي يونسكو به عنوان هشتمين اثر ميراث مشترك جهاني ايراني معرفي شود، آشنا مي شويم.
در پي اعلام خبر افتخارآميز پذيرش و ثبت بناي تاريخي گنبد سلطانيه، به عنوان هفتمين اثر ميراث مشترك جهاني از سوي سازمان علمي و فرهنگي ملل متحد (يونسكو)، بهانه لازم دست داد تا چند سطري در مورد يكي از بناهاي تاريخي و فرهنگي منحصر به فرد كشورمان در شهر زيباي شيراز بنگارم. اين بناي تاريخي جايي جز «خداخانه» و يا «خدايخانه» (۱) نيست كه در خلال سده هاي متوالي در ميان صحن مسجد جامع عتيق شيراز، همچون نگين گوهريني با صلابت و استوار قرار گرفته است. در نگاه نخست، هر بيننده اي با ديدن اين بناي زيبا و تاريخي، بي اختيار به ياد خانه كعبه در مكه مكرمه مي افتد؛ منتهي كعبه اي در كمال غربت و تنهايي، رنجور از سالهاي دراز كم توجهي و ديگر مصائب روزگاران دراز تاكنون. در گذشته در بناي خدايخانه، سنگ سياه بزرگي از جنس سماق وجود داشت كه در سالهاي اخير سنگ مذكور در كنار بنا و ميان نخاله هاي به جا مانده از ويراني هاي پياپي ديده مي شد.(۲) سنگ مذكور از جهت شكل و تزئينات روي آن، مانند ته ستونهاي كاخ هاي هخامنشيان در پارسه بود. به قول يكي از مورخين معاصر، اين سنگ به منزله حجر الاسود كعبه بوده است.(۳) اگر چه شهر زيباي شيراز، سراسر تاريخ است و شكوه و خاطره، اما به نظر نگارنده، «خدايخانه» يكي از باشكوهترين مكان هاي تاريخي شيراز و بدون اغراق كشورمان است.
تاريخ مسجدجامع عتيق كه بناي خدايخانه نيز در دل آن جاي گرفته است، به هنگامه پرحماسه، پرشور و غوغا و دوران عياران صفاري و يا صفاريان، يكي از اولين حكومتگران ايراني پس از ورود اسلام به امپراطوري ايران بازمي گردد. براساس روايات تاريخي، مسجد جامع عتيق به دستور عمروليث صفاري برادر و جانشين نه چندان شايسته يعقوب ليث صفاري و در سال ۲۸۱ هجري قمري (۸۹۴ ميلادي) بنا گرديده است. بنا به گفته اغلب مورخان، هنگامي كه عمروليث صفاري مشغول آماده كردن لشكريان خود براي جنگ با خليفه عباسي بود، دست به كار ساخت مسجد جامع گرديده است.(۴) برخي نيز گفته اند عمروليث به شكرانه فتح فارس، دستور ساخت مسجد جمعه يا همان عتيق را داده است.(۵) شيخ اجل سعدي نيز با اشاره به مسجد مذكور مي گويد:
تا نشنوي زمسجد آدينه بانگ صبح
يا از در سراي اتابك غريو كوس(۶)
اما تاريخ ساخت خدايخانه كه در ميانه صحن مسجد جامع عتيق قرار گرفته است، براساس برخي روايات تاريخي به سال ۷۵۲ هجري قمري (۱۳۵۱ ميلادي) بازمي گردد. اين بنا به دستور شاه شيخ ابواسحاق اينجو، حاكم فارس در دوره پس از ايلخانان مغول و برهه اي كه سراسر ايران به صورت ملوك الطوايفي اداره مي شد، ساخته شده است. خواجه شيراز حافظ نيز، با اشاره به ابواسحاق مي گويد:
001059.jpg
راستي خاتم فيروزه بواسحاقي
خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود(۷)
البته با توجه به نهضت هنري دوره تيموريان در ايران و توجه زياد به هنرهاي تزئيني، به احتمال زياد مكان مذكور در دوره اخير از توجه زيادي برخوردار گرديده است. گفته مي شود با توجه به اين كه در اين مكان مقدس، نسخي از قرآن كه به خط ائمه اطهار(ع) و صحابه پيامبر گرامي اسلامي(ص) نوشته شده، نگهداري مي شده است، به «دارالمصحف» يا «بيت المصحف» نيز موسوم بوده است. همچنين گفته شده كه در اين مكان قرآن نيز تلاوت مي شده است.
ساختمان خدايخانه كه بي شباهت به معابد و يا آتشكده هاي نياكان مردم ايران نيست، از سنگ هاي نسبتاً  بزرگ و گچ، مكعبي شكل ساخته شده است و در ميانه صحن مسجد قرار دارد. سطح آن حدود يك متر از پيرامون بلندتر بوده و گرداگرد آن ايواني به عرض دو متر قرار گرفته است. طول بناي مذكور به همراه ايوان پيرامون آن ۱۲ متر و عرض آن ۱۰ متر است. همچنين اتاقي به طول ۸ متر و به عرض ۶ متر كه داراي دو پنجره سنگي مشبك در جهت شرقي و غربي و دو در ورودي در ضلع شمالي و جنوبي است نيز، در وسط اين بنا تعبيه شده است. در چهار گوشه بناي خدايخانه، چهار برج يا ستون قطور كه در بالاي آنها مقرنس كاري و در پايين آنها نقش و نگارهايي وجود دارد، بر شكوه و زيبايي اين بنا افزوده است.
با توجه به قدمت تاريخي، طرح و معماري منحصر به فرد، شكوه و عظمت و زيبايي بناي مذكور، جاي بسي تعجب است كه چگونه تاكنون توجه شايسته از سوي مسئولين ميراث فرهنگي كشورمان و نيز از سوي پژوهشگران سازمان علمي و فرهنگي ملل متحد(يونسكو) به آن نشده است.
اميدواريم كه در آينده نزديك، بناي مذكور به عنوان هشتمين ميراث مشترك جهاني در كشورمان مورد شناسايي و ثبت يونسكو قرار گرفته و كمك هاي لازم براي حفظ و نگهداري و مرمت آن فراهم شود.
با توجه به اين كه مسجد مذكور در كنار صحن مرقد مطهر امامزاده ميراحمد معروف به شاه چراغ و ميرعلي از فرزندان امام موسي كاظم(ع) و در ميانه بافت قديمي شهر شيراز قرار دارد، متأسفانه در حال حاضر صحن مسجد عتيق تبديل به معبري براي ساكنين اطراف آن شده است و گاهي زيانهايي به اين بناي قديمي از سوي برخي افراد ناآگاه وارد مي آيد.
پي نوشتها:
۱-www.shirazcity.org/shiraz%20information
۲- افسر، كرامت الله، تاريخ بافت قديمي شيراز، انتشارات انجمن آثار ملي، تهران ،۱۳۵۳ ص ۸۰.
۳- امداد، حسن، شيراز در گذشته و حال، چاپ موسوي شيراز، ،۱۳۳۹ ص ۱۳۷.
۴- مصطفوي، سيد محمدتقي، اقليم پارس، انتشارات انجمن آثار ملي، تهران ،۱۳۴۳ ص ۶۵.
۵- خوب نظر، حسن، تاريخ شيراز از آغاز تا ابتداي سلطنت كريم خان زند، سخن، تهران ،۱۳۸۰ ص ۹۶.
۶- كريمي، بهمن، راهنماي آثار تاريخي شيراز، اقبال، تهران، ،۱۳۴۴ ص۹۱.
۷- همان كتاب، ص ۹۸.

بازارفرهنگ
هنر ديدن

اين كتاب، داستان يك درمان معجزه آسا و پيام اميدي است براي تمام كساني كه نقص بينايي دارند.
آلدس هاكسلي (رمان نويس مشهور انگليسي كه رمان معروف Brave New World او، با نام «دنياي قشنگ نو» به فارسي برگردانده شده است) در سال ،۱۹۳۹ يعني در چهل سالگي عملاً در آستانه نابينايي قرار گرفت. او از شانزده سالگي در اثر يك شوك رواني، دچار نقص شديد بينايي شده بود و پس از آن نيز تنها به كمك عينك هايي كه شماره آنها روز به روز بالاتر مي رفت، مي توانست به كار و مطالعه بپردازد.
هنر ديدن، نتيجه كندو كاو هاكسلي براي يافتن راه حلي براي مشكل كم بينايي اش است. او كه از روش ها و درمان هاي رايج چشم پزشكي عرف نااميد شده بود، به نظريات دكتري به نام «دبليو.اچ. بيتس» برمي خورد كه با نگاهي «كل نگرانه» به فرايند ديدن و شك كردن در فرضيات پذيرفته شده چشم پزشكي تمريناتي را براي بازآموزي ديدن ابداع كرده بود.
هاكسلي در اين كتاب، بحث مي كند كه فرايند ديدن، تنها پديده اي فيزيولوژيكي نيست، بلكه عامل ذهني و رواني نيز در آن دخالت دارد. او خود يكي از هزاران نمونه موفق روش بازآموزي ديدن است، پس از دوماه تمرين، توانست بدون عينك و بي هيچ فشاري مطالعه كند و پس از آن نيز بينايي اش روز به روز بهبود يافت. استراحت عميق دادن به چشم، ورزش دادن به چشم در نور آفتاب (كه نظريات رايج آن را براي سلامتي مضر مي داند)، آرامش ذهني و رواني و تمرينات متعدد ديگر به تفصيل در كتاب شرح داده  شده اند، مي توانند به رفع اشكالات بينايي كمك كنند.
كتاب «هنر ديدن» از چند جهت حائز اهميت است. نخست اينكه نويسنده كتاب خود اين روش ها را به كار بسته و از نابينايي رهايي يافته است. دوم، او يك رمان نويس است كه با نگاهي خلاق و موشكافانه و نثري روان و شيرين، جزئياتي را كه اهل فن به آن اهميت نمي د هند، برجسته مي كنند، كه رعايت همين نكات ريز و به ظاهر ساده، ضامن سلامتي چشم است. ديدگاه او «كل نگر» است كه بي اغراق در پزشكي قرن بيست و يكم جايگاهي ويژه دارد. و آخر اينكه ترجمه كتاب بسيار روان و پاكيزه است و خواننده در فهم مطالب و به كار بستن تمرين ها دچار مشكل نخواهد شد. از نسرين طباطبايي، مترجم كتاب، ترجمه هاي روان و زيباي بسياري در بازار موجود است، از جمله: عقده اديپ من/ فرانك اكانر/ نشر دشتستان، داستان هاي برادران گريم ( با همكاري بهزاد بركت و هرمز رياحي) نشر پيكان و مجموعه كامل قصه هاي كريستين اندرسن با همكاري هرمز رياحي و ناتاليا ايوانووا/ كتاب سراي تنديس.
اين كتاب را «انتشارات بافكر» در ۲۰۰ صفحه و به قيمت ۲۰۰۰ تومان به تازگي منتشر كرده است. اين انتشارات به زودي كتابي جامع در مورد طب كل نگر، طب قرن بيست و يكم را نيز روانه بازار خواهد كرد.

نكته ها
عشق بادبادكي
001053.jpg

دخترك در كوچه هاي زندگي اش مي دويد و زمان مي گذشت و او بزرگ و بزرگ تر مي شد. در تمام طول اين سال ها احساس خوشبختي مي كرد، هرچند كه زندگي اش پر از فراز و نشيب بود.
او بزرگ شد. مثل تمام دختركهايي كه بزرگ مي شوند، آرزوهاي بزرگ داشت. اما آرزوهايش با آرزوهاي دختركهاي ديگر متفاوت بود. آرزوهايش براي خودش قشنگ و براي ديگران جالب بود.
در يكي از شبهاي گرم تابستان كه دخترك در خانه تنها بود، بادبادكي رنگارنگ و كاغذي به پنجره اتاقش خورد و افتاد. دخترك بيرون پريد، بدون اينكه فكر كند چه بود كه به شيشه كوبيد، خم شد، بادبادك كاغذي را برداشت و به آن لبخند زد. او را به خانه برد. بادبادك در خانه دخترك ماند و او كم كم عاشق بادبادك شد. چيزي كه دخترك هيچ وقت فكرش را نمي كرد. دخترك و بادبادك بهترين روزها را با هم گذراندند، بهترين لحظه ها را. در روزهاي گرم تابستان و روزهاي سرد زمستان. روزها گذشت و آنها هر روز بيشتر از روز پيش عاشق هم مي شدند. روزها گذشت و يك سال به پايان رسيد. بادبادك كمتر حرف مي زد و دل دخترك مي لرزيد. آخر بادبادك به پرواز عادت داشت و مدتها بود كه پرواز نكرده بود. دلش براي پرواز تنگ بود. يك روز هر دو روي پشت بام رفتند. دخترك از رفتار بادبادك تعجب كرد. بادبادك گفت: ديگر وقت آن است كه بريم. دخترك تعجب كرد و گفت: پرواز؟! بادبادك گفت: بايد بپريم. ديگر وقت رفتن است. دخترك اما بال نداشت كه بپرد. اشك در چشمانش حلقه زد و گفت: من كه بال ندارم. تو هم بمان. من نمي توانم پرواز كنم.
بادبادك انگار نمي شنيد و شايد نمي ديد كه دخترك بال براي پريدن ندارد و چرا؟ بادبادك پريد و از بالاي آسمان اشاره كرد كه دخترك هم بپرد. دخترك دلش براي بادبادك مي لرزيد، ولي ... ولي پريد. پريدن بدون بال و لحظه اي بعد سقوط از بام و دخترك در كف زمين. چشمان دخترك به بادبادك نگاه مي كردند و ديگر حركت نكردند و ماندند براي هميشه. بادبادك پايين آمد و ديد كه دخترك براي هميشه چشمانش بسته شده است و تازه اينجا بود كه بادبادك فهميد دخترك بال نداشته است.
سمانه توراني

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   فرهنگ   |   موسيقي  |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |