پنجشنبه ۲۴ شهريور ۱۳۸۴
ارتباط با كودكان آسيب پذير
مترجمان: دكتر غلامرضا حاجي حسين نژاد
زهره خوش گفتار
001152.jpg
براي اكثر ما ارتباط با ديگران، يعني انتقال اطلاعات از يك فرد به فرد ديگر. اما همان طور كه مي دانيم انتقال اطلاعات چه به صورت آگاهانه و چه به صورت ناآگاهانه، فقط يك جنبه از ارتباطات است. واژه ارتباطات به مراتب وسيع تر از استفاده صرف از كلمات براي نشان دادن معاني است. در حوزه ارتباطات انساني و در برقراري ارتباط با سايرين، مهم است كه بدانيم آنها چه احساسي دارند؟ چه تجاربي، و چه انديشه ها و افكاري دارند؟
ارتباط از اين ديدگاه، يعني فهميدن احساسات ديگران، جاي گرفتن در انديشه آنان، سهيم شدن در تجاربشان و در نهايت مورد تأييد واقع شدن. اين ها همه شكلي از ارتباط است كه از دنياي بيرون به درون افراد جريان خواهد داشت.
ارتباطاتي كه ما دريافت مي كنيم، مي تواند تأثيرات مهم هيجاني و عاطفي روي ما بگذارد و ما را از يك وضعيت خنثي برهاند.
«احساس مي كنم درك شدم، انگار به دلم نشست، احساس مي كنم مرا فهميد» ، تمام اين جملات، نشانه هايي هستند كه مي گويند او واقعاً با من از عمق احساسات ارتباط برقرار كرد و اينجاست كه فرد احساس مي كند كه درك شده و هويت پيدا كرده است. آنچه در پي مي آيد مقاله اي است در ارتباط با هنر برقراري ارتباط با كودكان آسيب پذير.

قبل از اين كه وارد مباحث گسترده تر شويم، بهتر است نگاهي دقيق تر به كليد واژه هايي كه در عنوان اين مطلب به چشم مي خورد، بيندازيم و از كلمه آخر به اول برسيم.
«كودكان آسيب پذير» ؛ مي خواهم به تجاربم در مورد كودكان آسيب پذير رجوع كنم، اجازه مي دهي؟
به نظر مي رسد كودكان آسيب پذير در برخي و يا تمامي نشانه هاي زير مشترك باشند:
- به آساني احساس آزردگي مي كنند؛
- كمبود اعتماد به نفس دارند؛
- هيجانات قوي و برگشت پذير دارند؛
- ويژگي مهمي كه در آنها به چشم مي خورد، اين است كه همواره به خود، به عنوان يك شخصيت شكننده نگاه مي كنند.شما بايد در برقراري ارتباط با اين كودكان احتياط كنيد. به عبارت ديگر آگاهي از اين كه چه چيزي مي تواند باعث ارتباط بين اين كودكان و ما شود، اهميت بسيار زيادي دارد.
سؤالي كه در اينجا مطرح مي شود، اين است كه منظور ما از ارتباط چيست؟ چه چيزي مورد ارتباط قرار مي گيرد؟ با چه كسي؟ و چگونه؟
بزرگترين مشكل ما در زندگي پر تنش امروزه، تاكيد فوق العاده اي است كه روي اجزاي كلامي در ارتباطات داريم (چه بگوييم؟ چگونه بگوييم؟)
در ارتباط با ديگران، ما مي خواهيم بر روي واحدهاي احساسي در ارتباطات عاطفي تأكيد كنيم و اين كه ارتباطات صرفاً دادن اطلاعات و دانش نيست.
از همه اينها گذشته، تأكيد بر اين كه آنچه كودكان را نگران و آسيب پذير مي كند، كمبود اطلاعات و دانش نيست، بلكه كمبود احساس نزديكي و احساس فهميده شدن است.
به خاطر داشته باشيد كه كلمات، بين ما و واقعيت ايستاده اند؛ تجربه وجود دارد و اين تجربيات در تخيلات ذهني جمع آوري مي شوند، اما نمي  توان تجربه را ترجمه كرد. نمي توان تجربه را به كلمات ترجمه كرد و آن را به شخص ديگري انتقال داد؛ هرچه ما بيشتر تجربه را در قالب كلام تفسير كنيم، ما از تجربه دور و دورتر مي شويم.
اين واقعيت نبايد باعث تعجب شود كه آنچه ما با كلمات بيان مي كنيم، گاهي اوقات مي تواند كم اهميت ترين بخش، در ارتباطات باشند.
در سكوت، تمايلات و نگرش، حالات بدن، تن صدا، ايما و اشاره، نوع گفتار و لمس، علايم و نشانه هاي غيركلامي، موسيقي و صداهايي كه احساس ما در آن جاري است، در كلام جاري نمي شوند.ناديده گرفتن اين واقعيت، كه زبان چه به صورت گفتاري و چه به صورت نوشتاري، همه جا حاضر بوده و به عنوان يك ابزار موثر براي انتقال فرهنگ، دانش و تجارب انساني به كار مي رود، عاقلانه به نظر نمي رسد.ما بر سر يك دوراهي قرار داريم. در حقيقت يك جور تضاد بين اين كه ما را به عنوان يك انسان متفكر، كه قادر به تكلم است در بين ساير گونه ها معرفي مي كند و از طرفي كلمات را بزرگترين مانع براي شكل دادن به ارتباطات مي داند.
اما بايد گفت اين مانع نسبي است، زيرا كلمات باعث بهبود توانايي ما براي ارتباط با ديگران در حوزه هايي كه تجربيات مي توانند هدفمند يا دسته بندي شوند و يا جنبه نظري پيدا كنند، مي شود. به هر حال بيشتر تجارب را نمي توان تنها به وسيله زبان و از طريق كلمات بيان كرد. گاهي براي بيان تجارب به هنرمندان نياز داريم؛ مثل نقاش، مجسمه ساز، موسيقيدان و شاعر كه از شكل ديگري از زبان (ضرب آهنگ و ريتم) براي بيان احساسات استفاده مي كنند.
ارتباط يعني كاربرد هنر به جاي دانش و اطلاعات
و باز هم تأكيد مي كنيم كه ارتباطات، چيزي به مراتب بيشتر از نشر دادن اطلاعات است. بهتر است از جنبه هاي متفاوت به آن نگاه كنيم. در واقع ارتباطات را به صورت هنر ببينيم، نه يك علم. در بيان اين نكته، تلاش من اين نيست كه بگويم ارتباط، يك هنر است، قبل از اين كه يك علم باشد.
موانع برقراري ارتباط با كودكان
اگر راهبردهاي متفاوتي را كه ما مي توانيم در هماهنگي اتفاقات به كار ببريم، بررسي كنيم، نيازمند آنيم كه قدري تأمل كرده و موضوع را از ديدگاه كودك بفهميم.
شايد بهتر است كه خاطرات دوران كودكي خود را به ياد بياوريم، دوراني كه در دنيايي بدون چون و چرا و متكي به علم و قدرت لايتناهي زندگي مي كرديم.هنگامي كه ارتباط با آدم هاي مهم ديگر خصوصاً والدين، پر از نيكخواهي است، اعتماد به نفس كودك پرورش مي يابد و تمايل براي ارتباط با بزرگسالان بيشتر مي شود و اين نكته در برقراري ارتباطات صميمي و رضايت بخش ضروري به نظر مي رسد؛ در غير اين صورت ارتباط با كودكان بسيار دشوار خواهد بود.
متعاقباً كودكاني كه ارتباط صميمي با بزرگسالان نداشته باشند، غالباً در برابر هر گونه تلاشي براي ارتباط، مقاومت مي كنند. اين كودكان ياد گرفته اند كه به ارتباطات اعتماد نكنند. حتي از ارتباطات به عنوان يك پديده خطرناك و مخرب مي ترسند و احساس شكنندگي مي كنند. بنابراين در ارتباط با كودكان آسيب پذيري ابزاري براي ارتباط و نزديكي وجود نخواهد داشت. آنها به ارتباطات خوش آمد نمي گويند و ارتباط باعث رنجش آنها مي شود، لذا اين كودكان از آنچه بيشتر به آن نياز دارند، (برقراري ارتباط) بيشتر دوري مي كنند.به منظور اشراف بر ترس كودكان، به شرايطي فكر كنيد كه در آن كودكان را آسيب پذير و بي دفاع مي بينيد، مثل بيمارستان، مدرسه، دارالتاديب و پرورشگاه.
خيلي مهم است كه فردي كه با كودك ارتباط برقرار مي كند، به ديدگاه او مبني بر دوري كردن از ديگران به عنوان مزاحمين و يا تهديدكنندگان احترام بگذارد. البته اين بدان معنا نيست كه كودك نمي خواهد ارتباط برقرار كند، اما تا زماني كه شما به او اثبات نكنيد كه قابل اعتماد هستيد، وارد حوزه ارتباط نمي شود.
افرادي كه مستقيماً با كودكان آسيب پذير در تماس بودند، اظهاركرده اند ارتباط با اين كودكان مستلزم مهارت و آگاهي از روش هاي گوناگون چگونگي برقراري ارتباطات و داشتن صبر و شكيبايي فوق العاده زياد است (ممكن است كه هيچ گونه قدرداني از شما در برابر تلاش هايتان نشود و حتي از طرف كودكان طرد شويد).
از همه مهم تر اين كه بايد قادر باشيد با كودكان همدل شويد و خودتان را جاي او بگذاريد. اين كه ياد بگيريم چگونه به صورت غيركلامي با كودك ارتباط برقرار كنيم، به مراتب پيچيده تر از صحبت كردن با كودك است.كودكاني كه براي درمان مراجعه مي كنند، يا در بيمارستان بستري مي شوند، يا كودكاني كه از طرف بزرگسالان طرد و يا تحقير شده اند، سطوح متفاوتي از درك شدن را مي طلبند، دركي كه شخص بتواند به منظور فهم كودكان در سنين و مراحل مختلف رشد يا نيازها و تجارب مختلف از آن استفاده كند.
سطوح ارتباطات
چگونگي بررسي عميق تجارب دروني هر كودك خاص به چندين عامل بستگي دارد، براي مثال:
* برقراري ارتباط، كوتاه مدت است يا بلندمدت؟
* برقراري ارتباط دلخواه است يا تكليف و وظيفه؟
* برقراري ارتباط به منظور ياددهي به كودك است؟
* برقراري ارتباط به منظور درمان است يا مشاوره؟
* و يا تركيبي از همه موارد ياد شده.
اصول ويژه اي وجود دارد كه مي تواند شكل گيري ارتباطات قابل اعتماد را تسهيل كند، به طوري كه ارتباطات معنا داري شكل بگيرد. يك راه براي حصول اطمينان، ايجاد يك حوزه امنيتي است، به طوري كه كودك بتواند احساسش را به راحتي بيان كند. مثلاً وقتي كودك در بيمارستان است و قرار است تحت عمل جراحي قرار بگيرد، پزشك مي تواند يك حوزه امنيتي ايجاد كند. او مي تواند با كودك در مورد عمل و دليل انجام آن صحبت كند، البته اينكه مستقيم با كودك صحبت كند يا از طريق يك عروسك، بستگي به نظر والدين كودك دارد. در اين حالت كودك نسبت به چيزي كه باعث ترس و وحشت او شده، احساس امنيت مي كند و آن ترس را با يك چيز ديگر مثل خرس عروسكي خود تقسيم مي كند.
شواهد نشان داده كه برقراري ارتباط غيرمستقيم (مثلاً از طريق عروسك)، ارتباط مستقيم را آسان تر مي كند.
عوامل مهم ديگري كه ارتباط بين شما و كودك را تقويت مي كند، شامل مواردي است كه در پي مي آيد:
حالت بدن: آيا از بالاي سر به يك كودك كوچك نگاه مي كني طوري كه از نظر فيزيكي به او مسلط هستي يا اين كه خم مي شوي و هم سطح با كودك قرار مي گيري؟
آهنگ صدا: آيا صداي خشني داري يا نرم و مهربان؟ آيا مناسب با درك كودك با او صحبت مي كني و يا مثل يك فرد بالغ با او گفتگو مي كني؟
احساسات: آيا از نظر احساسي با كودك فاصله مي گيري يا با او همدل مي شوي؟ آيا نظرات خودت را به كودك تحميل مي كني يا به او اجازه مي دهي احساس صميميت كند؟
گوش كردن: از همه مهم تر، آيا مي شنوي كودك چه مي گويد؟ يك كودك كه احساسات ارضا نشده فراواني داشت، مي گفت: «بزرگ ترها مي شنوند، ولي گوش نمي كنند.»
به كودكان گوش كنيد
اگر شخص بپذيرد كه ارتباطات در سطوح مختلف عمل مي كند (آگاهانه يا ناآگاهانه، استعاري يا تحت اللفظي، عمدي يا غيرعمدي) مي داند كه شنيدن آن چه كودك بيان مي كند، در واقع تحت تأثير يك روند غيرارادي است. ارتباطات غيرارادي با زبان غيرارادي بيان مي شوند و جنبه سمبليك دارند. سمبل چيزي است كه معرف يك تجربه است، به طوري كه براساس آن كودك مي تواند با خودش و ديگران ارتباط برقرار كند.
قبل از اينكه سمبل شكل بگيرد، فرد است و تجاربش بعد از شكل گيري سمبل شخص قادر مي شود به وسيله معرف هاي سمبليك، با ديگر تجاربش در زمان هاي گذشته ارتباط برقرار كند. كودكان اغلب، به طور خود به خودي در بازِ ي هايشان به صورت سمبليك با هم ارتباط برقرار مي كنند و اينجاست كه به اهميت درماني ارتباطات پي مي بريم.
همبستگي درماني
به منظور ارتباط درماني با كودكان آسيب پذير، پيوند زدن بين بزرگسالان و كودكان، بايد اتفاق بيافتد كه به آن همبستگي درماني مي گويند و آن چنانكه از نام آن پيداست، منظور پيوستگي مثبت يا ارتباط گسترده بين كودك و درمانگر با انگيزه اي قوي در تسهيل و نگهداري ارتباط درماني است.
اين ارتباط ممكن است به صورت ارادي يا غيرارادي به وجود آيد. پاسخ آگاهانه كودك به اين ارتباط، مي تواند در قالب بي تفاوتي و يا حتي تحقير آميز باشد و پاسخ ناآگاهانه او، مي تواند به شكل دوستي و يا حتي وابستگي بروز كند.
ارتباط اوليه
روشي كه شما براي ارتباط با كودك به كار مي بريد، نقطه اي بحراني و حياتي است براي شكل دادن به ارتباطات آينده شما با كودك، كه مي تواند بر روي نتايج درماني تأثير مثبت يا منفي داشته باشد. در تلاش براي برقراري يك روند احساسي و چگونگي برقراري ارتباط يك كودك خاص با شما، خيلي مهم است كه اجازه دهيد كودك سكان تصميم گيري را در دست بگيرد، در حقيقت او تصميم بگيرد كه چگونه با شما ارتباط برقرار كند. البته نه به اين معنا كه مثل يك چوب خشك، بي روح بنشيني و نگاه كني، فقط اين كه تو كار خاصي نكني و يا مانع و مزاحمتي براي اين ارتباط نباشي.
آنچه ما با كلمات بيان مي كنيم، گاهي اوقات مي تواند كم اهميت ترين بخش، در ارتباطات باشند. در سكوت، تمايلات و نگرش، حالات بدن، تن صدا، ايما و اشاره، نوع گفتار و لمس، علايم و نشانه هاي غيركلامي، موسيقي و صداهايي كه احساس ما در آن جاري است، در كلام جاري نمي شوند
او(كودكي كه مورد مشاوره قرار گرفته بود)به تفاوت بين مرد ژله اي(بي اراده) و سوپرمن اشاره كرد و گفت: در درون، احساسي شبيه مرد ژله اي دارد كه با يك تكان و افتادن همه جايش مي لرزد و از هم جدا مي شود اما در ظاهر او شبيه سوپرمن است كه قوي و پرطاقت و غيرقابل صدمه است

ارائه يك توضيح ساده
كودكاني كه براي درمان به بيمارستان مي آيند، به طور نسبي مي دانند كه براي چه به بيمارستان آمده اند، اما كنترلي روي آمدن يا نيامدن شان ندارند (نمي توانند نيايند). احتمالاً اين كودكان در زندگي شان حادثه اي را تجربه كرده اند. بنابراين اغلب آنها گرفتار اضطراب هاي شديد، گيجي و عدم اطمينان هستند. آنها نمي دانند كه تو چه كسي هستي و چرا براي ديدن تو آمده اند. نشان دهيد كه از اين ترس ها آگاه هستيد.با گفتن جملاتي از قبيل «فكر مي كنم از اينكه اينجا هستي نگراني، و شايد نمي دوني كه چه اتفاقي افتاده كه اومدي منو ببيني» ، اعتماد كودك به شما افزايش مي يابد و او احساس مي كند كه شما وضعيت او را درك كرده ايد و با او همدل هستيد.
اگر حضور والدين براي مصاحبه ضروري به نظر مي رسد، اجازه دهيد كه آنها حضور داشته باشند، زيرا از نظر كودك خانواده صاحب قدرت و اعتماد است، نه شما. به كودك اطمينان دهيد كه بدون اجازه والدين، كاري انجام نمي دهيد؛ البته بايد شرايطي فراهم كنيد كه با زبان ساده و با ادبيات خود كودك به او توضيح دهيد.
شرايط درمان
فراهم كردن شرايط همان قدر اهميت دارد كه ارائه يك توضيح ساده با ساختار ادبي كودك. براي توسعه يك ارتباط توأم با اعتماد، پيوستگي در شرايط و رعايت حد و مرزها اهميت ويژه اي دارد. آشنايي به شرايط محيطي جزو پيش شرط هاي يك ارتباط باز و قوي است. بدين معني كه تا آنجا كه امكان دارد، مكان منظم باشد و مطمئن شويد كه اتاق عمومي نيست تا باعث حواس پرتي شود و سر و صدا و مزاحمتي وجود ندارد. يك اتاق خصوصي در يك گوشه ساكت، ايده آل است؛ اگر چه همواره اين امكان وجود ندارد. وسايل داخل اتاق بايد براي سن و جنس كودك مناسب باشد. ميزهاي كوتاه، صندلي هاي كوچك، يك دستشويي، حتي يك ميز شني، جزء اقلام ضروري است. به علاوه وسايلي مانند مزرعه حيوانات، خانه عروسكي و نمادهايي براي خانواده، بلوك هاي خانه سازي، خمير بازي و ابزار نقاشي استانداردهايي هستند كه بهتر است موجود باشند. ساير وسايل مثل ماشين تايپ، كيف درمانگر، وسايل قيمتي و... اگر در اتاق نباشد، بهتر است، زيرا در كودكان به هم ريختگي ايجاد مي كنند كه البته نشان دهنده آشفتگي دروني آنهاست.
فرم هاي گوناگون ارتباط
اكثر بزرگسالان كه در ارتباط منظم با كودكان هستند، طبيعتا رفتارشان را براي سازگاري با حالات رواني كودك تغيير مي دهند و اساسا اين روش بدون آگاهي صورت مي گيرد. اين جمله براي همه آشناست «اگر كنترلت را از دست دادي، ارزشش را دارد كه دوباره شروع كني» واكنش ما نسبت به ساير افراد، به صورت ظريف و پيچيده و ناخودآگاه شكل مي گيرد.يك عامل مهم كه اغلب در برقراري ارتباطات به روش ناخودآگاه ديده مي شود، ارتباط از طريق حالات بدن و صورت است. اگر در ارتباط بين مادر و كودكش تأمل كنيد، حساسيت مادر را نسبت به حالات فرزندش به وضوح خواهي ديد. يك واكنش متقابل و ذاتي اتفاق مي افتد و ارتباط شكل مي گيرد.
* حالات صورت: مستقيم نگاه مي كند و مهربان يا با بيزاري و تنفر.
* پاسخ هاي ويژه بدني: شخص مي تواند شروع كننده مكالمه بدون يك زبان مشترك و واقعي باشد.
يكي ديگر از راههاي ارتباطي خيلي ظريف، شايد برقراري ارتباط از راه احساسات مشترك باشد. براي مثال وقتي يك بچه جيغ مي زند والدين آن را تفسير نمي كنند، نمي گويند عصباني است يا درد دارد و يا ترسيده، آن را احساس مي كنند و به آن رنج و آزردگي به گونه اي پاسخ مي دهند كه انگار خودشان آن را تجربه مي كنند.
اينگونه روابط عاطفي مهم اند، زيرا كودك نمي تواند احساسات و موقعيت ها و نگراني اش را با كلام بيان كند.
اكثر كودكان آسيب پذير نمي توانند آنچه را احساس مي كنند، يا فكر مي كنند، با كلمات بيان كنند. بدين معني كه اين كودكان به سختي ارتباط گفتاري برقرار مي كنند؛ بنابراين لازم است كه درمانگر تحمل كند و درباره احساسات ايجاد شده در كودك بينديشد و پتانسيلي را كه در درون كودك نهفته است، بشناسد و از شناسايي درون كودك، پاسخ هاي احساسي اش را مورد آزمون قرار دهد و بدين ترتيب ارتباط برقرار خواهد شد.
ارتباط در قالب بازي
ساده انگاري است اگر بپذيريم كه كودكان فقط براي برقراري ارتباط بازي مي كنند. بازي يعني تقليد كردن، الهام گرفتن، دلواپسي ها را بروز دادن، تخليه انرژي و در نهايت افزايش و رشد مهارتهاي حركتي.
شك نكنيد كه كودكان به وسيله بازي، آنچه را كه ذهنشان را درگير كرده، به نمايش مي گذارند و آن را در بازيهايشان جاري مي كنند حتي شما مي توانيد بازي را زبان غريزي كودكان بناميد. بازي براي كودكان مثل رويا براي بزرگسالان است. كساني كه با كودكان كار مي كنند، اظهار مي دارند كه بازي ابزار ايده آلي است كه به وسيله آن مي توان ارتباطات غيركلامي را ساده تر فهميد.بازي، شكل هاي گوناگوني دارد و آن چنان كه اشاره شد، بازي كافي و ايجاد فرصتهايي براي بازي، كودكان را قادر مي سازد كه بهترين شكل بازي را كه مناسب آنهاست، انتخاب كنند.
اين ديدگاه ما را به يك سؤال مهم مي رساند كه چقدر بايد در بازي، كودك را هدايت كنيم؟
همان طور كه قبلا اشاره شد، ارتباط با يك كودك، به عوامل متعددي بستگي دارد: آيا ارتباط كوتاه مدت است يا بلند مدت؟ جنبه حمايتي دارد يا درماني؟ مستقيم يا غيرمستقيم؟
افرادي كه از هر فرصتي استفاده مي كنند، مي توانند احساسات واقعي كودك را كشف كنند. يك روش با اهميت اين است كه در تجارت كودكان سهيم شويد. برخي علماي علوم تربيتي ابراز داشته اند «تقسيم تجارب، شايد تنها ابزاري در ارتباطات است كه تهديدكننده نيست و هر دو طرف رابطه در داشتن آن مشترك هستند.»
بازي هايي را كه مي توانيم با كودكان تمرين كنيم؛ مثل قدم زدن، سفر كوتاه رفتن، نقاشي كردن، گوش كردن به يك چيز، نگاه كردن به چيزي و يا صحبت كردن راجع به موضوع و...
بازي هاي مستقيم و غيرمستقيم
اين كه ما چقدر بازي كودكان را هدايت كنيم، به شخصيت كودك بستگي دارد. معمولا اگر با چرب زباني و مهرباني با آنها صحبت كنيم، واكنش مثبت نشان داده و فورا بازي مي كنند.اين كه به چه دليل، شما آنها را مي بينيد و يا چگونه نقش خود را در ارتباط با يك كودك خاص ارزيابي مي كنيد، خيلي اهميت دارد. مثلا براي يك پرستار، يك پزشك يا يك معلم، ارتباط با كودك جزو وظايف شغلي است.در مقابل روانشناس و روان درمانگر كودك، در دوره هاي بيشتري كودك را ملاقات مي كند و هدف نهايي او، حمايت از كودك براي سازگاري بهتر با زندگي است.
در جايي كه بازي اساس بررسي حالات رواني در ارتباط باشد، ما نمي توانيم بازي هايي با قوانين خشك و جدي را به كار گيريم زيرا اين بازي ها همه موقعيت ها را پوشش نمي دهند و آنچه مهم است اينكه، ما بايد به محدوديت زمان و مكان توجه كنيم و كاملاً بدانيم كه هدف از ديدن كودك چيست. بنابراين بايد تلاش كنيم كه در شرايط غيرمستقيم، بازي را دنبال كنيم و سعي كنيم كودك را هدايت كنيم تا آنچه را مي خواهيم بشنويم، به ما بگويد.
بررسي يك نمونه كودك آسيب پذير
پسر بچه اي كه مورد پژوهش و بررسي قرار مي گيرد، تقريباً ۷ ساله بوده و به دليل كج خلقي و مشكلات رفتاري شديد، از سوي كلينيك مشاوره كودكان براي درمان معرفي شده بود. والدين او معتقد بودند كه فرزند خوانده شان سرحال نيست و احساس مي كردند او به عنوان يك كودك، افسرده است.گفته شد زماني كه او شش ماهه بوده، اغلب به مدت طولاني در كالسكه اش جيغ مي زده، حتي زماني كه مادرش در كنارش بوده و در ۱۸ ماهگي، درست زماني كه پدر و مادرش درگير تنش هاي شديدي در روابط زناشويي شان بوده اند (در حقيقت از هم جدا شده بودند)، او به فرزند خواندگي پذيرفته شده بود.
«به دو دليل اسم او را تغيير داده ايم، اول حفظ هويت او و دوم به منظور حفظ مفاهيم نمادين كه اميدواريم براي شما قابل درك باشد.»
جلسه اول
پيتر و مادرش را در اتاق انتظار ملاقات كردم و پس از يك معرفي ساده، پيتر با من به اتاق بازي آمد؛ بدون اين كه هيچ نشانه اي از اضطراب هنگام ترك مادرش در او ديده شود.او يك ژاكت نازك و يك كلاه پشمي پوشيده بود و كلاه را تا بالاي چشم هايش پايين آورده بود.
هنگام ورود به اتاق، او فوراً به طرف جعبه اسباب بازي ها رفت و من هم آنجا نشستم و منتظر شدم ببينم او مي خواهد چه كار كند. او بدون اين كه كفشش را درآورد، شروع كرد به كشيدن نقاشي.
من صبر كردم تا نقاشي اش را تمام كند. سپس از او پرسيدم چه چيزي كشيده است؟ او گفت اين يك كابوي است با اسلحه!
برداشت من از اين مرحله اين بود كه پيتر مي خواست به من نشان دهد كه كمي از اين كه با من در اين اتاق است، اضطراب دارد. او نمي دانست كه من كيستم؟ علايق من چيست؟ و آيا او مي تواند به من اعتماد كند يا نه؟ همچنين من دريافتم يك كابوي با يك دستمال جلوي دهانش، به اين معني است: او مي خواهد خودش را مخفي كند و شايد اين به معني پنهان كردن هويت خودش است. براي من جاي تعجب بود كه چرا پيتر بايد بخشي از خودش را از من پنهان كند؟
وظيفه يك مفسر نه تنها برقراري ارتباط با افراد براي درك آنهاست، بلكه كمك به آنها براي فهميدن نشانه ها و سمبولهايي است كه ريشه در باورهايشان دارد. برقراري ارتباط پيتر با من به آن نحو، احتمالاً اين امكان را به من مي داد كه بدانم ريشه اضطراب او چيست و دوم اين كه بدانم او مي تواند از خودش محافظت كند. نكته قابل توجه اينكه او به من گفته بود: «بهتره مواظب خودت باشي، اگر تو سعي كني به من صدمه بزني، من اسلحه مي كشم.»
نوع ارتباط من به پيتر نشان داده بود كه من مي فهمم او سعي مي كند چيزي را به من بگويد و اين باعث كاهش اضطراب او شده و مرا كمتر شخص ترس آوري جلوه مي داد.او فوراً شروع كرد به كشيدن يك نقاشي ديگر و گفت: اين Bugs Bunny است (نام خرگوشي در كارتون) و خيلي عصباني است. من با تعجب پرسيدم چرا او عصباني است؟ پيتر گفت من دوست ندارم پدر و مادر با هم دعوا كنند؛ اگر آنها با هم دعوا كنند؛ من با پدر مي جنگم و او را با لگد مي زنم.
واضح است پيتر از ويژگي خرگوش براي انتقال عصبانيتش استفاده كرده بود.
سپس او شكل ديگري كشيد و به گفتن ادامه داد «خرگوش تغيير شكل داد» و چند خط ديگر را اضافه كرد كه ظاهراً  شبيه هواي تنفسي خرگوش بود و يا به نظر مي آمد كه خرگوش يك دستمال جلوي دهانش دارد؛ شبيه يك كابوي و يك كلاه پشمي داشت كه مثل پيتر آن را تا روي چشمانش پايين كشيده بود و به نظر مي رسيد آن كلاه خانه خرگوش است (فاميلي پيتر Burros بود.)
پيتر به من نشان داده بود كه عصباني است. او در مورد اين كه وقتي مردم عصباني مي شوند، چه اتفاقي ممكن است بيفتد، ترديد داشت و شايد علت اين كه نقاشي اش را تغيير داد، اين بود كه مضطرب شده بود. چون فكر مي كرد اگر او اينجا عصباني شود، من به والدينش مي گويم. وقتي اين را به پيتر گفتم؛ او به آرامي سرش را تكان داد (به نشانه بله).
به پيتر گفتم هرچه در اين اتاق اتفاق بيفتد، يك مسأله خصوصي بين من و اوست و اگر در اين مدت، من والدينش را ملاقات كنم، به آنها چيزي نخواهم گفت كه باعث شود او صدمه ببيند يا شرمنده و يا حتي نگران شود.
گفته هاي من در مورد رازداري، اضطراب پيتر را كم كرد و باعث شد كه او خودش را به من نزديك تر احساس كند.
پيتر بلافاصله كت و كلاهش را در آورد و با صداي ساختگي گفت: چه خبر دكتر؟ (البته با صداي باگزباني؛ خرگوشي در فيلم هاي كارتوني.)
از نظر من خيلي مهم بود كه او بداند كه من كيستم و او چرا براي ديدن من آمده است و وقتي او در مورد اين كه چرا او را پيش من آورده بودند، صحبت كرد، كاملاً متعجب شدم، اظهارات بعدي پيتر نشان داد كه او در ذهن خودش، اين جلسات را اينگونه تفسير كرده بود :«من اينجا آمده ام تا در مورد مامان و بابا صحبت كنم.»
سپس پيتر گفت: «بچه هاي زيادي مثل من وجود دارند؛ مامان اول من، منو نمي خواست.»
در اين جلسه من احساس كردم كه پيتر در سطح ناخودآگاهش با مادر اولش ارتباط برقرار مي كند و در زندگي تخيلي او دلايلي براي ترك او توسط مادر واقعي اش به چشم مي خورد.
پيتر با وسايلي كه در اختيارش قرار داده بودم، عروسكي درست كرد كه ظاهراً مادرخوانده اش بود. او، اين عروسك را بسيار بي ريخت و زشت درست كرده بود.
معمولاً كودكان وقتي در مورد يك موضوع ذهني فكر مي كنند معادل يا مشابه آن را با ارائه سمبول ها نشان مي دهند. در اين مورد براي پيتر، عروسك سمبولي از مادر بود.
به عبارت ديگر در كودكان، افكار عيني شاخصي است كه بر فراخواني ذهني مقدم است. وقتي به شيء يا چيزي فكر مي كنند، تقريباً خود آن ديده مي شود مثلاً اينجا عروسك، سمبول عيني مادر است.
جلسه دوم
در ملاقاتي كه من با مادر پيتر داشتم، او در مورد اين كه پيتر از جلسه قبل لذت برده بود و امروز با اشتياق به ديدن من آمده بود، صحبت كرد. او همچنين گفت كه پيتر شروع كرده به سؤال كردن در باره مادر واقعي اش و اين كه آيا مي تواند او را ببيند؟ در حالي كه در گذشته، هنگامي كه از مادرش صحبت مي شد، پيتر ساكت مي ماند و تمايل نداشت كه او را ببيند و در مورد او صحبت كند.
به نظر مي آمد كه او احساس متفاوتي به مادرش پيدا كرده و احتمالاً ارتباط مجدد به او اين فرصت را مي داد تا صميميت بيشتري را تجربه كند، نه فقط يك ملاقات ظاهري و سطحي را.در اتاق، پيتر شروع كرد به نقاشي كردن با گواش و گربه  اي را كشيد كه به نظر غمگين مي آمد. از او پرسيدم آِيا تا به حال گربه اي داشته؟ او گفت «يك گربه داشته و اسم او موش بوده» تفسير من اين بود كه موش سمبول يك بچه بود و احتمالاً پيتر از گربه اش جدا شده بود.
من به آرامي پرسيدم به نظر مي رسد گربه غمگين است، پيتر گفت: «او غمگين است براي اين كه مادري نداشته، مادر او پشت در است.»
من از پيتر پرسيدم آيا درباره موشها چيزي مي داند و او گفت كه مي داند. سپس نقاشي يك گربه را كشيد كه سر يك پسر از پشت او رشد كرده بود. پيتر گفت: «پنجه هاي گربه در آبه، چون موشه توي آبه و داره آشپزي مي كنه.»او سپس يك صورت خيلي عصباني با دندانهاي بزرگ كشيد.
من فكر مي كنم پيتر به من گفته بود، در مورد اتفاقاتي كه در بچگي او افتاده، چه احساسي داشته است. غمگين بودن گربه همان احساسي بود كه پيتر در زمان از دست دادن مادرش در بچگي تجربه كرده بود.
بخشي از وجود او احساس مي كرد كه مادرش، مادري خوب بوده، شبيه مادر موش كه براي او آشپزي مي كرده و او را واقعاً  دوست داشته، اما بخش ديگر وجود او، احساس مي كرده كه مادرش بسيار عصباني بوده، شبيه گربه با پنجه هاي بزرگ در آب يا همان صورت عصباني با دندانهاي بزرگ.
احتمالاً او عصبانيت مادرش را در زماني كه سينه مادرش را در حين شير خوردن گاز گرفته بود، تجربه كرده بود و اين عمل باعث شده بود كه مادرش با عصبانيت او را از خودش دور كند و اين واكنش باعث ترسيدن پيتر شده بود.
بلافاصله پيتر يك موش كشيد با گوش هاي خيلي بزرگ كه نشان مي داد كه او داشت با دقت به آنچه من مي گفتم گوش مي  كرد و اين كه او واقعاً مادرش را نشناخته بود.
او شكل ديگري كشيد و از من خواست كه حدس بزنم آن چيست؟ من گفتم يك پنگوئن است. پيتر گفت نه! اين يك پرنده سياه و در حال خوردن يك كرم است. سپس يك حلقه دور گردن پرنده كشيد و گفت: اين، يك مار خطرناك است. به نظر مي آمد، پشت پرنده نيز تيز است، شبيه يك قيچي، طوري كه حلقه، مار خطرناك را بريده بود.
از پيتر پرسيدم كه پدرش چگونه بود؟ او گفت كه پدرش قصاب بود و شروع كرد به كشيدن يك نقاشي ديگر.
در اين فاصله من يك قصاب را تصور كردم كه مشغول بريدن و تكه تكه كردن گوشت هاست و به نظرم اگر صحبت درباره اين موضوع را ادامه مي دادم، باعث اضطراب پيتر مي شد، پس توضيح بيشتري نخواستم.
در اين بين، پيتر يك سوپرمن را نقاشي كرده بود. از او پرسيدم آيا مي داند براي سوپرمن چه اتفاقي افتاده است؟ پيتر گفت كه نمي خواهد در اين مورد چيزي بگويد.
اشاره مي كنم كه سوپرمن، خيلي شبيه موش بود؛ او به وسيله والدينش ترك شده بود و كسي سعي مي كرد او را نجات دهد. در يك انفجار وحشتناك خانه و سياره شان ويران شده بود و او در يك سفينه شبيه گهواره به زمين فرستاده شده بود. تقريباً شبيه سبدي كه موشها در آن زندگي مي كنند. او به وسيله افرادي پيدا شده بود كه مي خواستند او را نگه دارند و او را به عنوان فرزند خوانده شان بپذيرند.او سپس اشاره كرد به تفاوت بين مرد ژله اي(بي اراده) و سوپرمن و گفت در درون، احساسي شبيه مرد ژله اي دارد كه با يك تكان و افتادن همه جايش مي لرزد و از هم جدا مي شود، اما در ظاهر او شبيه سوپرمن است كه قوي و پرطاقت و غيرقابل صدمه است. او گفت وقتي سوپرمن به عنوان يك بچه از طرف والدينش پذيرفته شده كه كاميون آنها را بالا برده تا چرخ هاي آن را تعويض كنند. سپس اضافه كرد من واقعاً از كريتون آمده ام، ضعيف هايي مثل من هنوز آنجا هستند.
در اين بخش مي توانيم ببينيم كه چگونه پيتر تلاش مي كند كه بفهمد چگونه و از كجا آمده است، در حقيقت از يك انكار متعادل استفاده مي كرد. در رابطه با اين كه او توسط والدينش ترك نشده بود، بلكه آنها او را دوست داشتند و او را از خودشان دور كرده بودند تا او ياد بگيرد كه از خودش محافظت كند و يك مرد قدرتمند و شكست ناپذير شبيه سوپرمن شود، نه يك مرد ضعيف مثل مرد ژله اي. او اصرار داشت بگويد يك كودك آسيب پذير نيست.
 جلسه سوم
پيتر در جلسه سوم شروع كرد به بازي با يك تخم مرغ كه گودي اي در وسط آن قرار داشت و روي ميز ماسه ها، يك منظره به صورت تپه رودخانه و درياچه ساخت.
در حقيقت او نشان داده بود كه سعي دارد راهي براي برقراري ارتباط از طريق شكل ها ايجاد كند، اما انگار نتوانست جملات مناسبي براي شكل ها پيدا كند و براي رهايي از اين وضع او يك تپه كوچك كنار رودخانه ساخت و گفت اين يك هرم كنار رود نيل است. سپس او هرم را با ماسه ها پوشاند، در حالي كه مي گفت مردم داخل هرم مدفون شده اند.پيتر چيزي را كه در زمانهاي خيلي قبل اتفاق افتاده بود، براي من بازگو مي كرد. شايد وقتي او كودك بود، چيزي مثل دفن كردن، مخفي شدن و... را تجربه كرده بود و حالا احتياج داشت آن را كشف كند.
من گفتم افرادي كه در هرم ها مدفون مي شدند موميايي ناميده مي شوند. پيتر مادرش را گم كرده بود و حالا شبيه موش مي خواست او را دو باره پيدا كند.
با شنيدن اين تفاسير، پيتر بازي اش را رها كرد و من فهميدم آنچه را مي خواسته درك كند، شنيده و براي درك بهتر آن نياز به زمان بيشتري داشت.
جلسه چهارم
در اين جلسه نيز پيتر شروع كرد به بازي روي ميز ماسه ها، اما اين بار روي ماسه ها يك خانه كوچك ساخت و آن را با گرد و غبار پوشاند. سپس با ماسه ها يك شكل گنبد مانند با يك سوراخ در وسط و مركز آن ساخت و شروع به پرتاب كردن تكه چوب هايي شبيه نيزه به درون آن كرد، البته با حالتي تهاجمي.
به پيتر گفتم آيا او به خاطر مادرش به پدرش ضربه مي زند؟
او گفت اين دماغ پينوكيو است. من به پيتر يادآوري كردم كه پينوكيو يك پسر چوبي بود و آرزو داشت كه يك پسر واقعي شود. پيتر گفت كه او به وسيله پري پسر واقعي شد، من ادامه دادم اما او احساس واقعي نداشت، چون او ساخته شده بود، زاييده نشده بود.در اينجا پي مي بريم كه پيتر اضطراباتي در ارتباط با برقراري يك رابطه ضعيف با والدين انتخابي اش كه او را به فرزندخواندگي قبول كرده بودند، دارد.
در اين بازي به تدريج يك داستان شكل مي گرفت و آشكار مي كرد كه پيتر چگونه در زندگي خيالي اش سعي مي كرد كه بپذيرد كه او به عنوان يك فرزندخوانده يك پسر ساختگي است و نمي تواند واقعي شود و والديني داشته باشد كه به اندازه كافي او را دوست بدارند.
حالا او فكر مي كرد كه والدينش را پيدا كرده است؛ آنهايي كه گم شده يا مخفي شده بودند. مادرش پشت در است و مخفيانه عبور مي كند.
نكته مهم اين كه پيتر، يك خود كاذب در مقابل خود واقعي اش داشت و خود كاذبش را پرورش داده بود. او با ديگران با خود واقعي اش ارتباط برقرار نمي كرد و در حقيقت تجربه اي از خودش به عنوان يك پسر واقعي نداشت.
پيتر دوباره به بازي روي ميز ماسه برگشت و خانه هايي ساخت كه با ماسه پوشانده شده بودند. من از پيتر در مورد آنها سؤال كردم. او گفت كه اين يك شهر قديمي در روم است كه به وسيله خاكسترهاي آتشفشان پوشانده شده است.
از او پرسيدم كه او مي داند براي مردم آن شهر چه اتفاقي افتاده است؟ او پاسخ داد همه آنها دفن شده  بودند و بعد از صدها سال كشف شدند.
او احساس مي كرد كه تكه اي از او (احتمالاً خود واقعي اش) دفن شده بود و حالا نياز داشت كه آشكار شود.
واضح است كه نتايج وقايع فاجعه آميز در دوران كودكي پيتر در احساسات او باقي مانده بود، او با يك دنيا شبيه پوست آويزان كه يك چسب زخم آن را نگه داشته است، مواجه شده بود و اين كه او به عنوان يك سوپرمن در اين دنياي رو به ويراني، صدمه نمي بيند.
منبع :
 The Secret life of Vulnerable
Children; edited by: Ved T.Varma

فرهنگ
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |