پنجشنبه ۲۴ شهريور ۱۳۸۴
بررسي الهيات سيستماتيك پل تيليش
دلبستگي واپسين
001188.jpg
نوشته: جيمزوا/ ويلفرد و تانجونان-ترجمه: علي ملك محمدي
اغلب پل تيليش را به عنوان متكلمي معتدل كه سعي در ايجاد رابطه ميان ليبراليسم و نئوارتدوكس، ايده آليسم و رئاليسم و الهيات پروتستان و الهيات كاتوليك روم دارد معرفي مي كنند. دين او به نهضت رمانتيك قرن ،۱۹ به الهيات او كاملا صبغه الهيات فلسفي داده است. به نظر او وظيفه اصلي الهيات مسيحي عبارت است از توجيه و بيان حقيقت پيام مسيحيت و تفسير اين حقيقت براي نسل هاي جديد. از اين رو او از پيام مسيح استفاده كرد تا به سؤالات فلسفي برخاسته از قلمروي فرهنگ پاسخ دهد. (چنانچه گاهي هدف تيليش را وساطت ميان ايمان و فرهنگ بيان كرده اند.) همبستگي به عنوان يكي از اجزاء الهيات سيستماتيك مسيحي، روش تيليش است. اين روش شناسي را يكي از مهم ترين دستاوردهاي او براي الهيات مدرن برمي شمارند.
زندگي
او در ۲۰ اگوست ۱۸۸۶ در يكي از ايالات براندنبورگ آلمان بدنيا آمد. در سال ۱۹۰۰ پدر او كه روحاني لوتري بود به برلين جهت تصدي مقامي جديد فراخوانده شد. در اين دوران او وارد دبيرستان شد تا تحصيلات مقدماتي را براي ورود به دانشگاه طي كند. در سال ۱۹۱۱ موفق به اخذ درجه دكتري در رشته فلسفه شد و در سال ۱۹۱۲ به عنوان پدر روحاني در كليساي لوتري در ايالات براندنبورگ منصوب شد. دو سال بعد به خدمت نظامي _ ديني در جنگ جهاني اول خوانده شد و سال هاي ۱۸ _ ۱۹۱۴ را در جنگ سپري كرد. تيليش در سال هاي ۲۴ _ ۱۹۱۹ در دانشگاه برلين به تدريس فلسفه دين پرداخت. در سال ۱۹۲۴ به دانشگاه ماربوگ دعوت شد و با هايدگر ملاقات كرد. وي شديداًتحت تأثير او قرار گرفت. به نظر او فلسفه اگزيستانسياليسم هايدگر راهي نو در تفكر بود. در سال ۱۹۳۳ مقامات نازي او را به دليل حمله به ايدئولوژي نازي در كتاب خود «تصميم سوسياليست» از پست دانشگاهي اش در فرانكفورت عزل كردند و پس از اين تاريخ، او به آمريكا مهاجرت كرد.
در سال هاي ۵۵ _ ۱۹۳۳ در كانون الهيات در آمريكا به تدريس الهيات فلسفي مشغول بود. او رابطه نزديكي با بحث هاي روانشناسي داشت كه در دانشگاه كلمبيا مطرح مي شدند. به نظر تيليش امروز بيان نظريه هاي مسيحي درباره انسان بدون استفاده از دستاوردهاي روانشناسي، ممكن نيست. پس از بازنشستگي از كانون الهيات، تا زمان فوت ،استاد الهيات در دانشگاه شيكاگو بود. وي در سال ۱۹۶۵ دار فاني را وداع گفت.
الهيات سيستماتيك
از نظر تيليش صورت سيستماتيك در الهيات دربردارنده ويژگي هاي قابل توجهي است كه از آنها مي توان به موارد زير اشاره كرد:
۱ _ به نظر تيليش اين صورت باعث انسجام فكري او شده، كه جزء مشكل ترين كارهاي الهيات بوده و كمتر كسي در اين ارتباط موفق است.
۲ _ ابزاري است براي كشف و آشكار شدن روابط ميان نمادها و مفاهيم. ۳ _ اين شيوه عاملي است در جهت درك الهيات به مثابه كلي منسجم كه اجزاء و عناصر آن ذيل اصول و روابطي با يكديگر پيوسته اند.(۱) تيليش معتقد است شرايط بشري مسائل بنياديني را مطرح مي كند كه فرهنگ بشري آنها را به شيوه هاي متفاوت در سبك هاي برجسته آثار هنري خويش ظاهر مي سازد و سنن ديني به آنها پاسخ هايي مي دهد كه در نمادهاي ديني متجلي هستند. از اين رو تيليش الهيات سيستماتيك خود را در پنج بخش تدوين مي كند كه در هر بخش، يك نماد عمده ديني كتاب مقدس به مثابه پاسخ به يك مسأله عمده بشري متبلور در فرهنگ جديد مرتبط مي شود.
- بخش اول نماد لوگوس را به مسأله شكاكانه فرهنگ جديد مرتبط مي كند. ما چگونه مي توانيم با قطعيت، حقيقتي را كه از حيث بشري مهم است، بشناسيم؟
- بخش دوم نماد «خدا به عنوان خالق» را به نمودهاي مسأله تناهي فرهنگ جديد پيوند مي دهد، ما چگونه مي توانيم در برابر نيروهاي مخربي ايستادگي كنيم كه حيات ما را به فروپاشي تهديد مي كنند؟
- بخش سوم نماد «عيسي به عنوان مسيح» را به مظاهر دنيوي مسأله بيگانگي فرهنگ جديد مرتبط مي سازد، ما چگونه مي توانيم آن بيگانگي را كه در خودمان و اطرافمان تجديد مي كنيم درمان كنيم؟
- بخش چهارم نماد «روح الهي» را به جلوه هاي مسأله ابهام فرهنگ جديد ربط مي دهد، حيات ما چگونه مي تواند اصيل باشد زماني كه اخلاق، اعمال و مظاهر فرهنگي ما كاملا مبهم هستند؟
- بخش پنجم نماد «ملكوت خدا» را به اين سؤال مرتبط مي سازد كه آيا تاريخ معنايي دارد؟(۲)
الهيات مسيحي
به نظر تيليش وظيفه الهيات مسيحي محقق ساختن مطالبات كليسا است. اعلام حقيقت پيام مسيح و تفسير اين حقيقت براي نسل جديد دو راهكار كليسا براي پاسخگويي به پرسش هايي است كه حاصل موقعيت و وضع كليسا هستند و به عبارتي «الهيات تفسير و تبيين روشي است از محتواي ايمان مسيحي» . وضع و موقعيت باعث مطرح شدن سؤالات متفاوتي در مورد وجود انسان بوده و پاسخ الهيات مسيحي به آن سؤالات مبتني بر پيام مسيح است. وجه مميز الهيات تيليش عبارت است از رويكرد وجودي او به الهيات. بررسي وضع انسان نخستين قدم يك متكلم است كه قصد دارد به سؤالات وجودي انسان پاسخ دهد. به نظر تيليش هر الهياتي بايد واجد دو مؤلفه باشد، الف) متعلق هر الهياتي بايد چيزي باشد كه دلبستگي واپسين ما است و ب) چنان مسأله اي تعيين كننده بودن و نبودن ماست. به عبارت ديگر متعلق الهيات عبارت است از تبيين دلبستگي واپسين ما كه مشخص كننده بودن و نبودن ما است.
تبيين دلبستگي واپسين ما بايد از پيام مسيح اخذ شده باشند، پيامي كه شامل كتاب مقدس، تاريخ كليسا، تاريخ دين و فرهنگ است و تمام اين ها منابع و مآخذ الهيات سيستماتيك محسوب مي شوند. در اين ميان تجربه ديني واسطه اي است براي دستيابي ما به منابع. با وجود منابع و تجارب، جستجو براي حد وسطي (norm) از الهيات سيستماتيك مسيحي براي راهنمايي متكلمان ضروري است. به نظر تيليش اين حد وسط عبارت است از هستي جديد در عيسي به عنوان مسيح. از اين رو «هستي جديد در عيسي به عنوان مسيح» نه تنها موضوع الهيات است، بلكه دلبستگي واپسين ما است كه تعيين كننده بودن و نبودن ما است. لذا روش مد نظر تيليش كه عبارت است از «روش همبستگي» روشي است براي مرتبط كردن سؤالات با پاسخ ها، موقعيت ها با پيام ها، وجود انسان و وحي الهي. اين روش خلاصه سيستم كلامي تيليش است. در اين سيستم سؤال هاي فلسفي از تحليل و بررسي وجود انسان حاصل مي شوند و پاسخ هاي كلامي مبتني بر منابع و مآخذ هستند. واسطه و حد وسط الهيات سيستماتيك بايد تقسيم شده و ذكر شوند. براي تيليش چنان تقسيمي دربردارنده ساختار الهيات سيستماتيك است.
عقل، وحي و نماد
اگرچه عقل جزء منابع الهيات نيست، اما واجد نقش مهمي در الهيات است. تيليش دو مقوله از عقل را تشخيص مي دهد؛
الف) عقل وجودي و ب) عقل فني. عقل وجودي عبارت است از ساختار ذهن كه ذهن را قادر به فهم و تصوير واقعيت مي كند. عقل فني عبارت است از قواي استدلال (reasoning). نزد تيليش مقوله بنيادين عقل عبارت است از عقل وجودي. عقل فني تنها ابزاري است براي عقل وجودي جهت اخذ و دريافت وحي. عقل وجودي كه از آن عقول انفسي و آفاقي سرچشمه مي گيرند، توان مرتبط شدن با لوگوس (logos) را دارد.
عقل انفسي را مي توان به عنوان ساختار عقلاني ذهن تعريف كرد و اين عقل قادر به صورت دهي واقعيت است. عقل آفاقي عبارت از ساختار عقلاني واقعيت است و از آنجا كه لوگوس به معناي فهم و صورت واقعيت است، بنابراين عقل وجودي است. تيليش از كلمه عمق عقل (dept ot reason) براي ارتباط قدرت استعلايي آن به معناي عين وجود (baing-itself) استفاده مي كند. به هر حال عقل سوژه اي براي وجود بالفعل ما است، لذا عقل محدوديت ها، تضادها و ابهام هاي وجود ما را تجربه مي كند. از اين رو جستجو به دنبال وحي به دليل رفع تناهي و محدوديت عقل ما غيرقابل اجتناب به نظر مي آيد. وحي آشكاركننده دلبستگي واپسين ما است. از نظر تيليش دو مقوله در وحي وجود دارد: الف) وحي اصلي، ب) وحي وابسته. وحي اصلي عبارت است از وجه دادني و اهدايي، وحيي كه قبلا به ما داده نشده است و وحي وابسته عبارت است از وجه گرفتني آن، كه بوسيله آن فرد و گروه تغيير مي يابند. «عيسي، مسيح است» به دو دليل: اول اينكه او مي تواند مسيح شود، دوم اينكه او است كه به عنوان مسيح دريافت شده است. بنابراين وحي عيسي به عنوان مسيح كه پيام مسيحيت از او سرچشمه دارد، وحي نهايي و بالفعل است و آن به نوبه  خود رافع تناهي عقل وجودي ماست. وحي، دلبستگي واپسين ما را آشكار مي كند. نزد تيليش مبدأ وحي عبارت است از مبدأيتي كه در وجود آشكار شده است و در عبارتي مسيحي، مبدأ وجود خداوند است. وحي واسطه شناخت است. شناخت وي عبارت است از شناخت خدا، چيزي كه بايد به نحو نمادين بيان و وصف شود. «كلمه خدا» نمادي است براي آشكار ساختن خدا و خويشتنش. در عيسي به عنوان مسيح، نماد فراتر از خود به چيزي اشاره دارد. نماد از قدرتي بهره دارد كه خود نمايانگر آن است. نماد، حقيقت و بياني آشكارگي است. نمادهاي ديني مي توانند نمادهاي صحيحي باشند. از اين رو نمادها اگر بهره مند از قدرت الهي باشند، نشانگر آن قدرت هستند. نمادهاي ديني دو وجهي اند آنها خود را به سوي نامتناهي گشوده اند، همان گونه به سوي متناهي. آنها نامتناهي را در برابر متناهي و متناهي را در برابر نامتناهي به حركت
درمي آورند. آنها آشكار كننده حيات الهي به انسان و حيات انساني به خدا هستند. نمادهاي ديني حقيقت نهايي را به وسيله اشياء، اشخاص و وقايع انتقال مي دهند.
هستي و خداوند
پرسش از خدا سؤال اساسي الهيات است. بي شك خداوند پاسخ سؤال الهيات است. اما به نظر تيليش پاسخ اين پرسش در تحليل هستي نهفته است. بررسي و تحليل هستي به معني تحليل و بررسي بودن يك چيز معين يا دسته اي از موجود نيست. اين بررسي به دنبال معناي هستي است. پرسش از هستي با آشكار شدن «نه هستي» است كه پديد مي آيد، چيزي كه هستي را تهديد مي كند و باعث ايجاد معناي تناهي و محدوديت است. به عبارت ديگر تناهي، هستي را با نه هستي متصل مي كند. لذا پرسش اساسي، پرسش از اين دو مقوله است. از آنجا كه در سطحي خاص تناهي و محدوديت مورد تجربه بشر است، لذا تناهي بشري بدون مفهوم نه هستي، قابل فهم نيست و تخيل ما مي تواند علي رغم تناهي ما، به نامتناهيت بپردازد، لذا توان آگاهي از آن را داريم و اين آگاهي، سئوال از خداوند را مفروض دارد، همچنين اين آگاهي از عدم تناهي سرچشمه در آگاهي ما از تناهي دارد. از آنجا كه مفهوم تناهي محور انتقال تيليش به بحث خداوند است، اين مفهوم نقش مهمي در الهيات او دارد. به نظر او چون ما آگاهي از مفهوم عدم تناهي داريم، لذا قادر به پرسش در مورد خداوند هستيم. «پرسش از خدا ممكن است، زيرا آگاهي از خدا در پرسش از خداوند مطرح است و اين آگاهي مقدم بر آن پرسش است» . بايد در مورد خدا پرسش شود، زيرا تهديد نبودن كه انسان آن را همچون دلهره و اضطراب تجربه مي كند او را به سؤال از بودني كه بر نبودن غلبه كند و دليري و شجاعتي كه بر اضطراب غلبه كند منتقل مي كند. لذا جست وجوي خدا براي انسان غيرقابل اجتناب است. خدا پاسخي است به سئوالي كه آگاهي انسان از تناهي، آن سئوال را در بردارد. خدا دلبستگي واپسين ماست، هر آنچه را ما به عنوان دلبستگي واپسين خود تشخيص دهيم، خداوند مي ناميم. خدا عين وجود (being-itself) است و نه موجودي در ميان ساير موجودات براي توصيف رابطه ميان عين وجود و موجودات متناهي، تيليش از لفظ مبداء ground استفاده مي كند. خدا به عنوان عين وجود و بودن مبدأ ساختار هستي است و هر موجود براي بودن بايد بهره اي از اين مبداء ببرد. به نظر تيليش ما قادر به شناخت خداوند هستيم و اين به دليل نظريه تشابه هستي است، بدين معني كه آنچه نامتناهي است عين وجود است و هر چيز از اين عين وجود بهره اي برده است. به هر حال اين نظريه براي هر آنچه ما مي توانيم ذيل اين حقيقت كه «خدا بايد به عنوان عين وجود درك شود» در مورد خداوند بگوييم، دليلي به حساب مي آيد.
001191.jpg
وجه مميز الهيات تيليش عبارت است از رويكرد وجودي او به الهيات. بررسي وضع انسان نخستين قدم يك متكلم است كه قصد دارد به سؤالات وجودي انسان پاسخ دهد. متعلق الهيات عبارت است از تبيين دلبستگي واپسين ما كه مشخص كننده بودن و نبودن ماست
جست وجوي خدا براي انسان غيرقابل اجتناب است. خدا پاسخي است به سئوالي كه آگاهي انسان از تناهي، آن سئوال را در بردارد. خدا دلبستگي واپسين ماست، هر آنچه را ما به عنوان دلبستگي واپسين خود تشخيص دهيم، خداوند مي ناميم

الهيات سيستماتيك: وجود و مسيح
در اين قسمت تيليش به ارايه بحث مسيح شناسي و نجات شناختي (soteriology) از منظر اگزيستانسياليسم مي پردازد. برخلاف سنت موجود او به بررسي شخص و فعل مسيح به صورت كل واحد و يگانه اي مي پردازد. مسيح شناسي جزيي از بحث نجات شناختي به حساب مي آيد.
به زعم تيليش از آنجا كه تفكر اگزيستانسياليسم، تحليلي از معناي وجود داشتن (to exist) ارايه مي كند و از آنجا كه تيليش به عنوان فيلسوف زندگي، رويكردش پيرامون ارتباط دين و مذهب مبتني بر وجود است، از اين رو الهيات مسيحي را به تفكر اگزيستانسياليسم مرتبط مي كند. الهيات فلسفي تيليش عبارت است از تفسير نمادهاي مسيحيت به وسيله برداشت خود او از اگزيستانسياليسم مسيحي. اگزيستانسياليسم را تيليش حاصل تضاد و برخورد با انديشه اصالت ماهوي مطلق هگل، به حساب مي آورد. نكته بارز در تفكر اگزيستانسياليسم عبارت است از وضع گسيخته بشر از طبيعت ذاتي خود. تيليش فلسفه هگل را باطل مي پندارد، زيرا آن تفكر بر اين ايده استوار است كه نه تنها گسيختگي غالب شده است، بلكه تنها در اين مسير است كه وجود انساني منطبق بر وجود راستين خود مي شود. اگزيستانسياليسم تحليلي است از گرفتاري بشر و پاسخ اين گرفتاري بشر در دين است و تيليش به عنوان متكلم ترجيح مي دهد تا اين پاسخ را در سمبل «پيام مسيح» جست وجو كند. تفكر اگزيستانسياليستي، تفسير كلاسيك مسيحي از وجود انسان را كه در اسطوره هبوط نشان داده شده است را مجدداً احياء كرد. هم اگزيستانسياليسم و هم مسيحيت به تحليل و بررسي ويژگي وجود انساني مي پردازند، لذا ميانشان اتحادي طبيعي برقرار است. اين دليلي است براي پيروي تيليش از روش همبستگي كه بدان وسيله و از طريق تحليل وجودي، دلبستگي واپسين انسان و روند آشكار كردن هستي جديد در عيسي مسيح كه پاسخ به گرفتاري انسان است را روشن مي كند.
انتقال از ماهيت به وجود در الهيات اگزيستانسياليسم بسيار مهم به شمار مي آيد كه نماد هبوط، به نظر تيليش براي ترسيم اين مفهوم بسيار مناسب است. اما در تفسير اين نماد تيليش تفسير لفظي را نپذيرفته و معتقد است كه نص گرايي (اصالت نص Lterahsm) در برخورد با نمادها و اسطوره ها معاني ديني و مذهبي آنها را از بين مي برد. داستان پيدايش، بيانگر آگاهي بشر است از گسستگي وجودي كه تلويحاً طرحي را از چگونگي انتقال از ماهيت به وجود، در بردارد. به منظر آزادي محدود، وجود انسان برخلاف طبيعت ذاتي اش است و اين آزادي محدود است كه انتقال از ماهيت به وجود را ممكن مي سازد. تيليش حالت قبل از هبوط را با استفاده از اصطلاحاتي روانشناسانه مثل «معصوميت رويايي» (dreaming innocence) توصيف مي كند. كلمه رويايي استعاره اي است براي توصيف حالت هستي ذاتي و معصوميت نيز به قوه فعليت نيافته اشاره دارد. به نظر تيليش نماد آدم قبل از هبوط بايد به عنوان معصوميت رويايي، توانايي هاي نامحدود تلقي شود. با فعليت آزادي محدود كه به وسيله آگاهي از تناهي و اضطراب صورت مي گيرد، معصوميت رويايي از دست مي رود. زماني كه بشر تصميم به فعليت خود گرفت، معصوميت رويايي را به پايان رساند.
مفهوم هستي جديد نمايانگر مقوله اي اصلي يا نمادي بنيادين در تمام الهيات تيليش است. مفاهيم گسستگي و مسيح شناسي، عين وجود و خدا، تناهي و وجود انساني، مذاهب، تاريخ كليسا، فرهنگ و تاريخ و ...، همگي ذيل مقوله  هستي جديد هستند كه در مفهوم مسيح شناسي و به وسيله آن تنظيم و تبيين مي شوند. مسيح سمبلي است كه در او ابهام هاي وجود رفع مي شوند. اقرار مسيحي «عيسي به عنوان مسيح» نماد هستي جديد است. پيام مسيحيت اين است كه عيسي مسيح سوژه اي است براي موقعيت ها با اوضاع وجودي كه بر گسستگي وجودي غالب آمده است. به نظر تيليش مسيح نشانگر واقعيتي جديد بوده و او غايت وجود است كه همراه با گسست، تعارض و نفي خود، تغيير وجودي، ابهامات زندگي و گرفتاري هاي تاريخي بشري، زندگي كرد. تجربه هستي جديد در عيسي به عنوان مسيح برابر است با تجربه قوايي در مسيح كه برگسستگي وجودي غلبه يافت و با مسيح و در او بر تعارض ميان وحدت ذاتي خدا و بشريت و گسستگي وجودي، وجود انساني غلبه شد.
پديدار شدن هستي جديد
نمايانگري خدا در عيسي به عنوان مسيح به مثابه نمايان كننده هستي جديد، حب خدا از جهان را پيش فرض دارد و نمايان شدن هستي جديد، واقعيت جديدي از نجات است. پيام تجسم فعل و عمل خداوند براي رهايي بشريت است. خداوند واقعيت جديدي عرضه داشته كه ممكن است كه ما نيز در آن مشاركت داشته باشيم. تيليش تفسيرهاي سنتي از تجسم را كه دربردارنده اصطلاحات متناقضي مانند: سرمدي و زماني، متغير و نامتغير، خدا و انسان را نقد و مورد ارزيابي قرار داده و اين مفاهيم را رد پاي اسطوره هاي شرك آ ميز مي داند. آنچه تاكنون بدان اشاره شد روشي است كه در برخورد با نشانه ها و اسطوره ها مد نظر تيليش است كه به طور خلاصه عبارت است از «معنا دهي مجدد به نمادها و اسطوره ها» . لذا او اسطوره و نماد را رد نمي كند، بلكه آنها را همراه با تفسير جديد مي پذيرد.
تيليش اسطوره سازي را رد مي كند، زيرا به نظر او اين كار ممكن است كه اين را از زبانش محروم كند و باعث از بين رفتن تجربه مقدس بود. نمادها و اسطوره ها بايد برمبناي نيرويشان يعني هستي جديد در عيسي به عنوان مسيح مورد ارزيابي قرار گيرند تا آنچه را كه بايد بيان كنند، آشكار سازند.
فعليت فرد تاريخي عيسي(ع) بسيار مهم است و انكار ذات انساني او برابر است با انكار جوهره پيام انجيل. بدين ترتيب تيليش ميان دو مفهوم عيساي تاريخي تمايز مي گذارد. كه عبارتند از؛ اول فردي كه بالفعل به عنوان عيسي زندگي مي كرد و به عنوان مسيح تلقي شده كه شهادت حواريون و آنچه از عهد جديد به دست ما رسيده گواهي بر وجود چنين فردي است. دوم عيساي تاريخي كه مجدداً از طريق بررسي هاي تاريخي بر مبناي منابع موجود در حال حاضر، احياء شده است. به نظر تيليش اگرچه اين هر دو به يك مورد اشاره دارند، اما بايد به دو نكته متمايز توجه داشت: اول، فردي كه وراء متن زندگي مي كرده است. دوم، احياء مجدد و تاريخي متن. فرد زنده وراء متن اهميت بسيار زيادي براي اعتبار پيام مسيحيت دارد.
به نظر تيليش توصيف تاريخي حال حاضر از مسيح به هيچ وجه ذاتي پيام و ايمان مسيحي نيست، زيرا صرفاً به علت علايق علمي صورت مي گيرد. احياء مجدد عيساي تاريخي اغلب مورد نقد قرار مي گيرد، از اين رو نمي تواند ابزار مناسبي جهت بيان مسأله دلبستگي واپسين به حساب آيد. اما اگر ما توانايي شناخت مسيح را به وسيله تاريخ نداريم. او را از طريق ايمان مي توانيم بشناسيم.
ايمان عهد جديد در رابطه با الهيات سيستماتيك بيانگر دو رابطه اساسي مسيح با گسستگي وجودي است كه به ترتيب عبارتند از: سوژه شدن مسيح براي وجود و غلبه مسيح برگسستگي وجود. دو نماد صليب و رستاخيز بيانگر اين دو مفهوم هستند، كه طبيعتاً با يكديگر مرتبط بوده و نبايد از هم جدا شوند. سوژه شدن براي سلب نهايي وجود به وسيله نماد صليب و پيروزي بر گسستگي وجود كه عيسي سوژه آن است. به وسيله نماد رستاخيز بيان مي شوند. اين نجات شناختي در الهيات تيليش است، يعني عنصر شفابخش، واقعه اتحاد و پيوستن آنچه از هم گسسته اند، پايان گسست ميان بشريت و خداوند، جهان و بشريت، افراد و خويشتنشان. نجات احياء بشر است از واقعيت و حقيقت قبلي و انتقال به هستي جديد. لذا نجات عبارت است از تحقق معناي نهايي وجود به وسيله قدرت و نيروي هستي جديد. به نظر تيليش نجات متشكل از سه مقوله است؛ اول پيدايش نو؛ نجات به مثابه بهره مندي از هستي جديد. قدرت هستي جديد انسان را به انقيادش در گسستگي وجودي آگاه مي گرداند و هستي جديد از طريق مشاركت انسان فعليت مي يابد. دوم؛ نجات به مثابه پذيرش هستي جديد كه عبارت است از برائت(jusification). برائت پيامد بي واسطه آموزه  كفاره و كانون نجات است. برائت در معناي عيني فعل ازلي خداست كه به وسيله آن، كساني را كه في الواقع در اثر تقصير او بيگانه شده اند، بيگانه نمي پندارد، فعلي كه انسانهاي بيگانه گشته را به اتحاد با هستي جديد در مسيح سوق مي دهد. برائت به لحاظ لفظي يعني تبديل انسان به آنچه ذاتاً بوده و از آن بيگانه شده است. سوم، تطهير يا فرآيندي كه در آن قدرت و نيروي هستي جديد افراد و جوامع را تغيير مي دهد.
الهيات سيستماتيك : حيات در روح، تاريخ و ملكوت خدا
فلسفه حيات از نظر تيليش عبارت است از تبيين چگونگي حضور روح الهي در زندگي. روح الهي پاسخ و رفع كننده ابهام هاي زندگي است.
وجود انساني به مثابه موجودي ديني ارگانيسمي است كه در او بعد روحاني غلبه دارد. به نظر تيليش حيات بشري خود را در حيات روح ادغام مي كند به نحوي كه وجودهاي انساني روح را به عنوان اتحاد و يگانگي قدرت و معني در زندگي تجربه مي كنند. مسأله  اصلي در جلد سوم الهيات تيليش عبارت است از حيات. حيات تركيبي است از عناصر ماهوي و وجودي. حضور روح مقدس در زندگي با عنوان حضور روحاني توصيف شده است. موجودات انساني از حضور روحاني آگاه مي شوند اگر مشغول جستجو براي روشن ساختن ابهام هاي حيات در چنان طريقي باشند كه توان فهم آن را از طريق حضور روحاني دارند.
نظريه تيليش در باب روح، راه حل ابهام حيات وجود انساني است. تجربه وجود انساني از مبدأ هستي، تجربه اي ديني از اتحاد مجدد با مبدأ را از طريق فعل اتحادي خدا پيش فرض دارد، كه آن فعل اتحادي عبارت است از فعل نجات بخش خداوند به عنوان روح و مقوله روح الهي نمادي از قدرت خدا براي نجات بخشي و شفا است. لذا هستي جديد نشانگر فعل آفرينش و نجات بخشي خداوند است، همان گونه كه در تاريخ بشريت و به خصوص جامعه مسيحي تجربه شد. حضور روح الهي به عنوان جزء مقدم هستي جديد، قطعا در عيسي مسيح نيز مطرح بوده است. آشكار شدن عيسي، مرگ و رستاخيز او قطعاً فعل روح خداوند است.
تيليش از عنصر وجد (ecstasy) كه نشان دهنده حضور روح معنوي در حيات است، بر مبناي پيام عهد جديد به دفاع مي پردازد. وجد راه ديگري براي فهم خود فراروي (self-transcendence) است كه عبارت است از حركت انسان براي اتصال به الاهيت و نامتناهيت. وجد حركتي است مذهبي و ديني متعلق به وجود انساني، به سوي مبدأ زندگي و به سوي روح الهي به عنوان حالتي از دلبستگي واپسين. اما اين وظيفه تحليلي اگزيستانسياليستيك است كه اتحاد ساختار بشر را با وجد به عنوان فعل روح الهي نشان دهد. خدا از طريق كليساها و جوامع كه نمايانگر هستي جديد عيسي به عنوان مسيح هستند، مرتكب فعل مي شود. به نظر تيليش تناهي به صورت بالقوه، يكي از عناصر حيات الهي است و اين عبارت است از ثبات دوجانبه روح الهي و روح انسان. حضور روح الهي عبارت است از حضور هستي جديد در عيسي به عنوان مسيح و روح الهي عبارت است از حضور روحاني مسيح و حضور روحاني خداوند در ما.نظريه تيليش در باب «ملكوت خداوند» به دو نماد حضور روحاني و حيات سرمدي مرتبط است، اگر چه هر يك از اين سه، دو ديگر را در بردارد، اما به لحاظ اعتبار از يكديگر جدا هستند. به نظر تيليش حضور روحاني پاسخي به ابهام هاي تاريخ و حيات سرمدي پاسخي است به ابهام هاي كلي حيات. اما شمول نماد ملكوت خدا از دو نماد ديگر بيشتر است و اين به دليل ويژگي دوگانه ملكوت خداوند است كه عبارت اند از؛ وجد درون تاريخي و وجد فرا تاريخي. اين مقوله به عنوان عنصر درون تاريخي مشاركت در پويايي و حركت تاريخي را دربردارد كه از طريق حضور روحاني آشكار شده است و به عنوان عنصر فراتاريخي، پاسخي است به سؤال از ابهام هاي تاريخي (كه برابر است با حيات سرمدي). مولفه  بنيادين ملكوت خدا به وجد درون تاريخي ربط دارد. ملكوت خدا تنها از طريق بسط درون تاريخي حاصل نمي شود. وقتي وقايع حاد تبديل به تجربه گسستگي شدند كه در آن نيروي اهريمني معناي وجود را از بين مي برد، از طريق قدرت و نيروي خداوند گسستگي از بين مي رود و آرزوي پيامبرانه خلق و آفرينش جديد ممكن است محقق شود. به نظر تيليش اين عصر جديد از طريق بسط تاريخ واقع نمي شود مگر با مداخله خداوند در تاريخ كه منجر به آسمان و زميني جديد مي شود. فقط از طريق روح الهي است كه ملكوت خدا و حيات سرمدي به معناي غلبه بر ابهام هاي تاريخ محسوب مي شوند. تاريخ حركتي است كلي در كنار رفع ابهام معناي كلي وجود و عبارت است محقق شدن ملكوت خدا.
تفسير تيليش از تاريخ با توجه به مفهوم ملكوت خداوند منجر به ايده حيات سرمدي مي شود، يعني تاريخ نجات يافتگي. غايت تاريخ، حيات سرمدي است كه در آن تمام موجودات به حيات الهي مي رسند.
تيليش با استفاده از مفهوم (kairos ) به ارائه فهم جديدي از معناي تاريخ كه راهنمايي است براي فهم تاريخ از ديدگاه مسيحيت، مي پردازد.
البته تفسير تيليش از تاريخ ذيل مفهوم هستي جديد شكل مي گيرد. كايروس زمان خداوند است و نه فهم بشري از زمان. لحظه اي در زمان كه به امر نامشروط مرتبط است، لحظه اي غيرعادي به لحاظ سرمدي بودنش. لحظه اي كه در آن تاريخ قادر است به اكتشاف پديدار شدن خداوند. زماني حتمي الوقوع. اين لحظه عبارت است از آشكار شدن بعد الهي زمان، زمان خداوند، زماني كه حقيقت جديد مي آيد و زمان هستي جديد.
پانوشتها:
۱- الهيات سيستماتيك- جلد سوم - مقدمه
۲- مقدمه بر الهيات سيستماتيك. ديويد اچ كلسي.

تازه هاي انديشه
001194.jpg
درآمدي بر كارآمدي در نظام سياسي اسلام
مؤلف: بهرام اخوان كاظمي
ناشر: مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر
چاپ اول: ۱۳۸۳ - قيمت: ۲۹۵۰
گروه انديشه - مفهوم كارآمدي و كارآيي از مهم ترين مفاهيم علوم مديريت و اقتصاد است. از آن جا كه هر سامانه مديريتي و هر سازماني به دنبال افزايش كارآمدي و كارايي خويش است، دولت نيز به عنوان گسترده ترين و مقتدرترين سازمان موجود، در پي دستيابي به اين هدف حياتي است. كتاب حاضر با ملحوظ داشتن سرايت اين ناركارآمدي بر بخش هايي از بدنه مديريتي كشور، به دنبال پاسخ به اين سؤال است كه: «مفهوم نظري و عملي كارآمدي و كارايي در نظام سياسي اسلامي به چه معنا و داراي چه شاخصه هايي است و از سوي ديگر چه راهكارهايي براي افزايش كارآمدي نظام فعلي جمهوري اسلامي قابل پيش بيني و پيشنهاد است؟»
مؤلف راه حل هايي از اين دست را عرضه مي كند.
۱- كارآيي فقه و نظام اسلامي با اتكا به اجتهاد پويا و شوراي افتاء
۲- نوسازي معنوي و فرهنگي با تأكيد بر عدالت محوري
۳- ترويج و تقويت مدل حكومت برنامه دار در مقابل حكومت كارپرداز.
۴- نهادينه كردن و حاكميت قانون و شفاف سازي و تحقق قانون اساسي
001200.jpg
«روشنگري مدرنيته» منتشر مي شود
ايلنا: «روشنگري مدرنيته» حاصل درس گفتارهاي دكتر «محمد ضيمران» به زودي منتشر مي شود.
دكتر «محمد ضيمران» ، مدرس فلسفه هنر و مترجم، درباره آخرين كتاب در دست چاپش با عنوان «روشنگري مدرنيته» ، با اشاره به محوري بودن چند فيلسوف و از جمله «جان لاك» ، «هيوم» و «كانت» در انديشه روشنگري گفت : در اين كتاب افكار «لاك» ، «هيوم» ، «كانت» و ايده آليسم اروپايي و آلماني را مورد بررسي قرار داده ام.
وي افزود: بررسي جايگاه هگل در اين ميان و در مرحله بعد ، مساله بازتاب آن افكار در قلمرو زيباشناسي هنر و زيبايي مورد بررسي قرار مي گيرد.
«ضيمران» اومانيسم را بخش ديگري از روشنگري عنوان كرد و ضمن اشاره به ارتباط آن با اخلاق، سياست  ، فلسفه و طبيعت كه بحث هاي مورد بررسي اين كتابند، ادامه داد: سپس به فيخته و انديشه ها و بازتاب افكار او در زيبايي شناسي مي پردازم. بعد از او «شلينگ» و سپس «شيلر» و آنگاه «شگل» مورد بررسي قرار مي گيرند.
«ضيمران» ، بررسي افكار «فردريش هاينريش ياكوبسن» را به سبب نقدهاي بزرگ او، بر فلسفه بسيار مهم و در عين حال در ايران ناشناخته عنوان كرد و ادامه داد: «يوهان فون هردر» جزو فلاسفه بسيار مهم اين دوره است كه چارچوب روشنگري را مطرح كرد. از طرفي هم او بود كه فلسفه تاريخ را صورت مدوني داده و «هگل» را تحت تاثير خود قرار داده است.
«ضيمران» در انتها مساله ظهور سوبژكتيويته و پيامدها و بازتاب آن را در نگاه زيباشناسانه از چارچوب هاي اصلي اين كتاب عنوان كرد و گفت  : بازتاب سوبژكتيويسم در نگاه زيباشناسانه با تكيه بر جنبش «الكساندر بومگارتن» ، از مباحث ديگري است كه در اين كتاب مطرح كرده ام.
فلسفه و ايمان مسيحي
ايكنا: كتاب «فلسفه و ايمان مسيحي» اثر «كالين براون» به ترجمه «طاطه فرس ميكائيليان» پس از ده سال به چاپ دوم رسيد.
اين كتاب كه توسط انتشارات علمي و فرهنگي منتشر شده است به تحقيق و بررسي عقايد متفكران و تحولات فكري مهم در مغرب زمين از هزار سال گذشته تاكنون، و تأثير اين تحولات در ايمان مسيحي مي پردازد.
نويسنده در اين كتاب كوشيده است تا كيفيت ارتباط ميان عقل و دين (مسيحيت) را روشن كند و گزارشي از وضع حاضر دين و تفكر فلسفي به دست دهد.
نقطه نظر اين تحقيق آن است كه، ضمن بيان تاريخ مختصر فلسفه، تأثير آن را بر اصطلاحات كليسا، الهيات و كتاب مقدس باز نمايد بدون آنكه وارد جزئيات شود، يا در به كارگيري زبان نامانوس فلسفه اصرار نشان دهد. نويسنده از منابع مهم در عقايد مسيحيت و فلسفه استفاده كرده است و در باب موضوع مطالعه خود آراي تازه اي اظهار كرده است. در اين تحقيق، چهار دوره مهم مورد توجه قرار گرفته است. در بخش نخست، اجمالاً به فلسفه قرون وسطا پرداخته و سپس تفاسير مختلف ايمان مسيحي را از آغاز بررسي كرده است.
فصول پنج گانه كتاب عبارتند از:
۱- فلسفه قرون وسطا
۲- از اصلاحات كليسا تا عصر روشنگري
۳- جريان هاي فكري در قرن نوزدهم
۴- فلسفه و ايمان در قرن بيستم
۵- مسيح و فلسفه.
001197.jpg
اسلام؛ سنت، مدرن
ايلنا: كتاب «اسلام، سنت، مدرن» توسط نشر ني منتشر مي شود. اين كتاب كه تأليف «سيدعلي ميرموسوي» است، در سه بخش تنظيم شده است. در بخش نخست به بيان گفتار در روش و نگرش  هاي گوناگون، تحليل گفتمان و ريشه شناسي و تاريخ شناسي اجتهاد پرداخته است. در بخش دوم پيرامون تحول و دگرگوني و ساختار دولت قديم و زوال نظام سنتي بحث شده است و در بخش سوم پيرامون اجتهاد، اقتدار، قانون، شريعت، شورا و مشاركت بحث مي شود. در اين كتاب مؤلف با تحليل گفتمان هاي سياسي به بررسي اجتهاد شيعه و رابطه آن با دولت و اجتهاد شيعه در زمان حاضر پيرامون دولت و درج ديدگاه ها و نظرها مي پردازد. كتاب مذكور را نشر ني در يك ماه آينده روانه بازار نشر خواهد كرد.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |