اگر آدمي در ارتفاع چند هزار پايي زمين و در يك هواپيما دچار وضعيت وخيم و خطرناكي شود، چه اتفاقي خواهد افتاد؟ «چشم قرمز» فيلم جديد وس كريون چنين مضموني را مطرح مي كند. فيلمنامه اين كار درام دلهره آور را كارل السورث براساس قصه اي از خودش نوشته است. راشل مك آدامز، سيليان مورفي، بريان كاكس، جيمز ميز و آنجلا پيتن بازيگران اصلي اين فيلم هستند.
ليزا ريسرت (با بازي راشل مك آدامز) از آن دسته آدم هايي است كه از پرواز با هواپيما وحشت دارد. به همين دليل هيچ وقت سفر هوايي گزينه او نيست. اما اين بار او مجبور است كه با هواپيما سفر كند. وي براي شركت در مراسم تدفين مادر بزرگش به دالاس رفته بود و حالا مي خواهد به محل زندگي خود يعني شهر ميامي برگردد. فردا يك روز شلوغ كاري منتظر اوست.
براي بازگشت به ميامي او بايد سوار هواپيماي مخصوصي شود كه در اوقات اضطراري پرواز مي كند. همسفر او، در صندلي كناري جواني محجوب و آرام به نام جكسن ريبر (با بازي سيليان مورفي) است. اما بعد از آنكه هواپيما از روي باند بلند شد، ماهيت واقعي اين همسفر مشخص مي شود. جكسن كيف جيبي پدر ليزا را به او نشان مي دهد و مي گويد كه پدرش روي زمين در اسارت اوست. جكسن به كمك ليزا احتياج دارد تا يك شخصيت مهم و ثروتمند را كه در هتل لوكس آتلانتيك اقامت دارد به قتل برساند. اين همان هتلي است كه ليزا در آن كار مي كند.
حالا ليزا دليل ديگري براي وحشت از سفر هوايي خود دارد. اين وحشت به گونه اي است كه او خيلي سريع وحشت اوليه خود را فراموش مي كند. اگر ليزا دعوت به همكاري جكسن را نپذيرد، پدرش جان خود را از دست خواهد داد. همكار جكسن روي زمين در انتظار تلفن او براي پايان دادن به زندگي پدر ليزا است. در ارتفاع ۳۰ هزار پايي زمين، ليزا در قفس كوچك هواپيما نه راهي براي فرار دارد و نه زماني براي تفكر و قضاوت. اما او كه نمي خواهد شريك يك قتل باشد (و در عين حال مي خواهد كه پدرش زنده بماند) بايد راهي پيدا كند كه هم جان خودش و مسافرين هواپيما به خطر نيفتد، هم جان پدرش را نجات دهد و هم طرح توطئه جكسن را خنثي كند.
اين بار در يك فيلم سينمايي ترس پرواز مي كند و خود را به ارتفاعي رفيع مي رساند. حال و هواي فيلم شبيه كارهاي آلفرد هيچكاك است. با اين حال فيلم را مي توان كاري دلهره آور قلمداد كرد كه خودش را جدي نيز نمي گيرد. هيچكاك مي دانست كه مردم به سينما مي روند تا اوقات خوشي داشته باشند و اين نكته اي است كه برخي از كمپاني هاي فيلمسازي در سال هاي اخير فراموش كرده اند. چشم قرمز تلاش دارد بيننده خود را سرگرم كند و اگر چه يك كار دلهره آور است، اما در برخي صحنه ها باعث خنده تماشاچي مي شود. راشل مك آدامز نقش خود را خيلي خوب بازي مي كند و سيليان مورفي خيلي ترسناك تر از آن چيزي است كه در «سرآغاز بتمن» بود. در دوران گذشته بازيگراني بودند كه هميشه در نقش هاي منفي ظاهر مي شدند. اما اين روزها نقش آدم هاي شرور را همه دوست دارند بازي كنند. به همين دليل است كه بعضي وقت ها اين نقش ها به دل نمي نشيند. اما مورفي در اين فيلم حقيقتاً بد و منفي به نظر مي رسد. از اين جهت خيلي خوب است كه او در فيلم حضور دارد زيرا بازي اش باعث مي شود تا از او متنفر شويم و بخواهيم كه حتماً سزاي كار و اعمال بد خود را ببيند!
|
|
فيلم قصه خوبي دارد و وس كريون آن را خيلي خوب كارگرداني كرده است. كارگرداني فيلم سبك دارد و كريون نشان مي دهد كه در ساخت يك كار دلهره آور هم تخصصي دارد. او كه عمده فيلم هايش كارهاي ترسناك بوده، قبل از اين هم با درام خانوادگي «موسيقي قلب» (با بازي مريل استريپ) نشان داده بود كه توانايي كار خوب در ديگر ژانرهاي سينمايي را نيز دارد.
راجر ابرت منتقد قديمي سينما در نقد خود بر فيلم از جمله مي نويسد: «كار جديد كريون از آن دسته فيلم هايي است كه مي خواهد يك اثر دلهره آور خوب باشد. فيلم همه تلاش خود را مي كند تا كاري مقبول و كامل به نظر برسد و به هدف خود هم مي رسد. در اين راه بازي راشل مك آدامز كمك خيلي زيادي به قصه فيلم و كارگردان مي كند. بازي او به گونه اي است كه انگار حقيقتاً يك خطر تروريستي در نزديكي اش وجود دارد و او بايد خود را از شر اين خطر مزاحم برهاند.
بازي جذاب كارگردان با تماشاچي از همان شروع فيلم آغاز مي شود، آدم شرور قصه در ابتدا به صورتي معرفي مي شود كه انگار آدمي خونگرم و جذاب است، اما به محض اينكه دختر درباره شغل او مي پرسد، تازه هويت اصلي وي رو مي شود.
شايد اينطور به نظر برسد كه طرح تروريستي فيلم بيش از حد بزرگ شده تا قابليت هاي يك كار دلهره آور را كسب كند. اما در سينما مي توان مواد اضافي قصه فيلم را افزايش داد يا كم كرد. مسئله اصلي اين است كه قصه فيلم متقاعدكننده باشد. صحنه هاي معرفي كاراكترها خوب است و تماشاچي به خوبي متوجه وضعيت موجود مي شود. صحنه هاي داخل هواپيما (و تعقيب و گريز قرباني و قاتل، كه گاهي اين يكي به دنبال آن يكي است و گاهي اوقات برعكس) خيلي خوب كار شده است.
شايد يكي از دلايلي كه باعث شد تا اين فيلم را دوست داشته باشيم صراحت و بي ادعايي آن است. بعد از يك تابستان گرم كه فيلم هاي سينمايي پر از صحنه هاي تعقيب و گريز ماشين ها در بزرگراهها و جلوه هاي ويژه مصنوعي بودند، خيلي جالب است كه آدم شاهد تلاش كاراكترهايي باشد كه در يك كار دلهره آور، آن كارهايي را انجام مي دهند كه همه مردم عادي در زندگي روزمره شان آنها را انجام مي دهند. در اين فيلم خبري از ابرقهرمان ها يا موقعيت هاي خيالپردازانه و دروغين نيست.
اتفاقي كه براي شخصيت اصلي فيلم رخ مي دهد مي تواند براي هر آدم ديگري اتفاق بيفتد و كارهايي كه او مي كند همان كارهايي است كه ما هم اگر در آن موقعيت قرار بگيريم انجام مي دهيم.
وس كريون با اين فيلم ثابت مي كند كه مي تواند در خلق دلهره و فضاي تنش و پرتشنج هم مثل دنياي ترسناك فيلم هاي قبلي اش موفق باشد. پس مي توان منتظر فيلم هاي دلهره آور ديگري از او بود.