پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۸۴
ارسطوگرايي در فلسفه اسلامي
انديشه اي براي هزاره ها
ترجمه: كي كي كندي- دي
ترجمه: حسن احمدي زاده
منبع: دايره المعارف فلسفي راتلج
001758.jpg
ارسطو از بزرگترين جريان هاي فكري است كه همواره متد فكري او هزاره هاي نظري- عملي غرب و شرق را رنگ بخشيده تا جايي كه بدون شناخت وي، شايد بتوان گفت هيچ گونه نوگرايي در عصر پس از عصر ميانه امكان پذير نبوده است. ايضاً شايد بتوان چنين امري را درباره تأثير ارسطو بر انديشمندان جهان اسلام از فارابي گرفته تا ابن سينا، ابن باجه، ابن رشد و... گفت. متن حاضرسعي دارد چنين تأثير و تأثري را بنماياند. اين مقاله در سه بخش تأثير اوليه، مرحله ميانه ابن سينا و فارابي و دوره متأخر؛ ميراث ارسطوگرايي تنظيم شده است.
در زبان عربي از ارسطو با عنوان ارسطوطاليس و غالباً با همان نام ارسطو ياد مي شود و البته در بسياري موارد به هنگام نقل گفتاري از او، او را با القابي چون حكيم ياد مي كنند. همچنين ارسطو عموماً نزد مسلمانان به معلم اول معروف است. به دنبال ورود متون يوناني به جهان انديشه اسلامي در زمان كندي، فارابي در قرن دهم روايت ناب تري از ارسطو را كشف كرد. فارابي معمولاً به خاطر وابستگي اش به ارسطو، به معلم ثاني معروف است. ابن رشد را كه در غرب به Averroes معروف است واپسين شارح عرب زبان ارسطو مي دانند كه رساله هاي متعددي درباره آثار او نگاشته است. اساساً بررسي هاي دقيقي كه توسط مسلمانان از آثار ارسطو صورت گرفته است نشان مي دهد كه آنها عموماً از آثار حقيقي ارسطو آگاه بودند. بعدها، انتقال آثار ارسطو به اروپاي مسيحي باعث رشد و شكوفايي بيشتر ارسطوگرايي در دوره اي شد كه فلسفه مدرسي در آن حاكم بود. اما نبايد اين ادعا را كه فيلسوفان اسلامي صرفاًً دنباله روي ارسطو بودند پذيرفت؛ چرا كه درست است كه در فلسفه اسلامي چنين مرسوم بوده كه فيلسوفان به تكرار آراء حكماي قبل از خود مي پرداختند، اما تمايل فيلسوفان اسلامي بيشتر به اين امر بوده كه با اعلام مرجعيت ارسطو در آراء فلسفي، ادعاها و نظريه هاي خود را موجه و مستند جلوه دهند.
تأثير اوليه
از جمله تفاوت هاي عمده اي كه ميان فيلسوفان اسلامي و ارسطو وجود دارد مي توان به مسايلي چون سرمديت يا خلقت جهان، چيستي وجود و تمايز ميان ماهيت و وجود اشاره كرد. كندي، فيلسوف سده نهم، ترجمه هاي عربي ارسطو را مبنايي براي آثار فلسفي خودش قرار داد. يكي از آثار كندي به طور خاص به ارسطو مي پردازد، يعني رساله في كميه كتب ارسطوطاليس و مايحتاج اليه في تحصيل الفلسفه. نخستين بخش از اين رساله، خلاصه اي دقيق از آثار منطقي ارسطو از جمله مقولات و باري ارمينياس را به دست مي دهد.
هرچند كندي تا اندازه زيادي وام دار انديشه ارسطويي است، ولي در دفاع از تفكر خلق از عدم، با ارسطو مخالف بود. افزون بر اين، كندي در رساله هايي كه به بحث درباره خلقت مي  پردازد نظريه خلق از عدم را به ارسطو نسبت نمي دهد. با اين همه، هنوز اين بحث مطرح است كه كندي افلاطوني است يا ارسطويي؟
فهرستي از آثاري كه منسوب به ارسطوست و در دسترس نخستين فيلسوفان اسلامي بوده را مي توان در كتاب الفهرست ابن نديم، كتاب  شناس قرن دهم، ملاحظه كرد. در اين كتاب، اشاره اي گذرا به اثر معروف به اثولوجياي ارسطو شده است. در اين كتاب، آنچه مورد توجه بيشتري قرار گرفته است، آثار فلسفي و منطقي اي است كه به درستي منسوب به ارسطو هستند و نيز اطلاعات مفصلي در مورد مترجمان آثار او، شمار صفحات و بخش هاي آثار او و شارحان عرب زبان آثار ارسطو. همچنين اهميت نسبي اين آثار براي ابن نديم و مخاطبان او نيز گوشزد شده است. با نظر به آنچه كه به كمك الفهرست براي ما قابل دسترسي است، درمي يابيم كه فيلسوفان اسلامي مي توانستند به بررسي و ارزيابي كتاب هاي منطق، فيزيك و متافيزيك ارسطو بپردازند. اما چون كتاب اثولوجيا در واقع اثري نوافلاطوني و مبتني بر انئادهاي افلوطين بود، پذيرش اين كه اين كتاب از آن ارسطو باشد باعث مي شد كه فيلسوفان اسلامي در فهم ارسطو دچار حيرت و سردرگمي شوند. بايد توجه داشت هر چه قدر هم كه ارسطو بر فلسفه اسلامي تأثير داشت، اما حكماي اسلامي ناگزير بودند مباحث اساسي  را براي خود پايه ريزي و مفاهيم فلسفي يوناني را در قالب زبان عربي بيان كنند. به ويژه آنان مجبور بودند كه دست به اصطلاح شناسي فلسفي خاص در فلسفه يونان بزنند.
مرحله ميانه: ابن سينا و فارابي
فيلسوفان اسلامي به اقتباس و گزينش آثار ارسطو پرداختند و از او به عنوان مرجعي كه متناسب با اهدافشان بود، استفاده كردند؛ چون مي دانستند كه فلسفه فاقد حجيت بومي و نيازمند حجيت بيروني است. هرچند ابعاد مختلف فلسفه ابن سينا ادامه دهنده سنت ارسطويي به معناي وسيع آن است، اما براي نظريه هاي ابن سينا در بحث از واجب الوجود و ممكن الوجود، نمي توان سابقه اي در فلسفه ارسطو يافت. ولي از آنجايي كه ابن سينا خودش اهل خراسان بود نمي توان تأثيرات بوديسم، زرتشت گري و هندوئيزم را بر فلسفه او ناديده گرفت. تفاوت هايي كه فيلسوفان اسلامي با ارسطو داشتند ناشي از اين واقعيت است كه آنها آثارشان را در محيطي اسلامي به رشته تحرير درمي آوردند و تغييرات خاصي بايد صورت مي گرفت تا فلسفه با انديشه هاي ديني پيوند داده شود. ممكن است اين تغييرات در برخي از جنبه ها حاشيه اي تلقي شود، چرا كه فيلسوفان اسلامي همچنان قائل به ايده هاي اساسي ارسطويي چون رابطه ميان ماده و صورت بودند.
در ميان دانشوران دوره ميانه- يعني قرون چهارم و پنجم هجري (قرون دهم و يازدهم ميلادي)- فارابي برجسته ترين فيلسوف ارسطويي و مشهور به معلم ثاني است (خود ارسطو معروف به معلم اول است). برخي از محققان، آثار فارابي را اين گونه تقسيم كرده اند: آثاري را كه تأثير ارسطو در آنها مشهود است مانند كتاب الحروف و آثاري كه عمومي تر است مانند آراء اهل المدينه الفاضله كه معمولاً آن را خلاصه المدينه الفاضله مي دانند. در اين اثر، فارابي نظرياتي نوافلاطوني مانند صدور را به كار مي گيرد؛ نظريه اي كه بر طبق آن همه چيز از امر واحد سرچشمه مي گيرد. اين كه او سعي مي كند تا مفاهيم ارسطويي را به زبان خودش نه آن گونه كه ارسطو مي گفت بيان كند، در بحث او از علل اربعه در كتاب تحصيل السعاده آشكار است، چرا كه در آنجا به بازگويي علل اربعه اي مي پردازد كه در كتاب الطبيعه مطرح شده اند. او در كتاب التحصيل نشان مي دهد كه با مفهوم ارسطويي علل اربعه كاملاً آشنا است، ولي همچنين به دنبال ارائه تفسير خودش از علل اربعه است و واژه اسباب را كه مورد انتخاب ابن اسحاق مترجم بود، برمي گزيند.
اما از جنبه مهم ديگر، فارابي از انديشه هاي ارسطويي پيروي نمي كند. ما در المدينه الفاضله، بحث زيادي در مورد ضعف ذاتي زنان، كودكان و برده ها نمي بينيم، آن گونه كه اين بحث در ارسطو يافت مي شود، بلكه او بين ساكنان مدينه فاضله و ساكنان مدينه جاهله به وسيله خصيصه اخلاقي آنها تمايز قايل مي شود.
فارابي كتاب الحروف خود را كه عنوان آن برگرفته از حروف يوناني اي است كه براي نام گذاري فصول كتاب متافيزيك ارسطو به كار رفته اند، شرحي بر متافيزيك ارسطو مي داند. هر چند كتاب الحروف با الهام از مباحث ارسطو نگاشته شده و بسياري از همان موضوعات در آن مطرح است، اما اين كتاب تقليدي صرف و دنبال كننده نظم و ترتيب متافيزيك ارسطو نيست. همچنين فارابي بر اين باور بود كه نهايتاً مي توان ميان آراء افلاطون و ارسطو سازگاري ايجاد كرد، كاري كه پذيرفتن آن براي فيلسوفان امروزي بسيار مشكل است.
ممكن است گفته شود كه چرا ابن سينا بايد رساله  ساختگي اثولوجياي ارسطو را قبول كند در حالي كه او چنان سلطه خوبي بر مفاهيم ارسطويي داشت كه مي توانست با دقت، آثار ارسطو را براساس محفوظاتش بيان كند. ابن سينا در رساله اي شك و ترديد خود را در مورد اين كه اثولوجيا نوشته ارسطو باشد بيان و اظهار مي كند كه تأليف اين رساله به وسيله ارسطو تا حدودي مشكوك به نظر مي رسد. لحن كلام ابن سينا نشان مي دهد كه هر چند او اين اثر را از جمله آثار ارسطو به شمار مي آورد، ولي به هيچ وجه نتيجه نمي گيرد كه اين كتاب، متني ارسطويي است. از سوي ديگر، ابن سينا در دانش نامه علايي كه بيان آراء مابعدالطبيعي اوست، به نقل از ارسطو ادعا مي كند كه ارسطو موجود اول را في نفسه داراي سعادت كامل مي داند. البته مشخص نيست كه ابن سينا به كدام بخش از متافيزيك اشاره مي كند، چون اساساً چنين بخشي در متافيزيك ارسطو نيست.
در جاي ديگر، ابن سينا زماني كه به بحث از نظريه تعريف مي پردازد و با اشاره به ديدگاه ارسطو درباره تعريف كه آن را گفتاري مي  داند كه حاكي از ماهيت شيئي است، ادعا مي كند كه مباحث ارسطو در اين خصوص را براساس محفوظاتش بيان مي كند. اين، يك نمونه از نقل قول دقيق از ارسطوست كه ابن سينا بيان مي كند.
001761.jpg
تأثير ابن رشد كه در غرب به Averroes معروف است، در اروپاي قرون وسطي بسي بيشتر بوده است از تأثير او در جهان اسلام. مي توان شهرت او در قرون وسطي را هم بدين جهت دانست كه او در حاشيه  غربي جهان اسلام زندگي مي كرد و هم به دليل شرح هاي مفصلي كه بر آثار ارسطو نگاشته است
دوره متأخر: ميراث ارسطوگرايي
برخلاف حوزه شرقي تفكر اسلامي كه در آن از قرن نهم سنت يوناني فلسفه نشو و نما كرد، فلسفه در غرب عالم اسلام يعني در اندلس مدت ها بعد مطرح شد. ابن باجه كه در زبان لاتين به Avempace شهرت دارد، يكي از نخستين حكماي اندلس بود كه در اوائل قرن دوازدهم به سر مي برد. شرح هاي شديداً ارسطويي او بر آثار فارابي هنوز باقي مانده است. ابن خلدون مورخ و جامعه شناس، او را هم رتبه ابن رشد مي داند و بدون شك، ابن باجه تأثير زيادي بر اين مشهورترين فيلسوف مسلمان اسپانيايي داشته است.
تأثير ابن رشد كه در غرب به Averroes معروف است، در اروپاي قرون وسطي بسي بيشتر بوده است از تأثير او در جهان اسلام. مي توان شهرت او در قرون وسطي را هم بدين جهت دانست كه او در حاشيه  غربي جهان اسلام زندگي مي كرد و هم به دليل شرح هاي مفصلي كه بر آثار ارسطو نگاشته است. ترجمه  هاي لاتين آثار ابن رشد حدود يك قرن پس از مرگش در قرون وسطي موجود بود. ابن رشد از آنجايي كه از يك خانواده قضات صاحب نام برخاسته بود، به همان اندازه تعاليم فلسفي از تعاليم قضايي نيز بهره مند شده بود. او شرح هاي بسياري بر آثار ارسطو نگاشت، از جمله شرح او بر كتاب هاي فيزيك، متافيزيك، درباره نفس، درباره آسمان ها و آنالوطيقاي ثاني كه تاريخ آخرين شرح او به سال ۱۱۷۰ مي رسد. ابن رشد هم در شروح مفصل و هم در شروح متوسط و نيز در شروح كوتاهش، مي كوشد تا نشان دهد كه تا چه اندازه اسلاف او در تفكر اسلامي، از آراء ارسطو منحرف شده اند.
دليل خوبي وجود دارد كه يكي ديگر از آثار ابن رشد يعني تهافت التهافت را انتقادي بر نوافلاطون گرايي و دفاع از ارسطو گرايي دانست.
ابن رشد درباره پرسش از منشاء و سرچشمه هستي، قائل به خلقت ازلي است ولي او نظريه صدور را نمي پذيرد. هر چند او اساساً تهافت را به عنوان رديه اي بر انتقادهاي غزالي بر فيلسوفان مي نويسد، ولي همچنين با ايده هاي ابن سينا در مورد ضرورت (وجوب) هم مخالفت مي كند.
همچنين ابن رشد را بايد آخرين فيلسوف ارسطويي جهان اسلام دانست. در سراسر دوره كلاسيك انديشه اسلامي، همواره متفكران، عقل گرايي و منطق را قابل اعتماد نمي دانستند و به يقين، مطالعه و روي آوردن به فلسفه را نتيجه فقدان ايمان مي دانستند. غزالي و ابن تيميه دو نمونه بارز اين دسته از متفكران هستند. غزالي براي اين كه بتواند فلسفه را رد كند، به مطالعه فلسفه پرداخت. از نظر او شناخت از درجه پايين تري نسبت به ايمان برخوردار است چرا كه نمي تواند بر شك و ترديدهاي بشري فائق آيد. تهافت الفلاسفه او تأثيرماندگاري داشت. در اين كتاب، غزالي، ارسطو و پيروان او يعني فارابي و ابن سينا را مورد انتقاد قرار داد كه چرا آنها از مفهوم ارسطويي قديم بودن جهان سخن مي گويند در حالي كه اين نظر با توصيف قرآن درباره خلق از عدم در تناقض است. همچنين به عقيده غزالي نظريه قديم بودن عالم،  خداوند را به شيوه اي كه اساساً قابل قبول نيست محدود مي سازد. دو قرن بعد ابن تيميه  «الرد علي المنطقيين » را به عنوان انتقاد بر شيوه تعريف و برهان كه مورد استفاده فيلسوفاني بود كه تحت تأثير ارسطو بودند، نگاشت. او استدلال كرد كه منطق مبتني است بر قوه عقل و استدلال بشري و لزوماً از مرتبه پايين تري نسبت به وحي الهي برخوردار است.
علي رغم تلاش هاي ابن رشد براي احياي فلسفه، بسياري از محققان بر اين باورند كه فلسفه اسلامي پس از انتقادهاي تند و قابل ملاحظه غزالي، ديگر جايگاه اصلي خود را هرگز نيافت.
در دنياي غرب (لاتين)، آثار ارسطويي در قالب شروح ابن رشد، ترجمه و تفسير شد. همچنين آثار ابن رشد تأثير بسزايي در فلسفه يهودي داشت و براي سال ها منجر به جريان گسترده ارسطوگرايي در ميان فيلسوفان يهود شد. فلسفه ارسطويي همچنين از خلال مخالفانش در فلسفه اشراق نيز بر روي فلسفه اسلامي مؤثر واقع شد، يعني از طريق متفكراني چون سهروردي، شهروزي، ابن كمونه و ديگران كه اغلب آنها در ايران بودند. ابن كمونه در پي انتقاد بر آن چيزي بود كه به عنوان مبادي ارسطوگرايي پذيرفته شده بود، به ويژه به دنبال انتقاد بر مبادي منطقي و وجود شناختي آن بود، لذا انتقاداتي را عليه ذات گرايي ارسطويي مطرح كرد كه گاهي كاملاً شبيه انتقاداتي است كه از سوي ويليام اكامي مطرح مي شد. به هر ترتيب مي توان گفت كه ارسطوگرايي به عنوان مكتبي فلسفي در جهان اسلام، پس از مرگ ابن رشد هيچ پيروي پيدا نكرد.

نگاهي به روابط اسلام و غرب - واپسين بخش
قرآن زيربناي انقلاب علمي
پرفسور عبدالجواد فلاطوري
ترجمه: مهدي كهنداني
001764.jpg
در نخستين بخش از مطلب حاضر پرفسور فلاطوري پيرامون «روابط اسلام و غرب» به زمينه هاي اشتراك و اختلاف دين اسلام و مسيحيت و آنگاه به پيوند حوزه هاي فرهنگي آنها اشاره كرد. به نظر پرفسور فلاطوري در بسياري از مواقع بررسي اختلافهاي موجود در اين دو دين با نگاهي دور از پيش داوري صورت نگرفته است و همين نگرشها زمينه هاي گسست اين دو دين را از يكديگر فراهم كرده است. سپس وي به همكاريها و همفكريهاي گسترده مياه مسيحيان، مسلمانان و يهوديان پرداخت و اينكه برخي از مباني تمدن كنوني (مدرن) بر شالوده هاي تمدن اسلامي بنا شده است. واپسين بخش مطلب را كه اختصاص به دنباله اين موضوع و نيز روابط سياسي بين اسلام و غرب (مسيحيت) دارد، با هم مي خوانيم:
من در تحليلي كه در مورد كتاب هاي درسي انجام داده ايم خوانده ام كه مسلمانان اراده آزاد ندارند و به اين علت جزء ملل توسعه نيافته جهان هستند. غم انگيز است، غم انگيز است كه اين چيزها را كه عملاً جزئي از فرهنگ غربي هستند و دستاوردهايي را كه امروز هم براي جهان موضوعيت دارند ناديده مي گيرند. هميشه گفته ام كه اين نوعي ظلم علمي است، ظلم مي تواند علمي هم باشد. اين دانش ها پديد آمده اند و اين همان چيزي است كه من مي گويم كه قرآن با وجود همه منازعات سياسي همواره خود را در شكيبايي _ كه گفتم- نشان داده است. اين بناي عظيم علمي با همكاري مسلمانان، مسيحيان،  يهوديان و ...به وجود آمده است. آنها در مرز بغداد و ايران با هم كار كرده اند، چنانكه گويي از ازل با يكديگر برادر بوده اند. هيچيك از آنها در اينكه يكي يهودي و ديگري مسلمان است، اشكال نمي ديد. همين فضا عمدتاً در قرن ۹ و ۱۰ ، ۳۰۰-۲۰۰ سال بعد در اسپانيا تكرار شد. در نخستين ترجمه ها بيشتر مسيحيان، يعني نسطوري هايي كه به زبان سرياني مسلط بودند و مي توانستند همچون مترجم بين عربي و يوناني عمل كنند، بودند كه نقش ميانجي را ايفا مي كردند. مسلمانان و مسيحيان هم در اين كار سهيم بودند. اينها بخش هايي از تاريخند كه نشان مي دهد انسان ها طور ديگري هم مي توانند باشند، بدون نفرت و خصومت.
خوب اكنون به سراغ بخش سوم مي رويم،  بخشي كه نامطلوب است. يعني مناسبات سياسي بين اسلام و مسيحيت و يهوديت. اين مناسبات با گسترش اسلام بعد از رحلت پيامبر(ص) شروع شد. چگونه اين اتفاق روي داد؟ گفته مي شود با آتش و شمشير اين كار را انجام دادند و الي آخر... البته اين واقعيت ندارد، از اين سخن ناصواب چشم مي پوشيم، اما اكنون برويم بر سر واقعيات. عربستان مدت چند قرن سرزميني شامل ايران و بيزانس بود. هر از گاهي كه ايرانيان بر روميان غالب مي شدند قسمت بيشتري از عربستان به دست آنها مي افتاد و برعكس. از لحاظ تاريخي بسيار جالب و مهم است كه محمد(ص) در زماني آمده است كه ايرانيان و بيزانسي ها مشغول جنگ با يكديگر بودند. نه ايرانيان و نه بيزانسي ها به پيشرفت عربستان توجه نكردند. هيچ كس به شبه جزيره عربستان توجه نكرد، به همين علت ما نيز نمي توانيم هيچ سند و گزارشي درباره پيشرفت در آن عصر در نوشته هاي خارجي بيابيم. همه آنچه كه درباره اين عصر مي دانيم به عربي است و اين نوشته هاي عربي هستند كه عمدتاً در قرن دوم بعد از محمد(ص) پديد آمده اند كه بدون قيد و شرط نمي توان صحت آنها را تأييد كرد. حال ناگهان اعراب، كه صد سال با هم جنگيده بودند، متحد و يك قدرت هستند و طبعاً اين قدرت گذشته خويش و سلطه ايرانيان و بيزانسي ها بر خود را فراموش نكرده بودند. ما، يعني من، نمي دانم كه آيا هدف از جنگ هايي كه صورت گرفت، انتقام گرفتن از بيزانسي ها و ايرانيان بود يا جلوگيري از روي كار آمدن دوباره آنان. فرقي نمي كند، آنچه مسلم است اينكه در سال ۲۹-۶۲۸.م بيزانسي ها به قبايل مسيحي در شمال عربستان، دستور دادند كه در مقابل محمد(ص) و ديگر اعراب بايستند. اين قبايل مسيحي تا آن زمان اصلاً به اين فكر نكرده بودند، زيرا تا آن موقع مخصوصاً مسيحيان و مسلمانان خيلي خوب با هم كنار آمده بودند. يكي از اين قبايل جنگ را شروع كرد و آنگاه لشكري تحت فرمان خالدبن وليد _ اسم او را ذكر مي كنم زيرا بعداً مي خواهم با آن چيزي را براي شما توضيح دهم- به سوي آن فرستاده شد و بدون جنگ فيصله يافت. آنها قانع شدند و اين خوب است،  اما اينكه بيزانس بر اعراب پيروز نشد، هشداري براي آنها بود. در واقع بعد از رحلت محمد(ص) اولين چالش با اعراب است، نه ايرانيان. زماني كه اعراب در جنگ عليه بيزانسي ها موفق شدند، اقليت هاي تحت فشار مسيحي [نيز] به پيشروي اعراب كمك كرده اند به هر تقدير اعراب پيروز بودند و آيا شما درتمام تاريخ كسي را مي يابيد، كه هنگامي كه صاحب قدرت است، مايل باشد اين قدرت را از دست بدهد؟ چنين است توسعه بعدي اسلام، روح اسلام به هيچ وجه با ميسيونري ارتباطي نداشته است. چون مردم تا حدودي از اسلام منتفع مي شدند آنرا مي پذيرفتند. آنهايي كه آن را نپذيرفته اند همانطور هم مانده اند. به همين علت در اين مناطق كليساها تا امروز باقي مانده اند. پذيرفته شدن يا نشدن مسيحيان و يهوديان هميشه به روحيات حاكمان وقت بستگي داشت. برعكس دنياي مسيحيت از ابتدا نه با تعليم بلكه تنها با قدرت و سياست مواجه شده بود. انتظار ما چيست؟ مسلمانان عملاً مسيحيان آن زمان را از عرصه قدرت خارج كرده بودند، زيرا اگر اسلام نمي بود شايد پنجاه سال بعد مسيحيت،  با توجه به گوناگوني اش، از اين هم بيشتر يا شايد نصف يا بيش از نصف زمين را تحت سلطه خود درمي آورد، اما همه اينها از بين رفت. زيرا نسطوري ها تا هند پيش رفته بودند. آنها اسقف ها و مبلغان بزرگي داشتند. تنها در كشور ايران، در بيش از ۵۰-۴۰ قلمرو اسقف داشتند. جنگ هاي صليبي كه پاسخي به اين پيروزي ها بود، دوباره نشان داد كه واقعاً از جانب مسيحيان الزاماً دين مهم نبود. مي دانيم كه جنگ هاي صليبي در اثر اختلاف بين كليسا و دولت آن زمان شروع شد، اما فقط اين نبود. اگر از تاريخ جنگ هاي صليبي آن زمان در جنوب آگاه شويد، مي بينيد كه چقدر مسيحيان و مسلمانان عليه گروه هاي ديگر مسلمانان، يا برعكس عليه گروه هاي ديگر مسيحي متحد شدند. از اين رو فقط جنگجويان يك يگان نظامي نبودند، بلكه بسياري ديگر نيز بودند. مسلمانان هم يك يگان نبودند، آنها شامل ترك ها، اعراب وكردها بودند. آنها مي ديدند كه هر جا به ائتلاف دست زده بودند، بهتر به قدرت مي رسيدند. آنگاه آنها هميشه، همانطور كه امروز هم چنين است، فقط مردم را به سوي اين كار سوق مي دادند. بدين صورت كه مي گفتند: اينها ملحد ند و بايد با آنان جنگيد و يكباره ملحد تبديل به دشمن شد، اينطور نيست! امروز نيز مثال هايي وجود دارد. تاريخ كاملاً جديد اين منازعه در پايان قرن ۱۵ و آغاز قرن ۱۶ شروع شده است، يعني با افول اسلام در اسپانيا. با افول اسلام در اسپانيا و كشف دنياي جديد توسط كريستف كلمب و بعد از آن توسط ديگران، پرتغالي ها تازه وارد جهان شدند و بعد از آن ديگران و اعراب به اصطلاح تاريخي جديد _ اگر نگويم تاريخ غيرمقدس، تاريخ مقدسي هم نبود- شروع شد. اينجا ديگر نزاع بين دو دين نبود، چيزي ديگر در جريان بود كه البته به بهانه دين صورت گرفت.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |