جهانگير الماسي
چند روز پيش كه درباره آزيتا حاجيان، گلچهره سجاديه و داوود رشيدي نوشتيم و گفتيم كه آنها ستاره هايي در آسمان روشن سينما هستند، برخي گفتند كه باز هم از ستاره هايي بنويسيم كه خودشان خواسته اند در سالن هاي تاريك سينما، درخششي نداشته باشند و در هر فيلمي بازي نكنند. جهانگير الماسي، متعلق به نسلي از بازيگران است كه تئاتر و سينما را مي شناسد و حضوري فعال و جدي در اين عرصه ها داشته؛ نسلي كه با آشنا و پارتي و تيپ و قيافه بازيگر نشده اند.
در جشنواره بين المللي فيلم فجر وقتي اهالي سينما نام جهانگير الماسي را ميان كانديداهاي دريافت سيمرغ بلورين براي نقش اول مرد ديدند، تعجب كردند. گويي فراموش كرده بودند كه الماسي از چه سالهايي مي آيد و جايگاه بازيگران امروز تا چه حد نتيجه تلاش هاي همه بازيگران آن دوره است.
الماسي متولد سال 1334 و فارغ التحصيل رشته حقوق و علوم سياسي است. او علاوه بر نويسندگي، كارگرداني و بازيگري، مدت ها به عنوان منتقد تئاتر فعاليت كرده و مقالاتي هم در زمينه فلسفه هنر شرق و تاريخ مذهب تاليف كرده است.
او در بيش از 40 فيلم حضور داشته كه از ميان آنها مي توان به فيلم هاي ديگه چه خبر (1370)، ساغر (1376)، ريشه در خون (1363)، تنوره ديو (1364)، نقش عشق (1369) به عنوان بازيگر و همچنين فيلم لنگرگاه (1367) به عنوان دستيار كارگردان و فيلم كودك قهرمان (1372) در سمت مشاور هنري، اشاره كرد.
او در دهه 80 هم در تلويزيون و سينما فعاليت داشته است، اما حضور او در اين سالها به پررنگي حضورش در سينماي دهه 60 نبوده است. حالا بازي الماسي در پشت پرده مه تا حد زيادي يادآور الماسي آن سالهاست؛ با همان ظرافت ها و تيزهوشي هاي مقابل دوربين كه الماسي را بدل به چهره شاخص سينماي عرفاني دهه 60 كرده بود. او حالا با همان لبخندها و واكنش هاي منحصربه فردش مقابل دوربين، بار ديگر در پشت پرده مه، يادآور خاطرات آن روزهاست.
اگرچه سينما بي وفاست، اما مطمئن باشيد دليل حاشيه نشيني اين روزهاي الماسي از بي وفايي سينما نيست، زيرا سينما حتي اگر بخواهد هم نمي تواند به ستاره هاي هميشه روشنش پشت كند و هميشه كساني هستند كه سينما را وقتي دوست دارند كه ستاره هاي هميشگي اش را از ياد نبرد.
هوشنگ مرادي كرماني
فكر مي كرديم درباره مرادي كرماني نوشتن كار آساني است؛ كتاب هايش را كه خوانده ايم، شخصيتش را هم كه مي شناسيم، اما وقت نوشتن، گفتن از او به نظر، سخت ترين كار ممكن است. از سادگي خودش و كتاب هايش بنويسيم يا نگاه بامزه اش به اتفاقات روزمره؟ از قصه هاي مجيد بنويسيم يا خمره و بچه هاي قاليبافخانه؟
مرادي كرماني ساده مي نويسد، ساده مي گويد، ساده مي خندد، ساده زندگي مي كند و ساده راه مي رود. او به رنگ تمام خوانندگان كتاب هايش است و براي همين، مخاطبانش از خواندن آثار او لذت مي برند. شما كسي را مي شناسيد كه مرباي آلبالو را خوانده و طرح لبخند بر لبانش ننشسته باشد؟ كسي را مي شناسيد كه نمكو را خوانده و شوري اشك بر گونه هايش نقش نبسته باشد؟
داستان آن خمره ديگر داستان محبوب مرادي كرماني است كه فيلمي هم براساس آن ساخته شده است.در كل ساده و بي آلايش بودن داستان هاي او همواره كارگردان هاي زيادي را جذب كرده و آثاري سينمايي و تلويزيوني از قصه هاي او ساخته شده است.
مرادي كرماني البته پيش از قصه هاي مجيد هم محبوب بود، اما وقتي كيومرث پوراحمد مجيد و بي بي قصه را به تصوير كشيد و ميهمان خانه هاي ما كرد، آنها كه اهل كتاب و كتابخواني نبودند، سراغ مرادي كرماني و داستان هايش را گرفتند. او محبوبيتي به دست آورد كه براستي شايسته آن بود.
يكي از دلايل محبوبيت اين نويسنده، علاوه بر ساده نويسي و مزه داستان هايش، حضور بي آلايش و سالم در عرصه ادبيات است. مرادي كرماني خودش را كسي مي داند مثل من و شما، مثل خيلي از نويسندگان همدوره خودش، فكر نمي كند تافته جدابافته است. خوب مي داند كه محبوبيتش به خاطر مردمي بودنش است. به جاي نقل قول از اين و آن كه درباره مرادي كرماني چه گفته يا نوشته اند، بهتر است سراغ كتابي برويم و اين نويسنده را از زبان خودش بشنويم و بشناسيم. بهار 1384، كتابي منتشر شد به نام شما كه غريبه نيستيد نوشته هوشنگ مرادي كرماني. كتاب، داستان زندگي نويسنده است، از زماني كه در خاطرش مانده. اين بار هم با خواندن خط به خط شما كه غريبه نيستيد ، مثل دفعات قبل مي خنديد و اشك مي ريزيد و با مرادي كرماني احساس غريبگي نمي كنيد.
در ستون پرسوناژ امروز از مرادي كرماني نوشتيم نه به خاطر اينكه اين روزها در جشنواره فيلم كودك و نوجوان در اصفهان براي او بزرگداشت برگزار مي كنند؛ كه اين فقط بهانه اي است براي نوشتن. از او نوشتيم به خاطر خودمان كه دوستش داريم، چون نويسنده دوران نوجواني ماست و دلمان مي خواهد هميشه براي نوجوان ها بنويسد.