سعيد بيابانكي
درميان قالب هاي شعر كلاسيك فارسي شايد بتوان غزل را پوياترين و زنده ترين قالب دانست. اين قالب به لحاظ فرم و محتوا از ابتداي تولد تا به امروز همواره دچار تحول بوده و شايد يكي از دلايلي كه تا به امروز غزل را با طراوت نگاه داشته است همين تحول در صورت و معنا باشد.بسياري از شاعران كشورمان تنها با داشتن يك غزل به شهرت رسيده و نامشان براي هميشه در تاريخ ماندگار شده است.به عنوان مثال مي توان به تنها غزل مشهور طبيب اصفهاني با اين مطلع اشاره كرد:
غمت در نهانخانه دل نشيند
به نازي كه ليلي به محمل نشيند
يا به تك غزلي منسوب به شاطر عباس صبوحي با اين آغاز:
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آري افطار رطب در رمضان مستحب است
يا به غزل زيباي صفاي اصفهاني با شروع :
دل بردي از من به يغما اي ترك غارتگر من
ديدي چه آوردي اي دوست از دست دل برسر من
و نمونه هاي فراواني از اين دست كه در اين مختصر نمي گنجند. اين كه چرا «غزل» درميان قالب هاي كلاسيك بيشترين مخاطب را دارد سئوال ظريف و دقيقي است كه پاسخي درخور را نيز مي طلبد. آميختگي و درهم تنيدگي ظريف اين قالب با «مغازله» و «تغزل» شايد مهم ترين دليل مانايي و پايايي اين قالب باشد.آدمي همواره به «عشق» محتاج است.در صورتي كه ميزان نياز او به «نصيحت» ، «حكمت» ، «حماسه» و «قصه پردازي» كه از مختصات ديگر قالب هاي شعر كلاسيك مثل قصيده،مثنوي و قطعه است همواره در نوسان و بعضا رو به كاهش بوده است. ولي «عشق» اين زيباترين، پيچيده ترين و ظريف ترين آفريده خداوندگار جان و جهان همواره انسان را اميدوار نگاه داشته و او را به خلق مفاهيم و تصاويري از دنياي پر رمزو راز واداشته كه جذاب ترين آنها را مي توان در شعر و به خصوص در قالب غزل يافت.در دنيايي كه روز به روز ارتباطات مجازي دامنه وسيع تري مي يابند نياز به عشق و محبت و و مهرورزي بيشتر احساس مي شود.
بزرگ ترين شاعران معاصر كه بعضا در نظريات و نوشته هاي خود وزن عروضي را دست و پاگير دانسته و آن را منحرف كننده مسير طبيعي تولد مضمون در شعر دانسته اند و غزل را زبان شعر امروز نمي دانند، خود غزل سروده اند و باز نتوانسته اند از زيبايي هاي ذاتي و توانايي هاي اين قالب ظريف بگذرند.غزل را مي توان به لحاظ صورت و معنا به سه گروه سنتي ، نيمه سنتي و نو تقسيم كرد كه البته اصطلاحاتي نظير غزل فرم ،پست مدرن ،پيشرو،غزل خودكار و فراغزل همگي در گروه سوم مي گنجند كه بايد منتظر ماند و ديد اين جريان كه اتفاقا چند سالي است شاعران جوان را به خود مشغول داشته مي تواند جايي در ميان شعر امروز و مخاطبان غزل باز كند يا نه؟تكليف غزل سنتي و سر آمدان آن روشن است.سبك هاي خراساني ،عراقي ،هندي و بازگشت ادبي هركدام قرن ها زيسته اند و ماندگاران خود را نيز به تاريخ شناسانده اند. فردوسي ،ناصر خسرو،خاقاني،مولانا،نظامي، كمال، جمال ،عطار ،سعدي، حافظ،صايب و كليم ،از سرآمدان سبك هاي خراساني،عراقي و هندي به شمار مي روند.درميان سبك بازگشت شايد نتوان شاعري در حد و اندازه اين بزرگان يافت. غزل نيمه سنتي كه بسياري معتقدند پي ريزي آن از ايرج ميرزا و ميرزاده عشقي آغاز شده و مقدماتي را به منظور ايجاد تحول در صورت و معنا ي غزل فراهم آورده وتا روزگار ما نيز ادامه يافته و هنوز هم ادامه دارداندك اندك جاي خودرا به غزل نو داده است.شاعراني نظير شهريار و ابتهاج را شايد بتوان بزرگ ترين غزل پردازان نيمه سنتي به حساب آورد.
به اعتقاد نگارنده و بسياري از صاحبنظران سرآغاز غزل نو تنها غزلي است كه احتمالا استقباليست از غزل ابتهاج با اين مطلع:
امشب به قصه دل من گوش مي كني
فردا مرا چو قصه فراموش مي كني
مطلع غزل اين است :
چو سنگ ها صداي مرا گوش مي كني
سنگي و ناشنيده فراموش مي كني
شايد مهم ترين ويژگي غزل نو را بتوان در «عينيت گرايي» اين گونه غزل دانست.مفهومي كه در غزل سنتي و نيمه سنتي كمتر مشاهده مي شود.توجه خاص به زبان معيار و كاستن از فخامت هاي قصيده وار هم در بخش زبان شعر قابل توجه است.جريان غزل نو در چند دهه اخير چهره هاي شاخص و ارزشمندي را به ادبيات كشور معرفي كرده است يكي از غزل پردازان روزگار ما كه اخيرا عصاره اي از چهل سال شاعري و غزل پردازي خودرا چونان خوشه هاي انگور، درهم فشرده و درشيشه ي مستي فزايي با نام «حماسه در حرير» ريخته «خسرو احتشامي» است.گرچه از خسرو احتشامي تا به حال كتاب هاي متنوعي در حوزه پژوهش _نقد ادبي _و نثر منتشر شده كه مي توان از ميان آنها به «امشب صداي تيشه» ، «از مضراب تا محراب» ، «در كوچه باغ زلف» ، «افسانه اصفهان آبي» ، «غزل بانو» و «باغ هاي چوبي» اشاره كرد ولي «حماسه در حرير» نخستين مجموعه غزل هاي ايشان است كه به بازار كتاب عرضه شده است.با ورق زدن اوليه كتاب مي توان به يك دستي زبان و منحصر به فرد بودن تركيبات و مضامين و دايره ي رنگين تصاوير بديع كه حكايت از تفكر و نگاه ژرف شاعر آن دارد پي برد.بيت هايي از اين دست :
زلف در دامن مهتابي همسايه گذاشت
پيچك باغچه از غيرت گيسوي شما
ميلاد غزل۲۰۶،
بي زخم تبر نيست در اين باغ درختي
لرزان و هراسان زگل افشاني خويشم
ياران خراساني ۲۰۹،
شبي به باغ بمان تا قبيله ي گل سرخ
زبوي پيرهنت پركنند خورجين ها
فهم سبز ، ۲۴۲
ساقه ي اشك شود پسته ي كوهي از رشك
خطمي سرخي و تا ريشه تبسم شده اي
گلبين ۲۵۳،
شده ام در اين بيابان گل آفتابگردان
كه به سنگ و باد و باران غم آفتاب گويم
پير شعر۳۳۶،
غزل هاي حماسه در حرير را مي توان از حيث فضاسازي به سه گروه عمده تفسيم كرد :
غزل هاي ايلياتي
زادگاه شاعر هونه گان از توابع سميرم در استان اصفهان بوده و اصل و تبار او به طايفه بزرگ قشقايي تعلق دارد.واين در بخشي از غزل ها كه اتفاقا از غزل هاي شناسنامه دار و شاخص كتاب به شمار مي رود به خوبي مشهوداست.بسياري از باورها،اعتقادات ،آداب و رسوم و در يك كلام فرهنگ ايل قشقايي دراين گروه از غزل ها ساري و جاري است.بر خلاف بسياري از شاعران كه امروز تلاش مي كنند اصل و تبار خود را در شعر انكار كنند واز شعر آنها بو يي از تبار و نژاد و فرهنگي كه شاعر به آنها تعلق دارد به مشام نمي رسد احتشامي در صدد اثبات اين فرهنگ است.غزل هاي ايلي احتشامي روح و جان خواننده را به فرهنگ پاك و زلال روستاهاي سميرم مي برد.آنجا كه بوي سيب تمام كوچه ها را آكنده است و درختان سيب داروندارشان را چونان چراغ هايي سرخ بربام ها و ديوارها ريخته اند . ابيات زير از اين گروه اند:
با سكه زار چارقدت بر فراز اسب
گنج ستاره بر سر كوه تهاجمي
زن كوچ ۲۷،
اين كنار است قدافراشته بر كوهه ي زين
يا تو با قامت آراسته بالاي تلي؟
نازلي ۲۵۶،
زخوشه زير گلو را به چارقد پوشيد
زساقه چاك گريبان زنبق آجين بست
خرمن۲۵۴،
اسب سركشي از دور شيهه مي كشيد انگار
مردعاشق آنجا ازدهات پايين بود
مثل ديشب۲۵۰،
ترمه ي تاقچه پوش رف انديشه هنوز
قدح مرغي ديدار تورا باور داشت
ويراني ۱۸۴،
آه بلند مادرم داشت هزار خاطره
هفت دري هنوز هم آينه دار بخت بود
ديروز۱۷۱،
به پشت كوهه ي زين چون عروس قشقايي
پرند پيرهن كوچ را سواره بباف
مثل رودابه ۱۰۶،
سوار مرتع ميعاد چارنعل متاز
كه عشق سرزد و پژمرد پارسايي من
قز، ۱۶۴
بانگ برخاسته ازدور كه گرگ آمد گرگ
شش پري گرد سري گشته ولي دير شده
اطراق۱۶۵،
خوي وحشي نگهان ده بالا را داشت
آب از ديدن او در تب و تاب آمده بود
گزل۱۵۳،
بانوي گل چراني پروانه و مرال
بانوي گله باني گل هاي نيم سود
بانو ۱۳۶،
آنگونه كه خوانندگان توجه دارند نوع تركيب سازي و ايجاد فضاي ايل تنها از شاعري بر مي آيد كه خودسال ها در اين فضا زيسته باشد و همين اصل باورپذيري و طبيعي بودن سير زايش اين غزل ها و مضامين خلق شده و غالبا منحصر به فرد را آشكار و نمايان مي سازد.
غزل هاي اجتماعي
گروه دوم غزل هاي «حماسه در حرير» غزل هاي اجتماعي هستند كه با توجه به نوع مضامين و نوع زبان دراين گروه قرار مي گيرند.ابيات زير به عنوان نمونه ازاين گروه انتخاب شده اند:
سياه بختي ما بين كه در گذار زمان
شهيد دشنه ي تاتارو قهوه ي قجريم
در خاموشي۲۴،
گريزچيست؟ سياووش آتش آغوشيم
كه مي رويم و نداريم بيم از اين مرداب
اتش اغوش۳۴،
با همه مخمل زباني در برش مانم به تيغ
آتشي در ناله ي شبگير پنهان كرده ام
پولاد در پرند۱۶۳،
پرنده مرد و قفس ماند چشمه اي نگريست
جز آنكه قصه ي دريا دلان نوشت چه كرد؟
دستان۱۶۷،
پير صفا كه آينه دار كلام بود
بر دامنش پياله ي دشنام بسته اند
اجاق شقايق۱۷۴،
غزل هاي عاشقانه
تغزل و مغازله به عنوان جوهره اصلي غزل چونان نخي نامرئي انواع غزل را از حيث فضا و مضمون پردازي به هم متصل كرده است.تغزل دارائي اصلي يك شاعر غزل پرداز است.غزلي كه روح غنايي و جوهره تغزل در آن وجود نداشته باشد غزل نيست و بايد نام ديگري براي آن يافت.زبان احتشامي در «حماسه در حرير» زباني نرم همراه با مضمون سازي هاي استادانه است.براي او معشوق در پس پشت پرنياني از عفاف و پنج دري هاي تاريخي غرق در شيشه هاي رنگي پنهان است.معشوقي كه احتشامي تصوير مي كند حافظانه است با اين تفاوت كه جنس معشوق در غزل هاي او مشخص است و دست يابي به او بين ممكن و محال در نوسان :
خنده ي نشكفته ي فنجان فال قهوه ام
كولي سبز مني از كوهساران آمدي
ارژن ۲۰۷،
آه عروس شيشه ها سوگلي هميشه ها
زورق آفتاب را آينه ي پيام كن
شمسينه ۲۱۷،
روح هزارو يك شبي بانوي قصر مطلبي
قصه ي تازه اي بگو شرح كهن تمام كن
شمسينه ۲۱۷،
با برف تن به مخمل مشكين نهفته اي
تنديسي از شكوفه و شب صبح و آبنوس
فواره ي فسوس ۲۴۳،
تراش تني تيشه مي زد به تقوا
قيام قدي خنده بر تلخكامي
دمشقي۲۴۸،
گردن نمي كشند زديوار سروها
از غيرت قصيده ي قد بلند او
غيرت قصيده ۲۹۸،
تا بر دريچه ي جان خندد گل سپيده
ازروزن گريبان خورشيد را صدا كن
با خاموش ۳۰۸،
خلوت ديدار را صد تاك دست خواهشم
تا رها سازد خدا روزي در آغوش منش
ابرو آفتاب۳۱۱،
چو ياس مفرش گل مي برم لب ايوان
مگركه بوسه دهم بر درخت قامت او
قسمت ۳۵۵،
زگل گل بدنت بوي باده مي آيد
مگرزگريه ي تاك آب داده اند تورا
آهوانه ، ۴۹
دريچه تا كمر كوچه مي دود كه بمان
دهان پنجره چاووش مي شود كه مرو
باغ آينه ۱۰۴،
در حديث خسرو و شيرين نگنجد نام ما
قصه اي بشكوه تر از هفت پيكر بايدش
سياووش من ۱۱۰،
ناگفته نماند كه در كتاب به غزل هايي با رويكرد عرفاني نيز بر مي خوريم.كه تعداد اين غزل ها اندكند و بخش عمده اي از كتاب را به خود اختصاص نداده اند.
وسواس احتشامي و درنگ او در انتشار دير هنگام مجموع غزل هايش كه از بهترين نمونه هاي غزل امروز به شمار مي رود نام اورا آن چنان كه شايسته ي اوست در محافل نچرخانده است.درهم تنيدگي زبان وذهن او با عرفان ،تغزل، اخلاق ،سنت و زبان معيار به غزل او نوعي فخامت داده است كه از مشخصه هاي بارز غزل هاي اوست.از معدود سهل انگاري هايي كه در «حماسه در حرير» مي توان به آن اشاره كرد عدم پانويس در خصوص اصطلاحات محلي است كه بعضا براي خوانندگان ناآشنا به فرهنگ قشقايي واژه هايي غريب اند.اگرچه يك اثر هنري ارزشمند باتاريخ تولد آن اثر ارتباطي ندارد ولي چنان چه تاريخ نگارش غزل ها پانويس مي شد براي خوانندگان و به خصوص شاعران جوان سير تغيير و پوست اندازي زبان و انديشه شاعر كاملا مشهود بود.چيدمان غزل ها و تقدم و تاخر آنها نيز ظاهرا معيار مشخصي ندارد.چنانچه چاپ هاي بعد ي غزل ها بر اساس نوع فضا و تاريخ نگارش فصل بندي شوند و براي اصطلاحات غريب ايلياتي نيز پانويس منظور گردد كمك شايسته اي به خواننده ي كتاب شده است.
دو غزل از حماسه درحرير
(۱ )
شيرين ترين روز سالي رنگين ترين صبح عيدي
روزي چه روز عزيزي صبحي چه صبح سعيدي
پيراهن شوق شبلي در گردباد سماعي
پاداشن ذوق حلاج در سنگسار اميدي
از پشت ديوار ترديد هرگز تورا كس نفهميد
چون طرز صائب غريبي چون فكر بيدل بعيدي
تاويل باغ تبسم درهرم جان جنيدي
تنزيل عطر تكلم در باور بوسعيدي
تسبيح پير هراتي تمهيد عين القضاتي
درمهر،اول كلامي درعشق، اول شهيدي
تفسير طوفاني من تنزيه قرآني من
با طرح ويراني من در من چه ها آفريدي
در صولت صوفيانه مي بينمت عاشقانه
روحي چه روح بلندي شعري چه شعر سپيدي
يك حرف اما شگفتي يك شطح اما عظيمي
درمجلسي شمس تبريز در محفلي بايزيدي
دركوچه ي روشنايي بار سفر مي گشايي
قصر قمررا دريچه قفل سحررا كليدي
(۲)
تورا لطيف تر از نوبهار ساخته اند
مرا شكسته تر از زلف يار ساخته اند
سپندوار دلم را به سينه مي سوزد
مگرنگاه تورا از شرار ساخته اند
چو گرد وآينه الفت ميانه ي ما نيست
تورا زنور و مرا از غبار ساخته اند
زگيسوان بلندت به راه باد سحر
بنفشه ريخته اند آبشار ساخته اند
سزد كه ناز غزالان اصفهان شكند
نگين چشم تو را سرمه زار ساخته اند
زآب گوهر من مي چكد سيه بختي
مرازخاك كدامين ديار ساخته اند
به بوي آن كه نشيند هميشه بر لب دوست
چو بوسه شعر مرا آبدار ساخته اند