دوشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۴
انديشه
Front Page

پديدارشناسي هوسرل و هايدگر
يك زوج فلسفي
رابرت سوكولووسكي
ترجمه و تلخيص: حسن احمدي زاده
002508.jpg
اشاره: مطلب نخست نگاهي دارد به آغاز شكل گيري «پديدار شناسي» در نزد هوسرل و سپس قوام آن با ظهور هايدگر و ماكس شلر. با اين وجود، نويسنده سهم هايدگر را در توسعه پديدارشناسي بيش از هر كس ديگري مي داند. به گونه اي كه از هوسرل و هايدگر در اين حوزه (پديدار شناسي) به عنوان زوج فلسفي ياد مي كند. اين مطلب را با هم مي خوانيم.
سرآغاز جنبش پديدارشناسي: هوسرل
جنبش پديدارشناسانه را مي توان تقريباً مطابق با قرن بيستم دانست. اثري كه عموماً اولين اثر واقعي پديدارشناسانه لحاظ مي شود، پژوهش هاي منطقي ادموند هوسرل است كه در دو بخش در سال هاي ۱۹۰۰ و ۱۹۰۱ منتشر گرديد، بنابراين، اين حركت جديد دقيقاً با طليعه قرن بيستم آغاز گرديد. علاوه بر اين، آغاز قرن بيستم واقعاً سرآغاز جديدي بود، زيرا هوسرل حقيقتاً فيلسوف اصيلي بود، بدين معني كه نمي توان او را ادامه دهنده سنتي دانست كه پيش از او صورت گرفته بود؛ حتي مارتين هايدگر را با آنكه فيلسوف برجسته اي بود، تنها در سنتي مي توان درك كرد كه توسط هوسرل آغاز گرديد، اما هوسرل چنين اسلافي نداشت كه او را تحت الشعاع خود قرار دهند. او از آثار برنتانو و كارل استامپ روانشناس استفاده مي كرد، اما اغلب از آنها فراتر مي رفت. براي نمونه، نظريه حيث التفاتي او بسيار عالي تر است از حيث التفاتي برنتانو. اثري كه هوسرل قبل از ۱۹۰۰ نگاشت (فلسفه حساب او كه در ۱۸۹۱ منتشر شد و مباحث جديدي كه به دنبال آن كتاب مطرح گرديد) هر چند از برخي انديشه هاي متأخر او حكايت داشت، دقيقاً پيش پديدارشناسانه تلقي مي شود، به طريقي كه آثار كانت قبل از رساله استادي او در ۱۷۷۰ پيش انتقادي تلقي مي شوند. بنابراين امروزه، همانطور كه ما در انتهاي قرن بيستم قرار گرفته ايم، مي توانيم به گذشته باز گرديم و به جنبش پديدارشناسانه اي بنگريم كه در سال ۱۹۰۰ آغاز گرديد و تلاش كنيم تا آن را مورد بررسي و مطالعه قرار دهيم.
هوسرل براي ۱۴ سال در دانشگاه هاله بود، يعني سال هايي كه به خاطر موفقيت پژوهش هاي منطقي دعوت شد تا به سمت استادي دانشگاه گوتينگن درآيد. او از سال ۱۹۰۱ تا ۱۹۱۶ در دانشگاه گوتينگن بود و پس از آن او به سوي فرايبورگ حركت كرد يعني به جايي كه او از ۱۹۱۶ تا زمان بازنشستگي اش در سال ۱۹۲۸ در آنجا تعليم مي داد. او ده سال ديگر تا زمان مرگش در ۱۹۳۸ در سن ۷۹ سالگي، در فرايبورگ ماند. هوسرل در دوران زندگي اش تنها شش اثر را منتشر كرد: فلسفه حساب (۱۸۹۱)، پژوهش هاي منطقي (۱ _ ۱۹۰۰)، ايده ها I (۱۹۱۳)، منطق صوري و استعلايي (۱۹۲۹) و تأملات دكارتي (۱۹۳۱) كه در فرانسه منتشر شد. اما او هزاران صفحه دستنوشته هم تأليف كرد: درس گفتارهاي گوناگون، طرح ها و تأملات فلسفي، شرح و تفسيرها، طرح هاي مقدماتي براي آثاري كه شايد در آينده به چاپ مي رسيدند؛ اساساً او با نوشتن فلسفه ورزي مي كرد، تمامي اين مكتوبات در آرشيو مجموعه آثار هوسرل جمع آوري شده است و بسياري از آثار او نيز پس از مرگ هوسرل در دوره هاي هوسرلي منتشر شده است، كه امروزه به ۲۹ عنوان مي رسد و هنوز هم جمع آوري و محاسبه آنها ادامه دارد. بطور كلي حدود چهل جلد از آثار او تهيه شده است.
اليزابت استروكر (كسي كه اغلب با هوسرل در ارتباط بود) مي گويد كه هوسرل هميشه تا حدودي يك دانشمند طبيعي باقي مي ماند حتي زماني كه او به فلسفه گرويد؛ او مطالعات و موضوع رساله دكترايش را در زمينه رياضيات آغاز كرد و همچنين قبل از وارد شدن به حوزه فلسفه، اخترشناسي و روانشناسي نيز مطالعه مي كرد. استروكر مي گويد او در مقام يك دانشمند تجربي بيشتر به مطالعات تجربي علاقه داشت تا مونوگرافي و بسياري از آثار فلسفي او در زمينه مطالعات و پژوهش هاي تجربي بود.
هوسرل در دوران زندگيش از خلال تعاليم و نوشته هايش باعث رشد شاخه هاي گوناگوني از پديدارشناسي گرديد. او از طريق مهم ديگري نيز اثرگذار بود و آن را خلال مقاله اي در حوزه پديدارشناسي بود كه در ۱۹۱۳ صورت گرفت. بسياري از تك نوشته هاي مهم آلماني نيز در آن سال منتشر شد، از جمله، وجود و زمان هايدگر، ايده هاي خود هوسرل، منطق صوري و استعلايي او، فرماليزم در اخلاق اثر ماكس شلر و آثاري ديگر. بين سال هاي ۱۹۱۳ تا ۱۹۳۰ حدود يازده جلد در اين دوره ها منتشر شد كه برخي از آنها بيش از يك اثر را دربرمي گرفت. آخرين اثري كه در اين دوره منتشر شد، اثري بود. از Eugen fink با عنوان Representation and image .
در طي دوراني كه هوسرل مشغول به تعليم بود، دو گروه فلسفي تحت تأثير او قرار گرفتند، يك گروه در گوتينگن و ديگري در مونيخ. گروهي كه در مونيخ بودند بطور خودانگيخته با مطالعه پژوهش هاي منطقي هوسرل پديد آمدند. در دانشگاه مونيخ، دانشجويان تئودور ليپس (Theodor Lipps) در اوايل قرن بيستم گروهي را تشكيل دادند كه در ابتدا متشكل بود از افرادي چون يوهانس دابرت و بعدها نيز كساني چون آدلف ريناچ (Adolf Reinach) و ماكس شلر تحت تأثير پژوهش هاي منطقي هوسرل قرار گرفتند و به تدريج، مركز پديدارشناسي مستقلي را تشكيل دادند.
اعضاي اين گروه بارها هوسرل را در دانشگاه گوتينگن ملاقات مي كردند و او را براي سخنراني به دانشگاه مونيخ دعوت مي كردند و برخي از آنها هم به گوتينگن مي رفتند تا مستقيماً از كلاس درس او بهره مند شوند. آنچه كه فيلسوفان مونيخ را به خود جذب كرده بود، سيطره اصالت روانشناسي هوسرل و احياء رئاليسم توسط هوسرل در فلسفه بود. اما پرداختن و بسط دادن هوسرل به فلسفه استعلايي مورد خوشايند آنها نبود؛چرا كه از نظر فيلسوفان مونيخ اين كار، بازگشتن به ايده آليسم است در حاليكه آنها كار خود را فقط پديدارشناسي مي دانستند بدون اينكه تحويلي در آن صورت گيرد. اما متعاقباً در گوتينگن گروه ديگري پديد آمد. برخي از اعضاي آن گروه مانند دابرت از مونيخ به آنجا آمدند و به كساني همچون جان هرينگ پيوستند.
رومن اينگاردن و برخي ديگر نيز به اين گروه پيوستند و بعدها به همراه هوسرل به فرايبورگ رفتند.
زماني كه هوسرل در سال ۱۹۱۶ به فرايبورگ سفر كرد، هيچ حلقه پديدارشناسي در آنجا تأسيس نشده بود ولي چهره هاي برجسته بسياري در آنجا با او همكاري مي كردند. كساني مانند: اينگاردن، فينك و بويژه مارتين هايدگر. در مناطق ديگري هم در سال ۱۹۲۰ شخصيت هاي ديگري تحت تأثير هوسرل قرار گرفتند مانند ياكوب كلين و هانس گئورگ گادامر كه در ماربورگ بود و بطور مستقيم تر تحت تأثير هايدگر بود.
002511.jpg
مرحله دوم: هوسرل، هايدگر و شلر
در سال ،۱۹۲۰ جنبش فلسفي هوسرل، چونان پديده اي فرهنگي، تا حدودي با ظهور مارتين هايدگر در صحنه آكادميك و نظري آن دوران، مسير تازه اي پيدا كرد. هايدگر در آلمان تأثير عميقي بر جهان فلسفي گذاشت و بر هوسرل پيشي گرفت. هايدگر و هوسرل يكي از زوج هاي متفكر بزرگي بودند كه تاريخ فلسفه به خود ديده بود و اجازه دهيد براي فهم بهتر رابطه آنها چند سالي به عقب برگرديم يعني به سال ۱۹۰۷ زماني كه هايدگر به مطالعه اثر برنتانو درباره معاني متعدد وجود نزد ارسطو پرداخت. او دو سال بعد بعنوان دانشجوي فرايبورگ، پژوهش هاي منطقي هوسرل را مطالعه كرد. او رساله دكتري خود را تحت نظر هاينريش ويكت در ۱۹۱۳ به اتمام رساند و در ۱۹۱۵ تدريس در فرايبورگ را آغاز كرد، درست همان موقعي كه هوسرل به آنجا آمد. هايدگر چونان آموزگاري جوان، درباره فيلسوفان يوناني و در خصوص پديدارشناسي و نيز در باب فلسفه دين به سخنراني مي پرداخت.
او براي تدريس به دانشگاه ماربورگ دعوت شد و در ۱۹۲۳ فرايبورگ را ترك كرد. او در زمستان ۱۹۲۳ تا ۱۹۲۴ اولين طرح مقدماتي وجود و زمان را شكل داد و در ۱۹۲۴ در ماربورگ آغاز به تدريس كرد. وجود و زمان در ۱۹۲۷ منتشر شد. هايدگر در ۱۹۲۷ به فرايبورگ دعوت شد تا با بازنشسته شدن هوسرل، كرسي درس او را برعهده بگيرد. او براي چهار سال، از ۱۹۲۴ تا ،۱۹۲۸ در فرايبورگ ماند اما سخنراني هاي او، هم در آنجا و هم پيشتر در فرايبورگ، پيشاپيش او را مشهور ساخته بود و نيز جايگاه مستقل فلسفي او را آشكار ساخته بود.
هايدگر زماني كه ۱۷ سال داشت در مورد ارسطو به مطالعه پرداخت و در نوزده سالگي پژوهش هاي منطقي هوسرل را مطالعه كرد. تركيب اين دو منبع علمي بود كه عميقاً او را به لحاظ فلسفي شكل داد. او در وجود و زمان، فصل هفتم، اذعان مي كند كه شيوه تحليل او پديدارشناسانه خواهد بود و تبيين روشني از آنچه مراد پديدارشناسي است ارائه خواهد كرد. اما علي رغم تأثيري كه هوسرل بر او داشت، تفاوت هاي آشكاري ميان آن دو فيلسوف مشاهده مي شود.
اولاً هايدگر كار خود را با اصطلاحات كلاسيك دنبال مي كرد و شناخت عميق خود از تاريخ فلسفه را به نمايش مي گذاشت. هوسرل رياضي داني بود كه وارد عرصه فلسفه شده بود، در حالي كه هايدگر از آغاز در حال و هوايي فلسفي پرورش يافته بود. وجود و زمان، همانطور كه از كتاب سفر پيدايش، كالون، و ايزوپ نام مي برد، همين طور از منابعي مانند ارسطو، اگوستين، قديس توماس، سوآرز، دكارت، كانت و ديگر فيلسوفان و متكلمان نيز نام مي برد و هدف خود را احياي بحث وجود مي داند. هايدگر قادر بود تا مباحثي را كه هوسرل دنبال كرده بود، با مباحث فلسفي كلاسيك تر تطبيق دهد. او همچنين بهتر از هوسرل مي توانست از اصطلاحات فلسفي كلاسيك استفاده كند.
ثانياً هوسرل در سبك و محتواي كاري خود بسيار عقل گراست در حاليكه سبك و محتواي آثار و تعاليم هايدگر، خواننده را به خود جلب كرد و پرسش هاي وجودي اي را براي او مطرح مي كند. اين امر از جهتي خوب و از جهتي بد است. از اين جهت خوب است كه به صراحت، اين واقعيت را روشن مي سازد كه فلسفه صرفاً تأمل نظري آزاد و بي دغدغه نيست، بلكه شيوه اي از زندگي و نيز منفعت بزرگي است، براي كساني كه آن را در زندگي خود به كار بندند، اما از اين جهت بد است كه هايدگر زماني كه در جستجوي طرح فلسفي اش است، به نحو شايسته اي بين زندگي نظري و زندگي عملي و بين فلسفه و دورانديشي تمايز قائل نمي شود؛ او همچنين به طور شفاف بين زندگي نظري و دين تمايز برقرار نمي كند. او مي خواهد به همان اندازه كه متفكر است، پيشگام و پيشوايي اخلاقي نيز باشد و نوسان و ترديدي كه او بين اين صورت هاي زندگي ايجاد مي كند كار فلسفي او را آشفته كرده و بر انديشه كساني كه تحت تأثير او قرار گرفته اند، تأثير گذاشته است. اساساً هدف اصلي تحليل هايدگر از هستي به سوي مرگ يا از اضطراب و يا از اصالت، اين نيست كه زمينه هايي براي نگراني ما فراهم آورد يا اينكه ما را در مورد زندگي مصمم سازد و يا اينكه ما را به داشتن نظر خاصي در مورد زندگي سوق دهد، بلكه او از چنين پديده هايي به عنوان رهيافت هايي به پرسش از وجود استفاده مي كند. اين پديده ها كاركردي تحليلي دارد نه كاركردي فرمايشي. اينها نشان مي دهند كه پرسش از وجود نه تنها در متافيزيك نظري آشكار مي شود، بلكه در همه گونه هاي وجود بشري نيز آشكار مي شود. اما حتي در نوشته هاي خود هايدگر، هدف تحليلي با توصيه و برانگيختن ديني و اخلاقي آميخته شده است. در مورد آنها چيزي پيامبرگونه وجود دارد. كسي مي تواند پيامبر باشد و در انتظار ظهور تازه خدايان باشد و كسي مي تواند يك فيلسوف باشد، اما اين اشتباه است كه در يك زمان هم پيامبر باشد و هم فيلسوف.
تفاوت ديگري كه بين هوسرل و هايدگر وجود دارد اين است كه هوسرل با انگيزه انساني دانشمند و رياضيدان آغاز مي كند و اين انگيزه را به فلسفه منتقل مي كند اما هايدگر با انگيزه انساني ديني آغاز مي كند و اين انگيزه را با انگيزه فلسفي در مي آميزد. هوسرل عقل گرا، خودش را مسيحي اي آزاد، غيرجزم گرا و بدون وابستگي به مكتبي خاص مي داند و البته از مقولات ديني در آثارش بسيار كم استفاده مي كند. علاقه او به فلسفه به عنوان دانشي دقيق بود. درمقابل، به نظر مي رسد كه هايدگر فلسفه اش را چونان راه حلي براي مسائل ديني عرضه مي كند. مشاهده شده است كه برخي از پيروان هوسرل به كاتوليسيزم يا پروتستانتيزم گرويدند؛ اين جريان به خاطر اين نبود كه هوسرل چنين جرياني را تشويق مي كرد (در واقع، او تا حدودي از اين جريان آزرده خاطر بود)، بلكه به خاطر اين بود كه آثار او به بازگرداندن حرمت حوزه هاي گوناگون تجربه منجر شد و بنابراين به مردم اجازه مي داد تا پيشرفت ديني خود را بدون هيچ مانعي گسترش دهند. اما چنين گرايش هايي به تغيير مذهب، در ميان پيروان هايدگر آن را شكل داده بود، چيزي مخالف با تغيير مذهب رخ مي داد. مردم به اين تمايل دارند كه از ايمان ديني، به سوي فلسفه به عنوان راهي براي برخورد با انگيزه ديني بروند.
پرسش هايي كه در مورد فناپذيري، اصالت، قاطعيت، هرمونوتيك وجود بشري، زمانبندي و سرمديت مطرح مي شوند، با تحليل و ترغيب فلسفي به آنها پرداخته مي شود تا با استنباط و استدلال ديني، آن هم در قالب سنتي آن. به نظر مي رسد كه پاسخ فلسفي، اصيل تر و معتبرتر تلقي شود. هيچ كس سعي نمي كند كه عهد جديد را با مقولات هوسرلي تفسير كند، اما رودلف بولتمان سعي كرد تا چنين كاري را با مقولات هايدگري انجام دهد و ممكن است ادعا شود كه ديگران نيز چنين كاري را در ارتباط با اعتقاد كاتوليكي انجام داده اند.
چه در هوسرل بود كه بيشترين تأثير را در هايدگر گذاشت؟ آن چيز به نظر مي رسد اين واقعيت بوده كه براي هوسرل مسأله اي معرفت شناسانه دكارتي يا معرفت شناسانه جديد حل شده بود. مفهوم آگاهي منفرد يا آگاهي محصور در خود، يعني فقط آگاهي از خود و از احساسات و انديشه هاي خود، به وسيله مفهوم هوسرلي حيث التفاتي كنار گذاشته شده بود. در واقع، اين مسأله معرفت شناسانه در فصل ۱۳ وجود و زمان مورد تمسخر قرار گرفته است. اما اشياء را تجربه و درك حسي مي كنيم، نه فقط ظهورات يا تأثيرات و يا انطباعاتي كه آنها بر روي ما مي گذارند. اشياء از طريق تمثلات گوناگون به ما عرضه مي شوند. هوسرل اين رئاليسم را نه فقط با متذكر شدن تناقضات جايگاه دكارتي و لاكي، يعني تناقضات شيوه ايده ها، بلكه همچنين با طرح كردن تحليل هاي توصيفي مفصلي از صور گوناگون حيث التفاتي، يعني تحليل هايي كه به خاطر وضوح و قاطعيت شان خودشان را ثابت كرده اند، مطرح مي كند. كسي رئاليسم را اثبات نمي كند؛ چگونه مي توان چنين كاري كرد؟ تنها مي توان آن را به نمايش گذاشت.
به خصوص، اين موفقيت در آموزه حيث التفاتي، مقصود خود را در دو آموزه مشخص تر هوسرل بيان مي كند: نخست،  در تحليلش از بيان مقولي و ديگري اصرار او بر اينكه ما واقعاً  در غياب اشيا، آنها را قصد مي كنيم. هر دوي اين تعاليم به روشني تمام در هايدگر معتقدم مطرح مي شوند. هوسرل در آموزه مقولي نشان مي دهد كه وقتي ما، اشياء را بيان مي كنيم، يعني وقتي كه ما مورد اشياء حكم مي كنيم يا آنها را به يكديگر مرتبط مي كنيم يا آنها را سامان مي دهيم يا آنها را تنظيم مي كنيم،  ما صرفاً  مفاهيم يا ايده هاي دروني خود را مرتب نمي كنيم؛ بلكه ما اشيايي را كه در جهان هستند بيان مي كنيم. ما اجزاء را درون كل ها توضيح مي دهيم. مثلاً  قضاوت هاي ما تأليفات دروني اي نيستند كه ما سعي در قرار دادن آنها در مقابل گونه اي از جهان خارجي داشته باشيم. آنها در ابتدايي ترين شكل خود، بيان قاطعانه  اشيايي هستند كه آنها را تجربه مي كنيم؛ ما حضور اشيا را بيان مي كنيم، يعني شيوه اي كه آنها در آن به ما عرضه مي شوند. بنابراين  آموزه حيث التفاتي هوسرل نبايد فقط در ارتباط با ادراك حسي لحاظ شود، كه در آن گفته مي شود اشيايي كه ما درك مي كنم بي واسطه خودشان را به ما مي نمايانند. اين آموزه بايد بويژه در ارتباط با بيان مقولي اي لحاظ شود كه بر ادراك حسي تكيه دارد. آموزه تمثيل مقولي در هوسرل، آن گونه كه در فصل ششم پژوهش هاي منطقي او ارائه شده است، براي هايدگر در شكل گيري پرسش از وجود، تعيين كننده بود.
همچنين هوسرل از طريق آموزه التفاتي، مي تواند بگويد كه ما اشيايي را كه اغلب هستند بالفعل قصد مي كنيم. مسأله  اين نيست كه وقتي ما به شيء غايبي اشاره مي كنيم، واقعاً در مورد يك تصوير يا يك مفهومي كه از شيء كه نزد ماست صحبت مي كنيم تفكر بشري به گونه اي است كه از شيء حاضر فراتر مي رود و شيء غايب را قصد مي كند؛ شيء غايبي كه حضور ندارد دقيقاً  اين گونه به ما عرضه مي شود.
علاوه بر اين، انواع مختلفي از غياب وجود دارد كه مطابق است با مقاصدي خالي از حيث التفاتي ما:  غيبت طرف ديگر اشيايي كه ما آنها را درك مي كنيم، غيبت اشيايي كه تنها از خلال واژه ها مورد نظر قرار مي گيرند، غيبت اشيايي كه از خاطره ها مي گذرند، غيبت اشيايي كه تنها به تصوير كشيده مي شوند، غيبت كساني كه بسيار دور از ما هستند در مقابل غيبت كساني كه از بين رفته اند، غيبت گذشته و غيبت آينده، غيبت امر قدسي. غيبت مهم ديگري كه هوسرل آن را توصيف مي كند گونه اي غيبت است كه در آن آنچه كه به ما عرضه مي شود تنها در هاله اي از ابهام قرار گرفته است و به بيان و تصرف بيشتري نياز دارند. اين نظريه غيبت، محركي بود براي تصور هايدگر از نامستوري از اين حيث كه حقيقت را در پي دارد.
هايدگر در طرح حيث التفاتي هوسرل، قابليت هاي فلسفي اي را يافت و به شدت از آنها بهره گرفت. فيلسوفان ديگر نيز تحت تأثير جرياني قرار گرفته بودند كه هوسرل آغازگر آن بود. مثلاً  اعضاي مكاتب مونيخ و گوتينگن به خاطر رئاليسمي كه با كشفيات هوسرل ميسر شده بود به وجد آمده بودند. اما هيچ يك از آنها عمق و اصالت و كارمايه(توان) فلسفي هايدگر و يا افسونگري جذاب مقام ديني او را نداشتند.

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   علم  |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |