دوشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۴
وابستگي و استقلال سالم و ناسالم
002478.jpg
«وابستگي» و «استقلال» از مسائل بسيار مهم در روابط بين انسان ها هستند. وابستگي ممكن است براي بسياري وضعيت ناخوشايندي به نظر آيد. اين بدان معني است كه ممكن است آنها رنج و درد ناشي از وابستگي ناسالم را يا خود تجربه كرده باشند، يا در اطرافيان ديده باشند در حالي كه وابستگي در رابطه سالم مي تواند وضعيتي شوق انگيز و سرشار از شور و نشاط باشد.
استقلال برخلاف وابستگي، براي بسياري، وضعيت خوشايندي به نظر مي آيد. در روابط بين انسان ها به خصوص در روابط زناشويي برخي تلاش مي كنند تا خود را مستقل و خودمختار نشان دهند. در حالي كه بدون آشنايي با استقلال سالم، چيزي جز آشفتگي و اختلاف حاصل نمي شود.
وابستگي و استقلال ناسالم ناشي از ترس ما از تنها ماندن و پذيرفته و تأييد نشدن است. چنين ترسي در نهايت منجر به آن مي شود كه ما نتوانيم «واقعي» باشيم و هنگامي كه واقعي نيستيم، نمي توانيم چيزي كه به راستي هستيم يعني خود «حقيقي» مان باشيم و همچنين نمي توانيم روابط سالمي با خود، ديگران و قدرت مطلق اين جهان يعني خداوند، برقرار كنيم. در اين وضعيت ما در حالت «هم وابستگي» بسر مي بريم و «هم وابسته» مي شويم. يعني با خود دروغيني زندگي مي كنيم كه از طريق عادات وسواس گونه، اعتيادها و ديگر اختلالات به حيات خود ادامه مي دهد.
آشنايي با وابستگي و استقلال سالم و ناسالم در روابط بين فردي و آگاهي از برخي از ويژگي هاي رفتاري مربوط به آنها مي تواند مفيد باشد.

وابستگي سالم
در وابستگي سالم، ما در زمان مناسب و هنگام نياز، به شكل روشن و مستقيم درخواست كمك مي كنيم و اگر كمكي ارائه شود آن را مي پذيريم و در روابط، به خصوص با افراد مورد علاقه احساس امنيت و اعتماد مي كنيم. روابط در وابستگي سالم صميمي بوده و هر شخص در آن واقعي و صادق است، همچنين رابطه دو طرفه بوده و هر يك به طور برابر سهم مشاركت خود را مي پذيرد. به طوري كه براي همديگر اهميت قايل شده و به يكديگر احترام مي گذارند.
در وابستگي سالم، دو طرف انعطاف پذيرند و اين نيز به معني داشتن حد و مرزهاي سالم است. آنان فريبكار نيستند و براي رسيدن به خواسته هايشان ديگران را كنترل نمي كنند. بنابراين در اين رابطه، كسي احساس نمي كند مورد سوءاستفاده و بهره كشي قرار گرفته است. هر دو طرف در حالي كه به نيازهاي خود توجه دارند و از خود مراقبت مي كنند نسبت به هم مهربان و همدل هستند و در كنار آن به ميزان مناسبي فعاليت هاي خودانگيخته و خودجوش دارند.
شخص وابسته سالم در روابط خود احساس خوبي دارد و از برقراري رابطه صميمي با كساني كه وابستگي و استقلال ناسالمي دارند پرهيز مي كند. او از معنويت و گسترش رابطه خود با قدرت مطلق هستي بخش جهان آگاهي داشته و آن را تجربه مي كند.
وابستگي ناسالم
در وابستگي ناسالم، دو طرف در درخواست كمك و پذيرفتن آن و نيز در اعتماد كردن مشكل دارند. آنان انعطاف ناپذير، خشك و سخت گيرند. ضمناً با فريبكاري و به شكل غيرمستقيم تلاش مي كنند ديگران را تحت نفوذ خود قرار دهند و كنترل كنند، بارها رفتارهاي نامناسب را تحمل مي كنند و اغلب به ديگران اجازه مي دهند فراتر از حد و مرزهاي خود، در انتظارات و درخواست هايشان زياده روي كنند و گاه فوراني از خشم هاي انفجاري از خود نشان مي دهند، بيش از اندازه پذيرنده يا طرد كننده هستند، تندخو، بددهن و معترض و يا بي احساس و كرخ هستند، فعاليت هايشان خودجوش نبوده و صحنه سازي شده است، معمولاً درگير روابط با ديگر افراد هم وابسته يا سوءاستفاده گر هستند. به جاي آن كه به چنين روابطي خاتمه دهند مايلند مانند يك قرباني اين روابط را ادامه دهند. خواهان آن هستند كه ديگران نسبت به ايشان دلسوزي و ترحم كنند. به دليل آن كه با حالت هاي رفتاري خود آشنايي بيشتري دارند در ارتباط با افراد وابسته سالم، احساس بي حوصلگي مي كنند. اغلب احساس مي كنند زنداني، گرفتار و بدشانس هستند و به درستي معلوم نيست كه آيا آنها رابطه سالمي با هستي بخش جهان دارند يا نه.
استقلال سالم
كساني كه از استقلال و خودمختاري سالمي برخوردارند به شكل سالمي نيز وابسته اند. در فعاليت هاي خودجوش و شراكتي با ديگران همراه مي شوند. به اشتباهات خود اعتراف مي كنند و در زمان مناسب و در صورت نياز در مورد مشكلي كه در زندگي با آن روبه رو هستند كمك مي خواهند و اگر به آنها پيشنهاد كمك شود آن را مي پذيرند. در اغلب اوقات با خود و با ديگر افراد ايمن، واقعي و صادقانه عمل مي كنند. آنها به وجود خود حقيقي شان آگاهند و به آن اعتماد دارند و به لحاظ تجربي، خود حقيقي شان را به قدرت مطلق مرتبط ساخته اند، بنابر اين از زندگي لذت مي برند و احساس رضايت و خوشبختي مي كنند. متواضع و فروتن هستند. آنها در صورت نياز هم مي توانند قاطع و راسخ باشند و هم انعطاف پذير، بدون اين كه به ديگران صدمه بزنند و آنها را ناراحت كنند.
نيازهايشان را برآورده مي كنند، به توانايي هايشان آگاه هستند و مايل نيستند ديگران را كنترل كنند، فريب دهند.و استثمار كنند. آنها با خود و همين طور با ديگران مهربان هستند. از رابطه با كساني كه وابستگي و خودمختاري ناسالمي دارند پرهيز مي كنند. آنها آزاد و در حال رشد و تحول هستند.
استقلال ناسالم
كساني كه استقلال و خودمختاري ناسالمي دارند، تظاهر مي كنند كه امور را تحت كنترل دارند، مستقل هستند و نيازي به كمك ديگران ندارند. از آنجايي كه خود را بسيار خودمختار مي دانند و به استقلال خود مي بالند، اغلب فكر مي كنند بسيار بهتر از ديگران هستند. راحت طلب بوده و با ديگران انتقادي و دفع كننده برخورد مي كنند. اغلب با هم وابسته ها رابطه دارند، تندخو و بددهن هستند. دشنام مي دهند و كتك كاري مي كنند. وسواسي عمل مي كند. معمولاً گوشه گير و منزوي اند. زماني كه در رابطه اي قرار مي گيرند در اعتماد كردن با اشكال مواجه مي شوند. اغلب حد و مرزهايي خشك و غيرقابل انعطاف و گاهي بسيار و بي در و پيكري دارند. عمداً يا سهواًً ديگران را تحت كنترل خود مي گيرند، آنها را فريب داده و استثمار مي كنند.
آنان جنبه هاي مهم و حياتي زندگي دروني  شان را انكار كرده و به آن بي توجه هستند. نسبت به خود حقيقي شان آگاه نبوده و آن را درك نمي كنند، بنابر اين از اصيل و واقعي بودن در روابط ناتوان هستند و در برقراري رابطه اي تجربي، عملي و رضايت بخش با خداوند، مشكل دارند.
نتيجه: تنها با برقراري تعادلي موزون بين وابستگي  سالم و استقلال سالم به هويت حقيقي خود دست مي يابيم و مي توانيم رابطه سالمي با خود و دنياي بيرون از خويش برقرار سازيم. يعني روابطي كه در آن ضمن حفظ «استقلال» خود «وابسته» هم باشيم.
مي خواهم:
بدون اسارت دوستت بدارم
با آزادي در كنارت باشم
بدون اصرار تو را بخواهم
با احساس گناه ترك ات نكنم
با سرزنش از تو انتقاد نكنم
و با تحقير به تو كمك نكنم
و اگر تو نيز با من چنين باشي،
يكديگر را غني خواهيم كرد
ويرجينيا ستير
تهيه و تنظيم: حسام  الدين معصوميان شرقي

روان شناسي بين فرهنگي
002481.jpg
همه فرهنگها به طور همزمان خيلي مشابه و خيلي متفاوت با هم هستند.
هاري ترانديس (۱۱۹۴)
فرهنگ واژه گسترده اي است كه به نگرشها، عقايد و رفتارهاي گروهي از مردم كه با هم در ارتباط هستند و از يك نسل به نسل ديگر منتقل مي شود اشاره مي كند (ماتسوموتو۲۰۰۰). هويت فرهنگي يك فرد متأثر از عواملي چون تاريخچه نژادي، مليت، قوميت، مذهب و زبان اوست. وقتي اين تعريف وسيع در مورد مردم سراسر دنيا بكار برده مي شود مي توان گفت حدود ۴۰۰۰ فرهنگ مختلف در دنيا وجود دارد. مطالعه درباره تفاوتهاي بين فرهنگها و تأثيرات فرهنگي بر روي رفتار اهداف اصلي روانشناسي بين فرهنگي است (باتان كورت و لوپز، ۱۹۹۳: سگال و ديگران، ۱۹۹۸).
ما مردم اطراف كره خاكي ويژگيهاي مشترك زيادي با هم داريم ما همه مي خوريم، مي خوابيم، تشكيل خانواده مي دهيم، در جستجوي شادي هستيم، براي افراد از دست داده خود سوگواري مي كنيم. با اين حال شيوه اي كه حالات انساني را از خود بروز مي دهيم مي تواند به طور قابل توجهي در بين فرهنگ هاي مختلف، متفاوت باشد. چه چيزي مي خوريم، كجا مي خوابيم، چگونه تشكيل خانواده مي دهيم، تعريفمان از شادي و شيوه بيان غمگيني هايمان مي تواند در فرهنگ هاي مختلف به اشكال متفاوتي باشد.
به همين دليل است كه متوجه مي شويم كه چرا هاري ترانديس، روان شناس (۱۹۹۴) بيان داشت «همه فرهنگ ها به طور همزمان خيلي مشابه و خيلي متفاوت باهمند.»
همان طور كه ما درون يك فرهنگ رشد مي كنيم هنجارهاي فرهنگي يا قواعد رفتاري فرهنگمان را ياد مي گيريم. هنجارهاي فرهنگي را مي فهميم و درونسازي مي كنيم و ما بدون تفكر گرايش به انجام آن هنجارها پيدا مي كنيم. به عنوان مثال، براساس هنجار غالب فرهنگي در ايالات متحده، نوزادان؛ كودكان نوپا و كودكان كوچك، به طور عادي نمي توان پنداشت كه آنها در همان تختخوابي بخوابند كه والدينشان مي خوابند. در بسياري از فرهنگ هاي دور دنيا خوابيدن كودكان در تختخواب و كنار والدين و بزرگسالان فاميل مورد تأييد و تصديق است (مورلي و ديگران، ۱۹۹۲). اعضاي اين فرهنگ ها اغلب تعجب مي كنند و حتي شوكه مي شوند از اين كه در ايالات متحده نوزادان و كودكان كوچك در شب جدا از والدين خود مي خوابند.
با در نظر گرفتن عادات و سبك هاي خوابيدن، بسياري از مردم به طور طبيعي گرايش به پذيرش قواعد فرهنگي خود به صورت آنچه كه رفتار بهنجار تلقي مي شود، دارند. اين تمايل كه ما فرهنگ خودمان را به عنوان فرهنگ بهنجار بدانيم و به واسطه آن فرهنگ هاي ديگر را مورد قضاوت قرار دهيم نژادپرستي ناميده مي شود (ترانديس ۱۹۹۴). گرچه آن ممكن است گرايش طبيعي باشد. نژادپرستي مي تواند ما را سوق دهد كه ما نتوانيم از تاريخچه فرهنگي مان جدا شويم و باعث سوگيري رفتارمان جهت درك ساير فرهنگها گردد. (ماتسوموتو ۲۰۰۰). نژادپرستي همچنين مي تواند مانع آگاهي ما از اين شود كه چگونه رفتارهاي ما به وسيله فرهنگمان شكل مي گيرد.
احتمالاً ميزاني از نژادپرستي غير قابل اجتناب است ولي نژادپرستي بيش از اندازه مي تواند منجر به اين شود كه ما نتوانيم فرهنگ هاي ديگر را تحمل كنيم. اگر اعتقاد ما بر اين باشد كه شيوه نگريستن ما به چيزها يا نوع رفتار كردن ما فقط شايسته و درست است، شيوه هاي ديگر تفكر و رفتار كردن نه تنها بيگانه به نظر مي رسد بلكه مسخره، پست، غلط يا غير اخلاقي نيز به نظر مي رسد.
علاوه بر تأثيرگذاري فرهنگ بر رفتار ما، فرهنگ بر چگونگي اظهار نظر به خودمان را نيز مشخص مي كند (كيتاياما و ديگران، ،۱۹۹۷ ماركوس و كيتاياما، ۱۹۹۱ و ۱۹۹۸). در بسياري از نقاط ايالات متحده، كانادا، استراليا، نيوزيلند و اروپا فرهنگ غالب فرهنگ فردگرايي است كه در آن تأكيد بر نيازها و اهداف فردي بيشتر از تأكيد بر نيازها و اهداف گروهي است (ترانديس۱۹۹۶،). در جوامع فردگرا، رفتارهاي اجتماعي بسيار بيشتر تحت تأثير ترجيحات و نگرشهاي فردي است تا هنجارها و ارزش هاي اجتماعي. در چنين فرهنگ هايي، شخص، مستقل، خود مختار و متمايز از ديگران است. هويت فردي به وسيله پيشرفت هاي شخصي، توانايي ها و برجستگي هاي شخصي مشخص مي شود.در عوض در فرهنگ جمع گرا تأكيد بر نيازها و اهداف گروهي بيشتر از اهداف و نيازهاي فردي است. رفتار اجتماعي به حد بسيار زيادي متأثر از هنجارهاي فرهنگي است تا نگرش ها و ترجيحات فردي.
در يك فرهنگ جمع گرا، شخص بسيار وابسته به ديگران است، (سيمون و ديگران، ۱۹۹۵). روابط با ديگران و انطباق با گروه بزرگتر مانند خانواده يا قبيله عناصر كليدي و اصلي هويت فردي اند.فرهنگهاي آسيا، آفريقا، آمريكا ي جنوبي و مركزي جمع گرا هستند. براساس نظر ترانديس (۱۹۹۵)، دو سوم جوامع بشري در فرهنگ هاي جمع گرا زندگي مي كنند.
تفاوت بين جوامع فردگرا و جمع گرا در روان شناسي بين فردي مفيد است. با اين حال روان شناسان مراقبند اين موضوع را به هر عضو و يا هر جنبه اي از يك فرهنگ تعميم ندهند. برخي از فرهنگ ها نه كاملاً فردگرايند و نه كاملاً جمع گرا، بلكه در مكاني بين اين دو قرار دارند (كاجي شباسي ۱۹۹۷). براي روان شناسان اين موضوع داراي اهميت است كه بدانند بين اعضاي هر فرهنگ تفاوت هاي شخصي زيادي وجود دارد (گادي كونست و بوند، ۱۹۹۷). در نظر گرفتن اين شرايط و ويژگي ها در تحقيقات بين فرهنگي از اهميت خاصي برخوردار است.
ترجمه: علي اسماعيل
منبع: كتاب psychology
by:Hockenbury and Hockenbury 2003

اجتماعي
اقتصاد
انديشه
سياست
علم
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |