پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۸۴ - - ۳۸۳۵
در پي رهايي قدس
آن سوي سال هاي تنهايي
004587.jpg
پيرمرد آواره فلسطيني كنار ديوار حائل در كرانه باختري رود اردن‎/ عكس هاي ويژه نامه از عكاس ايراني آلفرد يعقوب زاده - اختصاصي ايرانشهر

يادداشت روز
روايت جهاني گمشده
رسالت بوذري
ادوارد سعيد، در سال هاي پاياني عمر و در روزهايي كه بيماري ،تاب و توانش را ربوده بود خاطرات روزهاي زندگي اش را در كتابي تحت عنوان بي در كجا جمع آوري كرد. نمي دانم اين كتاب در روزهاي حيات سعيد منتشر شد يا پس از آن، اما هر چه باشد عنوان كتاب، بيش از هر چيز حال و روز آدم هايي مثل او را باز مي نمايد؛ بازگويي و روايت شب ها و روزهاي مردي مسيحي كه در بيت المقدس زاده شده، در مصر درس خوانده و در آمريكا ساكن شده است.
بي در كجا عمدتا روايت جهاني گمشده و از ياد رفته است. چندين سال پيش پزشكان تشخيص دادند، دچار يك بيماري مهلك شده ام، از اين رو به نظرم رسيد خوب است روايتي از زندگي خود در جهان عرب و در ايالت متحده به يادگار بگذارم. از جهان عرب كه در آن به دنيا آمده ام و سال هاي شكل گرفتن خود را در آن گذرانده ام و ايالات متحده كه در آن به مدرسه و كالج و دانشگاه رفته ام .
عنواني كه ادوارد سعيد براي خاطرات سال هاي باليده شدن خود در جهان عرب و تحصيل و پرسه زدن هايش برمي گزيند، عنواني ست كه مي توان بر همه روشنفكران، هنرمندان و حتي مردم كوچه و خيابان، در سرزميني چون فلسطين اطلاق كرد. مردمي كه بي وطن ، اما داراي هويتي مشتركند و البته آنان چونان دانه هاي تسبيح، در هر كجاي عالم كه باشند، با رشته محكمي چون زادبوم به هم پيوسته اند. زادبومي كه امه سه زر همه ما را به بازگشت به آن دعوت مي كند.
حالا ديگر فلسطين، يك سرزمين نيست، تعين جغرافيايي  ندارد، بلكه داغي ست بر دل هاي همه آزاديخواهان عالم،  دردي كه البته سر به مهر است، اما گاهي سر برمي آورد و فرياد مي شود. حالا ديگر مي شود گفت كه فلسطين فقط به فلسطينيان بي وطن تعلق ندارد. از آن همه آن كساني  است كه صاحب دردي هستند و اين درد، دردي از جنس دغدغه  معاش نيست. مردم معيشت مدارند كه گاهي بانگ برمي دارند: مگر در مملكت خودمان كم گرفتاري داريم كه حالا نوبت به فلسطين رسيده است؟
و مگر جز اين است كه انقلاب، در ذات خود حركت به سمت وضع موعود است. گذر از وضع موجود و زيستي خلاف آمد عادات گورستان فرهنگ و ادب كه همه اهالي فكر و ذكر عالم را به سوي خود مي خواند، به سوي جهاني پر از لبخند و كودكاني كه حالا شاخه هاي رز در دست دارند و بوي ياس رازقي كه پر مي كند فضاي عالم را.
داغ فلسطين، داغ بي وطني و سوز جگر گداز ظلم آشكار است؛ ظلمي كه حالا مي رود با نقشه راه جامه مشروعيت بر تن كند؛ جامه اي كه چقدر گشاد است بر تن او. و اينچنين است كه داغ فلسطين، نه از آن كساني است كه شب و روز زندگي مي كنند كه كار كنند و جيفه اي بيابند و آن زمان كه جيفه را يافتند، زندگي مي كنند كه آن را ببلعند و نشخوار كنند و باز بر اين دور باطل بچرخند.
داغ فلسطين، داغ همه آزاديخواهان است، داغ همه روشنفكران، همه هنرمندان و همه اهالي تفكر كه مگر تفكر جز اين است، آنچنان كه شيخ شبستري گفت:
رفتن از باطل سوي حق.
***
هر چه مدت اقامت مان در قاهره طولاني تر مي شد، فلسطين براي من حالتي كند و كم و بيش خواب گونه پيدا مي كرد. من از سن 8 يا 9 سالگي كم كم از انزوا به وحشت مي افتادم، اما در فلسطين چندان دچار اين ترس نمي شدم و با آنكه حس مي كردم آن زمان و مكان سازمان يافته و در هم تنيده اي كه زندگي مرا در مصر تشكيل مي داد، اين جا وجود ندارد، اما صفد مثل اورشليم نبود. در اورشليم بالنسبه احساس آزادي و رهايي مي كردم . و شايد حس زندگي در سرزميني امن، مام وطن، آنچنان كه ادوارد سعيد، آن را به تصوير مي كشد، آرزوي همه زنان و مردان فلسطين است. البته روشنفكراني چون سعيد و هنرمنداني چون ناجي العلي اين حس زندگي را از مفهومي انتزاعي به مقاومتي عيني و روشمند تبديل كردند و نقشي به ياد خط بيت المقدس نه بر آب، كه بر صخره هاي استوار تفكر مقاومت زدند، و اينچنين است كه حالا ديگر قدس از آن همه ماست.
***
اذالشعب يوما اراد الحياه
فلابد للقيد ان ينكسر
اين مطلع سرود رهايي، از آن آزاديخواهان الجزايري ست. آنان مي خوانند: وقتي ملتي اراده زندگي كنند، بايد كه زنجيرهاي اسارت خويش را بگسلند و ما مي خواهيم كه اين رهايي را به نظاره بنشينيم، روزي كه كبوتران سپيد برفراز بيت المقدس پرواز مي كنند و رايحه آزادي آكنده مي كند، سرزميني را كه مردمش به اين آرزو، شب را به صبح پيوند زده اند.
***
كاغذهاي غم بار، اما اميدوارانه امروز ايرانشهر، از آن ملتي ست كه ياد و نامش با خاطرات همه ما پيوند خورده است و فلاش بكي از تصاويري ست كه در مقابلمان رژه مي روند؛ كودكي كه در مقابل سرباز اسرائيلي ايستاده، مادري كه بر بالين فرزندش مويه مي كند. ديواري بلند كه رد دست هاي خونين را در دل خود جاي داده، جواناني كه در مقابل تانك و مسلسل سنگ مي پراكنند و سروهاي رو به آسماني كه همه ما را شرمنده مي كنند؛ شرمنده از حياتي اينچنين كه اگر آنان، مردان اين روزگارند، پس ما....
سروهايي به نام مصطفي مازح، علي منيف اشمر، صلاح غندور و دسته دسته لاله هاي سرخ شهداي استشهادي كه مرگ را ملعبه خود كردند و بوي آزادي پراكندند، در غزه، اريحا، حيفا، بيت المقدس، بيروت و جاي جاي سرزمين هاي اشغالي. اين تصاوير ماندگار روي ديگر اين صفحات است؛ صفحاتي براي ملتي كه مي خواهند خودشان باشند و خودشان بمانند!

ايرانشهر
آرمانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
در شهر
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  در شهر  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |