پاسخ دبليو. وي. كواين به نامه آسترامان
«جغد مينروا: فلسفه به روايت فيلسوفان» عنوان كتابي است كه انتشارات ققنوس به زودي آن را با ترجمه مسعود عليا روانه بازار كتاب مي كند .اين كتاب، چنان كه از نامش برمي آيد، ديدگاه هاي شماري از فلاسفه برجسته معاصر را درباره چيستي فلسفه و كار فيلسوف عيان مي دارد. نوشته هايي كه در اين اثر گرد آمده اند به قلم فلاسفه اي متعلق به رويكردها و سنت هاي فلسفي گوناگون تحرير شده اند كه از آن جمله مي توان به نام هايي چون كارل پوپر، هربرت ماركوزه، دبليو.وي.كواين، فردريك كاپلستون، گابريل مارسل، استوارت همشر، اسمارت، آدام شاف، الن واتس، پل فيرابند، اي.جي.اير و برند بلنشارد اشاره كرد. تنوع آراي اين فلاسفه درباره موضوعي كه گردآورندگان اين كتاب به اقتراح نهاده اند خواننده را كم و بيش با تنوع موجود در گستره فلسفه و كار فلسفي آشنا مي كند و چه بسا افق هاي تازه اي فراروي او بگشايد.
آنچه مي خوانيد فصلي از اين كتاب است كه به قلم دبليو.وي.كواين، فيلسوف برجسته اي كه در ايران نيز ناشناخته نيست، به نگارش درآمده است.
آقاي آسترمان عزيز:
از من درباره مسئوليت فيلسوف سؤال كرده ايد. شايد بهترين كار اين باشد كه از مقايسه مسئوليت فيلسوف با مسئوليت پزشك آغاز كنم. پزشكي كه پروانه كار دارد، تخصصش هر چه باشد، آموزشي پايه ديده است كه او را در فوريت هاي پزشكي به طور كلي، در مقايسه با غالب آدم هاي غيرمتخصص، قابل تر مي گرداند. بنابر اين، اگر در صحنه تصادفي حضور داشته باشد، مسئوليت اوست كه قدم پيش گذارد و به ياري بشتابد. حرفه پزشكي به اين مسئوليت وقوف و اذعان دارد و اين بسيار مايه سرافرازي آن مي شود.
آيا مسئوليتي به نحوي مشابه [با مسئوليت پزشك] براي فلاسفه وجود دارد؟ نه، حكايت آنها به كلي فرق مي كند. فلسفه، برخلاف پزشكي، حرفه اي يكپارچه و واحد با هسته بزرگي از صلاحيت شكل گرفته نيست. «فلسفه» يكي از چند اصطلاح فراگيري است كه رؤساي دانشگاه ها و دانشكده ها و كتابداران در كار ضروري جاي دادن انبوهي موضوع و مسئله علم و دانش ذيل تعداد قابل كنترل و مناسبي از عناوين مورد استفاده قرار مي دهند. اين كه موضوع مورد نظر يك شخص و موضوع مورد نظر شخصي ديگر را در ذيل «فلسفه» گرد مي آورند هيچ كدام از اين دو نفر را مسئول موضوع يكديگر نمي گرداند. در مورد هر موضوع بنياديني هم كه در بين آنها قرار دارد همين مطلب صادق است.
من به مجزا شدن تخصص ها اشاره نمي كنم؛ از اهميت نداشتن گروه بندي زباني حرف مي زنم. افرادي كه سر در مشغله هاي ناهمگوني دارند كه فلسفه ناميده مي شود ممكن است علايقشان هر قدر كه بخواهيد گسترده باشد، اما دامنه علايق ايشان لزوماً نه منطبق با دامنه اصطلاح اداري و كتابخانه اي «فلسفه» است نه هم مركز با آن.
مورد شخص خودم را در نظر مي گيرم. بخشي از آنچه من در كتاب ها و كلاس هايم به آن مي پردازم فلسفه محسوب مي شود و بخشي از آن رياضيات به حساب مي آيد. در واقع من درسي در مقطع تحصيلات تكميلي در گروه آموزشي رياضيات تدريس مي كنم. ولي در مورد نه دهم چيزهاي ديگري كه رؤساي دانشگاه ها و دانشكده ها و كتابداران ممكن است ذيل عنوان «رياضيات» - يا «فلسفه» - گرد آورند مسئوليتي نمي شناسم. مسئوليت استادي مربوط مي شود به موضوعاتي كه او تدريس مي كند: چيزهايي كه درباره آنها مي نويسد، درس مي دهد يا راهنمايي مي كند. اين كه اين موضوعات ذيل عنوان فراگير فلسفه درج شوند يا ذيل عنوان فراگير رياضيات، ربطي به اين ندارد كه آيا او در مورد موضوعات ديگري هم كه ذيل عنوان فلسفه يا رياضيات درج مي شوند مسئوليت دارد يا ندارد.
اصطلاحات «رياضيات» و «فلسفه» چيزي مثل «اطلس ميانه» و «منطقه مركزي شمال غربي» هستند، حال آن كه «پزشكي» بيش تر دلالت ضمني نظام يافته تر و منسجم تر «تگزاس» را دارد.
اين كه پزشكي حول هسته مشتركي از صلاحيت سازمان يافته است تا حدودي بايد با اين امر واقع تبيين شود كه چنين صلاحيتي مي تواند به شكل بارزي در بهروزي آدمي مؤثر و حياتي باشد. اگر بنا بود فيلسوفي به نتايجي برسد كه از حيث سرنوشت ساز بودن [با نتايج پزشكي] قابل قياس باشد در باب «سؤال هايي نظير اين كه آدمي چگونه موقعيت خود را در عالم تجربه اش تشخيص مي دهد، چه معاني اي در رخدادها مي بيند، سوداي چه ارزش هايي را در سر دارد، چه موازيني انتخاب هاي او را در هر كارش هدايت مي كنند.» (از شما نقل قول مي كنم)، و اگر كاشف به عمل مي آمد كه اين يافته ها به اندازه پزشكي در بهروزي آدمي حياتي هستند، آن گاه چه بسا فلسفه مثل پزشكي در واقع خودش را حول هسته اي مشترك سازمان مي بخشيد. اما حتي اين پيشامد لزوماً هيچ فيلسوفي را كه تاكنون بدين نام خوانده شده است ملزم به پرورش اين هسته نمي كند؛ اين امر همچنين ممكن بود باعث شود كه موضوعات ايشان ذيل نام ديگري غير از «فلسفه» از نو درج شوند. در واقع بهتر بود روان شناسي را حيطه اي همان قدر مناسب براي موضوعاتي كه شما از آنها سخن به ميان آورده ايد مي پنداشتم كه فلسفه را مي پندارم؛ اما اين اهميتي ندارد.
البته ممكن بود هر كدام از ما به موضوعاتي بپردازيم كه در قياس با موضوعاتي كه عملاً به آنها پرداخته ايم به حال انسان ها مفيدتر باشند. ممكن بود من و شما در مقام پزشك يا رهبر معنوي مفيدتر باشيم تا در مقام ويراستار[يا گردآورنده] و منطقدان. اگر مقدر بود من و شما امروز راهي براي تخفيف شر سياسي يا اجتماع عظيمي پيدا كنيم- راهي همان قدر واقعي كه اندرز(باكتري شناس آمريكايي(۱۸۹۷-۱۹۸۵).- م) و سلك(پزشك و باكتري شناس آمريكايي(۱۹۱۴-۱۹۹۵).- م) در مورد فلج اطفال پيدا كردند- آن گاه تصور مي كنم كه مكلف بوديم حتي همين حالا مقام و منصب خاص خود را رها كنيم و به اين آرمان تازه نيك ملحق شويم. اما اين مسئوليت همان قدر كه ربطي به ماهيت كار فعلي من نداشت به ماهيت كار فعلي شما هم مربوط نمي شد و نيز، جرأت مي كنم و مي گويم كه ماهيت كار فعلي من در مقايسه با ماهيت كار فعلي شما به هيچ وجه مرا براي كشف آن راه علاج اجتماعي مناسب تر از شما نمي گرداند. اين كه من تا حدي ذيل گوشه اي از كلمه عام و فراگير «فلسفه» گنجانده شده ربطي ندارد.
در برهه اي از بحران ملي اين فكر از خاطرم گذشت كه مي توانم با كنار گذاشتن علايق نظري ام و خدمت در نيروي دريايي مفيدتر باشم. من اين كار را كردم، ولي اين به وجدان شخصي ام مربوط مي شد و ربطي به هيچ گونه تكليف و تعهد خاص در مقام فيلسوف نداشت.
مي پرسيد: چرا فلسفه را به عنوان پيشه خود برگزيدم؟ اين موضوع برمي گردد به كنجكاوي فكري ام درباره مبناي رياضيات و علم طبيعي. من در رشته رياضيات درس خواندم و تحصيلات تكميلي ام را در يك گروه آموزشي فلسفه به انجام رساندم؛ اما آنچه در كانون توجهم قرار داشت چندان فرق نكرد و مصائب اجتماعي و ارزش ها در اين مقام قرار نگرفت. آن هم علاقه خوبي مي بود، ولي اين همنشيني تصادفي ذيل كلمه «فلسفه» اهميتي ندارد.
مي پرسيد از كجا تشخيص مي دهم مسائلي كه به آنها روي مي كنم به معني واقعي مسائل خودم هستند. هر متفكر انتقادي آن قدر شم يا قريحه درك روش، و دليل و قرينه را دارد كه اجمالاً بداند در كجا صلاحيتش باز مي ايستد. من صلاحيت خود را در بخش هايي از منطق و فقدان صلاحيتم را در شيمي و جامعه شناسي تشخيص مي دهم. اگر به مسئله اي بپردازم و معلوم شود كه [ حل آن ]در گرو حل مسئله ديگري است، آن گاه ممكن است، اگر صلاحيتش را داشته باشم، به سر وقت مسئله اخير بروم و در غير اين صورت، ممكن است بكوشم در مورد آن صلاحيت پيدا كنم يا آن را به كس ديگري واگذارم. اين كه مسئله مور نظر را فلسفي بخوانند يا نه باز هم بي ربط است.
حال از مسير اصلي بحث به ملاحظه اي پاياني روي مي آورم؛ مايلم بر مبناي اصول كلي از احترام به خلاقيت نظري دفاع كنم. نوشته هاي فلسفي و علمي به وفور يافت مي شود: [ اما]مساعي و افادات نظري پر مايه و اساسي قليل است. هر سعي و افاده نظري پر مايه و اساسي نزديك به معجزه است. كسي ملزم نيست كاري از اين جنس را به انجام رساند. هر كس كه به نحوي از انحا تمهيد چنين كاري مي كند كاملاً در خور تحسين است و از اين رهگذر تعهدي اضافي براي خود نمي خرد.
ارادتمند شما - دبليو.وي.كواين
استاد كرسي ادگار پيرس در فلسفه
پانوشتها
* سخنان پروفسور كواين در باب فلسفه جواب هاي اوست به سؤال هاي زيروبرت آسترمان در ضمن تدارك مقاله اش درباره فلاسفه آمريكايي براي نشريه The National Observer با ايشان در ميان گذاشت (بنگريدبه How Todayشs « Thinkers Serve Society» TheNational Observer, july 20, 1964, P18).
آن سؤالات بدين قرارند:
۱- از نظر شما، كار فلسفه و مسئوليت فيلسوف چيست؟
۲- چه موضوعاتي، چه نوع سؤال هايي، بيش از همه توجه شما را به خود جلب مي كنند؟ و چرا؟
۳- درباره سؤال هايي نظير اين كه آدمي چگونه موقعيت خود را در عالم تجربه اش تشخيص مي دهد، چه معاني اي در رخدادها مي بيند، سوداي چه ارزش هايي را در سر دارد، و چه موازيني انتخاب هاي او را در هر كارش هدايت مي كنند چه نظري داريد؟ اگر فيلسوف اين سؤال ها، و نيز سؤال هاي ديگر را كه به طور كلي به آدمي مربوط مي شوند، بررسي نكند، پس اين كار چه كسي است؟ با اين كه نظر ورزي درباره آنها بي ارزش است؟
۴- چطور تشخيص مي دهيد مسائلي كه به آنها روي مي كنيد به معني واقعي مسائل خودتان هستند؟
۵- نقشي كه بررسي و نقد كار و روش هاي ديگران در كار شما دارد تا چه اندازه مهم است؟
۶- چرا فلسفه را به عنوان پيشنها خود برگزيديد؟