سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۴
درآمدي بر تفكرات فرگه- واپسين بخش
جهان انديشه ها
003309.jpg
پريش كوششي
در نخستين بخش مطلب حاضر، اشاره شد كه رويكرد فرگه به مسايل فلسفي واجد سه مشخصه اصلي است: ۱-فلسفه زبان ۲-قايل شدن به اصل متن ۳-ضديت با روانشناسي گري. آنگاه در ادامه در پي پاسخ اين پرسش برآمد كه چرا فرگه زبان را بنيان فلسفه مي داند؟ آنگاه به تبيين نظريه معنا در فلسفه فرگه پرداخت و به تمايز ميان معنا و مصداق روي آورد. واپسين بخش مطلب را با هم مي خوانيم.
پس به طور خلاصه اگر معناي يك لفظ مفرد با مصداق آن يكي باشد در آن صورت مصداق دو لفظ «ستاره صبح »و«ستاره شب» كه يكي بودند، پس مي بايست معناي آن دو نيز يكي مي بود كه ما در مقدمه(۳)  دريافتيم كه اين چنين نيست.
چند اصل درباره نسبت ميان معنا و مصداق:
۱ - معناي هر عبارت، معين كننده مصداق آن عبارت است و عكس اين قضيه صادق نيست. مثال: عبارت «مولف كتاب گلستان» نامي است براي شخصي خاص يعني سعدي و هر عبارت ديگري كه همين معنا را داشته باشد، باز بر همين شخص خاص يعني سعدي _ دلالت مي كند. همينطور عبارت «مؤلف بوستان» نيز بر سعدي دلالت دارد اما معناي آن با معناي عبارت «مؤلف كتاب گلستان» متفاوت است.
اگر مصداق تعيين كننده معنا باشد، آنگاه اين دو عبارت _ كه داراي يك مصداق هستند _ بايد داراي يك معنا نيز مي بودند حال آنكه چنين نيست.
۲ _ يك عبارت مي تواند در حالي كه با معناست فاقد مصداق باشد. مانند «سيمرغ» در حالي كه يك لفظ مفرد و داراي معناست اما فاقد مصداق است زيرا اساسا سيمرغ وجود ندارد. ممكن است كه اصل دوم در تعارض با اصل اول به نظر برسد زيرا اگر مصداق يك عبارت را، معناي آن عبارت تعيين مي كند پس چگونه است كه عبارتي با معنا، بدون مصداق باشد؟ توضيح اينكه ادعاي اصل اول تنها آن است كه عبارتهايي كه با معنا هستند، هم مصداق نيز هستند و نه آن كه هر عبارتي كه معنا داشت بايد الزاما مصداق هم داشته باشد. اما در حال حاضر اينطور به نظر مي رسد كه اين اصل _ يعني اصل دوم با توضيحي كه فرگه از معنا كرده است يعني اينكه:
«معناي يك عبارت شيوه يا حالت نمايش آن چيزي است كه عبارت مذكور آن را مي نامد» يعني شيوه نمايش دادن مصداق، در تعارض است زيرا چگونه مي شود كه يك عبارت با معنا اما فاقد مصداق، شيوه نمايش آن چيزي باشد كه اصلا وجود ندارد؟ بايد اعتراف نمود كه تمايزي كه فرگه ميان معنا و مصداق يك عبارت قائل مي شود خود مي تواند راه حلي براي برخي معضلات فلسفي باشد معضلاتي كه نتيجه پذيرفتن هم زمان دو فرض هستند:
۱ _ ما زماني يك عبارت را مي فهميم كه بتوانيم مصداق را مستقيما به آن نسبت دهيم.
۲ _ ما مي توانيم معناي عبارت هايي را كه فاقد دلالت هستند درك كنيم.
اعتقاد به اين دو فرض سبب شده است كه ما در فلسفه با ادعاهايي عجيب و غريب روبرو شويم. مثلا اين ادعا كه اگر ما مي توانيم به صورت قابل فهمي از سيمرغ حرف بزنيم اين يعني اينكه بالاخره سيمرغ بايد يك نحو وجودي داشته باشد مثلا وجود ذهني. امتياز تز فرگه در قايل شدن به تفاوت معنا و مصداق و همچنين عقيده او در اين باره كه عبارتي مي تواند معنادار، اما فاقد مصداق باشد اين است كه بسيار ساده، مسأله اي را كه در فرض سنتي فلسفه ايجاد شده بود را از اساس منحل مي نمايد.
مصداق يك جمله كامل:
مصداق يك جمله كامل آن چيزي است كه در طي جابجايي يك عبارت از يك جمله يا عبارتي هم مصداق با آن ثابت مي ماند.
دليل اين سخن فرگه همان اصل تركيب يا هم نهشتي است اما اين بار در خصوص مصداق است كه بنابراين مصداق يك جمله را مصداق هاي اجزاي آن جمله تعيين مي كند.
براي مثال به اين جمله توجه كنيد:
۱ _ احمد شاملو سراينده شعر «آيدا در آينه» است.
حال در اين جمله عبارت «احمد شاملو» را برمي داريم و عبارتي هم مصداق با آن يعني «ا.بامداد» را جايگزين آن مي كنيم.
نتيجه به اين صورت در خواهد آمد:
۲ - «۱. بامداد» سراينده شعر «آيدا در آينه» است
حال براي آن كه بدانيم مصداق جمله اول چه بوده است بايد ديد چه چيزي در اين جمله ثابت باقي مانده است. آنچه ثابت باقي مانده است يقينا انديشه اي نيست كه هر يك از اين دو جمله بيان مي كنند زيرا اين امكان به خوبي وجود دارد كه كسي يكي از اين دو جمله را انكار و ديگري را تصديق كند. اما آنچه از جمله اول به جمله دوم ثابت باقي مانده است ارزش صدق جمله اول است. به عبارتي اگر جمله اول صادق است جمله دوم نيز صادق است و اگر جمله اول كاذب است جمله دوم نيز كاذب است و لذا مصداق هر جمله ارزش صدق يا مقدار حقيقي آن جمله است و همانطور كه قبلا نيز گفتيم هر جمله يا نامي است براي مقدار حقيقي صدق يا نامي است براي مقدار حقيقي كذب، اساسا صدق و كذب دو شيئي هستند هر جمله كامل في الواقع لفظي مفرد است و مصداق آن چيزي خارج از اين دو شيئي نيست. به عبارتي مصداق هر جمله صادق T و مصداق هر جمله كذاب F است.
به اعتقاد فرگه مصداق ضرورت علم است، چون علم به حقيقت و صدق احكام نظر دارد بنابراين زباني كه در آن عبارتهاي فاقد مصداق وجود دارد _ زبان طبيعي _ نمي تواند زبان علم باشد. در نتيجه فرگه در كتاب «مفهوم نگاري» زباني نوين را تأسيس مي كند كه در آن عبارتهاي فاقد مصداق وجود نداشته باشند. بايد دانست كه اصل تركيب يا هم نهشتي نه فقط در مورد عبارت هاي يك جمله، بلكه در مورد جمله هاي يك عبارت نيز به كار برده مي شود يعني مي توان جمله اي از يك عبارت را با جمله اي ديگر اما با همان مصداق جابجا كرد بدون آنكه مصداق كلي جمله تغيير كند.مثلا اين جمله را در نظر بگيريد كه:
۱ _ احمد شاملو سراينده شعر آيدا در آينه است و سعدي نويسنده گلستان است. حال در اين عبارت _ كه مركب از دو جمله است _ جمله «سعدي نويسنده گلستان است» را برمي داريم و به جاي آن جمله «فردوسي نويسنده شاهنامه است» را مي گذاريم. توجه داشته باشيد كه اين جمله هم مصداق با جمله قبلي است و مصداق هر دو جمله «T» است. نتيجه اين جايگزيني عبارت است كه:
۲ _ احمد شاملو سراينده شعر «آيدا در آينه» است و «فردوسي نويسنده شاهنامه است» شاهديم كه مصداق جمله (۲) همان مصداق جمله (۱) است. در مورد كاربرد اصلي تركيب يا هم نهشتي در خصوص عبارت هاي يك جمله، مثالي وجود دارد كه به نظر مي رسد مثال نقض باشد.
اين مثال و پاسخ فرگه به آن چنين است:
اين جمله را در نظر بگيريد كه:
۱ _ علي مي داند كه احمد شاملو شعر آيدا در آينه را سروده است.
حال عبارت «ا. بامداد» را جايگزين احمد شاملو مي كنيم.
۲ _ علي مي داند كه «ا.بامداد »شعر آيدا در آينه را سروده است بنابراين اصل تركيب، چون دو عبارت «ا.بامداد» و « احمد شاملو» هم مصداق اند و هر دو به يك نفر دلالت مي كنند جمله هاي (۱) و (۲) نيز بايد هم مصداق باشند يعني مصداق هر دو «T» باشد اما في الواقع ممكن است چنين نباشد؛ يعني ممكن است كه علي واقعا نداند كه «ا.بامداد» همان «احمد شاملو» است و در نتيجه در حالي كه جمله (۱) صادق است جمله (۲) كاذب باشد.
فرگه در پاسخ به اين مثال نقض، مصداق ها را به دو نوع مستقيم و غيرمستقيم تقسيم مي كند. مصداق مستقيم « ا.بامداد» و« احمد شاملو »همان فردي است كه اين دو عبارت به آن را دلالت مي كنند اما مصداق غيرمستقيم اين دو عبارت معنايي عادي و معمولي است كه هر يك از اين دو مي توانند داشته باشند و واضح است كه معنا و محتواي خبري اين دو عبارت با هم متفاوت هستند.
به گمان فرگه در زبان طبيعي بافت ها و متن هايي وجود دارند كه در آنها عبارتها نه بر مصداق مستقيم عادي و معمولي خود بلكه بر مصداق غيرمستقيم خود كه همان معناي عادي و معمولي آنها باشد دلالت مي كند.
فرگه و انديشه
فرگه در مورد انديشه يك تلقي ضد روانشناسي گروي نيز دارد. ميان انديشه از يكسو و حالات رواني كه در هر نوع فرآيند فهميدن آن را همراهي مي كند از سوي ديگر تفاوت وجود دارد.
براي مثال، وقتي كه ما به اين مي انديشيم كه «قند، شيرين است» رخدادهاي رواني متعددي ممكن است همراه با اين فرآيند ظاهر شوند. رخدادهايي نظير خاطرات تصاوير و ادراكات مشخصي كه مي توانند به همراه انديشيدن به شيريني يك قند خودنمايي كنند، اما اين رخدادها همگي به دنياي رواني و در نتيجه دنياي رواني سوژه تعلق دارند و به همين دليل كاملا مشخص اند و ما هر چقدر هم كه سعي كنيم نمي توانيم ديگران را در تجربيات رواني خود سهيم كنيم و قسمت كردن اين تجربه ها با ديگران اساسا غيرممكن است.
در نتيجه اگر چه انديشه همواره همراه با حالات رواني سوژه انديشنده است، اما اصلا قابل تحويل به اين حالت ها نيست.حالت هاي رواني ما مربوط مي شود به ايده ها و تصورها، پس انديشه ، چيزي غير از ايده يا تصور است و تصور همان محتواي آگاهي است. فرگه چهار ويژگي را براي تصور برمي شمرد كه از اين قرار هستند:
۱ _ تصور، قابل بوييدن، چشيدن، ديدن يا لمس كردن نيست؛
۲ _ تصور، متعلق ذهن ماست؛
۳ _ تصور، مستقل از ذهن نمي تواند وجود داشته باشد؛
۴ _ هر تصوري تنها به يك شخص خاص تعلق دارد؛
انديشه لااقل از سه جهت به جهاتي كه براي تصور برشمرديم با آن تفاوت دارد. به عبارتي انديشه چيزي است غيرذهني كه مستقل از ذهن ما وجود دارد و به يك شخص ويژه نيز تعلق ندارد. به همين دليل است كه ما مي توانيم در انديشه هايمان با ديگران سهيم شويم يا درباره يك انديشه واحد به صورت جمعي بحث و گفتگو نمائيم.
براي مثال وقتي دو نفر به اين مي انديشند كه «ليموترش، ترش است» اين دو نه با دو انديشه، بلكه به يك انديشه واحد مي انديشند.
همان طور كه ذكر شد، معنا همان انديشه است و اين موضوع يعني همگاني بودن انديشه درباره هر معنايي صدق مي كند. معنا به عالم ذهن تعلق ندارد و چيزي درون سرمن نيست، بلكه عينيت دارد، به نحوي كه افراد مختلف مي توانند آن را بفهمند.
از اين رو دسترسي به جهان انديشه ها و معناها براي همه انسانها امكان پذير است.اگر معنا عينيت نمي داشت، آنگاه برقراري ارتباط با ديگران ممكن نمي شد و هيچ دو فردي قادر به گفتگو و مفاهمه نبودند. ما مي توانيم يك انديشه را بفهميم بدون آنكه از پيش بدانيم صادق است يا كاذب.
فهم يك انديشه مستقل از صدق آن يا اعتقاد به صدق آن است زيرا اگرچه ما در ضمن بيان يك انديشه آن را مي فهميم،  اما اين فهم مي تواند در قالب كنش هاي زباني مختلفي روي دهد مثلاً فرض كنيم كه آن انديشه درست است يا آرزو كنيم كه درست باشد يا بپرسيم كه درست است يا نه و از اين قبيل.
در هر حال انديشه يك جمله خبري است كه مي توان درباره اش گفت كه صادق است يا كاذب پس جمله هاي امري، تعجبي و تمنايي، هيچ كدام انديشه به حساب نمي آيند البته همه اين قبيل جمله ها قطعاً با معنا هستند اما معناي آنها را انديشه نمي ناميم. البته بعضي جمله هاي پرسشي را كه پاسخ آنها آري يا نه است مي توان انديشه ناميد و هر جمله خبري را مي توان به يك جمله پرسشي از اين دست تبديل كرد.پس در هر جمله خبري دو چيز را بايد از هم تميز داد: يكي مضمون و محتواي انديشه و ديگري تصديق يا اعتقاد به مضمون جمله هاي خبري. مورد اول را «انديشه»  مي گوييم. پس در هر انديشه سه چيز مطرح است:
۱- ادراك انديشه
۲- اذعان به صدق انديشه
۳- بيان حكم (يعني بيان تصديق يا اعتقاد)
چون ما در انديشه هايمان مي توانيم با ديگران سهيم شويم پس انديشه ها عينيت دارند و بايد مستقل از ذهن من انديشنده وجود داشته باشند.اما اين كه انديشه مستقل از ذهن من وجود دارد آيا به اين معناست كه مستقل از هر ذهني وجود دارد؟بله! انديشه مستقل از هر ذهني است و ذهن در ايجاد انديشه هيچ دخالتي ندارد. اصلاً انديشه ايجادشدني نيست بلكه انديشه هست و تنها وظيفه ذهن كشف و تصاحب انديشه است. انديشه نه به عالم خارج تعلق دارد و نه به عالم ذهن.
پس از اين جهت كه با حواس قابل ادراك نيست به تصور شباهت دارد و از اين نظر كه مستقل از ذهن است به جهان خارج شبيه است. براي مثال، صدق انديشه اي مانند قضيه فيثاغورث مستقل از زمان است و اساساً  مستقل از اين است كه من آن را صادق بدانم يا ندانم. صدق آن حتي مستقل از زمان كشف آن است.
در ما قوه اي وجود دارد كه به ما امكان مي دهد تا انديشه ها را تصاحب كنيم: قوه انديشيدن در عمل انديشيدن، انديشه ايجاد نمي شود، بلكه تصاحب مي شود چرا كه انديشه با صدق و صادق سر وكار دارد و صدق يك انديشه امري كاملاً مستقل از اعتراف من به صدق آن است.اصلا هر واقعيتي انديشه اي صادق است و كار علم ايجاد انديشه هاي صادق نيست بلكه كشف آنهاست. صدق انديشه بي زمان است.
كسي كه مي انديشد در حقيقت تنها به عمل انديشيدن تحقق مي بخشد. پس او دارنده عمل انديشه است و نه صاحب انديشه.
انديشه محتوي آگاهي او نيست اما چيزي در آگاهي هست كه معطوف به انديشه است اما خود آن نيست. انديشه به جهان بيروني تعلق دارد و نه به جهان درون.
جهان خارج، مجموعه اي است از امور محسوس و امور نامحسوس. براي ادراك جهان محسوس نياز به امر نامحسوس است امري كه با اضافه شدن به تصورات ، ما را با عالم خارج پيوند مي زند و در غير اين صورت در جهان دروني خود محبوس مي شديم.
همينطور براي ادراك جهان نامحسوس نيز به امر محسوس نياز است. البته براي ادراك امر محسوس نيازمند تصورهاي ذهني نيز هستيم كه امري كاملا دروني است.در هر انديشه دو چيز را بايد در نظر داشت: بيان انديشه و صدق آن.
بيان انديشه بايد زمانمند باشد و اصلا بدون زمان انديشه كاملي وجود ندارد. اما آن زمان بي زماني است كه به زمان گوينده آن دلالت نمي كند اما صدق يك انديشه بي زمان است. پس انديشه به خودي خود بي زمان است اما وقتي انديشه اي را تصاحب مي كنيم نسبتي با آن پيدا مي كنيم و آن نيز نسبتي با ما و در اين حالت انديشه سبب تغييراتي در جهان دروني ما و جهان خارج نيز مي شود. انديشه وسيله ارتباط انسانها با هم است و در ذات خود انتقال پذير است و قابل رد و بدل كردن اما با انتقال يافتن از فردي به فرد ديگر از كنترل نفر اول خارج نمي شود چون اصلا در اين جا كنترلي در بين نيست.
همينطور انديشه در نتيجه اين انتقال تغيير نمي كند. كاستي و فزوني نمي پذيرد و اگر تغييري هم در اين ميان رخ دهد تغيير در اوصاف غيرذاتي آن است.
انديشه ها گرچه به كلي خالي از فعاليت نيستند اما نحوه فعاليت آنها با فعاليت اشياء متفاوت است. فعاليت امري بي زمان و جاودانه، واقعا چگونه فعاليتي مي تواند باشد؟
دانستيم كه معناي يك عبارت به لحاظ وجودي مستقل از ذهن و فعاليت بشر است و نيز دانستيم كه اين معناست كه مصداق يك عبارت را تعيين مي كند اما اگر چه معنا به لحاظ وجودي مستقل از فعاليت بشر است اما در هر حال اين بشر است كه معنا را به عبارتهاي زباني خود پيوند مي زند و چون معنا مصداق را تعيين مي كند از اين طريق عبارتهاي زباني صاحب مصداق مي شوند اما نكته اينجاست كه چون پيوند معنا با عبارتهاي زبان نتيجه و حاصل فعاليت بشر است، مصداق عبارت هاي زباني براي هميشه ناشناخته باقي مي ماند و اگرچه معنا خود واجد عينيت است، اما در اين كه فهم معنا به همان اندازه عينيت داشته باشد، ترديد هست؛ چرا كه در اينجا دو بحث مجزا وجود دارد: يكي خود معنا و ديگري فهم معنا و پيوند زدن آن با عبارتهاي زباني. البته موضع ضد روانشناسي گروي فرگه تنها محدود مي شود به مورد اول يعني معنا و فهم از قلمرو آن خارج است. حتي خود فرگه در برخي آثارش تصويري روان شناسانه از فرايند ادراك انديشه و قضاوت درباره صدق آن و مباحثي از اين قبيل به دست داده است.

انديشه
اجتماعي
سياست
سينما
فرهنگ
موسيقي
ورزش
|   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  سينما  |  فرهنگ   |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |