گزارش اول
زندگي زير پوست شهر
محمد باريكاني
دنياي دريوزگان
|
|
اگر مي خواهيد زندگي به سبك خياباني را تجربه كنيد مطمئن باشيد كه وسايل زيادي لازم نخواهيد داشت. كافي ست تنها يك شلوار كهنه، يك پيراهن يا تي شرت بي رنگ و رو، يك جفت كفش كتاني پاره و يك گرمكن قديمي از روي آستري به تن كنيد تا با راه رفتن در خيابان هاي شلوغ پايتخت نگاه هاي سنگين را تجربه كنيد. اگر به نگاه هاي سنگين هم قناعت نمي كنيد و در جست وجوي برخوردهاي تحقيرآميزتري هستيد، كافي ست يكي از جيب هاي برجسته شلوارتان را پاره كرده و جيب ديگر را به شكل ترحم آميزي سوراخ كنيد. آستر داخلي كاپشن گرمكن را در بخش آستين ها با آتش بسوزانيد تا جمع شود و بخش پشتي را از بالا به پايين به صورت كج و معوج بسوزانيد. البته چند سوراخ كوچك و بزرگ روي آستر كاپشن كمك بيشتري به شما خواهد كرد. با اين وجود اگر كفش كتاني نداريد كافي ست يك جفت كفش بندي قديمي به پاكنيد و بندهاي آن را بيرون بيندازيد. كبريت هاي سوخته به دردتان خواهد خورد، چون با كمك مقداري دستمال كاغذي سوخته و خاكستر كارتن هاي سوخته، مي توانيد دست ها و صورتتان را طوري سياه كنيد كه گويي نزديك به يك ماه است كه در خيابان هستيد و حمام نكرده ايد. حالا يك كيسه زباله مشكي كه در آن چند كارتن مقوايي به منظور استفاده در خيابان خوابي هايتان ريخته ايد در دست بگيريد. پاهايتان را به آرامي حركت دهيد و براي آنكه بيشتر جلب توجه كنيد آنها را از زانو كمي خم كنيد.
اين اقدام باعث مي شود كه پاشنه كفش هاي بدون بندتان روي زمين كشيده شود و لخ، لخ آن توجه رهگذراني را كه بي توجه به ديگران در حال قدم زدن هستند جلب كند.
ته سيگاري هم كه در دست بگيريد رهگذران را به يك تضاد واقعي مي كشانيد؛ آن طور كه با ديدن شما مدتي مكث مي كنند و درباره تان با همسر يا دوستانشان صحبت مي كنند.
اين گام نخست زندگي از نوعي ديگر است؛ يك زندگي حقارت بار. دختران جوان بلافاصله از مسير راهپيمايي تان خارج مي شوند و در فاصله اي دورتر از شما به راهشان ادامه مي دهند. مرداني هم كه بدون ترس از كنارتان مي گذرند در فاصله اي كه به شما خواهند رسيد بدنشان را به يك سو مي گردانند تا كوچكترين برخوردي با شما نداشته باشند. اين البته تنها محدود به خيابان نيست؛ كافي ست با همان شكل و شمايل كثيف به يك ايستگاه اتوبوس برويد و بخواهيد مسافتي را با جماعتي كه برخي از آنها با لباس هاي تميز، كفش هاي واكس زده، كيف هاي چرمي خوش دوخت و ظاهري آراسته سفرهاي درون شهري را شروع مي كنند همسفر شويد تا ببينيد واقعا در شلوغي داخل اتوبوس اين تنها شما هستيد كه از جاي بيشتري برخورداريد. مردان در يك فضاي فشرده قرار مي گيرند تا از شما دوري كنند.
اگر مي خواهيد بدانيد كه آنها نسبت به يك موجود خياباني چگونه فكر مي كنند، كافي ست چشم هايتان را ببنديد و به سبك معتادان تزريقي خياباني كه بيشترشان در جنوب شرق تهران و در خرابه هاي اطراف دروازه غار، باغ آذري و اطراف ميدان شوش در پاتوق هاي چند نفري مشغول تزريق مورفين هستند، چرت هاي كوتاه مدتي بزنيد تا آنها فكر كنند واقعا در ميانشان نيستيد. حالا كه چشمانتان را بسته ايد و سرتان آرام آرام به پايين مي افتد ديالوگ هاي جالبي مي شنويد. برخي ها همين كه به چرت مي رويد، آهي از سر نفرت مي كشند، نچ نچي مي كنند و با مسافر كنار دستي در حالي كه نگاهشان به سمت شماست، درباره تان پچ و پچ مي كنند.
همين كه به طور ناگهاني از چرت مي پريد آنها بلافاصله نگاهشان را مي دزدند و به جايي ديگر در خيابان زل مي زنند، ولي همچنان زير چشمي شما را كه در كيسه زباله، كارتن ها را جابه جا مي كنيد مي پايند. زن ها البته كمي آن سوتر پشت ميله ها مي ايستند و نگاه بهت زده شان را به شما مي دوزند. آنها لااقل شهامت اين را دارند كه نگاه از سر نفرت و البته كمي ترحم آميز خود را از شما برنگردانند.
سكه هايي كه اسكناس مي شوند
به ميدان اصلي شهر در شمال پايتخت كه مي رسيد كافي ست گوشه اي را انتخاب كنيد.
چند تكه كارتن را روي زمين پهن كنيد و روي آن بنشينيد و تكه كوچك ديگر را مقابلتان بگذاريد. دستمال كثيفي روي سرتان بكشيد و آرام به نقطه اي خيره شويد. با نخستين سكه اي كه دختر جواني رويتان مي اندازد تازه فعاليت اصلي شروع مي شود. نخستين جمله خطاب به شما كه حالتي غمزده به چهره سياهتان داده ايد، اينگونه است: يه وقتايي اگه يه لبخند كوچيكي هم بزني برات بد نيست! مبلغ اين لبخند يك سكه 25توماني ست كه به صورت تحقيرآميزي رويتان پرتاب شده است. حالا دختر و پسر جوان با تمسخر از روبه رويتان مي گذرند و مانند همه آنهاي ديگر در جمعيت گم مي شوند.
كمي كه به اطراف ميدان دقيق تر نگاه كنيد، خواهيد ديد كه پنج زن و مردي كه هر كدامشان نقص عضوي دارند و اين موضوع برايشان تبديل به امتيازي براي كسب درآمد بيشتر شده است با شگردهاي مخصوص به خود توجه رهگذران را جلب مي كنند.
پيرمرد نابينا با آن عصاي سپيدش گوشه اي نشسته و دستش را به سمت جمعيت دراز مي كند. چند سكه فلزي در دست راستش، مدام موسيقي ساده يكنواختي را اجرا مي كنند. سكه ها را بالا و پايين مي اندازد و آنها را بازي مي دهد تا سكه هاي بيشتري به قطعات دايره اي شكل افزوده شود. اين اقدام نزديك به 5 ساعت در طول روز ادامه مي يابد تا با دكلمه هاي مرد نابينا و درخواست هاي ملتمسانه او براي كمك، روزانه مبلغي نزديك به 40هزار تومان در منطقه مرفه نشين تهران كسب شود. اين مبلغ البته تنها محدود به زمان هايي ست كه او شريك كاري ندارد. شريك كاري براي متكدياني كه نقص عضوي دارند يا چشمانشان نمي بيند يك زن سالم با چادري كهنه و ارزان قيمت است كه در صورت داشتن فرزند كوچك شيرخوار، سود بيشتري نصيبش خواهد شد.
كافي ست در طول روز مانند آنها گوشه اي از خيابان را كه خطر حضور ماموران شهرداري در آن كمتر است انتخاب كنيد تا آنوقت بتوانيد ديالوگ هايشان را هنگامي كه نزديك به شما ايستاده اند و با مشاهده وضعيت تان به اشتباه مي پندارند كه يكي از خودشان هستيد، بشنويد. نزديك به ظهر است و درست زمان صرف ناهار و استراحتي كوتاه. آنها كمي ازشما دورتر ايستاده اند و بر سر مبلغي كه در پايان فعاليت روزانه به هر كدامشان تعلق مي گيرد بحث مي كنند. كودك شيرخوار ساعت هاست كه در خواب به سر مي برد و مادر، رها از تهيه مايحتاج كودك.
زن مي گويد: از تمام پول ها 10هزارتومان سهم بچه است و باقي را با هم قسمت مي كنيم .
مرد بر سر بالا و پايين بردن سهم زن و كودكش چانه مي زند و مدام مي گويد كه نسبت به زن و كودك شيرخوار از امتياز نابينايي برخوردار است.
توافق بر سر سهم 10هزارتوماني كودك و سهم 50 درصدي دو شريك كاري در حرفه تكدي گري انجام مي شود و پس از آن ادامه كار. حالا ساعت نزديك به 5 بعدازظهر، زماني ست كه ماموران شيفت قبل شهرداري جايشان را به شيفت بعد مي سپارند و متكديان حرفه اي بخوبي ساعت كاري ماموران شهرداري را مي دانند. ماموران شهرداري براي متكديان به عنوان يك مانع اصلي در كسب درآمد بيشتر به شمار مي روند و به همين دليل است كه آنها مي دانند كه هنگام تعويض شيفت اداري بايستي به شيوه سيار ( قدم زدن در ميان رهگذران و درخواست كمك) روي آورند.
درست همان شيوه اي كه ننه رويا متكدي سرشناس و بسيار قديمي ميدان ونك در پيش مي گيرد؛ ننه رويا 54 سال سن دارد و از زماني كه محمد - پسري كه حالا به خريد و فروش جزئي مواد مخدر مي پردازد - و رويا دختري كه حالا 27 ساله است و پس از چندين تجربه ناموفق، ازدواج دائم خود را تجربه مي كند- سنين نوجواني را پشت سر مي گذاشتند از راه تكدي به امرار معاش مي پردازد. براي كاسبان خيابان وليعصر(عج) و ميدان ونك ننه رويا از آن جهت سرشناس است كه پول خردهاي مغازه دارها را تامين مي كند و به جاي آن اسكناس هاي درشت مي گيرد. زنان عمدتا موفق تر از مردان و بسيار حرفه اي تر از آنان در تكدي گري فعال هستند. با اين وجود اگر نقص عضوي يا سن و سال بالايي در كار باشد آنها درآمد بيشتري كسب مي كنند. شايد برايتان جالب باشد اگر بدانيد كه ننه رويا براي 5 ساعت كار چيزي حدود 50 هزار تومان درآمد دارد؛ يعني رهگذران مناطق پرتردد هر ساعت نزديك به 10 هزار تومان به او كمك مي كنند.
با اين وجود او شگردهاي جالب تري هم براي اقناع رهگذران و برانگيختن حس ترحم و نوعدوستي آنها دارد؛ شيوه اي بسيار آسان و درآمد زا. شيوه او دادن دانه هاي مغز بادام، كشمش و گردو به مردم است تا آنها نه تنها هداياي او را نپذيرند، بلكه به خاطر همين اقدام، اسكناس هايشان را نيز تقديم او كنند.
شيوه هاي فريب
آنها كه تكدي گري را به عنوان شغلي براي خود پذيرفته اند، به صورت حرفه اي اين فعاليت را دنبال مي كنند. متكديان حرفه اي بدون آنكه به صورت آكادميك به يافتن پيام هاي ارتباطي و دست يافتن به روش هاي ارتباط گيري با مخاطب پرداخته باشند، آنچنان در حرفه خود با رموز بازيگري و رمزگشايي پيام هاي ارتباطي و شيوه هاي اقناعي آشنا شده اند كه گهگاه به تدريس اين رموز به شاگردان تازه وارد خود مي پردازند.
كلاس درس آنها در خانه هايي در نقاط جنوبي شهر تهران برپاست؛ مكاني كه براي اقامت خانواده متكدي تهيه شده است، ولي درآمدي از آموزش گريم و فريبكاري نيز به دست مي آورند. براي آنها كه شب ها به خانه مي روند و همجوار با همكاران ديگرشان به سر مي برند، درصدي از درآمد متكديان تازه وارد جوان خواه زن باشند يا مرد به عنوان حق آموزش درنظر گرفته مي شود. اين شگرد البته به متكديان حرفه اي و قديمي پايتخت اختصاص دارد. استادان حرفه اي بيشتر علاقه مند به آموزش زنان و كودكان هستند و مي دانند كه در آينده درصد خوبي از فعاليت آنها به دست خواهند آورد. اين استادان در مكتب گدايان تهران به سرپرست شهرت دارند.
كار سرپرست آموزش، نظارت و مكانيابي براي متكديان زيرمجموعه خود است. آنها با اتومبيل هاي گران قيمت خود، متكديان شيك پوش را در شهر پخش مي كنند و در پايان ساعت كاري هم به سراغشان مي آيند تا با احترام، آنها را به منزل برسانند. نمونه اين موضوع در يكي از خيابان هاي فرعي شمال شهر وجود دارد. پيرمردي با كت و شلوار تميز به همراه بانويي خوش لباس از اتومبيل سمند سفيد پياده مي شوند. سرپرست مكان آنها را برايشان حفظ كرده است و آنها با ديالوگ هاي هدفدار و البته مودبانه از مردم كمك مي خواهند. براي رهگذران مشاهده انسان هاي متشخص و مودب با ظاهري آراسته كه درخواست كمك مالي دارند، امري تاسف برانگيز است و همين كافي ست تا از ميان جمعيت، مردان و زنان جوان كمك بيشتري كنند. فعاليت بي وقفه اين دو زوج از 4 بعد از ظهر تا 10 شب ادامه دارد و پس از آن سرپرست با محاسبه مبلغ كاركرد، البته با كسر درصد محل استقرار، آنها را به منزل مي رساند.
به پايان ساعت كاري متكديان كه نزديك شويد، جذاب ترين و البته سخت ترين لحظات شروع مي شود؛ زماني كه بايد آنها را در مسيري نسبتا طولاني تعقيب كنيد. آنجا متوجه خواهيد شد كه پيرزن گوژپشت با كمري كه كاملا خميده است، چگونه پس از طي مسافتي براي رسيدن به منطقه امن تغيير شكل مي دهد. وارد كوچه مي شود، چادرش را كنار مي گذارد و بالش كوچك را كه به دليل تكيه دادن به نرده ها و ديوار شكل اصلي اش را از دست داده، از پشت كمرش باز مي كند، قد راست مي كند، بالش را زيربغل مي زند و با چادري كه بر سر دارد داخل جمعيت مي شود و هيچ كس هم او را نمي شناسد. اگر حوصله داشته باشد كم هزينه ترين وسيله حمل و نقل عمومي را انتخاب مي كند و راه منزل را در پيش مي گيرد.
ولي شگردهاي ديگري هم هست و بازي ها آنچنان طبيعي ست كه حتي لحظه اي نمي توانيد تصور كنيد كه ممكن است مسحور يك بازي خياباني شده باشيد. مرد نابينا را كه تعقيب كنيد، خواهيد ديد در مكان خلوتي عينكش را از روي چشم برمي دارد. مردمك هاي چشم سرجايشان باز مي گردد، كت كهنه را از تن بيرون مي آورد و به اتومبيل 12 ميليوني خود نزديك مي شود. هنوز باور كردني نيست، ولي بهت آور زماني ست كه مرد نابينا در اتومبيل را باز مي كند، استارت مي زند و بعد در ميان اتومبيل هاي ديگر گم مي شود.
اگر بخواهيد تجربه بيشتري كسب كنيد بايد روزهاي ديگري را هم به همين شكل سپري كنيد. مرد جواني كه از ناحيه دو پا دچار معلوليت شديدي ست روي يك ويلچر معمولي نشسته و زني پاي ويلچر فلزي روي زمين پهن شده است. چادرش را بر سر كشيده و تنها يك ظرف پلاستيكي پر از پول روي زمين خودنمايي مي كند. مرد 32 سال دارد و پاهايش به شكل عجيبي روي ويلچر كج شده است. زن ولي شريك كاري اوست. آنها تنها دو ساعت در روز در ميدان ونك حضور دارند و پس از آن به نقاط بالاتر منتقل مي شوند.
محصول زاري هاي ملتمسانه مرد و سكوت و بي تحركي زن، 36 هزار تومان در روز است كه بايد به دو قسمت مساوي تقسيم شود. پاهاي مرد كاملا سالم است و اين را تنها هنگامي متوجه مي شويد كه مرد دچار بحران مي شود و ناچار به استفاده از يك توالت عمومي سكه اي ست. در طول دريوزگي خياباني خود متوجه دريوزگاني مي شويد كه براي كسب درآمد بيشتر به اقدامات مازوخيستي متوسل مي شوند. زخم هاي سطحي دست ها و پاهايشان را مي تراشند تا عمق آن بيشتر شود يا دست خود را مي شكنند تا به شكلي كج و معوج جوش بخورد و اينگونه القا كنند كه مشكل استخوان بندي دست، مادرزادي ست. با اين وجود اين خودآزاري ها علاوه بر وارد ساختن آسيب هاي جدي و عفونت هاي شديد، جز آنكه انزجار رهگذران را سبب شود واگردان مالي خوبي براي متكديان مازوخيست در برندارد. اگرچه عمده افرادي كه دچار زخم هاي شديد و عمقي هستند، اغلب به مواد مخدر و به طور عمده به هروئين و شيوه تزريق، اعتياد دارند.
دريوزگان حرفه اي خيابان
تكدي براي شاغلان در اين حوزه كثيف حرفه پولسازي ست و از اين منظر به عنوان حرفه به آن مي نگرند كه آنها هنر پولساز فريبكارانه اي را در پيش گرفته اند. برخي ها تنها بازي مي كنند و برخي ديگر واقعا هنري هم آموخته اند، ولي شيوه اي كه در انتقال اين هنر و كسب سود در پيش گرفته اند تركيبي از هنر و تكدي ست.
نقاط متوسط نشين شهر و نقاط مرفه نشين شمالي پايتخت محور خوبي براي جولان هاي چند ساعته گدايان حرفه اي ست.
نوزانده خياباني سنتور البته شيوه اي تركيبي را به كار گرفته است؛ او روي يك تكه كارتن مقوايي كثيف با يك ماژيك آبي رنگ اينگونه نوشته است: آقايان، خانم ها، بنده يك جوان هنرمند هستم كه مادرم به سرطان دچار شده است و من ناچارم براي تامين مخارج مادرم با ساز خود به خيابان بيايم تا هزينه درمان را فراهم كنم. اگر كمك كنيد ممنون مي شوم .
اگر ظاهر چندان تميزي نداشته باشيد، مطمئن باشيد كه نمي توانيد جايي نزديك به او بساط خود را پهن كنيد، چون بلافاصله با واكنش پرخاشي هنرمند خياباني و دوستانش مواجه خواهيد شد.
اين نوازنده دوره گرد روزانه به 5 ميدان اصلي شهر مي رود. اتومبيل او يك پرايد مشكي رنگ است و اتومبيل دو همراهش كه هيچ گاه به او نزديك نمي شوند و تنها او را از فاصله اي دور زير نظر مي گيرند يك پرايد نقره اي ست.
ماموريت آنها اين است كه در صورت سختگيري ماموران شهرداري جلو بيايند و كمي شلوغ كنند كه چيكار به اين بنده خدا دارين، بابا داره كار مي كنه، اينكه گدايي نيست... تا به دنبال آنها رهگذران وارد معركه شوند و ماموران را خطاب قرار دهند و از آنها بخواهند كه كاري به نوازنده هنرمند نداشته باشند. ماموران شهرداري كوتاه نمي آيند. ساز چوبي را از داخل جعبه بيرون مي آورند و آنجاست كه شما و ديگران براحتي اسكناس هاي ريز و درشت را مشاهده مي كنيد. ماموران باز هم كوتاه نمي آيند و اين بار براي آنكه به رهگذران ثابت كنند كه در اشتباهند، پول ها را مقابل چشمان حيرت زده مردم مي شمارند. اسكناس ها مبلغ 110 هزار تومان است. پول ها تحويل نوازنده مي شود. مردم حالا نگاهشان به هنرمند خيابان تغيير كرده است. ماموران آنها را از محل استقرار خود مي رانند و حالا نوازنده خياباني كارتن نوشته شده را برمي دارد و تلاش مي كند تا بازي سياستمدارانه اي را در پيش بگيرد. ماموران بارها او را ديده اند و تسليم نمي شوند، پس تنها راه فرار است و سرنشينان دو اتومبيل پرايد بلافاصله محل را ترك مي كنند.
ماموران در برابر رهگذراني كه آنها را توبيخ مي كنند، يادآوري مي كنند كه نزديك به 8 سال است كه با متكديان مختلف دست به گريبانند و آنها را كاملا مي شناسند . تنها اقدام آنها راندن متكديان از مكان هاي ثابتي ست كه در برخي مناطق پرتردد، بيتوته مي كنند، ولي آنها بازهم بازمي گردند.
چند روزي كه در خيابان زندگي كنيد، خواهيد ديد كه هنگام جمع آوري متكديان شهر، يك اتوبوس با همكاري ماموران نيروي انتظامي و شهرداري منطقه تهيه مي شود. متكديان ثابت و سيار جمع آوري مي شوند وآنها را به نقاط دور مي برند و رها مي كنند، ولي جالب آنجاست كه حرفه اي ها زودتر از ماموران به مكان هاي اوليه خود بازمي گردند و دوباره روز از نو و روزي از نو. بازي ها شروع مي شود و اسكناس ها فرود مي آيند.
كودكان رخوت و نكبت
اگر بخواهيد با خانواده اي آشنا شويد كه همگي آنها از راه تكدي امرار معاش مي كنند، تنها كافي ست با لباس هاي مندرس چند روزي دور و برشان بچرخيد، همراه آنها دستتان را روبه مردم دراز كنيد تا به شما اعتماد كنند. البته برخي هايشان كه دوست داشته باشند رابطه اي با شما برقرار كنند، خودشان پيشقدم مي شوند و به مكاني كه براي نشستن به منظور تكدي انتخاب كرده ايد، مي آيند و با فاصله كمي كنارتان مي نشينند، كمي براي رهگذران، نقش بازي مي كنند و رفتارتان را زيرنظر مي گيرند و تنها لبخند شيطنت آميزي از سوي شما كه رفتارشان را در برخورد با رهگذران مشاهده مي كنيد، كافي ست تا سر صحبت باز شود. سحر يكي از متكديان خياباني ست كه از سنين نوجواني در خيابان هاي شهر بوده است. او عضو خانواده 16نفره اي بود كه همگي با هم از روستايي در مازندران كه به منطقه غربت نشين معروف است به تهران آمده اند. زادگاه سحر و خواهر و برادرانش منطقه اي ست با ساكناني كه شرط ازدواجشان با دختران غربت تكدي و دريوزگي ست. مردان ديار سحر كمتر براي تكدي به خيابان مي روند و معمولا خانه را تبديل به محلي براي استعمال مواد مخدر مي كنند تا درآمدي داشته باشند. آنها حتي خرده فروشي مواد مخدر را هم انجام مي دهند واين ويژگي را با خود به پايتخت نيز آورده اند. سحر 23 ساله، حالا ازدواج كرده و صاحب دختر شيرخواري ست كه بايد همراه مادرش به خيابان بيايد. ميدان وليعصر(عج) تهران محلي بود كه زمان انسجام خانواده آنها، پولسازي خوبي برايشان داشت. فرشيد، برادر كوچكتر سحر روي دست هايش حركت مي كرد و از مردم پول مي گرفت. سحر و خواهر كوچكش آنا به همراه يكديگر شيوه پاچه گيري را براي تكدي از رهگذران انتخاب كرده بودند و خورشيد، دختر زيباي چهار ساله مي بايست درست در محوطه وسيع پياده رو ميدان بنشيند و محافظ كاسه اي باشد كه در مقابل او قرار داده بودند. سحر آن روز گهگاهي به خورشيد كوچولو سر مي زد و جيره آب جوش را با چند حبه قند به او مي داد؛ پس از آن خورشيد باز هم به يك خواب طولاني مي رفت. تصوير فرشيد 16 ساله همين چندوقت پيش در حال مصرف مواد مخدر در يكي از روزنامه هاي صبح چاپ شد. فرشيد كمي بيش از يك سال است كه دختري را از غربت با خود به تهران آورده تا زندگي مشترك زناشويي را با حرفه اي خياباني شروع كنند؛ حرفه اي نكبت بار به نام دريوزگي!
سحر حالا براي خودش خانمي شده و كودك كوچكش را به خيابان آورده است، ولي خانواده انسجام خود را از دست داده وحتي اتاق 6 متري آنها در خيابان شوش هم تخليه شده است. نمي دانيم كه آيا سحر كودك شيرخوار خود را هم معتاد به ترياك كرده است يا خير؟
هر چه از جنوب پايتخت به سمت شمال شهر پيش برويد، متوجه موضوع جالبي مي شويد. در محدوده متوسط نشين و مرفه نشين شهر، متكديان فقير رفته رفته جاي خود را به دريوزگان حرفه اي مي دهند.
مريم زن 21 ساله اي ست كه نزديك به 12 سال است به حرفه تكدي گري مشغول است. زن جوان از 9 سالگي به خيابان آمده تا تقديري را كه والدينش برايش رقم زده اند، به فرزندانش منتقل كند. سه دختر كوچك كه يكي از آنها شيرخواره است و يك پسر 8 ساله، حاصل ازدواج او در سن 13 سالگي ست. مكان هاي ثابت او بر سر دو چهارراه اصلي ست، عصرها تقاطع ميرداماد – شريعتي و شب ها از 12 شب تا دو بامداد تقاطع ميرداماد- وليعصر(عج). او حتي در تنظيم چراغ هاي ديجيتال راهنمايي و رانندگي هم مهارت يافته تا جايي كه براي طولاني كردن چراغ هاي قرمز تقاطع در نيمه هاي شب به منظور باز كردن قفل جعبه چراغ، كليدي براي آن تهيه كرده است. او هم از غربتي هاي روستايي در مازندران است كه به تهران آمده و مبلغي نزديك به 60 هزار تومان در روز درآمد دارد. مريم البته خواهري به نام فريبا دارد كه حالا در ميدان فردوسي به دريوزگي نشسته است. با اين وجود بخشي از درآمد روزانه مريم از راه اجاره دادن كودكانش به منظور تكدي حاصل مي شود. كودكان، سودآوري عجيبي براي متكديان دارند و در صورتي كه به نقص عضوي هم دچار باشند كه نمايش آن براي رهگذران تاثيربرانگيز باشد، ديگر حكم كالايي گرانبها را پيدا مي كنند و مبلغ اجاره آنها بالاتر مي رود. كودكان با مبلغي بين 5 هزار تا 20 هزار تومان براساس ميزان سودآوري براي متكدي به اجاره مي روند.
البته اجاره كودك تنها در محدوده خويشاوندي امكانپذير است تا آسيب جدي به كودك وارد نشود يا مورد سوءاستفاده و برخي اوقات، ربودن و فروش از سوي اجاره كنندگان قرار نگيرند. با اين وجود دريوزگان غريبه كه قادر به جلب اعتماد صاحب كودك شوند، مي توانند آنها را براي ساعات معيني به اجاره بگيرند و در اين حالت، بالاترين مبلغ اجاره براي كودك در نظر گرفته مي شود.
زنان دريوزه به سن باروري كه مي رسند بلافاصله ازدواج مي كنند و به همين خاطر است كه اگر ميان متكديان جايي براي خود دست و پا كنيد، زنان جواني را مشاهده مي كنيد كه در سنين پايين صاحب دو- سه فرزند شيرخوار شده اند تا چند سال بعد، اين كودكان، پولسازي بيشتري برايشان داشته باشند. سرماخوردگي بيماري شايع در كودكاني ست كه به منظور تكدي به كار گرفته مي شوند و بي توجهي دريوزگان بزرگسال به اين موضوع، بيماري هاي بعدي را در آنها نهادينه مي كند. با اين وجود، كودكان دنياي دريوزگان محكوم به تداوم راهي هستندكه والدينشان از طايفه اي در بجنورد يا غربت مازندران برايشان رقم زده اند؛ زندگي نكبت بار در دنياي دريوزگان!
حرف آخر
اين تنها گوشه اي از داستان دريوزگي ست؛ داستان مردماني كه كودكانشان را به اجاره مي برند، دروغ مي گويند، خودشان را آزار مي دهند و شب ها براي خواب حتي قطعات كوچكي از فضاي زيرپل ها را به يكديگر اجاره مي دهند. اين داستان دريوزگي ست و اينجا شهر تمام زشتي ها و زيبايي هاي روي زمين! اينجا تهران است.
مردمان بي مهارت
دريوزگان از حاشيه كلانشهرها واردمي شوند تا پولي تهيه كنند. آنها مهارت ويژه اي ندارند و تنها هنرشان بازيگري در خيابان است؛ بازي هايي كثيف براي خالي كردن جيب رهگذران احساساتي. مقامات دولتي در برخورد با متكديان اگرچه طرح هايي را روي كاغذ آورده اند و حتي قوانيني نيز تدوين كرد ه اند، ولي با اين وجود در ريشه كن ساختن اين پديده ناتوان بوده اند. موضوع، موضوعي جدي ست و برخورد قهري يا قضائي نيز پاسخگوي مبارزه با پديده تكدي گري نخواهد بود.
|